مقاله پژوهشی
احسان کریمی ترشیزی؛ احمد علی حیدری
چکیده
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی ...
بیشتر
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر تعبیر میکند. ما در این نوشتار به نسبت میان پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر با انسانشناسی فلسفی پرداختهایم و کوشیدهایم نشان دهیم که برخلاف برخی اظهارات صریح این دو، این تعارض نه ذاتی است و نه مطلق. از این رو، میتوانیم از امکان یک انسانشناسی فلسفی بر پایهی پدیدارشناسی این دو سخن بگوییم. پیرنگ و مختصات کلی یک انسانشناسی پدیدارشناختی را بر وفق تحلیل اگزیستنسیال دازاین بدست دادهایم، و نشان دادهایم که انسانشناسی پدیدارشناختی از جهت اسلوب و الگو با انسانشناسی سنتی از اساس متفاوت است.
مقاله پژوهشی
امیر مازیار؛ محدثه ربانی نیا
چکیده
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ ...
بیشتر
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ هگل جامعه یونان باستان را الگوی «وحدت زندگانی» می دانست باوجوداین معتقد بود در مقطعی از تاریخ این وحدت و وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی (Sittlichkeit) یونان از هم میپاشد. از آنجا که او آثار ادبی و در کل هنر را دارای دلالت فرهنگی تاریخی و نخستین واسطهای میداند که روح در ظرف آن به خودآگاهی میرسد، در بخش «روح حقیقی، حیات اخلاقیاتی» از کتاب پدیدارشناسی روح فرو پاشی وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی یونان را با خوانش «تراژدی آنتیگونه» توضیح می دهد. آنچه هگل در تراژدی آنتیگونه دریافت، سلسلهای از تعارضات دردناک بود که حاصل تقابل قوای اخلاقیاتی جامعه بود؛ قوایی که پیش از این در وحدتی نیندیشیده بودند اما اکنون که تقابل آنها آشکار شده، حیات اخلاقیاتی جامعه فرو می پاشد و روح به مرحله ای عقلانیتر و آزادتر گذار می کند؛ این مراحل همانا منطق جریان غایتمند تاریخ به سوی تحقق آزادی است.
مقاله پژوهشی
عطیه زندیه
چکیده
از آنجا که ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است، یکی از دغدغههای مفسران او، درک ارتباط بین دو فلسفة اوست. هوتو از جمله مفسرانی است که تلاش کرده ارتباطی وثیق میان فلسفههای او برقرار کند تا تفسیری منسجم و سازگار از آنها ارائه دهد. به اعتقاد او، چنین دیدگاهی منجر به رفع اختلافات سطحی و عمیق در فلسفههای ویتگنشتاین میشود. به بیان هوتو، ...
بیشتر
از آنجا که ویتگنشتاین دارای دو فلسفه است، یکی از دغدغههای مفسران او، درک ارتباط بین دو فلسفة اوست. هوتو از جمله مفسرانی است که تلاش کرده ارتباطی وثیق میان فلسفههای او برقرار کند تا تفسیری منسجم و سازگار از آنها ارائه دهد. به اعتقاد او، چنین دیدگاهی منجر به رفع اختلافات سطحی و عمیق در فلسفههای ویتگنشتاین میشود. به بیان هوتو، بستر یکپارچهای که فلسفههای ویتگنشتاین را به هم مرتبط میکند «غایت فلسفه» از نظر او، و رویکردش نسبت به «ماهیت و معنای زبان» است. بنابر تفسیر هوتو، غایت فلسفه در دو دورة فکری ویتگنشتاین توصیف بوده است. اما رویکرد فلسفی او در مورد ماهیت زبان دچار تحول شده است: تحول از صورت منطقی به صورت زندگی. همت هوتو بر این است که نشان دهد این تحول خواست اصلی ویتگنشتاین نبوده، و در اثر روشی که برای ارائه تفکر خود برگزیده، پیشآمده است. او رویکرد ویتگنشتاین در فلسفة دوم را که برمبنای نگرش کارکردی است صحیح میداند، اما رویکرد او در فلسفة اول را بر مبنای نظریة تصویری و ناصحیح میخواند، و معتقد است سردرگمی ویتگنشتاین باعث وقوع این رویکرد ناصحیح شده است. هوتو قصد دارد روش فلسفة دوم را به فلسفة اول تسری دهد تا کل فلسفه او با یک غایت و یک رویکرد مورد تفسیر قرار گیرد. گرچه نتیجهای که هوتو میگیرد بدیع است، اما به این امر میانجامد که در رساله، نکته قابلملاحظهای وجود ندارد که ارزش حفظکردن داشته باشد.
مقاله پژوهشی
احمد عبادی؛ محمد امدادی ماسوله
چکیده
در این نوشتار با مرور مؤلفههای اصلی فلسفۀ تامس کوهن خواهیم دید که او منتقد تمایز میان مقام گردآوری/داوری در روششناسیِ علم است. دلایل کوهن عبارتند از: 1. موافقان صرفاً به تبیین جایگاه تمایز گردآوری/داوری در بستر آموزشی آن پرداختهاند که بر اساس آن تنها شواهد در جهت داوری یک فرضیۀ مؤثر تلقی میشوند. و در دیگر زمینههای مهمِ داوری ...
بیشتر
در این نوشتار با مرور مؤلفههای اصلی فلسفۀ تامس کوهن خواهیم دید که او منتقد تمایز میان مقام گردآوری/داوری در روششناسیِ علم است. دلایل کوهن عبارتند از: 1. موافقان صرفاً به تبیین جایگاه تمایز گردآوری/داوری در بستر آموزشی آن پرداختهاند که بر اساس آن تنها شواهد در جهت داوری یک فرضیۀ مؤثر تلقی میشوند. و در دیگر زمینههای مهمِ داوری مورد غفلت قرار میگیرد. 2. تمایز دو مقام مبتنی بر نگاه سادهانگارانه به روند تولید علم است که صرفاً به بیان نقاط قوت و نه ضعف نظریهها میپردازد. 3. هیچگونه تعیینکنندگیِ تجربی در مقام داوری وجود ندارد. 4. در فرآیند تولید علم، جنبههای توصیفی و تجویزی فرضیهها انفکاکناپذیر و درهمتنیدهاند. 5. برخلاف موافقان این تمایز، واژگان ساختاریافته در مقام داوری، دارای پیامدهای ثابت و قطعی نیست بلکه، تحت تأثیر اصول پیشینِ نسبیتشدۀ کانتی، همواره دچار تغییر، تعدیل و اصلاح قرار میگیرند. کوهن پس از بیان این اِشکالات، از سوی موافقان تمایز گردآوری/داوری از چند جهت مورد نقد قرار گرفت: 1. اخذ تعمدی سبک مبهمنویسی در آثارش. 2. کاربست رویکرد دُورگونه در ارائۀ فهرستی از معیارهای معرفتی-واقعگرایانه و بازگشت دوباره به معیارهای غیرمعرفتی. 3. خلط میان «مقام تصمیم» و «مقام داوری» و توجه به «علت» بهجای «دلیل». او برای فرار از این نقدها به دو نکته اشاره میکند: نخست، فهم نادرست دیدگاههایش توسط این موافقان. دوم، ارائۀ معیارهایی در جهت حفظ عینیت علم متفاوت با موافقان این تمایز.
هدف این نوشتار، تحلیل، تکمیل و نقد اندیشههای کوهن دربارهی تمایز گردآوری/داوری است.
مقاله پژوهشی
سعیده کوکب
چکیده
مقالۀ حاضر در صدد طرح رویکرد و ایدۀ پراگماتیستی ریچارد رورتی دربارۀ مسئلۀ ذهن-بدن است. این طرح دارای دو محور اصلی است: رویکرد انتقادی رورتی نسبت به تلقیِ دکارتی از ذهن به عنوان آئینه طبیعت و ایدۀ پراگماتیستی او دربارۀ انسان تحت عنوان ماتریالیسم بدون این همانی ذهن و بدن. او برمبنای تاریخباوری، از طرفی گسست معرفتی بین پارادایمهای ...
بیشتر
مقالۀ حاضر در صدد طرح رویکرد و ایدۀ پراگماتیستی ریچارد رورتی دربارۀ مسئلۀ ذهن-بدن است. این طرح دارای دو محور اصلی است: رویکرد انتقادی رورتی نسبت به تلقیِ دکارتی از ذهن به عنوان آئینه طبیعت و ایدۀ پراگماتیستی او دربارۀ انسان تحت عنوان ماتریالیسم بدون این همانی ذهن و بدن. او برمبنای تاریخباوری، از طرفی گسست معرفتی بین پارادایمهای فلسفی و وابستگی آنها را به شرایط تاریخی و لذا انتخابیبودن آن ها و مسائل ناشی از آن ها را نشان میدهد. و ازطرف دیگر آشکار میسازد که مسئلۀ ذهن نتیجۀ مسلم دانستن فرضهایی در پسِ فلسفۀ مدرن است که منشأ تاریخی دارند و در همان دورۀ تاریخیِ خاص نیز به علل غیرمعرفتی انتخاب شدهاند. لذا این تلقیِ سنتی به شناخت و ذهن، قابل جایگزینی با رویکرد پراگماتیستی به شناخت، به عنوان امری مستلزم گفت وگو و فعالیت اجتماعی و ایدۀ پراگماتیستی درمورد انسان، یعنی ماتریالیسم بدون اینهمانی ذهن و بدن است.
مقاله پژوهشی
مهدی معین زاده
چکیده
قول به تقدم رویکرد عملی (پراتیک) بر رویکرد نظری (تئوریک) به عالم را میتوان یکی از مؤلفه های بنیادین اندیشۀ هایدگر در «وجود و زمان» دانست؛ چه از نظر وی، نخستین گشایش دازاین به عالم، نه گشایشی نظرورزانه که گشایشی مبتنی بر عمل است و بلکه دازاین خود چیزی نیست جز همان پراکسیس. از این منظر، تئوری صرفاً اشتقاقی از پراکسیس خواهد بود. ...
بیشتر
قول به تقدم رویکرد عملی (پراتیک) بر رویکرد نظری (تئوریک) به عالم را میتوان یکی از مؤلفه های بنیادین اندیشۀ هایدگر در «وجود و زمان» دانست؛ چه از نظر وی، نخستین گشایش دازاین به عالم، نه گشایشی نظرورزانه که گشایشی مبتنی بر عمل است و بلکه دازاین خود چیزی نیست جز همان پراکسیس. از این منظر، تئوری صرفاً اشتقاقی از پراکسیس خواهد بود. در«وجود و زمان»، هایدگر البته به تصریح از «فرونسیس ارسطو» سخن به میان نمیآورد. لیکن محتوای کتاب چنان است که به محققین شهیری چون «ولپی» این مجال را میدهد که وجود و زمان را ترجمهای از اخلاق نیکوماخوس ارسطو بدانند. این مقاله تلاش خواهد کرد چهار ظهور ضمنی مفهوم فرونسیس در وجود و زمان را مستخرج و مدلل سازد که این هر چهار ظهور، خود بر مفهوم کایروس که هایدگر در درسگفتار پدیدارشناسی حیات دینی مورد تأکید بلیغ قرار داده، ابتناء دارند.
مقاله پژوهشی
سیده معصومه موسوی
چکیده
مفهوم آزادی یکی از محوریترین مفاهیم در فلسفة کانت است که هم در عقل نظری و هم عقل عملی نقشی تعیینکننده دارد. به این معنا که از منظر برخی مفسران، فاعلیت و خودانگیختگی عقل در شناخت نظری، در حقیقت تعبیری دیگر از خودقانونگذاری و آزادی است. از سوی دیگر، در عقل عملی، مفهوم آزادی نقشی محوری دارد. به این معنا که عقل عملی به عنوان امکان تعینبخشی ...
بیشتر
مفهوم آزادی یکی از محوریترین مفاهیم در فلسفة کانت است که هم در عقل نظری و هم عقل عملی نقشی تعیینکننده دارد. به این معنا که از منظر برخی مفسران، فاعلیت و خودانگیختگی عقل در شناخت نظری، در حقیقت تعبیری دیگر از خودقانونگذاری و آزادی است. از سوی دیگر، در عقل عملی، مفهوم آزادی نقشی محوری دارد. به این معنا که عقل عملی به عنوان امکان تعینبخشی به ارادة فارغ از نظام علی طبیعی، در حقیقت همان آزادی است. اما چالشی مهم پیشروی این مفهوم بنیادین در فلسفة کانت وجود دارد. این چالش به بیان هگل این است که این آزادی «استعلایی» است؛ به این معنا که منتزع و بریده از واقعیت است و کانت هرگز نتوانست این بنیادینترین مفهوم فلسفة خویش را اثبات کند و صرفا آن را به عنوان مفروضی برای برپا کردن نظام اندیشة خویش به نحو استعلایی فرض گرفت. در این مقاله میکوشیم ضمن تقریر این چالش، امکان پاسخگویی به آن را از مسیر خوانش آثار تاریخی کانت به محک آزمون بگذاریم. در این راستا در مقدمه، به تقریر نقد استعلایی بودن مفهوم آزادی میپردازیم. در گام بعد میکوشیم نشان دهیم که چگونه کانت در فلسفة تاریخ خود کوشید نشان دهد آزادی نه ایدهای مفروض، که واقعیتی است که در دل تاریخ به ظهور میرسد. در بخش نتیجهگیری کفایت این خوانش را به سنجش میگذاریم.