حسن امیری آرا
چکیده
یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشة تامس کوهن (1922-1996)، فیلسوف و مورخ علم شهیر آمریکایی، «ناهمسنجگی» (incommensurability) است. بهطورکلی، ناهمسنجگی به دو دستة روششناختی (methodologic) و معناشناختی (semantic) تقسیم میشود. ناهمسنجگی روششناختی ناظر به تغییر معیارهای (Standard Variance) ارزیابی و توجیه نظریه، از نظریهای به نظریة دیگر است و ناهمسنجگی معناشناختی ...
بیشتر
یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشة تامس کوهن (1922-1996)، فیلسوف و مورخ علم شهیر آمریکایی، «ناهمسنجگی» (incommensurability) است. بهطورکلی، ناهمسنجگی به دو دستة روششناختی (methodologic) و معناشناختی (semantic) تقسیم میشود. ناهمسنجگی روششناختی ناظر به تغییر معیارهای (Standard Variance) ارزیابی و توجیه نظریه، از نظریهای به نظریة دیگر است و ناهمسنجگی معناشناختی ناظر به تغییر معناشناختی (Semantic Variance) اصطلاحات بهکاررفته در نظریه از نظریهای به نظریة دیگر است. این انگارة کوهن منبع الهام تازهای برای آموزههای نسبیانگارانه در فلسفه ـ دربارة صدق و معرفت ـ بوده است. تمرکز این مقاله بر ارتباطهای ممکن میان ناهمسنجگی و آموزههای نسبیانگارانه برحسب رابطة استلزام منطقی است. ازاینرو، پرسش اساسی آن است که آیا اِمکان برقراری ارتباطی منطقی میان این انگاره و نسبیانگاری وجود دارد یا خیر. در بخش آخر، انواع ارتباطهای منطقی میان ناهمسنجگی معناشناختی و روششناختی با نسبیانگاری صدق و معرفت برحسب شرایط لازم و کافی با استفاده از استلزام منطقی ارائه میشود. سپس تلاش میشود هرکدام از گزارههای حاصلشده تحلیل و بررسی شود.
حسین خوارزمی
چکیده
روانشناسان اخلاق، برای دههها، براین باور بودند که حکم اخلاقی از طریق عقل و استدلال بوجود میآید. آزمایشها و تحقیقات تجربی اخیر نشان داد که هیجانات، نقشی بنیادین در حکم اخلاقی ایفا میکنند. تفاوتی که در بین اغلب این پژوهشگران وجود دارد، در خصوص سهم هریک از عقل و هیجانات در حکم اخلاقی ست. از این رو، هریک از پژوهشگران، مُدلهای ...
بیشتر
روانشناسان اخلاق، برای دههها، براین باور بودند که حکم اخلاقی از طریق عقل و استدلال بوجود میآید. آزمایشها و تحقیقات تجربی اخیر نشان داد که هیجانات، نقشی بنیادین در حکم اخلاقی ایفا میکنند. تفاوتی که در بین اغلب این پژوهشگران وجود دارد، در خصوص سهم هریک از عقل و هیجانات در حکم اخلاقی ست. از این رو، هریک از پژوهشگران، مُدلهای متفاوتی ارائه کردند. یکی از آنها، مُدل دوگانه حکم اخلاقی ست. از نظر گرین، مغز انسان دارای دو سیستم مجزا و مستقل است: سیستم اتوماتیک (واکنشهای ناخودآگاه و غیرارادی هیجانی) و سیستم دستی (فرایند آگاهانه عقلی). پارهای از حکمهای اخلاقی به واسطۀ هیجانات و پارهای دیگر از طریقِ فرایندهای عقلانی و فایدباورانه بوجود میآیند. گرین، عمدتاً از طریق طرح آزمونهای تجربی، تصویربرداری مغزی و پژوهش بر روی بیماران دچار آسیب مغزی برای مُدل خود شواهد و دلایلی فراهم کرده است. دلایل و شواهد گرین، اگرچه در بسیاری از موارد با مدعای او همخوانی دارند، اما برای آنها میتوان نمونه نقض پیدا کرد؛ خصوصا که پژوهشهای اخیر حاکی از این هستند که نمیتوان مکانِ مشخص و اختصاصی در مغز برای هیجان و عقل تعیین کرد. بنابراین، به نظر میرسد که مُدل او نمیتواند تبیین جامعی از حکمهای اخلاقی ارائه کند.
فلسفه
امین درستی؛ احمد علی حیدری
چکیده
در اندیشۀ نیچه فرهنگ، فلسفه و هنر یونان باستان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. او علیرغمِ نگاه بهشدت نقادانه و رادیکالی که بهکل سنت فرهنگی غرب دارد، همواره فرهنگ یونان باستان را بهمثابۀ والاترین فرهنگ بشری میستاید. این ستایش پیامد مهمترین دغدغۀ نیچه است: «درمانِ بحرانِ فرهنگِ مدرن با آفرینشِ فرهنگی والا». ایدۀ بنیادین ...
بیشتر
در اندیشۀ نیچه فرهنگ، فلسفه و هنر یونان باستان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. او علیرغمِ نگاه بهشدت نقادانه و رادیکالی که بهکل سنت فرهنگی غرب دارد، همواره فرهنگ یونان باستان را بهمثابۀ والاترین فرهنگ بشری میستاید. این ستایش پیامد مهمترین دغدغۀ نیچه است: «درمانِ بحرانِ فرهنگِ مدرن با آفرینشِ فرهنگی والا». ایدۀ بنیادین نیچه از فرهنگ، همان ایدۀ گوتهایِ چندگانگیِ هماهنگ یا به تعبیر دیگر، وحدت در کثرت است. او تأکید میکند که در هر عصری، یک عامل وحدتبخشِ بنیادین میتواند بنیادگذار یک فرهنگ سالم باشد؛ در نگاه او معلم دینی (قدیس)، فیلسوف و هنرمند نامزدهایِ اصلیِ بنیادگذاری فرهنگ والا هستند. در این نوشته میکوشیم نشان دهیم که نیچه در نخستین تلاش نظریاش برای سنجش فرهنگ و آفرینش فرهنگ والا چشماندازی هنریـزیباشناختی برمیگزیند (تز)، اما این چشمانداز خواستۀ او را برآورده نمیکند و او میکوشد تا با تغییر چشمانداز، این بار از چشماندازی فلسفی به فرهنگ بنگرد (آنتیتز). از تقابل و درعینحال همدستیِ این دو چشمانداز، سنتزی حاصل میشود: پیوند فلسفه و هنر برای آفرینش فرهنگی والا. تجسم این سنتز «فیلسوفـهنرمند» است؛ کسی که «دانایی» و «آفرینندگی» را باهم دارد: «فیلسوف آینده»؛ آفرینندۀ ارزشهای نو! کوشیدهایم نشان دهیم که این سنتز به چیز سومی جدا از تز و آنتیتز که در آن تضاد و تعارضِ ایندو ازمیانرفته است نمیانجامد، بلکه این سنتز درواقع همان تقابل و همدستی همزمانِ دو امر متعارض و متضاد است. این پیرنگ را میتوان در برخی دیگر از ایدههای نیچه نیز مشاهده کرد.
مهدی اسدی
چکیده
در این نوشتار به بررسی دیدگاه ابنسینا دربارۀ دشوارۀ حیث التفاتی و صدق خبر در مورد گذشته و آینده می-پردازیم، که در آن متعلَّق معرفت وجود ندارد. نشان خواهیم داد که پیوند شدیدی بین حیث التفاتی مشهور علم و صدق خبر وجود دارد و ما میتوانیم در مشخص کردن دیدگاه ابنسینا از هر دو بحث یاری جوییم. سپس به تعارضی در حیث التفاتی نزد ابنسینا ...
بیشتر
در این نوشتار به بررسی دیدگاه ابنسینا دربارۀ دشوارۀ حیث التفاتی و صدق خبر در مورد گذشته و آینده می-پردازیم، که در آن متعلَّق معرفت وجود ندارد. نشان خواهیم داد که پیوند شدیدی بین حیث التفاتی مشهور علم و صدق خبر وجود دارد و ما میتوانیم در مشخص کردن دیدگاه ابنسینا از هر دو بحث یاری جوییم. سپس به تعارضی در حیث التفاتی نزد ابنسینا اشاره میکنیم: در علم به معدومهای مثل زمان آینده، او نخست میگوید صورت ذهنیای که از آن معدومها در ذهن داریم نسبتی با واقع ندارند ولی سپس همانجا بیدرنگ، به اثبات چنین نسبتی میپردازد! ما میکوشیم تا جایی که امکان دارد به حل این تعارض بپردازیم و در پایان میزان کارایی دیدگاه(های) ابنسینا؛ یعنی ذهنی محض بودن و بالقوهبودن علم، دربارۀ این معدومها را مشخص بکنیم.
سید ضیا الدین حسینی؛ سید حمید طالب زاده
دوره 9، شماره 34 ، تیر 1392، ، صفحه 63-80
چکیده
بحثِ «الهیاتایجابی و سلبی»، دو جریان متقابلی که در طول تاریخ تفکرِفلسفی در باب خدا هر یک متفکران بزرگی را از آنِ خود کردهاند، بحث از یکی از مهمترین وجوه رابطة معرفتشناختی انسان و خداست. مقالةحاضر به بحث از تلقی "مایستر اکهارت" (Meister Eckhart) (حدود1260-1328م)، عارف بزرگ مسیحی، در باب این دو رویکرد ایجابی و سلبی میپردازد. در ...
بیشتر
بحثِ «الهیاتایجابی و سلبی»، دو جریان متقابلی که در طول تاریخ تفکرِفلسفی در باب خدا هر یک متفکران بزرگی را از آنِ خود کردهاند، بحث از یکی از مهمترین وجوه رابطة معرفتشناختی انسان و خداست. مقالةحاضر به بحث از تلقی "مایستر اکهارت" (Meister Eckhart) (حدود1260-1328م)، عارف بزرگ مسیحی، در باب این دو رویکرد ایجابی و سلبی میپردازد. در این مقاله، در ابتدا باتوجه به تعابیر اکهارت هر دو الگویسلبی و ایجابی در منظومة فکری این متفکر اجمالاً برجسته میشود. سپس برای هماهنگکردن این دو سنخ تعبیر متعارض پیشنهاداتی طرح و مورد ارزیابی قرار میگیرد. پس از آن، از آنجا که جمع شایستة میان این تعابیر متعارض تکلفآمیز مینماید، هر دو الگو در منظومة فکری اکهارت به رسمیت شناختهشده، و سپس در دو بخش بعدی مقاله هر یک از این دو رویکرد سلبی و ایجابی تفصیلاً مورد بحث و ارزیابی انتقادی قرار میگیرد. پس از آن در بخش «جمعبندی و خاتمه» از وجههنظر تبیینی دیگری برای تبیین این تعارضها از طرقی مانند تفکیک تاریخی و تفکیک میان مقامهای بحث تلاش میشود. در پایان نیز به آبشخورهای فکری مختلف و علائق و تعلقات متفاوتی اشاره میشود که ازجمله این دو رویکردِ متعارض اکهارت ریشه در آنها دارند.
امیر روشن؛ فرزاد آذرکمند
دوره 10، شماره 40 ، دی 1393، ، صفحه 63-82
چکیده
این مقاله درصدد بررسی مقایسهای آراء حسن حنفی و محمدآرکون است. حنفی از جمله نواندیشان اسلامی است که برای رهایی مسلمانان از وضعیت انحطاط و همچنین ارائۀ راهکار برای آیندۀ جوامع اسلامی به نقد سنت اسلامی و تمدن غربی میپردازد. وی معتقد است پیروی تمام و کمال از الگوهای غربی برای جبران عقبماندگی مسلمانان راهگشا نیست و همچنین فاصلۀ ...
بیشتر
این مقاله درصدد بررسی مقایسهای آراء حسن حنفی و محمدآرکون است. حنفی از جمله نواندیشان اسلامی است که برای رهایی مسلمانان از وضعیت انحطاط و همچنین ارائۀ راهکار برای آیندۀ جوامع اسلامی به نقد سنت اسلامی و تمدن غربی میپردازد. وی معتقد است پیروی تمام و کمال از الگوهای غربی برای جبران عقبماندگی مسلمانان راهگشا نیست و همچنین فاصلۀ بین نظر و عمل در عالم اسلام بسیار زیاد شده و تنها راه برای نجات مسلمانان از انحطاط، پیوند میان نظر و عمل اسلامی است. محمد آرکون نیز بهعنوان یکی دیگر از نواندیشان برجستۀ اسلامی، سنت اسلامی را به دلیل ماهیت غیرتاریخمندی آن مورد انتقاد قرار میدهد و سکولاریسم غربی را به دلیل نادیدهگرفتن بُعد دینی، الگویی کامل برای جوامعاسلامی نمیداند. آرکون راهحل خود را در قالب تاریخمندکردن اندیشۀ اسلامی مطرح میکند که میتواند با برجستهکردن جنبههای عقلانی دین اسلام، راه را برای نقد سنت اسلامی باز کند. حسن حنفی و محمد آرکون به طور مشترک از نقد سنت اسلامی، تمدن غربی، برای پاسخ دادن به سؤال «چه باید کرد تا از انحطاط رهایی یافت؟» استفاده میکنند.
مهدی امیریان
چکیده
ادربرگ بهعنوان یکی از صورتگرایان تحلیلی مایل است با اتکاء بر آموزههای آکوئیناس، وحدت شئ را به صورت نسبت دهد. بهنظر وی این مهم تنها درگرو آن است که خود صورت واحد باشد نه مرکب. ما در این مقاله نشان دادهایم که هرچند میتوان با این ادعای ادربرگ همراۀ کرد اما متافیزیک خاص او توان آن را ندارد ...
بیشتر
ادربرگ بهعنوان یکی از صورتگرایان تحلیلی مایل است با اتکاء بر آموزههای آکوئیناس، وحدت شئ را به صورت نسبت دهد. بهنظر وی این مهم تنها درگرو آن است که خود صورت واحد باشد نه مرکب. ما در این مقاله نشان دادهایم که هرچند میتوان با این ادعای ادربرگ همراۀ کرد اما متافیزیک خاص او توان آن را ندارد که پشتوانه چنین آموزهای قرار گیرد. بدینمنظور ابتدا بر تبیین وی از صورت تمرکز کردیم، سپس استدلال او را بر وحدت صورت بیان کردیم و نشان دادیم که این استدلال دارای نقاط ضعف عدیده است. درادامه استدلال مختار را بر وحدت صورت که برگرفته از ارسطو است، تبیین کردیم. در پایان نشان دادیم که حتی اگر از ضعفهای استدلال ادربرگ بر وحدت صورت چشمپوشی کنیم و مدعای او را بر واحد بودن صورت بپذیریم، متافیزیک وی نمیتواند پشتوانۀ این نظریه قرار گیرد.
ابوالفضل صبرآمیز
چکیده
بخش قابل توجهی از نظرات ویتگنشتاین متأخر درباره چیستی فهم است. ویتگنشتاین برای بررسی چیستی فهم و بحث ایجابی خود از فهم، ابتدا نشان میدهد که فهم چه نیست. از نظر او، در عرف، فهم یک احوال ویژۀ ذهنی دانسته میشود که سرچشمه کاربرد صحیح است. وی معتقد است که فهم یک امر ذهنی نیست. منظور او از اینکه فهم امر ذهنی نیست، این است که فهم نه یک تجربۀ ...
بیشتر
بخش قابل توجهی از نظرات ویتگنشتاین متأخر درباره چیستی فهم است. ویتگنشتاین برای بررسی چیستی فهم و بحث ایجابی خود از فهم، ابتدا نشان میدهد که فهم چه نیست. از نظر او، در عرف، فهم یک احوال ویژۀ ذهنی دانسته میشود که سرچشمه کاربرد صحیح است. وی معتقد است که فهم یک امر ذهنی نیست. منظور او از اینکه فهم امر ذهنی نیست، این است که فهم نه یک تجربۀ ذهنی، نه یک حالت ذهنی، نه یک فرآیند ذهنی و نه نوعی استعداد/ تمایل مغز است. در این مقاله ضمن بررسی نظر ویتگنشتاین دربارۀ اینکه چرا فهم هیچکدام از سه امور ذهنی (تجربه، فرآیند و حالت ذهنی) گفته شده در بالا نیست به ارزیابی نظر ویتگنشتاین پرداخته شده و نشان داده میشود که می-توان از منظرهای گوناگون دربارۀ این ادعا که فهم یک حالت، فرآیند یا تجربۀ ذهنی نیست، اعتراض کرد. به عبارت بهتر، نشان خواهم داد که ویتگنشتاین موفق نشده است که نشان بدهد فهم یک امر ذهنی نیست.
حجت اله رحیمی
چکیده
در سالهای اخیر پژوهشهای گستردهای بر اساس مفهوم حق به شهرِ لوفور، بدون نقد اساسی خودِ این مفهوم، در علوم اجتماعی انجام شده است. نوشتار حاضر بر مبنای رویکرد واسازیِ دریدا میکوشد این مفهوم را بر محور دو پرسش زیر به نحو انتقادی ارزیابی کند: 1) مفهوم حق به شهر بر اساس چه عناصر و پیشفرضهایی صورتبندی شده است؟؛ و 2) مفهوم حق ...
بیشتر
در سالهای اخیر پژوهشهای گستردهای بر اساس مفهوم حق به شهرِ لوفور، بدون نقد اساسی خودِ این مفهوم، در علوم اجتماعی انجام شده است. نوشتار حاضر بر مبنای رویکرد واسازیِ دریدا میکوشد این مفهوم را بر محور دو پرسش زیر به نحو انتقادی ارزیابی کند: 1) مفهوم حق به شهر بر اساس چه عناصر و پیشفرضهایی صورتبندی شده است؟؛ و 2) مفهوم حق به شهر بر اساس رویکرد واسازیِ دریدا از چه محدودیتها و تناقضهای نظری و اخلاقی برخوردار است؟ نوشتار حاضر نشان میدهد که پیشفرضهای بنیادین پروژه حق به شهر در پژوهشهای اخیر تحریف شده است، زیرا برخلاف دیدگاههای ضدسرمایهداریِ لوفور، تلاش میکنند با اتخاذ موضع غیررادیکال، آن را درون شهر سرمایهداری عملیاتی کنند. افزون بر این، حتی اگر مفهوم حق به شهر را در چارچوب شهرِ اتوپیایی–غیرسرمایهداری لوفور پیگیری کنیم، همچنان دارای محدودیتها و تناقضهای نظری، عملی و اخلاقی است، زیرا مفهوم حق به شهر او، بر اساس رویکرد دریدا، آمیخته با خشونتِ قانونسازی و خشونت حفظ قانون است، درحالیکه اتوپیا نمیتواند و نباید مکان استقرار خشونت باشد. از سوی دیگر، پروژه حق به شهر لوفور دارای جنبه غیراخلاقی است. تا جایی که نیروی کارگر بهمثابه تنها نیروی مشروع برای فعلیتبخشی مفهوم حق به شهر، تحت ضرورت تاریخی و بدون اراده خویش عمل میکند، نمیتواند و نباید بهعنوان طبقه عادل یا فاقد عدالت و مسئولیتپذیر یا مسئولیتناپذیر درنظر گرفته شود، زیرا عدالت و مسئولیتپذیری تنها درباره اراده و عمل آزاد صادق است؛ بنابراین، اگر اخلاق را حوزه اراده و اختیار در نظر بگیریم، مفهوم حق به شهر لوفور بیرون از حوزه اخلاق قرار میگیرد.در سالهای اخیر پژوهشهای گستردهای بر اساس مفهوم حق به شهرِ لوفور، بدون نقد اساسی خودِ این مفهوم، در علوم اجتماعی انجام شده است. نوشتار حاضر بر مبنای رویکرد واسازیِ دریدا میکوشد این مفهوم را بر محور دو پرسش زیر به نحو انتقادی ارزیابی کند: 1) مفهوم حق به شهر بر اساس چه عناصر و پیشفرضهایی صورتبندی شده است؟؛ و 2) مفهوم حق به شهر بر اساس رویکرد واسازیِ دریدا از چه محدودیتها و تناقضهای نظری و اخلاقی برخوردار است؟ نوشتار حاضر نشان میدهد که پیشفرضهای بنیادین پروژه حق به شهر در پژوهشهای اخیر تحریف شده است، زیرا برخلاف دیدگاههای ضدسرمایهداریِ لوفور، تلاش میکنند با اتخاذ موضع غیررادیکال، آن را درون شهر سرمایهداری عملیاتی کنند. افزون بر این، حتی اگر مفهوم حق به شهر را در چارچوب شهرِ اتوپیایی–غیرسرمایهداری لوفور پیگیری کنیم، همچنان دارای محدودیتها و تناقضهای نظری، عملی و اخلاقی است، زیرا مفهوم حق به شهر او، بر اساس رویکرد دریدا، آمیخته با خشونتِ قانونسازی و خشونت حفظ قانون است، درحالیکه اتوپیا نمیتواند و نباید مکان استقرار خشونت باشد. از سوی دیگر، پروژه حق به شهر لوفور دارای جنبه غیراخلاقی است. تا جایی که نیروی کارگر بهمثابه تنها نیروی مشروع برای فعلیتبخشی مفهوم حق به شهر، تحت ضرورت تاریخی و بدون اراده خویش عمل میکند، نمیتواند و نباید بهعنوان طبقه عادل یا فاقد عدالت و مسئولیتپذیر یا مسئولیتناپذیر درنظر گرفته شود، زیرا عدالت و مسئولیتپذیری تنها درباره اراده و عمل آزاد صادق است؛ بنابراین، اگر اخلاق را حوزه اراده و اختیار در نظر بگیریم، مفهوم حق به شهر لوفور بیرون از حوزه اخلاق قرار میگیرد.
مصطفی عابدی جیغه؛ محسن باقرزاده مشکی باف؛ محمد اصغری
چکیده
با توجه به جایگاه محوری «من اندیشنده» در فلسفۀ دکارت این پرسش پیش میآید که چگونه «من» به آزادی و خودآیینی دست مییابد و قانون جهان را با توجه به قانون عقلانی خویش بنا مینهد؟ دکارت به این پرسش، از طریق تمایز نهادن ساحت آگاهی از ساحت معرفتشناسی پاسخ میدهد. او در معرفتشناسی که سوژه به شناخت ابژههای مستقل اقدام میکند، ...
بیشتر
با توجه به جایگاه محوری «من اندیشنده» در فلسفۀ دکارت این پرسش پیش میآید که چگونه «من» به آزادی و خودآیینی دست مییابد و قانون جهان را با توجه به قانون عقلانی خویش بنا مینهد؟ دکارت به این پرسش، از طریق تمایز نهادن ساحت آگاهی از ساحت معرفتشناسی پاسخ میدهد. او در معرفتشناسی که سوژه به شناخت ابژههای مستقل اقدام میکند، بحث آزادی را قابل طرح میداند و آزادی سلبی و ایجابی را زمینۀ تحقق شناخت سوژه از ابژۀ مستقل اعلام میکند. دکارت در معرفتشناسی، آزادی را به واسطۀ اینکه خداوند ضامن شناخت آدمی است، با دگرآیینی قابل جمع میداند، اما او در ساحت آگاهی، با توجه به اینکه ابژۀ مستقل از سوژه را منتفی میسازد و ابژه را به درون سوژه فرو میکاهد و آن را حیثی از آگاهی مطلق قرار میدهد، دگرآیینی را که در ساحت آزادی وجود داشت از میان بر میدارد. بر این اساس، آگاهی با توجه به محوریتی که به دست میآورد نه تنها قانون خود، بلکه قانون جهان را نیز از درون خود بیرون میکشد و خودآیینی بنیاد هستی قرار میگیرد. اهمیت این موضوع هنگامی مشخص میشود که به نقش بنیادی فاعلیت حیث درون در به وجود آمدن فلسفۀ جدید پی برده باشیم. به این ترتیب، واضح است که فهم اندیشۀ جدید، بدون بررسی معنا و مفهوم آزادی و خودآیینی در اندیشۀ دکارت امکانپذیر نخواهد بود.
عطیه زندیه
چکیده
از آنجا که ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است، یکی از دغدغههای مفسران او، درک ارتباط بین دو فلسفة اوست. هوتو از جمله مفسرانی است که تلاش کرده ارتباطی وثیق میان فلسفههای او برقرار کند تا تفسیری منسجم و سازگار از آنها ارائه دهد. به اعتقاد او، چنین دیدگاهی منجر به رفع اختلافات سطحی و عمیق در فلسفههای ویتگنشتاین میشود. به بیان هوتو، ...
بیشتر
از آنجا که ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است، یکی از دغدغههای مفسران او، درک ارتباط بین دو فلسفة اوست. هوتو از جمله مفسرانی است که تلاش کرده ارتباطی وثیق میان فلسفههای او برقرار کند تا تفسیری منسجم و سازگار از آنها ارائه دهد. به اعتقاد او، چنین دیدگاهی منجر به رفع اختلافات سطحی و عمیق در فلسفههای ویتگنشتاین میشود. به بیان هوتو، بستر یکپارچهای که فلسفههای ویتگنشتاین را به هم مرتبط میکند «غایت فلسفه» از نظر او، و رویکردش نسبت به «ماهیت و معنای زبان» است. بنابر تفسیر هوتو، غایت فلسفه در دو دورة فکری ویتگنشتاین توصیف بوده است. اما رویکرد فلسفی او در مورد ماهیت زبان دچار تحول شده است: تحول از صورت منطقی به صورت زندگی. همت هوتو بر این است که نشان دهد این تحول خواست اصلی ویتگنشتاین نبوده، و در اثر روشی که برای ارائه تفکر خود برگزیده، پیشآمده است. او رویکرد ویتگنشتاین در فلسفة دوم را که برمبنای نگرش کارکردی است صحیح میداند، اما رویکرد او در فلسفة اول را بر مبنای نظریة تصویری و ناصحیح میخواند، و معتقد است سردرگمی ویتگنشتاین باعث وقوع این رویکرد ناصحیح شده است. هوتو قصد دارد روش فلسفة دوم را به فلسفة اول تسری دهد تا کل فلسفه او با یک غایت و یک رویکرد مورد تفسیر قرار گیرد. گرچه نتیجهای که هوتو میگیرد بدیع است، اما به این امر میانجامد که در رساله، نکته قابلملاحظهای وجود ندارد که ارزش حفظکردن داشته باشد.
سید رحمان مرتضوی؛ امیر نصری
چکیده
کربن در طرح عام تطبیقی خود، جایگاهی ویژه برای فلسفۀ تطبیقی هنر قائل است؛ فلسفۀ تطبیقی هنر با نشان دادن مشترکات انضمامیتر فرهنگهای دینی، امکان برابر نهی آنها و کشف تناظرات موجود را سهلتر میکند؛ این رویکرد با روش «تأویل باطنی» یا پدیدارشناسی (البته پدیدارشناسی به معنایی کربن مراد میکند) میسر خواهد بود؛ این تأویل باطنی ...
بیشتر
کربن در طرح عام تطبیقی خود، جایگاهی ویژه برای فلسفۀ تطبیقی هنر قائل است؛ فلسفۀ تطبیقی هنر با نشان دادن مشترکات انضمامیتر فرهنگهای دینی، امکان برابر نهی آنها و کشف تناظرات موجود را سهلتر میکند؛ این رویکرد با روش «تأویل باطنی» یا پدیدارشناسی (البته پدیدارشناسی به معنایی کربن مراد میکند) میسر خواهد بود؛ این تأویل باطنی مبتنی بر دریافت خاصی از زمان و حقیقت است که فهم به معنای واقعی کلمه که چیزی جز «وعی» نخواهد بود را ممکن میسازند. به رأی کربن ما با این تأویل باطنی میتوانیم بدون درافتادن به دام تناقضگویی، قرابتهای موجود میان اجزاء یک اثر هنری در گوشهای از عالم را با ساختارهای مشابهی که در مکانهای دیگر یافتنی هستند، مقایسه کنیم و تطبیق دهیم؛ کاری که در صورت توفیق مهیا کننده زمینههای گفتگو در دیگر عرصهها نیز خواهد بود. تلاش ما بر این بوده است تا با بررسی این تلاش تطبیقی کربن، به فهمی از الگویی که بر مبنای آن، این «فلسفه تطبیقی هنر» رخ میدهد، دست یابیم؛ کاری که با طرح نمونههایی از نوشتههای کربن که در این چهارچوب قرار میگیرند، صورت پذیرفته است؛ ازاینرو نوشتار حاضر با معرفی عناصر روش شناسانهای آغاز میشودکه هانری کربن در تدوین فلسفه تطبیقی هنر به کار میبندد و با پژوهشی در تحلیلهای او در این چهارچوب پایان خواهد پذیرفت.
سید هدایت سجادی
چکیده
هدف از این نوشتار بررسی معناداری و امکان علم دینی از منظر سازگاری میان متافیزیک دو حوزۀ علم و دین است. سعی شده است از دو روش تاریخی و تحلیل فلسفی به بررسی این پرسش پرداخته شود که آیا علم دینی علیالاصول امکانپذیر و معنادار است؟ در پاسخ به این پرسش ضمن تمایز قائل شدن میان ساحت علوم طبیعی از ساحت تکنولوژی از یک طرف و نیز از علوم انسانی ...
بیشتر
هدف از این نوشتار بررسی معناداری و امکان علم دینی از منظر سازگاری میان متافیزیک دو حوزۀ علم و دین است. سعی شده است از دو روش تاریخی و تحلیل فلسفی به بررسی این پرسش پرداخته شود که آیا علم دینی علیالاصول امکانپذیر و معنادار است؟ در پاسخ به این پرسش ضمن تمایز قائل شدن میان ساحت علوم طبیعی از ساحت تکنولوژی از یک طرف و نیز از علوم انسانی و اجتماعی، خود را صرفاً به حوزۀ علم موسوم به طبیعی یا تجربی محدود نمودهام. بدین منظور در ابتدا به بررسی دیدگاه دکتر گلشنی به عنوان نظریهپرداز و مدافع مدل متافیزیکگرایانۀ علم دینی پرداخته و در مقابل به ملاحظات انتقادی دکتر پایا به ویژه در حوزۀ رابطۀ میان علم و متافیزیک پرداخته شده است که به زعم وی علم دینی ناسازگار تلقی میشود. با استناد به شواهدی از تاریخ علم و آموزههایی برآمده از فلسفۀ علم، نتیجه میشود که علیالاصول علم دینی از منظر سازگاری متافیزیکهای دو حوزه امکانپذیر است، هر چند علم غیر دینی و یا سایر انواع دیگر علمها نیز امکانپذیر هستند. با این وصف امکان و تحقق علم دینی به رویکرد انتخابی ما در باب علم و به تعبیر دیگر به فلسفۀ علم ما بستگی دارد. همچنین با توجه به آنچه که از علم دینی مراد نمیشود به نظر میرسد که بکاربردن اصطلاح علم خداباورانه مناسبتر از علم دینی باشد.
گادوین آزنابور
چکیده
تحقیق حاضر با بررسی بنیان علم اخلاق و اخلاقیات در دو نظام مختلف، سعی در بررسی و نشان دادن شباهتها و تفاوتهای بنیادین میان مفاهیم اخلاقی در تفکر افریقایی و غربی دارد، و بدین منظور از اصل قاعدۀ زرین در علم اخلاق افریقایی و امر مطلق کانت در اخلاق غربی به مثابه ابزارهایی برای تحلیلی تطبیقی استفاده میکند. اخلاق بومیِ افریقایی حول «اصل ...
بیشتر
تحقیق حاضر با بررسی بنیان علم اخلاق و اخلاقیات در دو نظام مختلف، سعی در بررسی و نشان دادن شباهتها و تفاوتهای بنیادین میان مفاهیم اخلاقی در تفکر افریقایی و غربی دارد، و بدین منظور از اصل قاعدۀ زرین در علم اخلاق افریقایی و امر مطلق کانت در اخلاق غربی به مثابه ابزارهایی برای تحلیلی تطبیقی استفاده میکند. اخلاق بومیِ افریقایی حول «اصل قاعدۀ زرین» به مثابه واپسین قانون اخلاقی در گردش است. این قاعدۀ کلی میگوید: «با دیگران چنان رفتار کن که بخواهی با تو همان رفتار را داشته باشند». این قاعده در توافق با اصل اخلاقی کانت و قابل قیاس با آن است و قویترین تأکید خود را در امر مطلق وی مییابد، همراه با این حکم اخلاقی که به ما میگوید: «فقط مطابق دستوری عمل کن که بتوانی اراده کنی آن دستور به قانونی کلی بدل شود». امر مطلق برای کانت تبدیل به قاعدهای عقلانی و کلی میشود که، بنا به گفتۀ او، نامشروط است و میباید برای همگان لازمالاجرا باشد. بحث ما اینجاست که این ایدۀ کانت قابل مقایسه با «اصل قاعدۀ زرین» است. هر دوی اینها مبتنی بر توجیه عقلی و اجتماعی است. اما محدودیت تفکر کانت در این باره، که امیدوارم بتوانم به آن اشاره کنم، در این نظریه است که قصدها و نیتهای اخلاقی میتوانند کاملاً بر زمینهای عقلانی استوار باشند. اما استدلال من این است که مصالح بشری یا سعادت اجتماعی است که میتواند بنیانی برای اخلاق باشد. امتناع از دیدن افق گستردهتر اخلاق، دقیقاً همان محدودیت اصل اخلاقی کانت است که آن را به مثابه بنیانی برای اخلاق بهکلی نابسنده میسازد. اخلاق افریقایی، که بیشتر بشردوستانه است، اخلاقیات را بهتر توصیف میکند و بیشتر به کار آن میآید. تفاوت عمده بین این دو نظام اخلاقی در این واقعیت نهفته است که «قاعدۀ زرین» از خود فرد شروع و نتایج و عواقب کار را پیش از دیگران بر خود فرد ملاحظه میکند، اما قانون کلی تأثیر نتایج را پیش از فرد بر دیگران در نظر میگیرد.
نادیا مفتونی
چکیده
فارابی پیرامون هنردر دو سطح سخن می گوید. هنری که در جامعه محقق می شود، مشتمل بر هنرهای محمود و هنرهای پلید است. البته هنر فاضله و هنری که به دست هنرمند مدینه فاضله تولید می شود، صرفا هنر محمود است. هنر محمود یا هنر فاضله، خیر و سعادت معقول را در قوای خیالی مجسم می کند و در صدد ایجاد اعتدال در عواطف و احساسات است. در حالی که هنر پلید،درست ...
بیشتر
فارابی پیرامون هنردر دو سطح سخن می گوید. هنری که در جامعه محقق می شود، مشتمل بر هنرهای محمود و هنرهای پلید است. البته هنر فاضله و هنری که به دست هنرمند مدینه فاضله تولید می شود، صرفا هنر محمود است. هنر محمود یا هنر فاضله، خیر و سعادت معقول را در قوای خیالی مجسم می کند و در صدد ایجاد اعتدال در عواطف و احساسات است. در حالی که هنر پلید،درست در نقطه مقابل قرار دارد و انفعالات و عواطف را به افراط و تفریط سوق می دهد. از دیدگاه فارابی، جمهور، حقایق و سعادت معقول را از طریق تخیل ادراک می نمایند. همچنین، ایجاد احساس و انفعال در مردم نیز به واسطه خیال صورت می پذیرد. هدف قصوای مدینه فاضله، دستیابی جمهور به سعادت معقول است. از آنجا که مردم بر اساس طبع یا عادت قادر به ادراک معقولات نیستند، سعادت معقول باید از راه قوای خیالی به اذهان ایشان انتقال یابد. هنرمند فاضله می تواند عقلیات را با صور حسی و خیالی تجسمی سازد و از راه خیال، سعادت عقلی را به فهم آنان نزدیک کند.
علی نقی باقر شاهی
چکیده
از میان متفکران مکتب ودانتا دیدگاه شانکارا از اهمیت ویژهای برخوردار است و بیشترین تفاسیر و مقالات نیز به آراء او اختصاص یافته است. از این رو، بیمناسبت نیست که او را متنفذترین حکیم هندی مکتب ودانتا خواند. مقالة حاضر نیز میکوشد به آراء متافیزیکی و معرفتشناختی وی در مکتب ودانتا بپردازد. مکتب ودانتا بیشتر با نام شانکارا عجین ...
بیشتر
از میان متفکران مکتب ودانتا دیدگاه شانکارا از اهمیت ویژهای برخوردار است و بیشترین تفاسیر و مقالات نیز به آراء او اختصاص یافته است. از این رو، بیمناسبت نیست که او را متنفذترین حکیم هندی مکتب ودانتا خواند. مقالة حاضر نیز میکوشد به آراء متافیزیکی و معرفتشناختی وی در مکتب ودانتا بپردازد. مکتب ودانتا بیشتر با نام شانکارا عجین است، از این رو او را نماینده اصلی مکتب ودانتا میدانند. با توجه به اینکه او شدیداً به سنت هندو وفادار بوده و آثارش دارای آراء بدیعی است، از این رو توانست بیش از دیگران علاقة متفکران معاصر هندی را به خود جلب کند و منشاء الهامی برای اندیشههای آنها باشد. مکتب ودانتای شانکارا مبتنی بر فلسفة آدویتا (عدم ثنویت) است که طبق آن حقیقتْ واحد است، هر چند به صورت کثرت جلوه میکند. نظریة عدم ثنویت شانکارا ریشه در مکاتب فلسفی بودایی دارد و آنها نیز متأثر از اوپانیشاد بودهاند. شانکارا آراء خود را درباره متافیزیک و معرفت از طریق تفاسیر خود بر سوتراهای باداریانا مطرح نمود. او هر نوع ثنویتی را رد میکرد و به عدم ثنویت در عرصة متافیزیک، معرفتشناسی و ارزششناسی اعتقاد داشت. میتوان گفت او هم تحت تأثیر آیین بودا بود و هم آن را مورد انتقاد جدی قرار داد.
علی مرادخانی
چکیده
این مقاله تأملی است در باب تعامل میان مابعدالطبیعه و علوم که نمونهای از آن در عصر پیشمدرن، در نظام ارسطو تحقق یافت. با این حال، این تعامل به تدریج با ظهور انقلاب علمی، به ویژه علم کلاسیک، در قرن هفده و هجده، در عصر مدرن تضعیف شد. در قرن نوزده، پیدایش پوزیتیویسم موجب شد تا مابعدالطبیعه معناداری خود را از دست بدهد و بیرون از حوزه شناخت ...
بیشتر
این مقاله تأملی است در باب تعامل میان مابعدالطبیعه و علوم که نمونهای از آن در عصر پیشمدرن، در نظام ارسطو تحقق یافت. با این حال، این تعامل به تدریج با ظهور انقلاب علمی، به ویژه علم کلاسیک، در قرن هفده و هجده، در عصر مدرن تضعیف شد. در قرن نوزده، پیدایش پوزیتیویسم موجب شد تا مابعدالطبیعه معناداری خود را از دست بدهد و بیرون از حوزه شناخت و در قلمرو امیال و عواطف قرار گیرد. در قرن بیستم، فلسفهها و نظامهای مابعدالطبیعی در معنای سنتی خود نتوانستند علوم را هدایت کنند و از طریق مطرح کردن مسائل تخصصی در حوزههای زبان و منطق، به نوعی از علوم اعلام استقلال کردند اگرچه، این استقلال، از مابعدالطبیعه و فلسفه در برابر فناوری و علم حمایت کرد اما در این میان، مابعدالطبیعه نقش مهم خود را در طرح عقلانیت در حوزة علوم از دست داد. این مقاله پس از یک مقدمة مختصر به توضیح این مسئله میپردازد و استدلال میکند که این مسئله امری فنی و علمی نیست بلکه به حیات بشر مربوط میشود.
محمدمحسن حائری؛ داوود حسینی
چکیده
در سالهای اخیر توجه خاصی به مساله تکثرگرایی منطقی شده است؛ عمده این مباحث در عکسل العمل به نظریه بیل و رستال درباره چگونگی تحقق بیش از یک منطق بوده است. نظریه ایشان این است که عدم تعین معنای اعتبار منطقی فراتر از تمایز میان اعتبار استنتاجی و اعتبار استقرایی است. مفهوم اعتبار استنتاجی نیر نامتعین است. این عدم تعین ریشه در عدم تعین امر ...
بیشتر
در سالهای اخیر توجه خاصی به مساله تکثرگرایی منطقی شده است؛ عمده این مباحث در عکسل العمل به نظریه بیل و رستال درباره چگونگی تحقق بیش از یک منطق بوده است. نظریه ایشان این است که عدم تعین معنای اعتبار منطقی فراتر از تمایز میان اعتبار استنتاجی و اعتبار استقرایی است. مفهوم اعتبار استنتاجی نیر نامتعین است. این عدم تعین ریشه در عدم تعین امر بنیادین دیگری است: عدم تعین حالت. حالتها همان صادق کننده مقدمات و نتیجه یک استدلال هستند. مثال روشن برای حالت، همان مدلهای تارسکی برای منطق کلاسیک است. ارتباط میان اعتبار استنتاجی و حالت چنین است: استدلالی معتبر است که در همه حالتها صدق-نگهدار باشد. حال، چون حالت امری نامتعین است، اعتبار منطقی نیز امری نامعین خواهد بود. در این مقاله استدلال خواهیم کرد که اگر نظریه بیل و رستال با تببینی درباره چگونگی جواز وقوع حالتهای هم-تراز تکمیل نگردد، چیزی بیش از توضیحی متعارف درباره چگونگی ساختن منطقهای مختلف نیست.
نجم السادات الحسینی؛ اعلی تورانی؛ نرگس نظر نژاد
دوره 11، شماره 42 ، تیر 1394، ، صفحه 5-22
چکیده
یکی از مباحث مهمّی که امروزه در حوزة معرفتشناسی مطرح است، بحث میزان تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر باور دینی انسان میباشد. بررسی امکان تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت، به عهدة معرفتشناسان است و در این مقاله میکوشیم تا دریابیم که آیا فرایند تکوین باورهای انسان در مسیری جدای از ساحت غیرعقیدتی شکل میگیرد یا آنکه ساحتهای وجودی انسان ...
بیشتر
یکی از مباحث مهمّی که امروزه در حوزة معرفتشناسی مطرح است، بحث میزان تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر باور دینی انسان میباشد. بررسی امکان تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت، به عهدة معرفتشناسان است و در این مقاله میکوشیم تا دریابیم که آیا فرایند تکوین باورهای انسان در مسیری جدای از ساحت غیرعقیدتی شکل میگیرد یا آنکه ساحتهای وجودی انسان در عین تمایز از یکدیگر، چنان در تأثیر و تأثّر متقابل با یکدیگرند که به سادگی نمیتوان به استقلال ساحت عقیدتی از دیگر ساحتها حکم داد و پنداشت که ساحت معرفتی باور انسان میتواند به نحو استقلالی وارد حوزة شناخت شود. در این زمینه، ویلیام جیمز برای نخستین بار در میان هشت عاملی که در فرایند تکوین باور مؤثّر میداند، تنها یکی را به استدلال اختصاص میدهد و هفت عامل دیگر را عوامل غیرمعرفتی میداند. این مقاله مشخّص میکند که انسان بدون توجّه به آنچه که در شخصیّت و درونش میگذرد، نمیتواند به معرفت دست پیدا کند، البتّه باید به این نکته توجّه داشت که این تأثیر تنها شامل تأثیرهای منفی نمیشود و کسانی مانند ویلیام جیمز علاوه بر توجّه بر تأثیرهای منفی، بر تأثیرهای مثبت نیز توجّه داشته اند و ما در این مورد، به کلام کسانی چون ویلیام جیمز که معتقدند باورهای انسان همواره در پرتو عوامل غیرمعرفتی شکل میگیرد، رهنمون میشویم.
وسیل قوچمن
محمد اردشیر
سوزان بابیت
کاتلین هانی
سیدصدرالدین طاهری
چکیده
رنه دکارت بنیانگذار فلسفه جدید غرب در قرن هفدهم میلادی، فلسفه خود را براساس شک دستوری و گذشتن از همه باورهای پیشین خود بنیان نهاد و به تدریج با تکیه بر یک شهود غیرقابل انکار یعنی «میاندیشیم» کوشش کرد تا فلسفهای را بنیاد دهد که از آغاز تا انجام خود یقینی باشد. ارزش انقلابی نخستین گام دکارت قابل انکار نیست ولی ممکن است برخی گامهای ...
بیشتر
رنه دکارت بنیانگذار فلسفه جدید غرب در قرن هفدهم میلادی، فلسفه خود را براساس شک دستوری و گذشتن از همه باورهای پیشین خود بنیان نهاد و به تدریج با تکیه بر یک شهود غیرقابل انکار یعنی «میاندیشیم» کوشش کرد تا فلسفهای را بنیاد دهد که از آغاز تا انجام خود یقینی باشد. ارزش انقلابی نخستین گام دکارت قابل انکار نیست ولی ممکن است برخی گامهای بعدی او، بهویژه برخی از اصول بنیادین این فلسفه جدید، از جهت روشی و محتوایی در معرض انتقاداتی باشد. در مقاله حاضر سعی شده است اصول اولیه فلسفه دکارت در ارتباط با اصل علیت بازخوانی و ارزیابی شود. این مقاله اختصاص به گامهای نخستین فلسفه دکارت در باب معرفت قابل اعتماد فلسفی دارد.
ایمان شفیع بیک
چکیده
نوشتههای آغازین افلاطون حول محور نوعی معرفت میگردند که متعلَقِآنفضیلتهای اخلاقی است. دیدگاهِ معرفتشناختیِ این نوشتهها نظر را با عمل گره میزند؛ چراکه بر اساس آن، معرفت به فضیلتِ اخلاقی، ما را در عمل نیز اخلاقی، و جهل به آن، ما را مبتلا به رذیلت میسازد. اراده نیز از معرفت پیروی میکند؛ بهگونهای که اگر کسی نیکی را بشناسد، ...
بیشتر
نوشتههای آغازین افلاطون حول محور نوعی معرفت میگردند که متعلَقِآنفضیلتهای اخلاقی است. دیدگاهِ معرفتشناختیِ این نوشتهها نظر را با عمل گره میزند؛ چراکه بر اساس آن، معرفت به فضیلتِ اخلاقی، ما را در عمل نیز اخلاقی، و جهل به آن، ما را مبتلا به رذیلت میسازد. اراده نیز از معرفت پیروی میکند؛ بهگونهای که اگر کسی نیکی را بشناسد، خواهان آن خواهد بود؛ ازاینرو، هیچکس به خواست خود بدی نمیکند. همچنین، سعادت آدمی در گرو معرفت است؛ زیرا برخورداریهای مادی تنها در صورتی که بهدرستی به کار روند، خیر به بار میآورند و معرفت کاربرد درست آنها را به ما مینماید. حتی فضیلتهای اخلاقی، اگر با معرفت همراه نباشند، فضیلت راستین نیستند. پس، معرفت شرط اصلی کسب فضیلت و سعادت است. در نوشتههای یادشده، روش دیالکتیک سقراطی برای دستیابی به معرفت اخلاقی آزموده، و ثابت میشود که با این روش بهدشواری میتوان به چنان معرفتی دست یافت. بااینحال، گامنهادن در این راه، زندگی و وجودِ فیلسوف را از فلسفة او جداییناپذیر میسازد.