محمدعلی حجتی؛ مرتضی مزگی نژاد
چکیده
الگوسازی از ذهن و ارائة مدلی که قابلیتهای پیچیدة ذهن را داشته باشد یکی از افقهای توانمندی بشر است. اگرچه عمدة تلاشها در این زمینه بیشتر از نیم قرن سابقه ندارد و با دستاوردهای مسحورکنندة خود یکی از پدیدههای شگفتیساز شده است، اما هر چه این رویا رنگ واقعیت بیشتری بهخود میگیرد مشکلات بزرگتری را بر سر راه نظریهپردازان ...
بیشتر
الگوسازی از ذهن و ارائة مدلی که قابلیتهای پیچیدة ذهن را داشته باشد یکی از افقهای توانمندی بشر است. اگرچه عمدة تلاشها در این زمینه بیشتر از نیم قرن سابقه ندارد و با دستاوردهای مسحورکنندة خود یکی از پدیدههای شگفتیساز شده است، اما هر چه این رویا رنگ واقعیت بیشتری بهخود میگیرد مشکلات بزرگتری را بر سر راه نظریهپردازان هوش مصنوعی قرار میدهد. دو مسئلة عمدهای که در این زمینه در مقاله حاضر بررسی خواهد شد عبارتاند از: الفـ آیا سیستمهای هوشمند قادر خواهند بود هر مسئلهای را حل کنند؟؛ بـ آیا میتوان رابطهای میان این مسئله و تصمیمناپذیری منطق محمولات مرتبة اول برقرار کرد؟؛ که هریک از آنها در درون خود شامل مسائل جزئیتری هستند که بهطورخلاصه عبارتاند از: 1ـ چه سیستمی را میتوان سیستم هوشمند نامید؟ و 2ـ نحوة حل مسئله در سیستم هوشمند به چه صورتی است؟ و 3ـ چه سسیستمی را تصمیمپذیر گویند؟
فرضیههای مطرحشده در این مقاله نیز بدینقرارند:
الف – سیستمهای هوشمند از رویهای الگوریتمی تبعیت میکنند. اگر بتوان مسئلهای یافت که الگوریتمپذیر نباشد، میتوان نتیجه گرفت آن مسئله برای سیستم هوشمند حلناپذیر است. ب - حل مسائل در هر سیستم هوشمندی متأثر از منطق حاکم بر آن است؛ بنابراین، عدم حل برخی از مسائل توسط سیستم منعکسکنندة ناتوانی منطق (محمولات) در ارائة الگوریتمی متناهی برای برخی از فرمولهاست تا مشخص کند آیا آن فرمولها معتبرند یا خیر.
بیژن عبدالکریمی
چکیده
این مقاله در صدد است تا دریافت جلال آلاحمد از معنا و مفهوم «غرب و غربزدگی»، تلقی او از علل و ریشههای پدیدار تاریخی غربزدگی و نیز فهم وی از سنت و دلایل ضرورت بازگشت به سنت را، که نقشی اساسی در شکلگیری فضای ذهنی (پارادایم) تفکر اجتماعی ما ایرانیان در دورة معاصر ایفا کردهاند، بهخصوص در قیاس با بصیرتهای بنیادین متفکر معاصر، ...
بیشتر
این مقاله در صدد است تا دریافت جلال آلاحمد از معنا و مفهوم «غرب و غربزدگی»، تلقی او از علل و ریشههای پدیدار تاریخی غربزدگی و نیز فهم وی از سنت و دلایل ضرورت بازگشت به سنت را، که نقشی اساسی در شکلگیری فضای ذهنی (پارادایم) تفکر اجتماعی ما ایرانیان در دورة معاصر ایفا کردهاند، بهخصوص در قیاس با بصیرتهای بنیادین متفکر معاصر، سید احمد فردید، مورد نقد و بررسی قرار دهد، پارادایمی که پس از گذشت حدود نیمقرن از زمان ظهور آن بر ذهن و اندیشه و فضای اجتماعی جامعة ایرانیان غلبه دارد.
محمد فنایی اشکوری؛ علی کریمیان صیقلانی
چکیده
یکی از پرسش های بسیار مهم در عرصه هنر پژوهی و بلکه اساسی ترین آن ها پرسش از زیبایی و مبانی آن به عنوان پایه گفتمان هنری و زیبایی شناسانه است. با توجه به اینکه هر مکتبی بنا بر چارچوب فکری خود مبانی ویژه ای برای زیبایی شناسی مطرح می کند در این پژوهش تلاش شده مبانی زیبایی شناسی بر اساس دستگاه عرفان اسلامی استخراج و سازماندهی شوند. از آنجایی ...
بیشتر
یکی از پرسش های بسیار مهم در عرصه هنر پژوهی و بلکه اساسی ترین آن ها پرسش از زیبایی و مبانی آن به عنوان پایه گفتمان هنری و زیبایی شناسانه است. با توجه به اینکه هر مکتبی بنا بر چارچوب فکری خود مبانی ویژه ای برای زیبایی شناسی مطرح می کند در این پژوهش تلاش شده مبانی زیبایی شناسی بر اساس دستگاه عرفان اسلامی استخراج و سازماندهی شوند. از آنجایی که وجود و شناخت زیبایی ارکان و مقوم های اصلی زیبایی شناسی هستند در این نوشتار از مبانی زیبایی شناسی عرفانی در حوزه هستی شناختی بحث خواهیم کرد. هر چند این نوشتار در صدد مقایسه بین مبانی زیبایی شناسی در عرفان اسلامی با هنر معاصر نیست اما از خلال مباحث آتی روشن خواهد شد که در بسیاری از موارد عرفان اسلامی دارای ابداعات و مبانی تاسیسی در زیبایی شناسی است که می تواند توجه پژوهندگان فلسفه زیبایی و هنر معاصر را به عرفان اسلامی جلب نماید.
رضا اگبریان؛ املی نویگلیز
چکیده
اگرچه ملاصدرا و یاکوب بوهم پیرو دو سنت متفاوت هستند و به رغم آنکه یاکوب بوهم پرورشیافتۀ حوزه فلسفه نیست، یک تجربه عمیق مشابه منجر شد آنها پایههای مفهومی از انسان را بنا کنند که از ابعاد بسیاری به هم شباهت دارد. مسئله رابطۀ میان جسم و روح بشر به ما امکان میدهد برخی از این شباهتها را به ویژه با توجه به هدف زندگی دنیوی انسان در پرتو ...
بیشتر
اگرچه ملاصدرا و یاکوب بوهم پیرو دو سنت متفاوت هستند و به رغم آنکه یاکوب بوهم پرورشیافتۀ حوزه فلسفه نیست، یک تجربه عمیق مشابه منجر شد آنها پایههای مفهومی از انسان را بنا کنند که از ابعاد بسیاری به هم شباهت دارد. مسئله رابطۀ میان جسم و روح بشر به ما امکان میدهد برخی از این شباهتها را به ویژه با توجه به هدف زندگی دنیوی انسان در پرتو معاد درک کنیم. در هر دو مورد، زندگی دنیوی به انسان امکان میدهد جسم اُخرویاش را به طور فزایندهای رشد دهد؛ این جسم اُخروی همان چیزی است که پس از مرگ جسم مادی در جهان دیگر به حیات خود ادامه میدهد. با این حال، ملاصدرا بر مبنای نظریهاش دربارۀ اصالت و وحدت وجود، و نیز تشکیک، مفهومی از رابطۀ میان روح و جسم را مطرح میکند که به وحدت ژرف آن دو اشاره دارد؛ وی در ضمن، مفهوم اساسی تصور خلاقانه را معرفی میکند، حال آنکه بوهم رابطۀ میان روح و جسم را در چارچوب هستی شناختی خودش در نظر میگیرد، که مشخصۀ آن تضاد دائمی اضداد است. با این حال، از منظر هر دوی آنها جسم حائز اهمیت فراوان است، زیرا اگرچه مکان وسوسههای دائمی است و میتواند موجب سقوط انسان شود، اما در ضمن، گذشته از همه چیز، «مأمنی» است که روحی آسمانی را در خود جای میدهد. این «جسم اُخروی» پس از مرگ جسم مادی باقی میماند و به شکل افکار و اعمال زندگی دنیوی فرد میشود. این دیدگاه موجب شد این دو فیلسوف به بعد فردی رستاخیز و اهمیت فرد توجه کنند.
علی اکبر احمدی افرمجانی؛ احمد رحمانیان
چکیده
این مقاله به بررسی مسئلۀ وجودشناسانة ارزش هنر در فلسفة نلسون گودمن میپردازد، به عبارت دیگر، این مسئله که ’طبق نظریۀ شناختگرایی گودمن، روابط میان ویژگی (های) ارزشمند یک اثر هنری با خود آن اثر از چه نوع است؛ در وهلة اول، از طریق بررسیِ (1) انواع روابط میان ویژگیهای ارزشمند اشیاء با خود آنها، (2) انواع روابط میان ویژگیهای ...
بیشتر
این مقاله به بررسی مسئلۀ وجودشناسانة ارزش هنر در فلسفة نلسون گودمن میپردازد، به عبارت دیگر، این مسئله که ’طبق نظریۀ شناختگرایی گودمن، روابط میان ویژگی (های) ارزشمند یک اثر هنری با خود آن اثر از چه نوع است؛ در وهلة اول، از طریق بررسیِ (1) انواع روابط میان ویژگیهای ارزشمند اشیاء با خود آنها، (2) انواع روابط میان ویژگیهای ارزشمند آثار هنری با خود آثار، و (3) موضع گودمن دربارة مسئلة دستوری ارزش هنر، مقدمات حل مسئلة فوق را فراهم میکند. و در وهلة بعد، معلوم میسازد که گرچه گودمن در مسئلة دستوریِ ارزش هنر یک شناختگرا شمرده میشود، و موضع شناختگرایی در مسئلهی وجودشناسانة، یک موضع ضدذاتگرایانه است، اما چنین نیست که ضدذاتگراییِ او دقیقاً واجد همان مؤلفههایی باشد که شناختگرایی بدانها قائل است. گودمن، در این باور که ارزشِ شناختی اسناد شده به هنر، (1) متکثر است و (2) خاص هنر نیست، با شناختگرایی همقول است. اما در این که این ارزش (3) میان همهی آثار هنری مشترک است و (4) رابطۀ میان آن با خود آثار از نوعِ درونی است با شناختگرایی اختلاف دارد. با این حال، این اختلاف که گودمن را به موضع ذاتگرایی نزدیک میکند سبب عدول وی از موضع ضدذاتگرایی نمیشود، زیرا هرچند به اشتراک ارزشِ شناختی در میان همۀ آثار هنری قائل است، اما، این ارزشِ مشترک را خاص هنر نمیداند.
محمدمهدی فلاح؛ مهدی اخوان
چکیده
از مسائل اصلی در تبیین پدیدة کثرت ادیان در جهان، مسئلة درجهبندی ادیان است؛ یعنی پرسش از اینکه آیا ادیان اساساً مقایسهپذیر هستند یا نه، و در صورت موافقت، ملاک و معیار این مقایسه باید چه ویژگی داشته باشد. چنین به نظر میرسد که مرز فارق میان دو موضع مختلف در تبیین پدیدة کثرت ادیان، یعنی نسبیگرایی و کثرتگرایی دینی، از دقت در مسئلة ...
بیشتر
از مسائل اصلی در تبیین پدیدة کثرت ادیان در جهان، مسئلة درجهبندی ادیان است؛ یعنی پرسش از اینکه آیا ادیان اساساً مقایسهپذیر هستند یا نه، و در صورت موافقت، ملاک و معیار این مقایسه باید چه ویژگی داشته باشد. چنین به نظر میرسد که مرز فارق میان دو موضع مختلف در تبیین پدیدة کثرت ادیان، یعنی نسبیگرایی و کثرتگرایی دینی، از دقت در مسئلة درجهبندی ادیان بهدست میآید. در این مقاله، ضمن طرح و بررسی این مسئله، از دو نمایندة اصلی این دو جریان سخن به میان خواهد آمد و از میان نسبیگرایان دینی به ارنست ترولچ و از میان کثرتگرایی دینی به جان هیک پرداخته خواهد شد. این مقاله درصدد است با نهادن این دو نظریه در برابر هم، شباهتهای آنان را متذکر شود و از تفاوتهای بنیادین آنان پرده بردارد. اجمالاً میتوان متذکر شد که شباهت عمدة میان ترولچ و هیک، تکیه بر مقولههای فرهنگی در قوام آگاهی دینی است، در حالی که تفاوت بنیادین میان آنان، در زمینة ابژکتیو یا سوبژکتیو دیدن معیار درجهبندی است. هیک در پایان مدعی میشود که هرچند اصولاً میتوان ادیان را با هم مقایسه کرد، ولی عملاً این مقایسه نشان از یکسانی دعاوی حقیقت آنان دارد. این در حالی است که ترولچ بیان میکند که ادیان را اصولاً نمیتوان با یکدیگر مقایسه کرد، هرچند در اظهارات اولیة خویش تصریح میکند که در عمل، مسیحیت نسبت به سایر ادیان برتر است. البته او در اظهارات متأخر خود، این نتیجه را بازبینی میکند و مدعی میشود که ادیان صرفاً به صورت نسبی مطلق هستند.
حامده راستایی جهرمی؛ علی اصغر مصلح
چکیده
هر چند موضوع «دیگری»، در بین اندیشمندان مسلمان به عنوان یک مسئلۀ مستقل مطرح نبوده است لکن ظرفیت طرح این بحث بین همه نحلههای فکری در جهان اسلام به ویژه عرفان وجود دارد. بر این اساس میتوان برای نمونه پرسش از «دیگری» را به آثار ابنعربی به عنوان نمایندۀ عرفان اسلامی عرضه کرد و مبانی فکری او را در این زمینه جستجو کرد. مبانیای ...
بیشتر
هر چند موضوع «دیگری»، در بین اندیشمندان مسلمان به عنوان یک مسئلۀ مستقل مطرح نبوده است لکن ظرفیت طرح این بحث بین همه نحلههای فکری در جهان اسلام به ویژه عرفان وجود دارد. بر این اساس میتوان برای نمونه پرسش از «دیگری» را به آثار ابنعربی به عنوان نمایندۀ عرفان اسلامی عرضه کرد و مبانی فکری او را در این زمینه جستجو کرد. مبانیای همچون بحث مظهریت اسماء الهی، گسترده پنداشتن عرصۀ سعادت و نیز دست-نیافتنی دانستن تمام حقیقت، که میتواند موضع این عارف نامور را در قبال «دیگری» روشن سازد. از مهمترین مبانی هستیشناسی ابنعربی در رویکردش نسبت به «دیگری»، بحث مظهریت اسماء و «دیگری» را از مظاهر اسماء الهی دانستن است. پرهیز از انحصارگرایی در باب حقانیت و «دیگری» را اهل سعادت و نجات دانستن نیز نگاه مثبت به «دیگری» را به دنبال دارد. تأکید ابنعربی بر ناآشکارگی حقیقت و عدم حضور آن نزد گروه یا فرقهای خاص، جستجوی حقیقت در آیین «دیگری» را به دنبال خواهد داشت.
رضا اکبریان؛ محمد سعیدی مهر؛ علیرضا صادقی
چکیده
علامه طباطبایی علاوه بر ادراکات اعتباری و اندیشههای پنداری، بارها از امور اعتباری و اندیشههای دلبخواهی نیز یاد کرده و آنها را در مقابل امور حقیقی قرار داده است. مقصود از امور اعتباری، اندیشههای نامنظمی است که به اراده انسان وابستهاند، اما پس از اراده آنها، چیزی به جهان خارج افزوده نمیشود. علامه طباطبایی معتقد است که ...
بیشتر
علامه طباطبایی علاوه بر ادراکات اعتباری و اندیشههای پنداری، بارها از امور اعتباری و اندیشههای دلبخواهی نیز یاد کرده و آنها را در مقابل امور حقیقی قرار داده است. مقصود از امور اعتباری، اندیشههای نامنظمی است که به اراده انسان وابستهاند، اما پس از اراده آنها، چیزی به جهان خارج افزوده نمیشود. علامه طباطبایی معتقد است که ایدهآلیسم -انکار ادراک جازم مطابق با واقع- با دلبخواهی بودن تمام اندیشهها و به تبع آن، نامنظم بودن تمام رفتارها تلازم دارد؛ یعنی به طور منطقی نمیتوان ادراک جازم مطابق با واقع را انکار کرد و همزمان علاوه بر مصادیق امور اعتباری به مصادیق امور حقیقی نیز دسترسی داشت. این مقاله با نفی تلازم بین ارادی نبودن یک اندیشه و عدم وابستگی آن به انسان، نشان داده است که تقسیم امور به حقیقی و اعتباری بر باور به ادراک جازم مطابق با واقع إبتناء ندارد و ممکن است کسی براساس مبانی علامه طباطبایی، ایدهآلیست در شمار آید، اما علاوه بر اندیشههای دلبخواهی یا امور اعتباری، دارای اندیشههای قهری یا امور حقیقی نیز باشد.
سیما سادات نوربخش
چکیده
بررسی نظام معرفتشناسی شهابالدین سهروردی (549-587ق) به عنوان مؤسس دومین حوزه اندیشه فلسفی در تاریخ فلسفه اسلامی، اهمیت ویژهای دارد. معرفتشناسی او با بررسی تعارضهای منطقی در نظام فلسفی مشاء صورت میگیرد. نظریه سهروردی در باب علم شامل دو جزء است: نخست، جزء سنتزدایی است که سهروردی در آن، به نظریههای مختلف علم، مخصوصاً علم به واسطه تعریف، ادراک ...
بیشتر
بررسی نظام معرفتشناسی شهابالدین سهروردی (549-587ق) به عنوان مؤسس دومین حوزه اندیشه فلسفی در تاریخ فلسفه اسلامی، اهمیت ویژهای دارد. معرفتشناسی او با بررسی تعارضهای منطقی در نظام فلسفی مشاء صورت میگیرد. نظریه سهروردی در باب علم شامل دو جزء است: نخست، جزء سنتزدایی است که سهروردی در آن، به نظریههای مختلف علم، مخصوصاً علم به واسطه تعریف، ادراک حسی، مفاهیم اولی یا مقدم بر تجربه انتقاد میکند. او ابتدا ساختار «تعریف» ارسطویی را نقد کرده که این نقد، نخستین تلاش مهم برای نشان دادن تعارض ساختار ارسطویی و گام نخست در تدوین حکمت اشراق است. سهروردی محدودیتها و نارسایی تعریف را در رسیدن به یقین نشان داده است. به نظر او نظریههای مطرح شده دربارة علم، اگرچه ما را به جنبهای از حقیقت رهنمون کرده و کاملاً نامعتبر نیستند، اما هیچ یک منتهی به یقین نشده و از امکان وقوع علم سخن نگفتهاند. سهروردی نه تنها میکوشد ضابطه صوری متفاوت حاکم بر تعریف را نسبت به مشائیان ابداع کند، بلکه تلقی او از تعریف، جزء اساسی نظریه اشراقی وی از ساختار عقلانی علم است. این اختلاف اساسی مبین دیدگاه کاملاً متفاوت اصول منطقی و معرفتشناسانه در فلسفه است که بر اساس آن جزء دوم نظریه سهروردی شکل میگیرد، به طوری که در حکمت اشراق، برتری از آنِ شهود و بر مبنای نظریه مشاهده- اشراق است. و بر اساس«علم حضوری» تدوین میشود.
احمد علی حیدری؛ محمد حسن یعقوبیان؛ قاسم پور حسن
چکیده
مسئلة این پژوهش، بررسی چیستی فلسفة میانفرهنگی با رویکردی توصیفی-تحلیلی از دیدگاه رام ادهرمال است که با پیشینهای هندی به غرب سفر کرده و انجمن فلسفة میانفرهنگی را در آلمان تاسیس کرده است.وی با اتکا بر مبانیای نظیر نسبت فلسفه و فرهنگ،دیگری فرهنگی، همپوشانیها، حقیقت، کثرتگرایی و تساهل، به بسط فلسفة میانفرهنگی با ...
بیشتر
مسئلة این پژوهش، بررسی چیستی فلسفة میانفرهنگی با رویکردی توصیفی-تحلیلی از دیدگاه رام ادهرمال است که با پیشینهای هندی به غرب سفر کرده و انجمن فلسفة میانفرهنگی را در آلمان تاسیس کرده است.وی با اتکا بر مبانیای نظیر نسبت فلسفه و فرهنگ،دیگری فرهنگی، همپوشانیها، حقیقت، کثرتگرایی و تساهل، به بسط فلسفة میانفرهنگی با خوانشی شرقی پرداخته است که البتّه در عین آن که بر آمده از یک دارمای هندی به عنوان یک حقیقت و اسامی مختلف است؛ اما به فراروی از مکانمندی خود پرداخته است و کوشیده تا با نقد مرکزیتگرایی اروپایی و قوم گرایانه معکوس شرقی، از فلسفة سفیدی سخن گوید که ذاتاً فاقد رنگ و زبان و نژاد خاصی است و به تعداد فرهنگهای مختلف، ریشه های متنوّعی دارد که در هرمنوتیک چهار وجهی بین اروپائیان و غیر اروپائیان به تصویر کشیده میشود. بدینسان،فلسفة میانفرهنگی یک نگرش یا تعهّد اخلاقی است و منجر به یک سبک زندگی نیز میشود. روش او با تکیه بر منطق چندارزشی جینیزمی، هرمنوتیک تناسبی و پدیدار شناسانه است که بر اساس ساختارهای مشترک و همپوشان فرهنگها به تمایزات آنها نیز میپردازد و با طرح فلسفة رهایی بخش، به سمت یک گفتمان چند صدایی در جهان و بدون خودمطلقپنداری حرکت میکند و میکوشد تا با به بازخوانی فلسفة هندی در گفتمان جهانی بپردازد و همچنین، یک جامعه و جهان میانفرهنگی با وحدت بدون همسانی را جستجو میکند.
محمد صالح زارع پور؛ محمدعلی حجتی
چکیده
برخی فیلسوفان برای اثبات ناممکن بودن مدل کردن ذهن با ماشین از قضیۀ گودل و نتایج آن استفاده کردهاند. در فلسفۀ ذهن استدلالات مبتنی بر قضیۀ گودل را استدلالات گودلی مینامند. در این مقاله قصد داریم که سه استدلال گودلی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این استدلالها به ترتیب توسط رودی روکر، جان راندولف لوکاس و راجر پنروز ارائه شدهاند. ...
بیشتر
برخی فیلسوفان برای اثبات ناممکن بودن مدل کردن ذهن با ماشین از قضیۀ گودل و نتایج آن استفاده کردهاند. در فلسفۀ ذهن استدلالات مبتنی بر قضیۀ گودل را استدلالات گودلی مینامند. در این مقاله قصد داریم که سه استدلال گودلی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این استدلالها به ترتیب توسط رودی روکر، جان راندولف لوکاس و راجر پنروز ارائه شدهاند. تلاش میکنیم تا نشان دهیم: (الف) بخشی از استدلال روکر مقبول و بخشی از آن مردود است؛ (ب) استدلال لوکاس به کلی مردود است؛ و (پ) بخشی از استدلال پنروز مقبول و بخشی از آن مشکوک است.
امیر احسان کرباسی زاده؛ میثم محمد امینی
چکیده
گزارههای احتمالاتی دستة خاصی از گزارهها هستند که در گفتار روزمره و علمی استفادههای فراوان دارند. تحلیل مفهوم و تعبیر احتمال برای بررسی جایگاه این گزارهها در علم مسألهای اساسی است. تدقیق مفهوم احتمال و تعبیر آن برای فهم و ارزیابی محتوای گزارههای علمی ضرورت دارد. در این مقاله پس از معرفی دستگاه استاندارد اصل موضوعی احتمالات ...
بیشتر
گزارههای احتمالاتی دستة خاصی از گزارهها هستند که در گفتار روزمره و علمی استفادههای فراوان دارند. تحلیل مفهوم و تعبیر احتمال برای بررسی جایگاه این گزارهها در علم مسألهای اساسی است. تدقیق مفهوم احتمال و تعبیر آن برای فهم و ارزیابی محتوای گزارههای علمی ضرورت دارد. در این مقاله پس از معرفی دستگاه استاندارد اصل موضوعی احتمالات معرفی میگردد و پس از آن اشارة مختصری به تعابیر متفاوت احتمال خواهد شد. سه دستة اساسی از تعابیر احتمال وجود دارد: تعبیر منطقی، تعبیر ذهنی، تعبیر عینی (تمایلی). تعبیر ذهنی بهعنوان پایة بیزگرایی مورد توجه بیشتری قرار دارد. هدف اصلی در این مقاله بررسی تعبیر ذهنی احتمال است که طی آن، دو دسته استدلال در باب توجیه پیروی درجات باور از اصول نظریة احتمال مورد بررسی و نقد قرار میگیرد.
عبدالله نصری
چکیده
در علم اخلاق، با مجموعهای از بایدها و نبایدها سر و کار داریم. تحلیل چیستی این بایدها و نبایدها، برعهدة فلسفة اخلاق یا فرا اخلاق است، یعنی اینکه بایدها از کدام دسته از مفاهیم فلسفی هستند؟ از معقولات اوّلی هستند، یا معقولات ثانی فلسفی یا از اعتباریات؟ بهعلاوه، تحلیل قضایای اخلاقی و اینکه این دسته از قضایا را میتوان به قضایای اخباری ...
بیشتر
در علم اخلاق، با مجموعهای از بایدها و نبایدها سر و کار داریم. تحلیل چیستی این بایدها و نبایدها، برعهدة فلسفة اخلاق یا فرا اخلاق است، یعنی اینکه بایدها از کدام دسته از مفاهیم فلسفی هستند؟ از معقولات اوّلی هستند، یا معقولات ثانی فلسفی یا از اعتباریات؟ بهعلاوه، تحلیل قضایای اخلاقی و اینکه این دسته از قضایا را میتوان به قضایای اخباری ارجاع داد یا نه، یکی دیگر از مسائل مهم فلسفة اخلاق است. پرسش هیوم در مورد رابطة هست و بایدها نیز، از جمله مباحث فرا اخلاق است که فیلسوفان را درگیر پاسخگویی کرده است. برخی از فیلسوفان معاصر اسلامی، چون علامه طباطبائی، مرتضی مطهری، محمدتقی مصباح و حائری، از جمله متفکرانی هستند که در باب پرسشهای فوق به بحث و بررسی پرداختهاند. در این میان، حائری آراء خاص خود را دارد. از جمله آنکه همة بایستیهای اخلاقی را به هستیها ارجاع میدهد، یعنی بایستیها را به وجوب بالغیر تفسیر میکند. حائری در این زمینه با علامه طباطبائی وجه اشتراک خاصی دارد، همانگونه که با مصباح نیز از جهتی وجه اشتراک و از جهت دیگر اختلاف نظر دارد. دیدگاههای علامه طباطبایی، مصباح و حائری از تحلیل بایستیها، مورد نقد صادق لاریجانی قرار گرفته که در این مقاله به تحلیل آراء وی پرداخته شده است. دیدگاه هیوم در باب رابطة هست و باید، مربوط به دو مطلب مهم در منطق صورت است که حائری با تفکیک آنها از یکدیگر، آراء خاص خود را در این زمینه بیان کرده است
الهام کندری؛ سعید بینایی مطلق
چکیده
یکی از اساسیترین آموزههای مابعدالطبیعی، آموزة وحدت است. ما در این مقاله برآنیم تا به معرفی آموزة وحدت نزد ارسطو بپردازیم. بدین منظور قبل از هر چیز به اختلاف نظر اساسی او با پیشینیانش میپردازیم و نگاه «کثرت بین» ارسطویی را از اندیشههای «وحدت بین» ایشان تمییز میدهیم. سپس با ذکر معانی «یک» در زبان معمولی یونانی، ...
بیشتر
یکی از اساسیترین آموزههای مابعدالطبیعی، آموزة وحدت است. ما در این مقاله برآنیم تا به معرفی آموزة وحدت نزد ارسطو بپردازیم. بدین منظور قبل از هر چیز به اختلاف نظر اساسی او با پیشینیانش میپردازیم و نگاه «کثرت بین» ارسطویی را از اندیشههای «وحدت بین» ایشان تمییز میدهیم. سپس با ذکر معانی «یک» در زبان معمولی یونانی، به دو گونه وحدت مادی وصوری میرسیم. در ادامه میبینیم که فعلیت و وحدت و صورت از یک سو و قوه و کثرت و ماده از سوی دیگر ملازم همند و وحدت به معنای نخستین کلمه وحدت صوری است نه مادی و این وحدت صوری اصل فردیت است! و در پایان خواهیم دید که چگونه محرکهای نامتحرک و از همه بیشتر محرک نخستین، فرد مطلق و یک نخستیناند!
ملیحه ابویی مهریزی
چکیده
مقاله حاضر پاسخی به این پرسش اساسی است که چرا زبان نزد افلاطون از اهمیت فراوانی برخوردار است. او در محاورههای متعددی مانند ثئایتتوس و سوفیست، به این موضوع میپردازد؛ و در کراتولوس «زبان» جنبة محوری مییابد. همچنین میان زبان و مابعدالطبیعة افلاطون ارتباط ناگسستنی وجود دارد. بنابرایندر این مقاله ارتباط بین زبان و مابعدالطبیعة ...
بیشتر
مقاله حاضر پاسخی به این پرسش اساسی است که چرا زبان نزد افلاطون از اهمیت فراوانی برخوردار است. او در محاورههای متعددی مانند ثئایتتوس و سوفیست، به این موضوع میپردازد؛ و در کراتولوس «زبان» جنبة محوری مییابد. همچنین میان زبان و مابعدالطبیعة افلاطون ارتباط ناگسستنی وجود دارد. بنابرایندر این مقاله ارتباط بین زبان و مابعدالطبیعة افلاطون نیز واکاوی میشود. ادعای محوری این که این پیوند چنان عمیق است که میتوان گفت کل دیدگاه افلاطون دربارة زبان حول دیدگاه وی درباب هستیهای واقعی، یعنی مُثُل، شکل میگیرد؛ و بر همین اساس است که به نقادی دیدگاههای رایج زمان خویش دربارة زبان، مانند قراردادگرایی و طبیعتگرایی، میپردازد. به عبارت دیگر، افلاطون ضمن تحلیل دو موضع متقابلِ قراردادگرایی و طبیعتگرایی نشان میدهد که نمیتوان از طریق مطالعۀ نامها به کشف طبیعت چیزها نائل شد.
محمدرضا اسمخانی
چکیده
در این مقاله، ابتدا میکوشم توصیفِ مختصری از مسئلۀ کانونیِ فلسفۀ مدرن؛ یعنی نسبت سوژه-اُبژه و راهحلهای ممکن برای آن ارائه دهم. سپس میکوشم با رهیافتِ مقایسهای به توضیحِ نقاطِ مشترکِ راهحلِ دو فیلسوفِ معاصر، یعنی دیویدسن و هابرماس، به این مسئله بپردازم. این راهحل که بر ایدۀ اینترسوبژکتیویته تکیه دارد در این حکم خلاصه میشود ...
بیشتر
در این مقاله، ابتدا میکوشم توصیفِ مختصری از مسئلۀ کانونیِ فلسفۀ مدرن؛ یعنی نسبت سوژه-اُبژه و راهحلهای ممکن برای آن ارائه دهم. سپس میکوشم با رهیافتِ مقایسهای به توضیحِ نقاطِ مشترکِ راهحلِ دو فیلسوفِ معاصر، یعنی دیویدسن و هابرماس، به این مسئله بپردازم. این راهحل که بر ایدۀ اینترسوبژکتیویته تکیه دارد در این حکم خلاصه میشود که رابطۀ سوژه و اُبژه در بستری اینترسوبژکتیو قوام مییابد. نکتۀ مورد تأکیدِ این مقاله این است که هرچند این دو فیلسوف از چارچوبهای فلسفیِ متفاوتی تغذیه میکنند، ولی عملاً از جهتِ نحوۀ مواجهه اشان با این مسئله همگراییهای زیادی دارند. بدین منظور، هدف این است که وجوهِ مشترکِ کارِ ایشان در چند بُعد تحلیل و بررسی میشوند: چرخش زبانی؛ ایدۀ مثلثبندی در برابر جهان های سهگانه؛ «مفاهمه/ارتباط» به منزلۀ بنیادِ زبان؛ «عقلانیت مشترکِ» سوژههای زبانی معرفتی: اصل همدلی در برابر ادّعاهای اعتبار؛ و درنهایت ظرفیتِ «گفتگوی بیناشخصی» برای برقراریِ ارتباط بین اندیشهها یا چارچوبهای فکریِ متفاوت.
مسعود امید؛ بهزاد حسن پور
چکیده
من استعلایی کانت سوژۀ نهایی مطلقی است که بنیاد منطقی معرفت و تجربه را تشکیل میدهد. من استعلایی امری کاملاً سوبژکتیو است که در مقام ضروریترین و بنیادیترین رکن معرفتشناسی کانت هر گونه حکم، شهود و تصور، تألیف، مقوله و در یک کلام هرگونه معرفت و تجربه را به نحو پیشین همراهی میکند. یکی از مسائل بسیار ...
بیشتر
من استعلایی کانت سوژۀ نهایی مطلقی است که بنیاد منطقی معرفت و تجربه را تشکیل میدهد. من استعلایی امری کاملاً سوبژکتیو است که در مقام ضروریترین و بنیادیترین رکن معرفتشناسی کانت هر گونه حکم، شهود و تصور، تألیف، مقوله و در یک کلام هرگونه معرفت و تجربه را به نحو پیشین همراهی میکند. یکی از مسائل بسیار اساسی و مهم دربارۀ من استعلایی، کارکردهای آن در معرفتشناسی کانت است. این مقاله چهار مورد از کارکردهای من استعلایی کانت را با استناد به دیدگاههای کانت در نقد عقل محض استخراج کرده است که عبارتند از: 1- من استعلایی به شناختهای ما کلیت میبخشد. 2- من استعلایی به شناختهای ما ضرورت میبخشد. 3- من استعلایی به شناختهای ما امکان میبخشد. 4- من استعلایی به واسطۀ فرایند و کنش ترکیب به شناختهای ما وحدت میبخشد. در پایان به این نکته دست یافتیم که کارکرد وحدتبخشی به خاطر بنیادین و اساسی بودن فرایند ترکیب در معرفتشناسی کانت، اساسیترین کارکرد من استعلایی است.
حسن بلخاری
چکیده
حکمت شرقی و فلسفة یونانی در برخی از بنیادیترین مبانی نظری، وجوه مشترکی با هم دارند، همچون ایده و نظریة وحدت وجود که هم شاهبیت معانی در اوپانیشادها (بزرگترین کتاب حکمت هندو) است و هم در اندیشههای فلاسفة بزرگی چون هراکلیت (کاپلستون، 1368، 55)، افلاطون و فلوطین حضوری بارز دارد.1 سروپالی رادا کریشنان، متفکر بزرگ هندی، برخی از این اشتراکات ...
بیشتر
حکمت شرقی و فلسفة یونانی در برخی از بنیادیترین مبانی نظری، وجوه مشترکی با هم دارند، همچون ایده و نظریة وحدت وجود که هم شاهبیت معانی در اوپانیشادها (بزرگترین کتاب حکمت هندو) است و هم در اندیشههای فلاسفة بزرگی چون هراکلیت (کاپلستون، 1368، 55)، افلاطون و فلوطین حضوری بارز دارد.1 سروپالی رادا کریشنان، متفکر بزرگ هندی، برخی از این اشتراکات و تشابهات (همچون «نوس» و «آتمن») را در کتاب تاریخ فلسفة غرب و شرق مورد تأمل و تأکید قرار داده است (راداکریشنان،1382، 7). این اشتراک معانی در حوزة هنر و زیبایی نیز حضور دارد. بهعنوان مثال، «میمسیس» که بنیاد ایده و نظریة هنر در اندیشة یونانیان (بهویژه با رویکرد معنوی فلوطین) است، در هند با عنوان «سادرشیا» از نوعی سیر و سلوک معنوی در خلق آثار هنری حکایت دارد. این مقاله دو نظریة اصلی «میمسیس» و «سادرشیا» را در حوزة حکمت و فلسفة هنر مورد بحث قرار میدهد و از اشتراک نظری و معنوی هنر در دو تمدن یونانی و هندی با ابتنای بر مبانی حکمی بحث میکند، بهویژه که برخی محققان و متفکران، ارتباط و تأثیر و تأثر این دو تمدن در عرصة هنر را مورد بررسی و نقد قرار دادهاند؛ برای نمونه، آناندا کوماراسوآمی در مقالة «نفوذ یونان در هنر هندی»2
سید مسعود حسینی توشمانلویی؛ محمد رضا بهشتی
چکیده
حقیقت در فلسفة هایدگر، یکی از مضامین اساسی است. وی از آغاز اندیشة خویش کوشید مفهوم بنیادیتری از حقیقت عرضه کند و در طول فعالیت فلسفی خویش رویههای گوناگونی در این خصوص در پیش گرفت. با وجود این هرگز از این بصیرت اساسی خویش دست نکشید که حقیقت ἀλήθεια است؛ یعنی کشاکش میان پوشیدگی و آشکارگی. بهعلاوه، هایدگر معتقد است ...
بیشتر
حقیقت در فلسفة هایدگر، یکی از مضامین اساسی است. وی از آغاز اندیشة خویش کوشید مفهوم بنیادیتری از حقیقت عرضه کند و در طول فعالیت فلسفی خویش رویههای گوناگونی در این خصوص در پیش گرفت. با وجود این هرگز از این بصیرت اساسی خویش دست نکشید که حقیقت ἀλήθεια است؛ یعنی کشاکش میان پوشیدگی و آشکارگی. بهعلاوه، هایدگر معتقد است در فلسفة افلاطون، تحولی در ذات حقیقت پدید آمده، بهطوری که حقیقت به «درستی» مبدل شده است. از دیدگاه هایدگر، این تحول منشأ «فراموشی وجود» است. گادامر در مقابل بر آن است که افلاطون بهواقع قائل به حقیقت بنیادی ἀλήθεια بوده است و رأی هایدگر دایر بر اینکه اندیشة افلاطون لاجرم منجر به فراموشی وجود و سوبژکتیویسم مدرن میشود، رأی صوابی نیست. گادامر در اثبات دیدگاه خود راهبردهای گوناگونی در پیش میگیرد. در این مقاله به جایگاه ایدة خیر در نظریة مُثُل و مفهوم دیالکتیک در نامة هفتم افلاطون اشاره خواهیم کرد و خواهیم کوشید همراه با گادامر نشان دهیم که در اندیشة افلاطون امکاناتی نهفته است که میتوانند وی را از انتقادات هایدگر مبرا سازن.
امیر مازیار؛ محدثه ربانی نیا
چکیده
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ ...
بیشتر
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ هگل جامعه یونان باستان را الگوی «وحدت زندگانی» می دانست باوجوداین معتقد بود در مقطعی از تاریخ این وحدت و وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی (Sittlichkeit) یونان از هم میپاشد. از آنجا که او آثار ادبی و در کل هنر را دارای دلالت فرهنگی تاریخی و نخستین واسطهای میداند که روح در ظرف آن به خودآگاهی میرسد، در بخش «روح حقیقی، حیات اخلاقیاتی» از کتاب پدیدارشناسی روح فرو پاشی وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی یونان را با خوانش «تراژدی آنتیگونه» توضیح می دهد. آنچه هگل در تراژدی آنتیگونه دریافت، سلسلهای از تعارضات دردناک بود که حاصل تقابل قوای اخلاقیاتی جامعه بود؛ قوایی که پیش از این در وحدتی نیندیشیده بودند اما اکنون که تقابل آنها آشکار شده، حیات اخلاقیاتی جامعه فرو می پاشد و روح به مرحله ای عقلانیتر و آزادتر گذار می کند؛ این مراحل همانا منطق جریان غایتمند تاریخ به سوی تحقق آزادی است.
حمیدرضا رحمانی زاده دهکردی
دوره 10، شماره 40 ، دی 1393، ، صفحه 37-62
چکیده
«مدرنیته، پروژهی ناتمام» یکی از مقالههای بسیار تأثیرگذار جهانی در سه دههیگذشته بوده؛چنانکه منشاء مجادلات فراوانی در حوزههای مختلف فکری شدهاست. اما پرسش اساسی این است که چرا این مقاله، تا این حدّ مهم است؟ و اینکه چه درسهایی برای نگارش مقالات علمی میتوان از آن آموخت؟
مقاله اگرچه حاوی نکات تأمل برانگیز و آموزندهی ...
بیشتر
«مدرنیته، پروژهی ناتمام» یکی از مقالههای بسیار تأثیرگذار جهانی در سه دههیگذشته بوده؛چنانکه منشاء مجادلات فراوانی در حوزههای مختلف فکری شدهاست. اما پرسش اساسی این است که چرا این مقاله، تا این حدّ مهم است؟ و اینکه چه درسهایی برای نگارش مقالات علمی میتوان از آن آموخت؟
مقاله اگرچه حاوی نکات تأمل برانگیز و آموزندهی بسیاری است، امّا نثر آن، در برخی از قسمتها موجز، پُرتکلف و دشوار است. شاید به همین خاطر است که برگردان فارسی آنکه حدود یک دههی پیش (و ظاهراً به تعجیل و با دقتِ اندک) انجام گرفته، با آشکار شدن بسیاری از پسزمینههای جامعهشناختی و فلسفی هابرماس، نیازمند بازنگری جدی است.
هدف نگارنده از ارائه این مقاله، نخست آن است که با استفاده از دو ترجمهی انگلیسی و (در مواقع ضروری) رجوع به اصل آلمانی مقاله، خلاصهای مفهوم و در حد توان، دقیق و امین از مقاله ارائه دهد و سپس با تجزیهوتحلیل و انتزاع «سؤالات»، «ایدهها»، «تزها» و «مفروضهها» نشان دهد که چرا این مقاله، به لحاظ روشی مهم است و چگونه میتواند معیارهایی برای نگارش مقالات تأثیرگذار علمی و فلسفی در اختیار ما قرار دهد.
منوچهر صانعی دره بیدی؛ حسین خوارزمی
چکیده
آموزة بازگشت جاودانۀ همان، یکی از بنیادیترین اندیشههای فلسفی نیچه است و نیچه خود را آموزگار آن میداند. برطبق این آموزه، من باز خواهم گشت، با این خورشید، با این مهتاب، با این زمین و با همۀ رویدادهای آن، اما نه به یک زندگی نو یا زندگی بهتر یا زندگی همانند، بلکه من جاودانه به همین و همین زندگی باز خواهم گشت. پس از فروپاشی ارزشها و ...
بیشتر
آموزة بازگشت جاودانۀ همان، یکی از بنیادیترین اندیشههای فلسفی نیچه است و نیچه خود را آموزگار آن میداند. برطبق این آموزه، من باز خواهم گشت، با این خورشید، با این مهتاب، با این زمین و با همۀ رویدادهای آن، اما نه به یک زندگی نو یا زندگی بهتر یا زندگی همانند، بلکه من جاودانه به همین و همین زندگی باز خواهم گشت. پس از فروپاشی ارزشها و ظهور هیچانگاری در فرهنگ اروپایی، نیچه کوشید در پرتو این آموزه به جای فروغلتیدن در هیچانگاری منفعل، به اندیشۀ هیچانگارانۀ فعال دست یابد و چارهای برای پوچی و معناباختگی زندگی بیابد. با اندیشة بازگشت جاودانة همان میتوان معیاری برای سنجش نیرومندی و شیوهای برای پرورش و تندرستی یافت و از روح کینخواهی به زمان رهید و به زندگی آن گونه که هست، گوارا و ناگوار آری همهجانبه گفت.
زهرا توکلی؛ مجید صادقی حسن آبادی
چکیده
«نفس قدسی» اصطلاحی است که از سوی فلاسفه غالباً برای نام بردن از نفسی که شدیدالحدس است، استفاده میشود. ملاصدرا و قاضی سعید هر دو معتقد به پیوند میان این نفس با نفس نبی هستند، همین امر موجب ضرورت شناخت ویژگیهای آن میشود. در این نوشتار که با مراجعۀ مستقیم به آثار آنها صورت گرفته است. در گام اول ویژگیهای نفس قدسی را تبیین ...
بیشتر
«نفس قدسی» اصطلاحی است که از سوی فلاسفه غالباً برای نام بردن از نفسی که شدیدالحدس است، استفاده میشود. ملاصدرا و قاضی سعید هر دو معتقد به پیوند میان این نفس با نفس نبی هستند، همین امر موجب ضرورت شناخت ویژگیهای آن میشود. در این نوشتار که با مراجعۀ مستقیم به آثار آنها صورت گرفته است. در گام اول ویژگیهای نفس قدسی را تبیین کرده و سپس با بررسی نسبت نفس قدسی و نفس نبوی، مسألۀ امکان دستیابی سایر انسانها به مرتبۀ نفس قدسی مورد ارزیابی قرار گرفته است. در حقیقت باید گفت اختلاف مبانی هستیشناسانه و انسانشناسانۀ ملاصدرا و قاضی سعید موجب اختلاف آرای این دو اندیشمند شده است. صدرالمتألهین بر مبنای اصالت وجود و تشکیک وجود، حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول، مراتب تشکیکی را برای نفس قدسی از صاحب حدس تا نفس نبی قائل است، لیکن قاضی سعید که این مبانی را نپذیرفته است، مصادیق نفس قدسی را منحصر در نفس ناطقه ملکوتی و نفس کلی میداند. با وجود این تفاوت نظر ظاهری، نسبت نفس قدسی با نفس نبی و سایر نفوس انسانی در اندیشۀ این دو فیلسوف بزرگ، بسیار به هم نزدیک است تا حدی که نمیتوان اختلاف آرای آنها را در حد اشتراک لفظی نفس قدسی در سیستم فلسفی ایشان دانست.
نوش آفرین شاهسون؛ محمد جواد صافیان؛ غلامعلی حاتم
چکیده
نسبت بین هنر و حقیقت در تاریخ تفکر غرب لااقل از هنگام طرح مباحث نظری راجع به هنر از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است. در دوران جدید نیز فیلسوفان به این نسبت اندیشیدهاند. میدانیم که در دورۀ جدید و با تأسیس زیباییشناسی توسط بومگارتن بین حقیقت و هنر بهکلی جدایی و مفارقت حاصل شد و این مفارقت با کانت قطعیت پیدا کرد. اما پس از او ...
بیشتر
نسبت بین هنر و حقیقت در تاریخ تفکر غرب لااقل از هنگام طرح مباحث نظری راجع به هنر از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است. در دوران جدید نیز فیلسوفان به این نسبت اندیشیدهاند. میدانیم که در دورۀ جدید و با تأسیس زیباییشناسی توسط بومگارتن بین حقیقت و هنر بهکلی جدایی و مفارقت حاصل شد و این مفارقت با کانت قطعیت پیدا کرد. اما پس از او متفکرانی از جمله هگل کوشیدند بار دیگر بر نسبت هنر و حقیقت بیاندیشند. البته هگل بهصراحت به طرح نسبت هنر و حقیقت نپرداخته است، اما هنر را جلوهای از تجلیهای مطلق و مرتبهای از تحقق آن میداند. هنر اولین جلوۀ روح مطلق است. پرسش اصلی این مقاله این است که هگل به چه نسبتی بین هنر و حقیقت قائل است؟ درک و دریافت او از حقیقت چیست؟ و چگونه تلاش میکند با طرح نسبت بین هنر و حقیقت (البته با سبک و سیاق خود) بر جدایی کامل آن دو که با زیباییشناسی مدرن وقوع یافته است غلبه کند؟ شیوۀ این تحقیق تفسیری و تحلیل محتوا با تکیه بر آثار هگل و شارحان او و آثار سایر فیلسوفان (مرتبط با موضوع) است.
زهره عبد خدایی؛ حسین کلباسی اشتری
چکیده
مبحث زمان از مباحثی است که از قدیم الایام و از فلاسفه ی یونان تا کنون همواره مورد توجه قرار داشته است. معلم اول، ارسطو به طور خاص درباره ی این مبحث در کتاب طبیعیات مطالبی را بیان نموده است. آراء و نظریات ارسطو در آثار شیخ الرئیس بوعلی سینا نیز بازتاب داشته، تا آنجا که سئوالات و مباحث بسیاری پیرامون این مطلب به چشم می خورد که آیا ابوعلی ...
بیشتر
مبحث زمان از مباحثی است که از قدیم الایام و از فلاسفه ی یونان تا کنون همواره مورد توجه قرار داشته است. معلم اول، ارسطو به طور خاص درباره ی این مبحث در کتاب طبیعیات مطالبی را بیان نموده است. آراء و نظریات ارسطو در آثار شیخ الرئیس بوعلی سینا نیز بازتاب داشته، تا آنجا که سئوالات و مباحث بسیاری پیرامون این مطلب به چشم می خورد که آیا ابوعلی سینا به عنوان شارح ارسطو فقط آراء و نظریات استاد را بازتاب نموده و یا آنکه علاوه بر شرح این آراء، خود نیز نظریاتی بدیع و نو داشته است. هدف این نوشتار، مطالعه پیرامون این دغدغه ها و مباحث می باشد. مقاله به طور اجمال نظریات اندیشمندان مسلمان که براین باورند آراء ابن سینا اساسا با ارسطو تفاوتی نداشته است، را ارائه نموده و سپس به بحث پیرامون نظریاتی می پردازد که براساس آن گفته می شود گرچه ابن سینا به عنوان شارح ارسطو در همان ساختار وچهارچوب مطالب خود را ارائه نموده اما نکات و دقت نظرهای ارزشمند او سبب رجحان و تمایز نظریات او بر ارسطو گردیده است. نوشتار حاضر حداقل دو نمونه از تفاوت های دو فیلسوف را نمایان می سازد. مبحث نخست پیرامون آنکه آیا به راستی زمان مفهومی مشتق از حرکت بوده و تنها راه شناخت زمان از طریق حرکت میسر است؟ و یا آنکه می توان زمان را از دو حیث بررسی نمود؛ از حیثی مشتق از حرکت بوده و از حیثی قائم بالذات می باشد. مبحث دوم آنکه آیا زمان مفهوم متصل است و یا آنکه آنرا می توان از حیثی متصل و از حیثی دارای اجزاء درنظر آورد