نفیسه اهل سرمدی؛ نصرت الله حکمت
چکیده
یکی از شاخههای مهم در مسائل فلسفی، مباحث انسانشناسی است که در آن بحث از قوای ادراکی ظاهری و باطنی آدمی از اهمیت ویژهای برخوردار است. «خیال» و «متخیله» نام دو قوۀ ادراکی باطنی در انسان هستند. جمهور حکماء، خیال را بهعنوان خزانۀ حسّ مشترک، پذیرنده و منفعل و متخیّله را از آنجهت که به ترکیب و تفصیل صور میپردازد، فعّال ...
بیشتر
یکی از شاخههای مهم در مسائل فلسفی، مباحث انسانشناسی است که در آن بحث از قوای ادراکی ظاهری و باطنی آدمی از اهمیت ویژهای برخوردار است. «خیال» و «متخیله» نام دو قوۀ ادراکی باطنی در انسان هستند. جمهور حکماء، خیال را بهعنوان خزانۀ حسّ مشترک، پذیرنده و منفعل و متخیّله را از آنجهت که به ترکیب و تفصیل صور میپردازد، فعّال میدانند. " ابنعربی" با حفظ نقش منفعل خیال بهعنوان مجمعی برای حواس، از خیال خلاق و فعّال سخن میگوید. نزد او خیال، ارض حقیقت و موطن جمع اضداد است. او خیال را از آن جهت که خلاق است، شبیهترین موجودات به خداوند میداند. او در بسیاری موارد نیز خیال و تخیّل را بهصورت مترادف بهکار میبرد، ولی این به معنای انکار تمایز میان این دو ادراک نخواهد بود. تشبیه تمایز میان خیال و تخیّل به عصای "موسی" و کار ساحران، بحث از خطای در خیال و سخن از تخیّل بهعنوان امری غیرواقعی و موهوم از جمله مواردی است که در تمییز این دو عرصه کارآمداند.
سعید درویشی؛ غلامرضا ذکیانی
چکیده
چکیده "ارسطو" یکی از مهمترین منابع برای مطالعة پیش از افلاطونیان است و "هراکلیتوس" در بین پیش از افلاطونیان، بیش از بقیه موردتوجه ارسطو است. این توجه بیشتر از آنجهت است که بهتصریح "افلاطون"، هراکلیتوس بهلحاظ فکری پدرخواندة سوفیستها بود و بهتصریح "ارسطو"، وی پدرخواندة فکری خود افلاطون نیز بهشمار میرفت. از اینرو، ارسطو ...
بیشتر
چکیده "ارسطو" یکی از مهمترین منابع برای مطالعة پیش از افلاطونیان است و "هراکلیتوس" در بین پیش از افلاطونیان، بیش از بقیه موردتوجه ارسطو است. این توجه بیشتر از آنجهت است که بهتصریح "افلاطون"، هراکلیتوس بهلحاظ فکری پدرخواندة سوفیستها بود و بهتصریح "ارسطو"، وی پدرخواندة فکری خود افلاطون نیز بهشمار میرفت. از اینرو، ارسطو کوشید با انتقادات بنیادین نسبت به آموزههای هراکلیتوس، مبانی اندیشههای سوفیستی و افلاطونی را نیز هدف بگیرد. این مقاله خواهدکوشید، ابتدا نشاندهد که آموزههای هراکلیتوس در کدام حوزهها و به چهترتیب بر آموزههای سوفیستی و اندیشههای افلاطون مؤثر افتادهاست. بهنظرمیرسد تلاش هراکلیتوس برای نفی اصالت محسوسات و جزئیات توانستهاست، سوفیستها را به اینایده رهنمون سازد که حقیقتی درکار نیست و افلاطون را بر آن دارد که مدعی شود از آنجاکه حقیقتی در محسوسات و جزئیات نیست؛ پس باید بهدنبال وعاء دیگری بود که در آن طبق آموزههای "پارمنیدس"، ثباتی وجود داشته باشد تا بتوان به علم و اندیشه دست یافت، او این وعاء را به ایدهها اختصاص داد. پس از تعیین میزان تأثیر هراکلیتوس بر سوفیستها و افلاطون، مقالة حاضر خواهد کوشید انتقادات ارسطو دربارة دو آموزة مشهور هراکلیتوس، یعنی «آموزة سیلان» و «آموزة اینهمانی» اضداد را صورتبندی نموده و نشان دهد که این انتقادات در کدام قسمتها میتوانند اندیشههای افلاطون یا پارادوکسهای سوفیستی را هدف بگیرند. این انتقادات میکوشند، نشان دهند که محسوسات بهنحوی دارای تقرر هستند؛ بهاینترتیب، آموزههای سوفیستی یکسره واژگون میگردد و به اندیشة افلاطون در مورد ایدهها و تولید وعاء مزبور نیز نیازی نخواهد بود.
منوچهر صانعی
چکیده
در فلسفه کانت حق و تکلیف از مفاهمی متضایفند، یعنی دیگران حقوقی بر ما دارند و ما باید حقوق آنها را ادا کنیم و ادای حقوق دیگران تکلیف ماست. ما نیز حقوقی بر دیگران داریم که آنها باید آن را ادا کنند. تکلیف عملی است که انسان ملزم به ادای آن است. الزام عبارت است از وابستگی ارادهی کسی که مطلقاً خیر نیست، به اصل استقلال یا خودبسندگی: در حالیکه ...
بیشتر
در فلسفه کانت حق و تکلیف از مفاهمی متضایفند، یعنی دیگران حقوقی بر ما دارند و ما باید حقوق آنها را ادا کنیم و ادای حقوق دیگران تکلیف ماست. ما نیز حقوقی بر دیگران داریم که آنها باید آن را ادا کنند. تکلیف عملی است که انسان ملزم به ادای آن است. الزام عبارت است از وابستگی ارادهی کسی که مطلقاً خیر نیست، به اصل استقلال یا خودبسندگی: در حالیکه تکلیف عبارت است از ضرورت برونذهنی (عینی) یک عمل. انسان دارای دو نوع کلیف است: تکالیف نسبت به خود و تکالیف نسبت به دیگران. حق عبارت است از مجموع شرایطی که به موجب آن، گزینش هر کس، طبق قانون کلی اختیار با گزینش افراد دیگر منطبق میشود. حق به دو بخش طبیعی و وضعی تقسیم میشود. حق طبیعی گاهی حق فطری یا حق خصوصی نامیده میشود و حق وضعی (موضوعه) گاهی حق اکتسابی یا عمومی نامیده میشود.
مهمترین حقوق طبیعی حق مالکیت است.
حقوق و تکالیف در فلسفهی کانت دو مفهوم متضایفاند. به این معنی انسانهای دیگر حقوقی بر گردن ما دارند ینی ما در روابط اجتماعی خود با دیگران باید حقوق دیگران را مراعات کنیم. اما این مراعات حقوق دیگران «تکلیف» ماست و همینطور ما حقوقی داریم که دیگران مکلفاند آن حقوق را مراعات کنند. پس حق و تکلیف در مقابل هم تحقق مییابند و چون انسان یک موجود اجتماعی است و حقوق و تکالیف در یک شبکهی اجتماعی در مقابل هم قرار میگیرند هیچ کدام بدون دیگری تحقق نمییابند و البته تکالیف انسان به دو بخش تقسیم میشود: تکالیف ما نسبت به ذات خود و تکالیف ما در قبال دیگران. مثلاً ما مکلف هستیم سلامت جسمانی خود را حفظ کنیم. این تکلیف نسبت به ذات خود ماست؛ اما وقتی مکلف هستیم حقوق دیگران را مراعات کنیم این تکلیف نسبت به دیگران است. اگر تکلیف را به اصطلاح کانت «تز» و حق را «آنتیتز» تلقی کنیم «سنتز» آنها مفهومی است که رابطهی حق و تکلیف را تنظیم میکند. پس این مبحث را میتوان در سه فصل مطالعه کرد. تکالیف انسان، حقوق انسان و نظام سیاسی.
خسرو باقری
چکیده
معرفت شناسی ژنتیک (تکوینی) پیاژه، دست کم تحت تأثیر چهار منبع بوده است: فلسفه کانت، ساخت گرایی ریاضی بورباکی، زیست شناسی، و سیبرنتیک. تأثیر کانت را میتوان در توسل پیاژه به سوژه معرفتی و طرحوارههای ذهنی پیشینی آن که دادههای حسی را سازمان میدهند ملاحظه نمود. تأثیر ساخت گرایی ریاضی، به نحوی پیاژه را به نادیده گرفتن سوژه فردی و تأکید ...
بیشتر
معرفت شناسی ژنتیک (تکوینی) پیاژه، دست کم تحت تأثیر چهار منبع بوده است: فلسفه کانت، ساخت گرایی ریاضی بورباکی، زیست شناسی، و سیبرنتیک. تأثیر کانت را میتوان در توسل پیاژه به سوژه معرفتی و طرحوارههای ذهنی پیشینی آن که دادههای حسی را سازمان میدهند ملاحظه نمود. تأثیر ساخت گرایی ریاضی، به نحوی پیاژه را به نادیده گرفتن سوژه فردی و تأکید بر سوژه معرفتی به منزله یک صورتبندی انتزاعی کشاند. تأثیر زیست شناسی را میتوان در مفهوم سازگاری با محیط دشوار، مشتمل بر جذب و انطباق، ریشه یابی کرد. سرانجام، تأثیر سیبرنتیک را میتوان در تأکید اکید پیاژه بر خود تنظیم کنندگی ملاحظه نمود که منجر به سازماندهی مجدد دانش بر حسب پسخوراند میشود. بهطور کلی، پیاژه، معرفت شناسی ژنتیک را به منزله یک معرفت شناسی علمی در نظر میگیرد که با سازو کارهای تحول دانش سر و کار دارد و روش آن، نه تحلیل فلسفی یا تأمل، بلکه تحقیق پذیری تجربی است. هرچند پیاژه به طور اکید از سازگاری به منزله کلیدی برای حل و فصل مسئله رابطه دانش – واقعیت استفاده میکند، در عین حال، به مفهوم مطابقت با واقعیت نیز توسل میجوید. اما تکیه صرف او به پسخوراندهای منفی مانع از آن میشود که او بتواند این مسئله را به نحو مناسبی حل و فصل کند. این در واقع، پاشنه آشیل معرفت شناسی پیاژه است. این از آنرو است که پسخوراندها تنها حاکی از (عدم) کفایت ساختارهای دانشی فرد است، نه (عدم) مطابقت آن با واقعیت. این نشان دهنده نیاز معرفت شناسی ژنتیک به دیدگاه واقع گرایی و مفهوم کلیدی آن یعنی مطابقت با واقعیت است. مطابقت را نمیتوان و نباید به کفایت فروکاست، هرچند که کفایت، از جمله قرائن مطابقت با واقعیت و البته تنها یکی از آنها است.
طوبی کرمانی
چکیده
برغم وجود مطالب و نظرات وسیع و روشن در نزد حکیمان اسلامی در خصوص سیاست و حکومت و فلسفه سیاسی، از سوی برخی نویسندگان اظهار شده است که در تفکر اسلامی، بهخصوص مسلک صدرائی، سیاست و فلسفه سیاسی جایگاهی ندارد. آنها معتقدند از آنجا که در اندیشه اسلامی – بخصوص تفکر و فلسفه آمیخته به عرفان صدرائی – دنیا مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته، از ...
بیشتر
برغم وجود مطالب و نظرات وسیع و روشن در نزد حکیمان اسلامی در خصوص سیاست و حکومت و فلسفه سیاسی، از سوی برخی نویسندگان اظهار شده است که در تفکر اسلامی، بهخصوص مسلک صدرائی، سیاست و فلسفه سیاسی جایگاهی ندارد. آنها معتقدند از آنجا که در اندیشه اسلامی – بخصوص تفکر و فلسفه آمیخته به عرفان صدرائی – دنیا مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته، از این رو در این حکمت نمیتوان انتظار اندیشه سیاسی داشت؛ چرا که در سیاست اصالت با دنیا و در عرفان اصالت با آخرت است و با مبانی عرفانی، اندیشه و عمل دنیایی نمیتوان داشت. برای روشن شدن اشکال و نیز اندیشه ملاصدرا در بحث مزبور، ضمن معرفی مجموعه آثاری که ملاصدرا در آنها، به سیاست و حکومت پرداخته و فلسفه وی به خوبی از آن مطالب استخراج میشود، مبانی و اصول منظومه فکری ملاصدرا که فلسفه سیاسی وی بر آنها بنا شده است بگونهای مفصل و مستند بیان شده است که از آن جمله جایگاه انسان و دنیا در هستیشناسی ملاصدرا و ضرورت حکومت و سیاست برای چنین انسان و دنیایی است و نیز رابطه شریعت و سیاست و ... و بالاخره غایت حکومت در نگاه وی برای انسان خلیفه الله، در این مقاله مورد نظر بوده است.
خسرو باقری؛ زهره خسروی
چکیده
در مقاله حاضر، نظر بر آن است که انسان در دیدگاه اسلامع بهطور اساسی بر حسب مفهوم عاملیت، قابل صورت بندی است. عمل و عاملیت آدمی در این دیدگاه، مبتنی بر سه پایه اصلی است که از آنها به عنوان مبانی شناختی، گرایشی و ارادی سخن میرود. دیدگاه عاملیت با این توضیح، به منزله سخت هستهای است که باید در هر گونه نظریه پردازی روان شناختی، جامعه ...
بیشتر
در مقاله حاضر، نظر بر آن است که انسان در دیدگاه اسلامع بهطور اساسی بر حسب مفهوم عاملیت، قابل صورت بندی است. عمل و عاملیت آدمی در این دیدگاه، مبتنی بر سه پایه اصلی است که از آنها به عنوان مبانی شناختی، گرایشی و ارادی سخن میرود. دیدگاه عاملیت با این توضیح، به منزله سخت هستهای است که باید در هر گونه نظریه پردازی روان شناختی، جامعه شناختی و نظیر آن، مورد اعتنای اساسی قرار گیرد. البته، سخن گفتن از رفتارهای اضطراری در فرد یا پیش بینی ناپذیری نتایج اعمال درهم تنیده افراد در حالت اجتماعی، با دیدگاه عاملیت آدمی در نظریه اسلامی عمل قابل جمع است؛ مشروط بر آنکه سخت هسته مذکور، در بنیاد پذیرفته شده باشد. دیدگاه هابرماس نیز عاملیت آدمی را مورد توجه جدی قرار داده است. در نظریه وی، دو الگوی عمل قصدی – عقلانی و عقلانیت کارکردی در سیستم مطرح است. این دو الگو منجر به قبول دو دستگاه مفهومی و دو سبک روش شناختی در بررسی وی گردیده است. ویژگیهای این دو دستگاه مفهومی و سبک روش شناختی، مانع از آن میشود که بتوان میان آنها پیوستگی قائل شد. این از آنرو است که تغییر منظر از «دیدگاه بازیگر» به «دیدگاه تماشاگر»، کیفیت موضوع مورد مطالعه را هم تغییر میدهد در مقایسه دو دیدگاه باید گفت که دیدگاه هابرماس در مورد تبیین سیبرنتیکی سیستم اجتماعی، نمونهآی از تبیینی است که اساساً مبتنی بر مفروضاتی متفاوت با انسان شناسی اسلامی است. این از آنرو است که تبیین سیبرنتیکی، به نحوی که هابرماس اظهار میکند، از اساس بیاعتنا به قصد و آگاهی عاملان است. در این نوع تبیین، نظر بر آن است که خود سیستم، موجودیتی عینی دارد و بهعلاوه، قوانین خاصی برای تحول خود دارد که با منطق پسخوراند صورت میپذیرد و آگاهی و قصد عاملان، دخالتی در این منطق ندارند.
سید محمد حکاک؛ زهرا اسماعیلی
چکیده
کلیات در طول تاریخ فلسفه یکی از مهمترین و بحثبرانگیزترین مسایل بوده است. برخی تا اندازهای به آن اهمیت داده و که آن را وجه تمایز انسان از حیوان دانسته اند و برخی دیگر آن را در حد یک نام تنزل دادهاند. اهمیت این موضوع در ادوار مختلف تاریخ فلسفه متفاوت بوده، اما در دورۀ قرون وسطی بسیار بیش از سایر دورهها به این موضوع اهمیت داده ...
بیشتر
کلیات در طول تاریخ فلسفه یکی از مهمترین و بحثبرانگیزترین مسایل بوده است. برخی تا اندازهای به آن اهمیت داده و که آن را وجه تمایز انسان از حیوان دانسته اند و برخی دیگر آن را در حد یک نام تنزل دادهاند. اهمیت این موضوع در ادوار مختلف تاریخ فلسفه متفاوت بوده، اما در دورۀ قرون وسطی بسیار بیش از سایر دورهها به این موضوع اهمیت داده می شده است. لاک و پس از او، بارکلی که هر دو میراثدار فلسفۀ قرون وسطی نیز بودند، ناگزیر به این موضوع پرداخته و نظریات بدیعی را در این باب ارائه کرده اند. این مقاله به بحث دربارۀ نظریات این دو فیلسوف اختصاص دارد. در ابتدا نظریۀ لاک و مشکلات آن و سپس آن نظریۀ بارکلی و نقاط قوت و ضعف آن بیان میشود و در ادامه، یک طریق میانه برای توصیف کلیات ارائه خواهد شد که جامع نظر هر دو فیلسوف و دربرگیرندۀ نقاط قوت هر دو خواهد بود.
مینو حجت
چکیده
در قلمروی اخلاق، از طرفی مناقشات فراوانی در جریان است، و از طرفی، رسیدن به اجماع نهایت اهمیّت را دارد. هری جی. گنسلر سعی میکند با الگوبرداری از منطق صوری، اصولی صوری را در اخلاق بازشناسد و طرحی را برای عقلانیّت اخلاقی پی افکند تا اخلاق را بر عقلانیّت مبتنی سازد و راهی به سوی این اجماع باز کند. به نظر میرسد که این تلاش، در عین ...
بیشتر
در قلمروی اخلاق، از طرفی مناقشات فراوانی در جریان است، و از طرفی، رسیدن به اجماع نهایت اهمیّت را دارد. هری جی. گنسلر سعی میکند با الگوبرداری از منطق صوری، اصولی صوری را در اخلاق بازشناسد و طرحی را برای عقلانیّت اخلاقی پی افکند تا اخلاق را بر عقلانیّت مبتنی سازد و راهی به سوی این اجماع باز کند. به نظر میرسد که این تلاش، در عین سودمندی، قرین توفیق نیست: اولاً، دعوی استنتاج قاعدة زرّین بر اساس اصولی صوری و برآمده از عقل محض و پیشین، و بنابراین مقبول همگان، پذیرفتنی نیست. ثانیاً، هیچ تقریری از قاعدة زرّین دقیق و خالی از هر نوع عیب و ایراد و کاستی نیست، وثالثاً، این قاعده برای حلّ اختلافات مهمّی که در اخلاق وجود دارد کارآیی ندارد. قاعدة زرّین برای اخلاق بسیار اساسی است، لکن با همة ابهامهایی که در آن هست؛ ابهامهایی که اختلافات در اخلاق را ممکن میسازند.
هادی آجیلی؛ محسن سلگی
چکیده
ژان فرانسوا لیوتار، متأثر از لودویگ ویتگنشتاین و نظریة بازیهای زبانی قائل به اصالت «تکثر و تفاوت» میشود. اما یورگن هابرماس به دنبال «اجماع عمومی» و سیطرة کلیتی انداموار بر جامعه است؛ هدفی که از نگاه ساختارگرایانة سوسوری به زبان توشهگیری میکند. این مقاله کوشیده است تا با نقد نگاه رادیکال لیوتار و نیز تفسیر وی از ...
بیشتر
ژان فرانسوا لیوتار، متأثر از لودویگ ویتگنشتاین و نظریة بازیهای زبانی قائل به اصالت «تکثر و تفاوت» میشود. اما یورگن هابرماس به دنبال «اجماع عمومی» و سیطرة کلیتی انداموار بر جامعه است؛ هدفی که از نگاه ساختارگرایانة سوسوری به زبان توشهگیری میکند. این مقاله کوشیده است تا با نقد نگاه رادیکال لیوتار و نیز تفسیر وی از بازیهای زبانی و سپس نقد هابرماس، با تعدیلاتی در نظریات این دو فیلسوف، به دیدگاهی بینابین میان آن دو برسد. در این رهگذر، بهرهگیری از میانجی شانتال موفه، نظریة پیکارگرایی اجماعی، چالرز تیلور، ایدة چندفرهنگگرایی، بهعنوان دو فیلسوف متأثر از ویتگنشتاین، مسبب تحقق آشتیآفرینیِ این مقاله میان دو دیدگاه لیوتار و هابرماس شده است. سؤال اصلی این است که چه نسبتی میان تلقی ویتگنشتاینی از زبان و تلقی ضدویتگنشتاینی از زبان و اجماع عمومی وجود دارد؟ فرضیة (مدعا) اصلی میگوید که این نسبت، ملازمه نیست.
محمدرضا ابوالقاسمی
چکیده
رومن اینگاردن بنیانگذار هستیشناسی هنر است. او با رویکردی پدیدارشناختی و تحتتأثیر آموزههای فلسفی هوسرل کوشید نشان دهد که اثر هنری و ابژۀ زیباشناختی دو موجودیت متفاوتند. اثر هنری شیای مانند سایر اشیای واقعی است، درحالیکه ابژۀ زیباشناختی ماهیتی قصدی دارد و با کنشهای آگاهی و در ذهن مخاطب قوام مییابد. آثار موسیقی کلاسیک ...
بیشتر
رومن اینگاردن بنیانگذار هستیشناسی هنر است. او با رویکردی پدیدارشناختی و تحتتأثیر آموزههای فلسفی هوسرل کوشید نشان دهد که اثر هنری و ابژۀ زیباشناختی دو موجودیت متفاوتند. اثر هنری شیای مانند سایر اشیای واقعی است، درحالیکه ابژۀ زیباشناختی ماهیتی قصدی دارد و با کنشهای آگاهی و در ذهن مخاطب قوام مییابد. آثار موسیقی کلاسیک هستیشناسی یگانهای دارند. از یکسو اثر موسیقایی همان پارتیتوری است که آهنگساز آن را تصنیف کرده است و از سوی دیگر، این اثر در هر بار اجرا هستی متفاوتی پیدا میکند. هستی اثر ادبی نیز لایهلایه است و اثر به درجات مختلف در هر یک از این لایهها متحقق میشود. به اعتقاد اینگاردن هر اثر هنری فضاهای نامتعین و نامشخصی دارد که مخاطب طی تجربۀ زیباشناختی آنها را تکمیل میکند. مخاطب با پُر کردن این فضاها به اثر هنری یک هستی انضمامی میبخشد. بنابراین، درک اثر هنری مستلزم مشارکت فعّال مخاطب است و اثر در رویکردی بیناسوبژکتیو تقویم میشود.
داوود حسینی
چکیده
این مقاله به دنبال دو هدف است: نخست برقراری ارتباطی میان معنای «موجود» و موجودیت وجود؛ و دوم تنظیم استدلالی نو در دفاع از موجودیت وجود. استدلال خواهد شد که بنا بر فرضهای معقولی که مورد قبول صدرا نیز هستند، میان ادعای اشتقاق معنایی «موجود» و موجودیت وجود رابطة نزدیکی وجود دارد. برای این کار ابتدا از این تز دفاع خواهد شد که ...
بیشتر
این مقاله به دنبال دو هدف است: نخست برقراری ارتباطی میان معنای «موجود» و موجودیت وجود؛ و دوم تنظیم استدلالی نو در دفاع از موجودیت وجود. استدلال خواهد شد که بنا بر فرضهای معقولی که مورد قبول صدرا نیز هستند، میان ادعای اشتقاق معنایی «موجود» و موجودیت وجود رابطة نزدیکی وجود دارد. برای این کار ابتدا از این تز دفاع خواهد شد که در حضور فرضهای معقول و مورد پذیرش صدرا، «موجود» به معنای اشتقاقی بر چیزی صدق میکند اگر و تنها اگر «وجود» بر چیزی صدق کند. سپس شواهدی ارائه خواهد شد که از نظر صدرا «وجود» بر چیزی صدق میکند اگر و تنها اگر وجود موجود است. نتیجه معادلهای است بین صدق اشتقاقی «موجود» و موجودیت وجود. پس از آن شواهدی ارائه خواهد شد که طبق نظر صدرا «موجود» به لحاظ معنایی مشتق است. حاصل، استدلالی خواهد بود برای موجودیت وجود بر پایة صدق اشتقاقی «موجود». این استدلال در متون صدرا یا شارحانش نمونة مشابهی ندارد.
علیرضا آرام
چکیده
در این مقاله ابتدا به توصیف و تحلیل مباحثات درک پارفیت در باب موضوع بیطرفی از منظر کانت میپردازیم. در ادامه ضمن بررسی انتقادی ساختار و پیامدهای سخن پارفیت، میزان استحکام آراء او را بررسی میکنیم. در فراز پایانی این متن نیز راه حل پیشنهادی خود را به عنوان بدیل تلاشهای صورت گرفته در این موضوع، تشریح مینماییم. به زعم ما نتیجهای ...
بیشتر
در این مقاله ابتدا به توصیف و تحلیل مباحثات درک پارفیت در باب موضوع بیطرفی از منظر کانت میپردازیم. در ادامه ضمن بررسی انتقادی ساختار و پیامدهای سخن پارفیت، میزان استحکام آراء او را بررسی میکنیم. در فراز پایانی این متن نیز راه حل پیشنهادی خود را به عنوان بدیل تلاشهای صورت گرفته در این موضوع، تشریح مینماییم. به زعم ما نتیجهای که پارفیت به آن رسیده علاوه بر اینکه از حیث ساختار فلسفی نامنسجم است، با رئوس اندیشۀ کانت هم ناسازگار بوده و در تقویت انگیزش اخلاقی نیز ناموفق میباشد. در جهت جبران این نقائص، تلاش میکنیم با رجوع به نقد سوم کانت، نگاه زیباییشناختی او را به تأملات اخلاقی این متفکر ضمیمه کنیم. این رویکرد، افقی را به ما نشان میدهد که طبق آن تکوین شخصیت فاعل اخلاقی با تنقیح معیار معرفت اخلاقی مقارن میگردد. این تقارن علاوه بر استحکام نظری، از حیث عملی نیز ثمربخش خواهد بود.
سعید انواری؛ حامده راستایی جهرمی
چکیده
میرداماد و شاگردانش همچون ملاصدرا و میرسیداحمد علوی، سهروردی را پیرو رواقیان دانستهاند. در این مقاله این ادعا مورد ارزیابی قرارگرفته است. از آنجا که از رواقیان مطالب اندک و پراکندهای در آثار اسلامی نقل شده ، با جستجو در این منابع تمامی مطالب نقل شده و منسوب به رواقیان با نظریات سهروردی مقایسه و حدود چهل مورد مشابهت میان آراء ایشان ...
بیشتر
میرداماد و شاگردانش همچون ملاصدرا و میرسیداحمد علوی، سهروردی را پیرو رواقیان دانستهاند. در این مقاله این ادعا مورد ارزیابی قرارگرفته است. از آنجا که از رواقیان مطالب اندک و پراکندهای در آثار اسلامی نقل شده ، با جستجو در این منابع تمامی مطالب نقل شده و منسوب به رواقیان با نظریات سهروردی مقایسه و حدود چهل مورد مشابهت میان آراء ایشان مورد بررسی قرار گرفته است که عبارتند از: الف) تاثیرات مستقیم: مقدار دانستن جسم؛ تعریف متفاوت جوهر و عرض؛ عرض دانستن صورت؛ انکار هیولای اولی؛ انکار تخلخل و تکاثف حقیقی؛ دور و کور و... ب) تأثیرات غیرمستقیم: کاهش تعداد مقولات؛ سلسله مراتب هستی؛ تجرد نفس و... همچنین به این سؤال پاسخ داده شده است که بر اساس چه شواهدی میرداماد و شاگردان وی سهروردی را «شیخ اتباع رواقیان» نامیدهاند؟ پیش از این جان والبریج در مقالهای تلاش کرده است به این سؤال پاسخ دهد که چرا ملاصدرا سهروردی را پیرو رواقیان دانسته است. اما پاسخ وی در این مقاله مورد نقد قرار گرفته استو این فرضیه مطرح شده است که به دلیل آنکه سهروردی خود را «نایب الاقدمین» دانسته است و میان مطالب منسوب به «الأقدمین» در آثار سهروردی و آراء رواقیان ارتباط وجود دارد، میرداماد وی را شیخ اتباع رواقیان نامیده است.
زکیه آزادانی؛ سید محمدرضا بهشتی
چکیده
این مقاله میکوشد ایدۀ آزادی در اندیشۀ هایدگر را در سه مقطع فکری او و بر اساس سه مفهوم انسان، جهان و هستی مورد بررسی قرار دهد. اگر مسئلۀ آزادی در هستی و زمان، حول محور دازاین جریان دارد و به بازگشت دازاین به ذات خودش بهمثابه امکان محض برای کسب آزادیاش میپردازد، نوشتههای بین سالهای 1928 تا 1931، مفهوم آزادی استعلایی را در ...
بیشتر
این مقاله میکوشد ایدۀ آزادی در اندیشۀ هایدگر را در سه مقطع فکری او و بر اساس سه مفهوم انسان، جهان و هستی مورد بررسی قرار دهد. اگر مسئلۀ آزادی در هستی و زمان، حول محور دازاین جریان دارد و به بازگشت دازاین به ذات خودش بهمثابه امکان محض برای کسب آزادیاش میپردازد، نوشتههای بین سالهای 1928 تا 1931، مفهوم آزادی استعلایی را در نسبت با مفهوم جهان مطرح میکنند. در اینجا آزادی بهمثابه بنیادِ هر بنیانگذاری، هرگونه مواجهه و نسبتبرقرارکردن انسان با جهان و بدینسان طرحافکنی و ساخت آن را ممکن میکند. سرانجام، از سال 1931 به بعد، مفهوم آزادی بیش از هر چیز با مفهوم هستی گره میخورد و بهمثابه شرط امکان آشکارشدن حقیقت یا نامستوری تبیین میشود. اکنون، آزادی مقدم بر هرگونه آزادی ایجابی و سلبی، بر مجالیافتگی1 برای نامستورسازی موجود دلالت میکند و انسان آزاد بهمثابۀ محل و مجال ظهور هستی معرّفی میشود.
مهدی پارسا خانقاه
چکیده
دریدا در «اسطورهشناسی سفید» به نقش استعاره در متون فلسفی و اینکه فلسفه چطور به استعاره پرداخته توجه کرده است. از نظر وی وقتی فیلسوفان استعاره را تعریف میکنند، آن را به استعارۀ اسمی فرومیکاهند، و این نشان میدهد که آنها تلاش کردهاند تا استعاره را تابع مفهوم سازند؛ اما دریدا تقابل مفهوم به عنوان عنصر فلسفه و استعاره به ...
بیشتر
دریدا در «اسطورهشناسی سفید» به نقش استعاره در متون فلسفی و اینکه فلسفه چطور به استعاره پرداخته توجه کرده است. از نظر وی وقتی فیلسوفان استعاره را تعریف میکنند، آن را به استعارۀ اسمی فرومیکاهند، و این نشان میدهد که آنها تلاش کردهاند تا استعاره را تابع مفهوم سازند؛ اما دریدا تقابل مفهوم به عنوان عنصر فلسفه و استعاره به عنوان عنصر ادبیات را نمی پذیرد، و نشان می دهد که مفهوم و تمام مفاهیم فلسفی خود استعاره هستند و حرکت استعاره حرکت مولد مفاهیم فلسفی است. در واقع، از نظر دریدا قیاس شعری حرکت مولد قیاس منطقی است. ریکور در «استعاره و گفتمان فلسفی» به تندی به نظر دریدا در «اسطوره شناسی سفید» حمله میکند. از نظر ریکور تمایز میان گفتمانها مهمترین دستاورد سنت برای ما است و دریدا در اثر خود تمایز مهم میان گفتمان فلسفی و گفتمان شعری را نادیده گرفته است. دستاورد تاریخ برای ما تمایزاتی گفتمانی است که خود ایجاد کرده است و واسازی تقابلها در دریدا به قیمت در هم ریختن گفتمانهای متمایز تمام میشود. ریکور به ویژه به تمایز میان قیاس شعری و قیاس منطقی توجه میکند و سعی دارد که نشان دهد در آثار ارسطو تمایزی نظاممند میان این دو ایجاد شده است و سپس مسائل مطرح در مورد این تمایز را در فلسفۀ مدرسی پی میگیرد. ریکور در نهایت به این نتیجه میرسد که تمایزی ظریف در نقطهای که این دو گفتمان بیشترین نزدیکی را با هم دارند، وجود دارد.
مسعود ضیا علی نسب پور
چکیده
یک ایدۀ بسیار معروف در معرفتشناسی امکان این است که تخیلپذیری یک گزاره، راهنمای خوبی برای امکان آن است. یبلو (1993) مدلی برای توجیه باورهای وجهی ارائه کرده است که بنابر آن تخیلپذیری یک گزاره، شاهدی بر امکان آن است. ون اینواگن (1998) بر این باور است که هر کسی که مدل یبلو را بپذیرد باید موضع او، شک گراییِ وجهی را بپذیرد. ون اینواگن برای ...
بیشتر
یک ایدۀ بسیار معروف در معرفتشناسی امکان این است که تخیلپذیری یک گزاره، راهنمای خوبی برای امکان آن است. یبلو (1993) مدلی برای توجیه باورهای وجهی ارائه کرده است که بنابر آن تخیلپذیری یک گزاره، شاهدی بر امکان آن است. ون اینواگن (1998) بر این باور است که هر کسی که مدل یبلو را بپذیرد باید موضع او، شک گراییِ وجهی را بپذیرد. ون اینواگن برای اینکه برای موضع خود استدلال کند، وضعیت وجهی گزارة «آهن شفاف وجود دارد» را بنابر مدل یبلو بررسیمیکند و ادعامیکند وضعیت وجهی این گزاره تصمیمناپذیر است؛ یعنی ما نمیتوانیم باور موجه داشته باشیم که ممکن است آهن شفاف وجود داشته باشد.به نظر میرسد پذیرش دیدگاه ون اینواگن دربارۀ وضعیت وجهی گزارة آهن شفاف وجود دارد و توسعه و تعمیم آن، میتواند مدل یبلو (1993) در توجیه باورهای وجهی را با مشکلی جدی مواجه کند. به این صورت که اگر تحلیل ون اینواگن دربارۀ وضعیت وجهی گزاره آهن شفاف وجود دارد را بپذیریم، باید گزارههای شهوداً ممکن را هم بنابر مدل یبلو تصمیمناپذیر بدانیم. از سوی دیگر این امر کاملاً پذیرفتنی است که باورِ ما به امکانِ برخی از گزارههای شهوداً ممکن، موجه است: یعنی چنین گزارههایی تصمیمناپذیر نیستند. بنابراین مدل یبلو نادرست است. در این مقاله نشان میدهم که این استدلال در نشان دادنِ نادرستی مدل یبلو موفق نیست؛ یعنی برخلاف آنچه در ابتدا به نظر میرسید میتوانیم هم مدل یبلو برای توجیه باورهای وجهی و هم نظر وناینواگن دربارۀ وضعیت وجهی گزارههای مثل آهن شفاف وجود دارد را بپذیریم.
محمد رعایت جهرمی
چکیده
علامه جعفری با اشاره به اصول بنیادین و جهانی حقوق بشر، بر آن است که ادیان الهی و در رأس آن، اسلام، نقطة اوج حقوق انسانی هستند. جامعیت اسلام در تبیین حقوق و تکالیف از نوع نگاه آن به انسان به عنوان «انسان کلّی» در قالب «چهرة جهانی» مشهود است. ایشان با اشاره به ریشههای فطری و طبیعی مبانی اصلی و پنجگانة حقوق جهانی بشر، بر این ...
بیشتر
علامه جعفری با اشاره به اصول بنیادین و جهانی حقوق بشر، بر آن است که ادیان الهی و در رأس آن، اسلام، نقطة اوج حقوق انسانی هستند. جامعیت اسلام در تبیین حقوق و تکالیف از نوع نگاه آن به انسان به عنوان «انسان کلّی» در قالب «چهرة جهانی» مشهود است. ایشان با اشاره به ریشههای فطری و طبیعی مبانی اصلی و پنجگانة حقوق جهانی بشر، بر این باورند که حقوق بشر از دیدگاه اسلام و غرب، توافقی «هشتاد درصدی» دارند. اسلام نیز بر اصول حق حیات، کرامت انسانی، تعلیم و تربیت، آزادی و تساوی تأکید دارد و در مواردی، از جمله نگاه ویژة اسلام به تعریف و ارزش انسانها اختلاف بیستدرصدی دارند. اما در کانت، قواعد حقوق بشر، همان قواعد «پیشینی» عقل عملی هستند. کانت مطلقانگارانه از «جهانشمولی» حقوق بنیادین سخن میراند. علامه ضمن پذیرش حقوق مذکور، بر لزوم تعدیل آن بر مبنای توجه به هنجارهای سایر فرهنگها تأکید میورزد. حقوق بشر کانتی، در عین پیشینی بودن، ریشه در عقل دارند، نه وحی؛ چراکه از متن پروتستانتیزمی سر برآوردهاند که به عرفی و دنیوی شدن دین انجامیدهاست. آرمانشهر کانت در قالب «جامعة مشترکالمنافع»، محصول چنین رویکردی است. حقوق بشر کانتی، شریعتزدایی شدهاست و اخلاقی محض است. این در حالی است که حقوق مدّ نظر علامه جعفری، در عین اخلاقمحوری، برآمده از وحی و منطبق با شریعت هستند. نوشتار حاضر با محوریت مفهوم حق، به نقاط اشتراک و افتراق علامه و کانت خواهد پرداخت.
سید محمد علی حجتی
چکیده
از نظر منطقدانان مسلمان، سور در منطق حملی کمیت افراد موضوع را نشان می دهد؛ لذا بر سر موضوع می آید. در این صورت اگر بر سر محمول ظاهر شود نوعی انحراف در گزاره ایجاد میشود؛ چنین گزاره ای «قضیه منحرفه» نامیده می شود. در منطق جدید، در مقابل، ویژگی اصلی یک محمول کلی و غیر اشباع بودن آن است؛ و از آنجایی که محمول دارای متغیر آزاد(= شناسه) ...
بیشتر
از نظر منطقدانان مسلمان، سور در منطق حملی کمیت افراد موضوع را نشان می دهد؛ لذا بر سر موضوع می آید. در این صورت اگر بر سر محمول ظاهر شود نوعی انحراف در گزاره ایجاد میشود؛ چنین گزاره ای «قضیه منحرفه» نامیده می شود. در منطق جدید، در مقابل، ویژگی اصلی یک محمول کلی و غیر اشباع بودن آن است؛ و از آنجایی که محمول دارای متغیر آزاد(= شناسه) است می تواند مسور گردد و گزاره به دست آمده کاملا خوش ساخت است. در میان منطقدانان معاصر ویلیام هامیلتون مشهور است به دلیل این ادعا که محمول نیز درست همانند موضوع باید مسور گردد. لذا به نظر میرسد در این زمینه بین دیدگاه قدما و منطق جدید تعارضی وجود دارد. در میان منطقدانان مسلمان، ابن سینا رأی خاصی دارد و با تحلیل خاصی از قضیه منحرفه استفاده از آن را مشکل ساز نمیداند. در این مقاله دیدگاههای مختلف در این زمینه بررسی شده و نشان می دهیم که تعارض مطرح شده می تواند ظاهری باشد البته مشروط به اینکه رویکرد منطقدانان مسلمان به محمول رویکرد مصداقی باشد؛ ولی اینکه چنین رویکردی را دارند محل مناقشه است.
علی اکبر احمدی افرمجانی؛ عبدالله سالاروند
چکیده
کانت در نقد اول اصول متافیزیک طبیعت را و در نقد دوم اصول متافیزیک اخلاق را ترسیم کرد. چون این دو نوع اصول از هم متمایز بودند میان طبیعت و اخلاق گسستی پدید آمد که کانت از آن به خلیج یا مغاک تعبیر کرد و تأکید ورزید که ناپیمودنی است؛ یعنی اگر فقط نقدهای اول و دوم را لحاظ کنیم باید به ثنویت یا دوپارگیِ مطلقِ سوبژکتیویته گردن بنهیم. اما در ...
بیشتر
کانت در نقد اول اصول متافیزیک طبیعت را و در نقد دوم اصول متافیزیک اخلاق را ترسیم کرد. چون این دو نوع اصول از هم متمایز بودند میان طبیعت و اخلاق گسستی پدید آمد که کانت از آن به خلیج یا مغاک تعبیر کرد و تأکید ورزید که ناپیمودنی است؛ یعنی اگر فقط نقدهای اول و دوم را لحاظ کنیم باید به ثنویت یا دوپارگیِ مطلقِ سوبژکتیویته گردن بنهیم. اما در نقد سوم این وظیفه را بر عهده میگیرد که امکان گذار میان این دو پاره را تبیین کند و سوژه را به وحدت برساند.
در این مقاله میکوشیم معنای این سخن را که میان طبیعت و اخلاق گذار رخ میدهد تبیین کنیم و در وهلۀ دوم نشان میدهیم که این گذار چگونه رخ میدهد. اما قبل از آن، باید تعابیر استعاری «خلیج» یا «مغاک» را به تعابیر منطقی برگردانیم تا صورتبندی مسئله به شکل درست خود درآید. به محض انجام این کار «معنا»ی گذار و چیستی آن روشن میشود. برای ترسیم نحوۀ تحقق آن باید مفاهیم زیبا و والا را پیش بکشیم. گذار در امر زیبا در سه پدیده انجام میشود: علاقۀ عقلی به زیبا، پدیدۀ نبوغ و نمادبودن زیبا برای اخلاق؛ که هر سه بر اساس غایتمندی صورت طبیعت انجام میشوند. اما در امر والا که بیصورت است باید از این غایتمندی فراتر رفت. معلوم خواهد شد که والا از دو جنبه امکان گذار را نمایش میدهد: با پیش آوردن ایدۀ انسانیت و اخلاق و
دیگر با بازنمود زیباشناختی قوۀ عقل «بهعنوان هم نظری و هم عملی» که چیزی جز وحدت نیست.
سید جمال سامع؛ محمد جواد صافیان
چکیده
ارسطو از فلاسفه تأثیرگذار بر روی تفکر هایدگر جوان است. هدف مقاله حاضر روشن کردن بخشی از این تأثیرگذاری است. هایدگر در خلال سالهای ۱۹۲۲-1926 عمیقا به فلسفه ارسطو میاندیشد. اخلاق نیکوماخوس اثری از ارسطو است که بیش از سایر آثار، مورد توجه هایدگر قرار گرفته است. برای درک مواجهه هایدگر در این سالها با تفکر ارسطو بر روی سه اثر مهم این دوره ...
بیشتر
ارسطو از فلاسفه تأثیرگذار بر روی تفکر هایدگر جوان است. هدف مقاله حاضر روشن کردن بخشی از این تأثیرگذاری است. هایدگر در خلال سالهای ۱۹۲۲-1926 عمیقا به فلسفه ارسطو میاندیشد. اخلاق نیکوماخوس اثری از ارسطو است که بیش از سایر آثار، مورد توجه هایدگر قرار گرفته است. برای درک مواجهه هایدگر در این سالها با تفکر ارسطو بر روی سه اثر مهم این دوره « پدیدارشناسی در ارتباط با ارسطو» به سال ۱۹۲۲، «مفاهیم بنیادین ارسطو » به سال ۱۹۲۴ و « افلاطون: محاوره سوفسیت» متمرکز میشویم. استدلال مقاله این است که تفسیر هایدگر از ارسطو در این سالها در زمرۀ اولین تلاشها و تمرینهای روششناسی خاص وی، پدیدارشناسی هرمنوتیک است. به طوریکه میتوان بالیدن پدیدارشناسی هرمنوتیک و بسیاری از مفاهیم بنیادین اندیشه هایدگر در هستی و زمان مانند تخریب پدیدارشناسی، پروا، وجدان را حاصل تأمل هایدگر بر روی اندیشه های ارسطو در خلال این سالها دانست. سه گام اصلی این مقاله برای روشن کردن تفسیر از آن خویش کننده اخلاق نیکوماخوس عبارتند از پرداختن به حقیقت، بررسی مواجهه پدیدارشناسانه هایدگر با اخلاق نیکوماخوس و بررسی تخنه به مثابه افق آشکارگی تکنولوژی. در هر یک از این سه گام سعی میکنیم تأثیر تفکر ارسطو بر هایدگر را بررسی کنیم.
وحید احمدی؛ احمدعلی حیدری
چکیده
هدف این مقاله، مقایسۀ آراء ابنخلدون در مقدمه با مباحث مطرح شده در حوزۀ فلسفه فرهنگ در دوران مدرن است. با نگاهی به کتاب مقدمۀ ابنخلدون از این منظر، متوجه خواهیم شد که ابنخلدون در مقدمه، از رهگذر بحث دربارۀ مفاهیمی چون عصبیت، پادشاهی و تأثیر آب و هوا بر عمران و ... برخی از مهمترین مؤلفههای فلسفۀ فرهنگ را مطرح میکند و نشان میدهد ...
بیشتر
هدف این مقاله، مقایسۀ آراء ابنخلدون در مقدمه با مباحث مطرح شده در حوزۀ فلسفه فرهنگ در دوران مدرن است. با نگاهی به کتاب مقدمۀ ابنخلدون از این منظر، متوجه خواهیم شد که ابنخلدون در مقدمه، از رهگذر بحث دربارۀ مفاهیمی چون عصبیت، پادشاهی و تأثیر آب و هوا بر عمران و ... برخی از مهمترین مؤلفههای فلسفۀ فرهنگ را مطرح میکند و نشان میدهد که چگونه از آدمیان از شرایطی نزدیک به طبیعت گام به گام به مرحلۀ عصبیت و سپس به مرحله رفاه و تنآسایی صعود میکنند و به واسطۀ فرهنگ از طبیعت فاصله میگیرند و او نشان میدهد که برای طی این راه، جنگ و نفی دیگری امری ضروری است. او در ادامه نیز نشان میدهد که خود با اتخاذ چشماندازی فلسفی، دیگری را به رسمیت میشناسد و بدینسان از افقهای محدود به فرهنگ خود فراتر میرود و دیگری را در منطقه -الفراغی که همانا عمران است مد نظر قرار میدهد. او دین را بازاندیشی میکند تا راهی را برای کثرتانگاری فرهنگی باز کند.
سید علی کلانتری؛ امیر احسان کرباسی زاده
چکیده
در این مقاله با تکیه بر آراء بیل و رستال به بررسی نظریۀ کثرتگرایی در منطق خواهیم پرداخت. در ابتدا نظریات انحصارگراییِ منطقی، نسبیگرایی منطقی، انواع مختلف کثرتگراییِ منطقی و همچنین تفاوتِ کثرتگرایی بیل و رستال را نسبت به دیگر نظریاتِ کثرتگرایانۀ منطقی تشریح خواهیم کرد. توضیح خواهیم داد که بیل و رستال معتقد به نوعی کثرتگرایی ...
بیشتر
در این مقاله با تکیه بر آراء بیل و رستال به بررسی نظریۀ کثرتگرایی در منطق خواهیم پرداخت. در ابتدا نظریات انحصارگراییِ منطقی، نسبیگرایی منطقی، انواع مختلف کثرتگراییِ منطقی و همچنین تفاوتِ کثرتگرایی بیل و رستال را نسبت به دیگر نظریاتِ کثرتگرایانۀ منطقی تشریح خواهیم کرد. توضیح خواهیم داد که بیل و رستال معتقد به نوعی کثرتگرایی منطقی معناگرایانه هستند که بر اساس آن میتوان تفاسیرِ متفاوت و قابل قبولی از واژۀ «مورد» در تعریف تارسکی از اعتبار ارائه داد. از طرف دیگر بیل و رستال، معتقد به هنجارمندی منطق نیز هستند. بر اساسِ این نظر، اعتبارِ منطقی، واجد پیامدِ هنجارین برای ارزیابیِ استدلالات در زبان عادی است. مدعای مقاله پیش رو آن است که موضعِ اخیرِ بیل و رستال ناقضِ کثرتگرایی آنها است، به این نحو که کثرتگرایی آنها را مبدل به انحصارگراییِ منطقی میکند. بحث و بررسی در بابِ نسخههایِ متفاوت از ایدۀ هنجارمندیِ منطق، مطلبی است که کمتر در حوزۀ مباحث مربوط به کثرتگراییِ منطقی به آن توجه شده است. در این مقاله، با تکیه بر آموزههایی که در بابِ این نسخهها از هنجارمندیِ منطق ارائه خواهیم کرد، به نقد و بررسیِ کثرتگراییِ منطقیِ بیل و رستال خواهیم پرداخت.
علی اکبر احمدی افرمجانی؛ سهیلا منصوریان
چکیده
هربرت مارکوزه فیلسوف فرانکفورتی و عضو موسسه مطالعات تحقیقات اجتماعی، تلاش کرده است تا مفهوم عقل از منظر هگل را با تعریف جدیدی ارائه دهد. او در نگاه متفاوت خود با اضافه کردن روانکاوی درصدد است تا نشان دهد که مقولة شناخت و خودآگاهی بدون پرداختن به بخشهای پنهان ذهن میسر نمیشود. او با مدد از روانکاوی فرویدی به این مسئله میپردازد ...
بیشتر
هربرت مارکوزه فیلسوف فرانکفورتی و عضو موسسه مطالعات تحقیقات اجتماعی، تلاش کرده است تا مفهوم عقل از منظر هگل را با تعریف جدیدی ارائه دهد. او در نگاه متفاوت خود با اضافه کردن روانکاوی درصدد است تا نشان دهد که مقولة شناخت و خودآگاهی بدون پرداختن به بخشهای پنهان ذهن میسر نمیشود. او با مدد از روانکاوی فرویدی به این مسئله میپردازد که بخش مهم شناخت میل است که توسط سیستم استبداد و دیکتاتوری در تاریخ سرکوب شده است به همین دلیل اجازة تغییر به سوژه و جامعه عموماً داده نمیشود. برای مارکوزه ساحت زیباییشناسی و هنر (تا حدی به عنوان عنصری زنانه) بخشهایی هستند که به ناخودآگاه روان مربوط شده و از طریق آنها میتوان به شناخت بخشهای مغفول و موقعیت میلِ فردی پرداخت و به آزادی نزدیک شد. بررسی مورد مطالعاتیای چون کمالالملک از فرهنگ ایرانی با توجه به تمام زوایایی که مارکوزه آن را شرح میدهد مثال بسیار خوبی است. هنرمندی که با دیدنِ تغییر در جهانِ مدرن غرب، تغییر نمیکند و برعکس در برابر آن مقاومت نیز میکند و اتفاقاً به خودآگاهی مورد نظر مارکوزه نائل نمیشود. همین مسئله موضع مارکوزه را با پیچیدگی جدیدی روبهرو میکند که فراروی از نظر مارکوزه-فورید را ضروری میداند. این نوشتار تلاش میکند تا ناکافی بودن هر کدام از دیدگاههای فلسفی و روانکاوی را با توجه به مثال گفتهشده بکاود و بگوید میلِ سوژة درگیر ناخودآگاه، خیلی پیشتر از دورة بلوغاش در عنفوان کودکی مصادره شده و وی از هرگونه حرکتی عقیم و ناتوان است. در این روایت جدید مشخص میشود که مفهوم عقل به بازیابیای فراتر از صرف تحقق زیباییشناسیِ مدنظر مارکوزه و به نوعی مواجهه با تروما نیاز دارد و بنبستهای آن از آنچه که هگل، مارکوزه و فروید میپندارند جدیتر و عمیقتر بوده و راه حلی انضمامی و البته غیرشعاری طلب میکند.
مژگان خلیلی؛ علی اکبر احمدی افرمجانی
چکیده
تفسیر کریپکی از پژوهشهای ویتگنشتاین، در دو بخشِ: «پاردوکسشکاکانه» و «راهحل زبانخصوصی» میگوید؛ محور پژوهشها را، یک «تناقضِ شکاکانۀ معناشناختی» گرهخورده با «پیروی از قواعد» میسازد و باید سایر مسائل مهماش را هم در همین راستا تفسیر کرد. مسئلۀ این پژوهش، تحلیل ناواقعگرایانه بودنِ تفسیرِ کریپکی ...
بیشتر
تفسیر کریپکی از پژوهشهای ویتگنشتاین، در دو بخشِ: «پاردوکسشکاکانه» و «راهحل زبانخصوصی» میگوید؛ محور پژوهشها را، یک «تناقضِ شکاکانۀ معناشناختی» گرهخورده با «پیروی از قواعد» میسازد و باید سایر مسائل مهماش را هم در همین راستا تفسیر کرد. مسئلۀ این پژوهش، تحلیل ناواقعگرایانه بودنِ تفسیرِ کریپکی از «معنا» از رهگذر تفسیر گرامر واژۀ «شکاکیت» است. کریپکی نشان میدهد «معنا» ناشی از نسبتی خاص است بین «زبان» و «واقعیت»،که طبق شرایط خاصی درون «صورت زندگی» هستند و نتیجه این که «معنا» در جریان زندگیِ عملی ما، ابعاد متنوع دارد و میتواند فقط در یکی از کاربردهایش به معنای متعین بهکار رود.
احسان کریمی ترشیزی؛ احمد علی حیدری
چکیده
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی ...
بیشتر
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر تعبیر میکند. ما در این نوشتار به نسبت میان پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر با انسانشناسی فلسفی پرداختهایم و کوشیدهایم نشان دهیم که برخلاف برخی اظهارات صریح این دو، این تعارض نه ذاتی است و نه مطلق. از این رو، میتوانیم از امکان یک انسانشناسی فلسفی بر پایهی پدیدارشناسی این دو سخن بگوییم. پیرنگ و مختصات کلی یک انسانشناسی پدیدارشناختی را بر وفق تحلیل اگزیستنسیال دازاین بدست دادهایم، و نشان دادهایم که انسانشناسی پدیدارشناختی از جهت اسلوب و الگو با انسانشناسی سنتی از اساس متفاوت است.