محمود صوفیانی؛ محمد اصغری؛ محسن باقرزاده مشکی باف
چکیده
انقلاب فرانسه بهمثابة نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته میشود، جاییکه او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه میایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایشهای بسیار از این انقلاب به آسیبشناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان میپردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، ...
بیشتر
انقلاب فرانسه بهمثابة نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته میشود، جاییکه او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه میایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایشهای بسیار از این انقلاب به آسیبشناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان میپردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، به انقلاب فرانسه و بهخصوص عصر ترور میپردازد و در فضای دیالکتیکی خویش با تصور انقلاب از خودآگاهیمطلق، آزادیمطلق، ارادة جزئی و ارادة عمومی به پیکار برمیخیزد و فهم انتزاعی و توخالی روبسپیر و ملت فرانسه را از این اصطلاحات به اثبات میرساند. هگل در پس این نقد خود بهصورت ضمنی، بهنقد روسو بهعنوان ایجادکنندة پیشزمینة تصور فرانسویان از معنای این اصطلاحات نیز میپردازد. هگل پس از آنکه نتیجة آزادی مطلق و تمامی تعینات آن را تا انتها مورد بررسی قرار داد، به بازتعریف اصطلاحات بنیادین مطرحشده در بخش ترور میپردازد و چگونگی متحققشدن آزادی و ارادة عمومی را در نظام فکری سیاسی خویش بهتصویر میکشد. جاییکه با نفوذ به درون قدرت و ارادة مطلق، نهتنها جزئیت فرد را بار دیگر به او بازمیگرداند؛ بلکه امر کلی درون او را از طریق میانجیها در خارج متحقق میسازد و از این طریق به تعریف دقیق کلی منحصر در فرد نایل میآید و واقعیت خارجی را به صورت پیچیده به درون فرد باز میگرداند.
احمد ابراهیمی پور؛ مالک حسینی
چکیده
هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سؤال پیش میآید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل میتوان پاسخ داد. اول اینکه حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی مدرن). دوم اینکه حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم ...
بیشتر
هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سؤال پیش میآید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل میتوان پاسخ داد. اول اینکه حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی مدرن). دوم اینکه حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم را با تشریح مصادیق آن واکاوی میکند؛ یعنی نشان میدهد منظور از پوچگرایی پسامدرن چیست و مصادیق آن در پسامدرنیته کداماند؟ درحالیکه تکثرگرایی میگوید هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، پوچگرایی میگوید که مطلقاً حقیقتی وجود ندارد و پوچگرایی پسامدرن میگوید خود این حقیقت هم حقیقت ندارد. پس پوچگرایی پسامدرن بهتعبیر حقیقتباور، خودمتعارض و بهتعبیر پوچگرا خودبازتابی است. پساساختارگرایی از لحاظ معرفتشناختی پوچگراست، زیرا مدعی است هیچ معرفتی قابل تعمیم و قابل انطباق بر جهان نیست. اما از لحاظ نشانهشناختی احتمالاً پوچگرا نیست، زیرا اصل دلالت را نفی نمیکند. شالودهشکنی برای کسی که پیرو مولفمحوری و مرکزمحوری است، پوچگرایانه و مخرب است اما مفهوم غیاب نزد دریدا مترادف نیستی نیست. پوچگراییِ هستهای نگران نیستیِ نهایی توسط یک فاجعة هستهای است، با این حال برخی معتقدند که پوچگرایی آسیبزننده نیست. پوچگرایی پسااستعماری هم نشاندهندة نابودی و نفی هویتِ سرزمین استعمارزده است و هم نشاندهندة نفی هویت اقلیتهای نژادی مثلاً سیاهپوستان. پوچگراییِ جنسیتی به نفی جنسیت میپردازد و پوچگراییِ نظریة نابهنجاری، هر گونه بهنجاریِ جنسی، جنسیتی و هویتی را نفی میکند.
خاطره سبحانیان؛ محمد جواد صافیان
چکیده
زندگی انسان به گونهای اجتنابناپذیر با محیط زیست و طبیعت پیوند خورده است؛ انسان بر زمین اقامت دارد و بنابراین وابستگی و تعلق او به زمین و موجودات دیگر پیش فرض همۀ نسبتهای دیگر او محسوب میشود. اما عمدتاً این نسبت به تدریج به صورت نادیده گرفتن یک طرف؛ یعنی محیط زیست و بهرهوری از آن در جهت خواستِ طرف دیگر، انسان، درآمده است. ...
بیشتر
زندگی انسان به گونهای اجتنابناپذیر با محیط زیست و طبیعت پیوند خورده است؛ انسان بر زمین اقامت دارد و بنابراین وابستگی و تعلق او به زمین و موجودات دیگر پیش فرض همۀ نسبتهای دیگر او محسوب میشود. اما عمدتاً این نسبت به تدریج به صورت نادیده گرفتن یک طرف؛ یعنی محیط زیست و بهرهوری از آن در جهت خواستِ طرف دیگر، انسان، درآمده است. این نسبت، نسبتی مبتنی بر تفکر سوژه-ابژه و دیگربودگی محیط زیست است. ادامۀ این وضعیت به حیات زمین و همۀ موجودات آن آسیب جدی خواهد رساند. هیدگر که تاریخ تمدن غرب را تاریخ غفلت از وجود می داند، ریشه های عمیق نسبت کنونی بشر با طبیعت و در نتیجه بحران زیستمحیطی را در تلقی خاصی از موجودات می داند که براساس آن موجودات به متعلقات صرف شناسایی بشری، جهت تسلط بر آنها تنزل یافته اند. هیدگر چنین نسبتی با موجودات و کل طبیعت را نسبتی سوبژکتیو دانسته و میکوشد با طرح مسألة وجود و در-جهان-بودن و هم جواری آدمی با موجودات و سکنی گزیدن او در زمین براساس دوستی و نفی دوگانهانگاری، تقابل انسان با طبیعت را منتفی سازد.
علی فتحی
چکیده
«واسازی» در تفکر دریدا نه «روش» بلکه به مثابة «رهیافتی» است که کل انگارههای متافیزیکی و سنت فلسفة غربی را از افلاطون تا هوسرل به پرسش میکشد. وسعت نگاه او، مفاهیم دینی را نیز به جهت صبغة متافیزیکی آن شامل میشود. این جستار، نقش اصطلاح «واسازی» و کاربست و تبیینگریِ آن را در حوزة الهیات نشان میدهد؛ برای این ...
بیشتر
«واسازی» در تفکر دریدا نه «روش» بلکه به مثابة «رهیافتی» است که کل انگارههای متافیزیکی و سنت فلسفة غربی را از افلاطون تا هوسرل به پرسش میکشد. وسعت نگاه او، مفاهیم دینی را نیز به جهت صبغة متافیزیکی آن شامل میشود. این جستار، نقش اصطلاح «واسازی» و کاربست و تبیینگریِ آن را در حوزة الهیات نشان میدهد؛ برای این مقصود ضمن اشاره به تفسیرهای بدیلی که واسازیِ دریدا را با نیستانگاری پیوند داده است و نقد این ادعا؛ با استمداد از شواهد واسازانة تفکرِ او از قبیل مفهوم هدیه، پارادوکسِ ایمان، موعودباوری و عدالت کوشیده است از قرابت میان واسازی و امکان تفکر دینی سخن بگوید. با این بیان، در کنار خوانش نیستانگارانة برخی شارحین او، از امکان تفکر دینی در دریدا و نسبت ایجابیِ واسازی در تحلیل مفاهیم دینی نیز میتوان سخن گفت. و وجه ایجابی و سلبیِ توأمانی که در دیفرانس و امکانناپذیری به مثابة أمارات واسازی وجود دارد میتواند راه را برای امکان و فهم گونهای از الهیات سلبی در تفکر فلسفی دریدا و پرسش از امر قدسی در دورة معاصر باز کند.
حسین مصباحیان
چکیده
هدف این مقاله، طرح و توسعه این مطلب است که مدرنیته وجود ندارد، بلکه مدرنیتهها وجود دارند و چون چنین است صورتبندی نظریة جدیدی در مورد مدرنیته، فراتر از چهارچوبهای نظری مدافع اصلی پروژه مدرنیته یعنی یورگن هابرماس ضرورت دارد. چنین رویکردی که ذیل عنوان «تنوع مدرنیتهها» پیش میرود، ضمن توجه جدی به ادبیات انتقادی غیر غربی ...
بیشتر
هدف این مقاله، طرح و توسعه این مطلب است که مدرنیته وجود ندارد، بلکه مدرنیتهها وجود دارند و چون چنین است صورتبندی نظریة جدیدی در مورد مدرنیته، فراتر از چهارچوبهای نظری مدافع اصلی پروژه مدرنیته یعنی یورگن هابرماس ضرورت دارد. چنین رویکردی که ذیل عنوان «تنوع مدرنیتهها» پیش میرود، ضمن توجه جدی به ادبیات انتقادی غیر غربی در مورد پروژه ناتمام مدرنیتههابرماس ،تلاش می کند تا چهار ویژگی اصلی تنوع مدرنیتهها که خود حاصل تنوع فرهنگها است را به کمک ادبیات انتقادی غیر غربی مورد بحث قرار دهد. نخست اینکه، تنوع مدرنیتهها بهمثابة آلترناتیوی در مقابل مدرنیته منفرد، نظرگاههای همهشمول تاریخ را عمدتاً با ارجاع به تنوع تاریخها به چالش میکشد. دوم اینکه، تنوع و تعدد کارگزاران یا فاعلان مدرنسازی بهمثابه امری در توسعه مدرنیتههای مختلف مورد توجه جدی قرار می گیرد. سوم اینکه، مدرنیته میتواند با دیدگاهها و بصیرتهای متفاوتی ظهور کند، تفاوتهایی که خود نتیجۀ تفاوتهای فرهنگی و تفاوت در عاملان و کارگزاران تغییر است. چهارم اینکه، دیدگاه «تنوع مدرنیتهها»، بیهیچ تردیدی پیوند بین مدرنیته و تمدن را مورد توجه قرار می دهد و یک عامل مهم در تعریف و تشخیص عاملان مدرنیزاسیون را میراث تمدنیای می داند که پروژهها بر مبنای آن ساخته شوند و سامان میگیرند، و چون چنین است مطالعه تنوع مدرنیتهها، همزمان یک مطالعه تمدنی نیز هست.
محمد حسن امامی؛ امیر نصری
چکیده
برلینت، جریان علمزیباشناسی دردو قرنگذشته را مبتنی بر دیدگاه سنتیِ تحسین زیباشناسی میداند. ایندیدگاه بر دو ستون "بیعلقگی" و"تامل"استوار است. نگرش بیعلقگی رهاییبخش انسان از روزمرگی و امکان حضورآزادانه او در کنار ابژه یا بازنمایی آن است که منجر به توجه به زیبایی میشود. برلینت با آشکارسازی برخی از دردسرهای ...
بیشتر
برلینت، جریان علمزیباشناسی دردو قرنگذشته را مبتنی بر دیدگاه سنتیِ تحسین زیباشناسی میداند. ایندیدگاه بر دو ستون "بیعلقگی" و"تامل"استوار است. نگرش بیعلقگی رهاییبخش انسان از روزمرگی و امکان حضورآزادانه او در کنار ابژه یا بازنمایی آن است که منجر به توجه به زیبایی میشود. برلینت با آشکارسازی برخی از دردسرهای هنرزیبا در زیباشناسی سنتی، میپرسد، چرا فهم هنر در زیباشناسی سنتی به الگویی برای تحسین از طبیعت بدل میگردد؟. دنیای ابژهها در زیباشناسی سنتی براحتی قابل کنترل و محدودشدن است، در حالیکه عینیت بخشیدن به محیطزیست بسیاردشوارتر از هنراست. بدین منظور پرسش دیگری مطرح میکند، آیا میتوان نتیجهگرفت به علم زیباشناسی جداگانهای برای طبیعت نیازمندیم؟ و چگونه بواسطه تنها مرجعِ بیعلقگی، بسیاری ازعلاقمندی که در زندگی واقعی تجربه میگردد، بکناری نهاده میشوند. زیرا در بیشتر مواقع تجربه ما در تحسینطبیعت، از مرزهای یک ابژه موردتأمل فراتر میرود و از محدودیت در مرزهای خاص امتناع میورزد.برلینت، با سرنخ قرار دادن امروالا برای شناسایی زیباشناسی متمایز برای طبیعت، استدلال میکند جهتی که زیباشناسیطبیعت، ما را به آن سوق میدهد مشارکت با اوست. و با ارائه زیباشناسیمشارکتی، نهتنها تحسین ما از طبیعت را تغییرمیدهد بلکه ماهیت تحسین را نیز متحول میکند. هرچند ضرورت عبور از بیعلقگی در زیباشناسیمشارکتی پرسش برانگیز باقی میماند.این تعریف از مرزهای زیباشناسی امکاندیگری برای مواجه انسانِمصرفگرا با طبیعت که درحال تجربه تغییراتاقلیمی متاثر از جهاندوگانه سوژه-ابژه است، فراهممینماید و آثار هنرمحیطیکریستو و ژان-کلود به منزله مفادی برای این امکان، همدلی با زیباشناسیمشارکتی را بیش از پیش آشکار میسازد.
مریم پرویزی؛ قاسم پورحسن
چکیده
پایان فلسفه تطبیقی، مهمترین و آخرین دیدگاه به این رویکرد است. فلسفه تطبیقی تاکنون با مخالفتهای گوناگونی روبرو شده است، در برابر این انتقادات پرسشی مطرح میشود که این مخالفتها با ذات فلسفه تطبیقی است یا به علت ناخرسندی یا ناکارآمدی که از آن مشاهده شده است؟ در پژوهش حاضر با بررسی زمینهها، به علل و دلایل مخالفت با فلسفه تطبیقی ...
بیشتر
پایان فلسفه تطبیقی، مهمترین و آخرین دیدگاه به این رویکرد است. فلسفه تطبیقی تاکنون با مخالفتهای گوناگونی روبرو شده است، در برابر این انتقادات پرسشی مطرح میشود که این مخالفتها با ذات فلسفه تطبیقی است یا به علت ناخرسندی یا ناکارآمدی که از آن مشاهده شده است؟ در پژوهش حاضر با بررسی زمینهها، به علل و دلایل مخالفت با فلسفه تطبیقی پرداخته شده است. در این مسیر با روش تحلیلی- توصیفی به پیدایش فلسفه تطبیقی و سیر آن تا به دوران جدید و رسیدن به دیدگاه مخالفان پرداخته خواهد شد. در این راستا ابتدا دیدگاه مخالفان فلسفه تطبیقی و قائلان به پایان، غرض و ادلۀ ایشان در چارچوب تعریفهای ارائهشده از «پایان» بررسی خواهد شد. در ادامه خاستگاه فلسفه تطبیقی و سپس رویکردهای عمده در دوران جدید مطرح میشوند. سپس با ارائه رویکرد چهارم (که بازبینی در مفهوم فلسفه تطبیقی و ارائه تعریفی مختار است) پاسخی به آنها داده خواهد شد. نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد مخالفتهای صورت گرفته به فلسفه تطبیقی و اعتقاد به پایان آن، به دلیل عدم فهم صحیح از فلسفه تطبیقی و تعریف دقیق از آن است و اینطور نیست که ذات فلسفه تطبیقی با امتناع و پایان روبرو باشد.
فرهاد بدیعی؛ علیرضا آقاحسینی؛ علی علی حسینی؛ سید جواد امام جمعه زاده
چکیده
تحلیل اقتدارگرایی در نظامهای سیاسی،با استفاده از نظریات ارائه شده در حوزۀ فلسفهُ زبان،مبنای اصلی این نوشتار بوده است.پرسش اصلی این نوشتار نیز این بوده که با استفاده از کدام موُلفهها در پساساختارگرایی میتوان فرایند عبور از اقتدارگرایی را آغاز نمود و اینکه با نگاه پساساختارگرایانه اصولاً این عبور چگونه خواهد بود.برای رسیدن به ...
بیشتر
تحلیل اقتدارگرایی در نظامهای سیاسی،با استفاده از نظریات ارائه شده در حوزۀ فلسفهُ زبان،مبنای اصلی این نوشتار بوده است.پرسش اصلی این نوشتار نیز این بوده که با استفاده از کدام موُلفهها در پساساختارگرایی میتوان فرایند عبور از اقتدارگرایی را آغاز نمود و اینکه با نگاه پساساختارگرایانه اصولاً این عبور چگونه خواهد بود.برای رسیدن به پاسخ ابتدا با استفاده از روش توصیفی درمورد پساساختارگرایی البته بر اساس دیدگاههای ویتگنستاین و دریدا توضیحاتی ارائه شده و تلاش شده تا موُلفههای درون آن مشخص گردد.بعداز آن تلاش شده تا با استفاده از موُلفههای موجود در پساساختارگرایی، اقتدارگرایی در نظامهای سیاسی تحلیل شود. پس از آن عبور از اقتدارگرایی مدنظر بوده و تلاش شده با نگاه پساساختارگرایانه درمورد چگونگی این عبور توضیحاتی ارائه شود.در پایان نیز درمورد نوع حکومتی که با ویژگیهای پساساختارگرایی نزدیکی بیشتری دارد،توضیحاتی آورده شده است.نتیجه اصلی این نوشتار این بوده که در پساساختارگرایی ویژگیهایی وجود دارد که توجه به آنها در حوزهُ سیاست،میتواند برای عبور از اقتدارگرایی راهگشا باشد.ماهیت اجتماعی زبان،تغییر پذیری،تکامل پذیری،مرکز زدایی،بی پایان بودن تفاوتها و عدم تثبیت معنایی برخی از این ویژگیها هستند.