فلسفه
حسین اردلانی؛ ملیکه واعظی؛ مسعود غفاری
چکیده
هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یکسو دربردارندهی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر میتوانند برانگیزانندهی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعیترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده میشود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بیواسطهی ...
بیشتر
هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یکسو دربردارندهی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر میتوانند برانگیزانندهی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعیترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده میشود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بیواسطهی خود، میتواند بیش از دیگر هنرها عواطف و هیجانات مخاطبان را برانگیزد. فلسفهی موسیقی شاخهای از فلسفه است که به بررسی چیستی موسیقی، تفاوت و رابطهی موسیقی با زبان، تأثیرات فردی و اجتماعی موسیقی، زیبایی و ارزش در موسیقی، رابطهی احساسات با موسیقی و معناداری موسیقی میپردازد. در مبحث معناداری و رابطه احساسات با موسیقی، دو نظریهی رقیب وجود درد. یکی نظریهی بیانگری که احساسات هنرمند را مرجح میداند و کار موسیقی را بیان احساسات هنرمند میداند. دیگری نظریهی انگیزش که اولویت را به احساسات مخاطب میدهد و کار موسیقی را برانگیختن احساسات شنونده میداند. پرسش اصلی این مقاله این است که کدامیک از این دو نظریه موجهتر و قابل دفاعتر است؟ کدامیک از ین دو نظریه تصویر جامعتری از رابطهی موسیقی با احساسات ارائه میدهد؟ و کدام نظریه میتواند بهتر به ایرادات وارده پاسخ دهد؟ ابتدا هر دو نظریه را مطرح و بررسی میکنیم و بهمرور استدلالهای له و علیه هریک میپردازیم. نشان میدهیم نظریهی انگیزش نهتنها تصویر موجهتری از رابطهی احساسات با موسیقی به دست میدهد، بلکه همچنین، بهتر میتواند به ایرادات وارده پاسخ دهد. سپس مهمترین ایراد وارد شده بر نظریهی انگیزش یعنی «علاقه به موسیقی غمگین» را با کمک نظریات ارسطو در باب موسیقی، بالأخص نظریه کاتارسیس، پاسخ میدهیم و نشان میدهیم که چرا باور داریم پاسخ ما موجهتر از دیگر پاسخهای ارائهشده به این ایراد است.
فلسفه
مهدی بهنیافر؛ فائزه خوش طینت
چکیده
زمینۀ اصلی این پژوهش مشاورۀ فلسفی با تمرکز بر درمان منطقمحور کوهن (روش ال. بی.تی) است و هدف آن مطالعۀ جایگاه فلسفۀ ارسطو بهویژه منطق و فلسفۀ اخلاق او در درمان منطقمحور است. پرسش اصلی این است که درمان منطقمحور به چه معنایی ارسطویی بهحساب میآید و تعالیم ارسطو چه سهمی در اعتبار این رویکرد و تبدیل آن به پارادایمی مستقل در مشاورۀ ...
بیشتر
زمینۀ اصلی این پژوهش مشاورۀ فلسفی با تمرکز بر درمان منطقمحور کوهن (روش ال. بی.تی) است و هدف آن مطالعۀ جایگاه فلسفۀ ارسطو بهویژه منطق و فلسفۀ اخلاق او در درمان منطقمحور است. پرسش اصلی این است که درمان منطقمحور به چه معنایی ارسطویی بهحساب میآید و تعالیم ارسطو چه سهمی در اعتبار این رویکرد و تبدیل آن به پارادایمی مستقل در مشاورۀ فلسفی دارد.در این پژوهش با مطالعهای تحلیلی و اسنادی به تبیین درمان منطقمحور و مؤلفههای ارسطویی آن پرداختهایم و این مؤلفهها را عمدتاً در سه محور منطق، فلسفۀ اخلاق و نظریۀ ارسطو دربارۀ اراده بحث کردهایم. این روش درمانی، احساسات و عواطف آدمی را واجد ساختارهای استنتاجی میداند که دچار شدن آدمی به شبهاستنتاجهای مغالطی در این عرصه، سلامت روان او را به خطر میاندازد. کلید درمان، جایگزینی فضایل بهجای مغالطات است. در اینجا خوانشی از نسبت مغالطات کوهن با نظریۀ ارسطو درباره لغزشهای منطقی و نیز نسبت فضایل جایگزین آنها با اخلاق فضیلت ارسطو عرضه کردهایم و راهکار درمان منطقمحور برای تحقق و تثبیت این فضایل را در پرتو نظریۀ ارسطو دربارۀ اراده تحلیل کردهایم.برایناساس ضمن تبیین وجه پارادایمی درمان منطقمحور بهواسطۀ مبادی فلسفی و ارسطویی آن کوشیدهایم تا دو دسته از وجوه ارسطویی این روش درمانی را از هم تفکیک کنیم: وجوهی از این روش درمانی که هم به لحاظ مبادی و هم به لحاظ عناصر محتوایی ارسطویی است در کنار وجوهی از آن که آموزههایی را صرفاً بر پایۀ مبادی ارسطویی عرضه میدارند و البته وجه دوم در درمان منطقمحور فربهتر است.
فلسفه
سیدامیرعلی موسویان
چکیده
کاربرد نابهجای «علت» در ترجمة آیتیون و انتقال محتوای مفهومی و متافیزیکی علت فاعلی به سایر علل بهویژه علت غایی، سبب تفاسیر و فهم نادرست از این مفهوم بوده است. اگر نسبت میان علت و تبیین در نظر گرفته نشود، خلط میان معنای علت در فلسفة جدید و آیتیا رخ میدهد که ناشی ازلحاظ نکردن تفاوت «نظر به واقع» و ذهن یا تمایز مقام ثبوت ...
بیشتر
کاربرد نابهجای «علت» در ترجمة آیتیون و انتقال محتوای مفهومی و متافیزیکی علت فاعلی به سایر علل بهویژه علت غایی، سبب تفاسیر و فهم نادرست از این مفهوم بوده است. اگر نسبت میان علت و تبیین در نظر گرفته نشود، خلط میان معنای علت در فلسفة جدید و آیتیا رخ میدهد که ناشی ازلحاظ نکردن تفاوت «نظر به واقع» و ذهن یا تمایز مقام ثبوت و اثبات است. در این مقاله به چرایی و چگونگی احصاء علل ارسطویی و سویههای وجود شناختی و معرفتشناختی نسبت علت و تبیین از دیدگاه او پرداخته میشود. دلیل طبقهبندی چهارگانة ارسطو از علل و فهم نسبت علّی را باید بر اساس مقولة تغییر و حرکت یا نسبت میان سازنده و مصنوع جست. میتوان نقش تغییر و حرکت را بهعنوان بنیاد تحلیل طبیعی علیت بر اساس آموزههای بهخصوص فیزیک و متافیزیک نگریست بهموازات نظریة علیت ارسطو در تحلیلات ثانی بر مبنای مفاهیم حد وسط قیاس برهانی و حمل کلی ذاتی علّی. میتوان علت را نوعی تبیین یا بهاصطلاح قسمی تبیین موسوم به تبیین علّی دانست بهنحویکه تبیین و آیتیا اعمّ از علت است.
مژگان محمدی
چکیده
جایگاه عواطف در اندیشه ارسطو اغلب با نظریه وی درباره ضعف اراده شناخته میشود؛ لیکن مطالعه آثار وی نشان میدهد که عواطف نقش گستردهتر و پیچیدهای در فعالیتهای ذهنی دارند. ازنظر او بین عواطف و دیگر کارکردها و فعالیتهای ذهنی رابطه عمیق و دوسویهای وجود دارد؛ به این نحو که هم عواطف بر کارکردهای جزء عقلانی نفس تأثیرگذار است و هم ...
بیشتر
جایگاه عواطف در اندیشه ارسطو اغلب با نظریه وی درباره ضعف اراده شناخته میشود؛ لیکن مطالعه آثار وی نشان میدهد که عواطف نقش گستردهتر و پیچیدهای در فعالیتهای ذهنی دارند. ازنظر او بین عواطف و دیگر کارکردها و فعالیتهای ذهنی رابطه عمیق و دوسویهای وجود دارد؛ به این نحو که هم عواطف بر کارکردهای جزء عقلانی نفس تأثیرگذار است و هم کارکردهای جزء عقلانی بر عواطف و شدت و ضعف آنها تأثیرگذار است. در این مقاله برای تبیین مدعای رابطه دوسویه عاطفه و جزء عقلانی بعد از بیان چیستی عاطفه و نحوه عملکرد آن در ذهن، از یکسو، به تأثیر عاطفه بر جزء عقلانی نفس خواهیم پرداخت و نقش آن را در اراده، قدرت تشخیص و داوری و ادراک حسی بررسی میکنیم. ازنظر ما، برخلاف تصور رایج، عواطف تنها تهدیدی خطرناک برای اخلاق و عقلانیت بهشمار نمیآیند، بلکه آنها میتوانند در تقویت عقلانیت نیز نقش جدی بازی کنند. از سوی دیگر، برای فهم تأثیر جزء عقلانی بر عواطف، نقش برخی فعالیتهای ذهنی در ایجاد لذت و درد و عواطفی چون دوستی، ترحم و نیز مقاومت در برابر نیروی انگیزشی عواطف را بررسی خواهیم کرد. همچنین توضیح خواهیم داد که کارکردهای ذهنی در ایجاد عواطف به یک میزان عمل نمیکنند، همچنین بین شدت و ضعف کارکردهای ذهنی و شدت و ضعف عواطف نسبت مستقیم برقرار است.
مهدی معین زاده
چکیده
قول به تقدم رویکرد عملی (پراتیک) بر رویکرد نظری (تئوریک) به عالم را میتوان یکی از مؤلفه های بنیادین اندیشۀ هایدگر در «وجود و زمان» دانست؛ چه از نظر وی، نخستین گشایش دازاین به عالم، نه گشایشی نظرورزانه که گشایشی مبتنی بر عمل است و بلکه دازاین خود چیزی نیست جز همان پراکسیس. از این منظر، تئوری صرفاً اشتقاقی از پراکسیس خواهد بود. ...
بیشتر
قول به تقدم رویکرد عملی (پراتیک) بر رویکرد نظری (تئوریک) به عالم را میتوان یکی از مؤلفه های بنیادین اندیشۀ هایدگر در «وجود و زمان» دانست؛ چه از نظر وی، نخستین گشایش دازاین به عالم، نه گشایشی نظرورزانه که گشایشی مبتنی بر عمل است و بلکه دازاین خود چیزی نیست جز همان پراکسیس. از این منظر، تئوری صرفاً اشتقاقی از پراکسیس خواهد بود. در«وجود و زمان»، هایدگر البته به تصریح از «فرونسیس ارسطو» سخن به میان نمیآورد. لیکن محتوای کتاب چنان است که به محققین شهیری چون «ولپی» این مجال را میدهد که وجود و زمان را ترجمهای از اخلاق نیکوماخوس ارسطو بدانند. این مقاله تلاش خواهد کرد چهار ظهور ضمنی مفهوم فرونسیس در وجود و زمان را مستخرج و مدلل سازد که این هر چهار ظهور، خود بر مفهوم کایروس که هایدگر در درسگفتار پدیدارشناسی حیات دینی مورد تأکید بلیغ قرار داده، ابتناء دارند.
امین شاهوردی
چکیده
در این مقاله، چگونگی شکلگیری نظریۀ دلالت و تأثیرپذیری اندیشمندان مسلمان در طرح و گسترش این مبحث مورد بررسی قرار میگیرد. برای این منظور، به آموزههای سه مکتب مهم یونانیای اشاره میشود که به بررسی و تحلیل نشانهها پرداخته و آموزههایشان در نویسندگان دورههای بعد مؤثر واقع شدند: نخست ارسطو بود که در ابتدای العباره و انتهای دفتر ...
بیشتر
در این مقاله، چگونگی شکلگیری نظریۀ دلالت و تأثیرپذیری اندیشمندان مسلمان در طرح و گسترش این مبحث مورد بررسی قرار میگیرد. برای این منظور، به آموزههای سه مکتب مهم یونانیای اشاره میشود که به بررسی و تحلیل نشانهها پرداخته و آموزههایشان در نویسندگان دورههای بعد مؤثر واقع شدند: نخست ارسطو بود که در ابتدای العباره و انتهای دفتر دومِ تحلیل پیشین به بررسی نشانهها پرداخت؛ دودیگر پزشکان که نشانهها را ذیل دو دستۀ اصلی تقسیم میکردند و سدیگر رواقیان که نشانهها را به مثابۀ مدخل بحث از استدلالها مورد بررسی قرار میدادند. در دورۀ اسلامی، ابنسینا نخستین منطقدانی است که با تقسیمبندی انواع دلالت لفظی وضعی به بررسی دقیق دلالت روی میآورد و آموزههای وی که اغلب توسط دیگر منطقدانان تکرار میشود، عمدتاً با توجه به گفتارهای ارسطو در ابتدای کتاب العباره شکل میگیرد؛ پس از ابنسینا، همگام با تصریح به دلالتهای لفظی طبعی در آثار خونجی و دیگر منطقدانان به پیروی از فخرالدّین رازی، دلالتهای لفظی عقلی نیز در آثار ارموی، علامه حلی و قطبالدین شیرازی مورد اشاره میگیرند و قطبالدین رازی با بحث از دلالتهای غیرلفظی دامنۀ نظریه دلالت را گسترش داده و تعریف جدیدی از «دلالت» ارائه میکند؛ این تعریف جدید از دلالت و توجه به دلالتهای غیرلفظی را میتوان ناشی از مباحث ارسطو در دفتر دوم تحلیل پیشین و همچنین آموزههای رواقیان و پزشکان دورۀ باستان دانست که احتمالاً از دو طریق، یعنی آثار متکلمان و شارحان منطق ارسطو بر منطقدانان دورههای بعد مؤثر واقع شدهاند.
مهدی امیریان
چکیده
ادربرگ بهعنوان یکی از صورتگرایان تحلیلی مایل است با اتکاء بر آموزههای آکوئیناس، وحدت شئ را به صورت نسبت دهد. بهنظر وی این مهم تنها درگرو آن است که خود صورت واحد باشد نه مرکب. ما در این مقاله نشان دادهایم که هرچند میتوان با این ادعای ادربرگ همراۀ کرد اما متافیزیک خاص او توان آن را ندارد ...
بیشتر
ادربرگ بهعنوان یکی از صورتگرایان تحلیلی مایل است با اتکاء بر آموزههای آکوئیناس، وحدت شئ را به صورت نسبت دهد. بهنظر وی این مهم تنها درگرو آن است که خود صورت واحد باشد نه مرکب. ما در این مقاله نشان دادهایم که هرچند میتوان با این ادعای ادربرگ همراۀ کرد اما متافیزیک خاص او توان آن را ندارد که پشتوانه چنین آموزهای قرار گیرد. بدینمنظور ابتدا بر تبیین وی از صورت تمرکز کردیم، سپس استدلال او را بر وحدت صورت بیان کردیم و نشان دادیم که این استدلال دارای نقاط ضعف عدیده است. درادامه استدلال مختار را بر وحدت صورت که برگرفته از ارسطو است، تبیین کردیم. در پایان نشان دادیم که حتی اگر از ضعفهای استدلال ادربرگ بر وحدت صورت چشمپوشی کنیم و مدعای او را بر واحد بودن صورت بپذیریم، متافیزیک وی نمیتواند پشتوانۀ این نظریه قرار گیرد.
مصطفی زالی
چکیده
یکی از مهمترین منازعات تفسیری حول فلسفه هگل، تأکید بر وجه مدرن یا کلاسیک اندیشه اوست؛ از یک سو برخی با تأکید بر وامداری هگل به کانت، پروژه او را تکمیل پروژه استعلایی کانت قلمداد میکنند و از سویی برخی دیگر، او را متافیزیکدانی میدانند که در بستر اندیشههای افلاطون و ارسطو، اندیشههای نوین خویش را بیان میکند؛ این مقاله با تمرکز ...
بیشتر
یکی از مهمترین منازعات تفسیری حول فلسفه هگل، تأکید بر وجه مدرن یا کلاسیک اندیشه اوست؛ از یک سو برخی با تأکید بر وامداری هگل به کانت، پروژه او را تکمیل پروژه استعلایی کانت قلمداد میکنند و از سویی برخی دیگر، او را متافیزیکدانی میدانند که در بستر اندیشههای افلاطون و ارسطو، اندیشههای نوین خویش را بیان میکند؛ این مقاله با تمرکز بر تفسیر هگل از مفهوم ارسطویی خدا همچون اندیشه خوداندیش نشان میدهد که چگونه او از یک سو در تبیین یکی از کلیدیترین مفاهیم فلسفه خویش یعنی ایدۀ مطلق، وامدار ارسطو است، و از سوی دیگر چگونه با تصرف خود در این مفهوم، راه را برای تفسیری مدرن از آن میگشاید. به گونهای که از یک سو با طرح وحدت میان شناسنده و متعلق شناخت، به عنوان ضابطه اندیشه خوداندیش، دوگانگی خودادراکی کانت با جهان مرتفع میشود و از سوی دیگر با نفی فعلیت طبیعت بیواسطه، همچنان ضابطۀ کانتی تعینبخشی مفهومی به جهان را حفظ میشود.
سید جمال سامع؛ محمد جواد صافیان
چکیده
ارسطو از فلاسفه تأثیرگذار بر روی تفکر هایدگر جوان است. هدف مقاله حاضر روشن کردن بخشی از این تأثیرگذاری است. هایدگر در خلال سالهای ۱۹۲۲-1926 عمیقا به فلسفه ارسطو میاندیشد. اخلاق نیکوماخوس اثری از ارسطو است که بیش از سایر آثار، مورد توجه هایدگر قرار گرفته است. برای درک مواجهه هایدگر در این سالها با تفکر ارسطو بر روی سه اثر مهم این دوره ...
بیشتر
ارسطو از فلاسفه تأثیرگذار بر روی تفکر هایدگر جوان است. هدف مقاله حاضر روشن کردن بخشی از این تأثیرگذاری است. هایدگر در خلال سالهای ۱۹۲۲-1926 عمیقا به فلسفه ارسطو میاندیشد. اخلاق نیکوماخوس اثری از ارسطو است که بیش از سایر آثار، مورد توجه هایدگر قرار گرفته است. برای درک مواجهه هایدگر در این سالها با تفکر ارسطو بر روی سه اثر مهم این دوره « پدیدارشناسی در ارتباط با ارسطو» به سال ۱۹۲۲، «مفاهیم بنیادین ارسطو » به سال ۱۹۲۴ و « افلاطون: محاوره سوفسیت» متمرکز میشویم. استدلال مقاله این است که تفسیر هایدگر از ارسطو در این سالها در زمرۀ اولین تلاشها و تمرینهای روششناسی خاص وی، پدیدارشناسی هرمنوتیک است. به طوریکه میتوان بالیدن پدیدارشناسی هرمنوتیک و بسیاری از مفاهیم بنیادین اندیشه هایدگر در هستی و زمان مانند تخریب پدیدارشناسی، پروا، وجدان را حاصل تأمل هایدگر بر روی اندیشه های ارسطو در خلال این سالها دانست. سه گام اصلی این مقاله برای روشن کردن تفسیر از آن خویش کننده اخلاق نیکوماخوس عبارتند از پرداختن به حقیقت، بررسی مواجهه پدیدارشناسانه هایدگر با اخلاق نیکوماخوس و بررسی تخنه به مثابه افق آشکارگی تکنولوژی. در هر یک از این سه گام سعی میکنیم تأثیر تفکر ارسطو بر هایدگر را بررسی کنیم.
زهرا خزاعی
چکیده
اکراسیا در ادبیات سنتی فلسفی بدین معناست که فرد با بهترین حکم خود مخالفت کند. برخی از فلاسفه اخیرا این پدیده را با ضعف اراده یکی دانسته اند، اما هولتن این دو پدیده را متمایز می داند و استدلال می کند که ضعف اراده به معنای نقض قصدهای جدی است. این مقاله نشان می دهد این دو پدیده بر خلاف ادعای هولتن، متمایز نیستند، بلکه در اکراسیا و ضعف اراده ...
بیشتر
اکراسیا در ادبیات سنتی فلسفی بدین معناست که فرد با بهترین حکم خود مخالفت کند. برخی از فلاسفه اخیرا این پدیده را با ضعف اراده یکی دانسته اند، اما هولتن این دو پدیده را متمایز می داند و استدلال می کند که ضعف اراده به معنای نقض قصدهای جدی است. این مقاله نشان می دهد این دو پدیده بر خلاف ادعای هولتن، متمایز نیستند، بلکه در اکراسیا و ضعف اراده ،علت ترک فعل با دو رویکرد تبیین می شود؛ اولی ناظر به فاعل است و دومی ناظر به فعل. بر اساس این مقاله، تفسیر هولتن به رویکرد دوم اشاره دارد، در حالی که تفسیر ارسطو با هر دو سازگار است. اما اگر مؤلفه های نظریه هولتن به درستی تحلیل شوند می توانند با عناصر نظریه ارسطو سازگار باشند.
یاسمن هشیار
چکیده
بنا بر برخی تفاسیر، متافیزیک ارسطو اثری منسجم و یکپارچه نیست و موضوع واحدی را دنبال نمیکند؛ به عبارت دیگر، در هر دو یا سه کتاب، یک موضوع به عنوان موضوع متافیزیک معرفی میشود؛ مثلاً ارسطو در کتاب چهارم، از تعبیر بدیع «موجود بما هو موجود» و در کتاب هفتم از «اوسیا» به عنوان موضوع این دانش یاد میکند. در این مقاله سعی بر این ...
بیشتر
بنا بر برخی تفاسیر، متافیزیک ارسطو اثری منسجم و یکپارچه نیست و موضوع واحدی را دنبال نمیکند؛ به عبارت دیگر، در هر دو یا سه کتاب، یک موضوع به عنوان موضوع متافیزیک معرفی میشود؛ مثلاً ارسطو در کتاب چهارم، از تعبیر بدیع «موجود بما هو موجود» و در کتاب هفتم از «اوسیا» به عنوان موضوع این دانش یاد میکند. در این مقاله سعی بر این است که منظور ارسطو را از این تعابیر و نیز ارتباط آنها را با یکدیگر و نیز با سایر مفاهیم دیگری که نقش اساسی در متافیزیک ارسطو ایفا میکنند؛ نظیر مفهوم ذات و صورت روشن کند تا بدین ترتیب مشخص شود آیا میتوان تفسیر بدیلی ارائه کرد که نشان دهد ارسطو توانستهاست دانشی نو را با موضوعی جدید و واحد در این کتاب پیریزی کند و به دشواریهای کتاب بتا به عنوان نقشة راه این کتاب پاسخ بگوید. این مقاله با تمرکز بر کتابهای اول، سوم، چهارم و هفتم متافیزیک سعی در بررسی موارد فوق و در مواضعی نشان دادن نوآوریهای ارسطو و نیز برخی وجوه افتراق فلسفة وی از فلسفة افلاطون دارد.
سید احمد حسینی
چکیده
در مورد جایگاه علمالنفس در نظام علم شناختی ارسطو دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه نخست که نظریه رایج و غالب است میگوید نفسشناسی علمی طبیعی است. این دیدگاه بیشتر بر ارتباط وثیق نفس و بدن از نظر ارسطو تأکید دارد. دیدگاه دوم بر آن است که علمالنفس دو بخش دارد و بخشی از آن در طبیعیات و بخش دیگر در الهیات بررسی میشود. از نگاه این نظریه، نفوس ...
بیشتر
در مورد جایگاه علمالنفس در نظام علم شناختی ارسطو دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه نخست که نظریه رایج و غالب است میگوید نفسشناسی علمی طبیعی است. این دیدگاه بیشتر بر ارتباط وثیق نفس و بدن از نظر ارسطو تأکید دارد. دیدگاه دوم بر آن است که علمالنفس دو بخش دارد و بخشی از آن در طبیعیات و بخش دیگر در الهیات بررسی میشود. از نگاه این نظریه، نفوس مادی در طبیعیات بررسی میشوند و نفوس مجرد در الهیات. با آنکه هر دو این نظریات شواهدی را در آثار ارسطو مییابند، این مقاله به نقد آنها میپردازد و نشان میدهد که چگونه با آنکه ظاهر عبارات ارسطو آنها را تقویت میکند اما با دقت بیشتر معلوم میشود که اتفاقا بر اساس مبانی ارسطو نمیتوان جایگاه حقیقی علمالنفس را در طبیعیات دانست.
بهنام فولادی؛ سعید بینای مطلق؛ یوسف شاقول
چکیده
«فوسیس» یکی از مهمترین واژگان فلسفی ارسطو است، تا جاییکه میتوان آن را پایه و موضوع شناخت، از دیدِ وی دانست. این واژه رامیتوان در فلسفۀ او از دو دریچۀ شناختِ انسانی و شناخت راستین نگریست، و بسته به اینکه موضوع کدامیک از این دو باشد، مفهومش متفاوت خواهد بود. بررسی فوسیس در نسبت با دانش انسانی، به پیوند آن با یکیدیگر ...
بیشتر
«فوسیس» یکی از مهمترین واژگان فلسفی ارسطو است، تا جاییکه میتوان آن را پایه و موضوع شناخت، از دیدِ وی دانست. این واژه رامیتوان در فلسفۀ او از دو دریچۀ شناختِ انسانی و شناخت راستین نگریست، و بسته به اینکه موضوع کدامیک از این دو باشد، مفهومش متفاوت خواهد بود. بررسی فوسیس در نسبت با دانش انسانی، به پیوند آن با یکیدیگر از واژگان مهم فلسفۀ ارسطو؛ یعنی لوگوس، و در پی آن، به پیوند شناخت و شهرزیستی در زندگی انسانی رهمیبرد، و از رهگذر این پیوندها دانسته میشود. اما بررسی آن در نسبت با شناخت راستین، فراتر از پیوندهای یادشده، به حقیقتِ راستین چیزها ره میبرد. با نگاه آموزههایی از فلسفۀ ارسطو، میتوان گفت که نهتنها انسان میتواند با گذر از زیستِ انسانی به زیستِ خدایی، حقیقت راستین چیزها را دریابد، [بل]که داشتن چنین دریافتی، پیششرط هرگونه رویارویی و پژوهش دربارۀ چیزها است. بههمینرو، میتوان گفت انسان، از پیش، با حقیقت آشنا است.
قاسم پورحسن؛ سکینه ابوعلی
دوره 11، شماره 43 ، مهر 1394، ، صفحه 7-25
چکیده
ارزیابی موضوع تجرد و بقای نفس انسانی توسط سه فیلسوف نامدار به نامهای، ارسطو (384-322 ق.م)، ابنسینا (370-428ه.ق) و ابنرشد(595-520ه.ق)، مسئلۀ این مقاله را شکل میدهد. تعارض و ابهاماتی که در برخی از آراء ارسطو در حوزه نفس دیده میشود، منشأ اختلافنظر شارحان وی در اینباره شده است. افرادی همچون اسکندرافرودیسی (قرنهای دوم و سوم ق.م) ...
بیشتر
ارزیابی موضوع تجرد و بقای نفس انسانی توسط سه فیلسوف نامدار به نامهای، ارسطو (384-322 ق.م)، ابنسینا (370-428ه.ق) و ابنرشد(595-520ه.ق)، مسئلۀ این مقاله را شکل میدهد. تعارض و ابهاماتی که در برخی از آراء ارسطو در حوزه نفس دیده میشود، منشأ اختلافنظر شارحان وی در اینباره شده است. افرادی همچون اسکندرافرودیسی (قرنهای دوم و سوم ق.م) و ابنرشد قول به مادیت و فناپذیری نفوس فردی و ابنسینا، تجرد و بقای آن را به ارسطو نسبت دادهاند. برخی از تعاریف ارسطو در باب تجرد و بقای نفس و نیز تأکید ارسطو بر بساطت نفس، بیانگر صحت دیدگاه ابنسینا است نه دیدگاه ابنرشد.ابنسینا با تکیه بر عدم انقسام محلّ صور معقول و نیز بر مبنای پایۀ علم حضوری نفس به خود، تجرد نفوس فردی را اثبات مینماید در حالیکه ابنرشد بر مبنای آموزۀ وحدت عقل و رابطۀ عقل هیولانی و عقل فعال، قائل به تجرد نفوس فردی نیست.
سعید درویشی؛ غلامرضا ذکیانی
چکیده
چکیده "ارسطو" یکی از مهمترین منابع برای مطالعة پیش از افلاطونیان است و "هراکلیتوس" در بین پیش از افلاطونیان، بیش از بقیه موردتوجه ارسطو است. این توجه بیشتر از آنجهت است که بهتصریح "افلاطون"، هراکلیتوس بهلحاظ فکری پدرخواندة سوفیستها بود و بهتصریح "ارسطو"، وی پدرخواندة فکری خود افلاطون نیز بهشمار میرفت. از اینرو، ارسطو ...
بیشتر
چکیده "ارسطو" یکی از مهمترین منابع برای مطالعة پیش از افلاطونیان است و "هراکلیتوس" در بین پیش از افلاطونیان، بیش از بقیه موردتوجه ارسطو است. این توجه بیشتر از آنجهت است که بهتصریح "افلاطون"، هراکلیتوس بهلحاظ فکری پدرخواندة سوفیستها بود و بهتصریح "ارسطو"، وی پدرخواندة فکری خود افلاطون نیز بهشمار میرفت. از اینرو، ارسطو کوشید با انتقادات بنیادین نسبت به آموزههای هراکلیتوس، مبانی اندیشههای سوفیستی و افلاطونی را نیز هدف بگیرد. این مقاله خواهدکوشید، ابتدا نشاندهد که آموزههای هراکلیتوس در کدام حوزهها و به چهترتیب بر آموزههای سوفیستی و اندیشههای افلاطون مؤثر افتادهاست. بهنظرمیرسد تلاش هراکلیتوس برای نفی اصالت محسوسات و جزئیات توانستهاست، سوفیستها را به اینایده رهنمون سازد که حقیقتی درکار نیست و افلاطون را بر آن دارد که مدعی شود از آنجاکه حقیقتی در محسوسات و جزئیات نیست؛ پس باید بهدنبال وعاء دیگری بود که در آن طبق آموزههای "پارمنیدس"، ثباتی وجود داشته باشد تا بتوان به علم و اندیشه دست یافت، او این وعاء را به ایدهها اختصاص داد. پس از تعیین میزان تأثیر هراکلیتوس بر سوفیستها و افلاطون، مقالة حاضر خواهد کوشید انتقادات ارسطو دربارة دو آموزة مشهور هراکلیتوس، یعنی «آموزة سیلان» و «آموزة اینهمانی» اضداد را صورتبندی نموده و نشان دهد که این انتقادات در کدام قسمتها میتوانند اندیشههای افلاطون یا پارادوکسهای سوفیستی را هدف بگیرند. این انتقادات میکوشند، نشان دهند که محسوسات بهنحوی دارای تقرر هستند؛ بهاینترتیب، آموزههای سوفیستی یکسره واژگون میگردد و به اندیشة افلاطون در مورد ایدهها و تولید وعاء مزبور نیز نیازی نخواهد بود.
زهره عبد خدایی؛ حسین کلباسی اشتری
چکیده
مبحث زمان از مباحثی است که از قدیم الایام و از فلاسفه ی یونان تا کنون همواره مورد توجه قرار داشته است. معلم اول، ارسطو به طور خاص درباره ی این مبحث در کتاب طبیعیات مطالبی را بیان نموده است. آراء و نظریات ارسطو در آثار شیخ الرئیس بوعلی سینا نیز بازتاب داشته، تا آنجا که سئوالات و مباحث بسیاری پیرامون این مطلب به چشم می خورد که آیا ابوعلی ...
بیشتر
مبحث زمان از مباحثی است که از قدیم الایام و از فلاسفه ی یونان تا کنون همواره مورد توجه قرار داشته است. معلم اول، ارسطو به طور خاص درباره ی این مبحث در کتاب طبیعیات مطالبی را بیان نموده است. آراء و نظریات ارسطو در آثار شیخ الرئیس بوعلی سینا نیز بازتاب داشته، تا آنجا که سئوالات و مباحث بسیاری پیرامون این مطلب به چشم می خورد که آیا ابوعلی سینا به عنوان شارح ارسطو فقط آراء و نظریات استاد را بازتاب نموده و یا آنکه علاوه بر شرح این آراء، خود نیز نظریاتی بدیع و نو داشته است. هدف این نوشتار، مطالعه پیرامون این دغدغه ها و مباحث می باشد. مقاله به طور اجمال نظریات اندیشمندان مسلمان که براین باورند آراء ابن سینا اساسا با ارسطو تفاوتی نداشته است، را ارائه نموده و سپس به بحث پیرامون نظریاتی می پردازد که براساس آن گفته می شود گرچه ابن سینا به عنوان شارح ارسطو در همان ساختار وچهارچوب مطالب خود را ارائه نموده اما نکات و دقت نظرهای ارزشمند او سبب رجحان و تمایز نظریات او بر ارسطو گردیده است. نوشتار حاضر حداقل دو نمونه از تفاوت های دو فیلسوف را نمایان می سازد. مبحث نخست پیرامون آنکه آیا به راستی زمان مفهومی مشتق از حرکت بوده و تنها راه شناخت زمان از طریق حرکت میسر است؟ و یا آنکه می توان زمان را از دو حیث بررسی نمود؛ از حیثی مشتق از حرکت بوده و از حیثی قائم بالذات می باشد. مبحث دوم آنکه آیا زمان مفهوم متصل است و یا آنکه آنرا می توان از حیثی متصل و از حیثی دارای اجزاء درنظر آورد
حسین کلباسی اشتری؛ حسن احمدی زاده
چکیده
بحث از تناهی یا عدمتناهی زمان و مکان، از مهمترین مباحثی است که طی آن، تاریخ فلسفه، چه در مغربزمین و چه در عالم اسلام، با تاریخ دیدگاههای مختلف فیلسوفان و متکلمان گره خورده است. در میان فیلسوفان غربی، ارسطو نخستین کسی به شمار میرود که بحثی مفصل و مدون از تناهی و عدمتناهی مکان و زمان ارائه داده است، تا آنجا که او در کتاب «در ...
بیشتر
بحث از تناهی یا عدمتناهی زمان و مکان، از مهمترین مباحثی است که طی آن، تاریخ فلسفه، چه در مغربزمین و چه در عالم اسلام، با تاریخ دیدگاههای مختلف فیلسوفان و متکلمان گره خورده است. در میان فیلسوفان غربی، ارسطو نخستین کسی به شمار میرود که بحثی مفصل و مدون از تناهی و عدمتناهی مکان و زمان ارائه داده است، تا آنجا که او در کتاب «در آسمان» بحث از امر نامتناهی را مسألهای مهم و تعیینکننده در فهم حقیقت میداند. این بحث در عالم اسلام، بهویژه در آثار شیخ الرئیس ابنسینا به زبانی دیگر، اما با همان محتوا و رویکرد ارسطویی، و با ارائة براهینی شبیه به براهین ارسطو دربارة تناهی مکان و عدم تناهی زمان، دوباره مطرح گردید. آنچه در این جستار در پی واکاوی و بررسی تفصیلی آن هستیم ملاحظه و مقایسة آموزههای این دو فیلسوف بزرگ مشائی یعنی ارسطو و ابنسینا در باب تناهی مکان و عدم تناهی زمان است.
فاطمه صادق زاده قمصری
چکیده
در میان قوای ادراکی نفس، حس مشترک وضعیت ویژهای دارد. ارسطو بیآنکه از آن تصویری ارائه دهد، کارکردهایی چون ادراک محسوسات مشترک و بالعرض و تشخیص وجوه تمایز میان اشیا و ادراک احساس را به آن نسبت میدهد. در حالی که ارسطو به صراحت تلقی از حس مشترک را به عنوان قوهای در کنار حواس پنجگانه رد کرده است، ابنسینا و پیروان او آن را به عنوان ...
بیشتر
در میان قوای ادراکی نفس، حس مشترک وضعیت ویژهای دارد. ارسطو بیآنکه از آن تصویری ارائه دهد، کارکردهایی چون ادراک محسوسات مشترک و بالعرض و تشخیص وجوه تمایز میان اشیا و ادراک احساس را به آن نسبت میدهد. در حالی که ارسطو به صراحت تلقی از حس مشترک را به عنوان قوهای در کنار حواس پنجگانه رد کرده است، ابنسینا و پیروان او آن را به عنوان یکی از حواس باطنی مورد توجه قرار میدهند و برخی از نقشهای نفس را از او میدانند. فیلسوفان اسلامی به ویژه ابنسینا با رفع برخی ابهامات و بیان ادلهای برای اثبات وجود حس مشترک و برشمردن نقشهایی دیگر، نظریه ارسطو را تقویت نمودند. به نظر میرسد حس مشترک را حداکثر میتوان همچون مجمعی برای قبول و ادراک محسوسات به شمار آورد. این قوه به عنوان مرکز مدیریت یا رئیس حواس ظاهری عمل میکند، حواس را به کار میگیرد و سپس محسوسات را ادراک میکند. در این صورت، صدور هر نوع حکم باید کاری از سوی نفس یا قوه فکر قلمداد شود. با وجود آنکه مباحث نفسشناسی ارسطو و ابنسینا همواره مورد توجه خاص صاحبان اندیشه بوده است و هر یک از ایشان به سهم خود بر غنای این بحث افزودهاند، باید گفت که هنوز هم پرسشهایی درباره ارتباط و تعامل میان نفس، حواس ظاهری و حس مشترک و قوه فکر مطرح است که تنها با مطالعه دقیق مباحثی چون ادراک حسی، خیال و قوای نفس به نحوی شایسته وضوح مییابند.
علی رضا محمدی بارچانی
چکیده
از نظر ارسطو اجزای کیفی تراژدی شامل میتوس (پیرنگ)، سیرت، گفتار (بیان)، اندیشه، منظر نمایش و آواز است. او سه جزء میتوسِ هر تراژدی را دگرگونی (peripeteia)، بازشناخت (Angenorsis)و واقعۀ دردانگیز/ فاجعه (catastrophe) برمیشمارد که سبب هلاک یا رنج قهرمان تراژدی میشود. ارسطو در نگرش منتقدانۀ خود به تراژدی در پی یافتن شاخصههای فلسفی آن است. مطالعۀ تراژدیهای ...
بیشتر
از نظر ارسطو اجزای کیفی تراژدی شامل میتوس (پیرنگ)، سیرت، گفتار (بیان)، اندیشه، منظر نمایش و آواز است. او سه جزء میتوسِ هر تراژدی را دگرگونی (peripeteia)، بازشناخت (Angenorsis)و واقعۀ دردانگیز/ فاجعه (catastrophe) برمیشمارد که سبب هلاک یا رنج قهرمان تراژدی میشود. ارسطو در نگرش منتقدانۀ خود به تراژدی در پی یافتن شاخصههای فلسفی آن است. مطالعۀ تراژدیهای یونان بوستان به ما نشان خواهد داد «امر تراژیک»، «حس تراژیک زندگی» یا «عنصر تراژیک» حاکم بر جهان تراژدی، قهرمانان تراژیک را در سیطرۀ خود قرار داده است. در این راستا با ارائۀ نظرات میشل ویینی، کلیفورد لیچ، ماکس شلر، جفری برتون، آرتور شوپنهاور، گئورگ لوکاچ، لوسین گلدمن، والتر کاوفمن، هاینتس کیندرمن، و ورنر یگر درصدد تبیین امر تراژیک به عنوان مهمترین شاخصۀ فلسفی تراژدی برخواهیم آمد و آنگاه با توجه به نظرات جورج اشتاینر، گیلبرت موری، ورنر یگر، جرالد اِلس، و کلیفورد لیچ وجوه تراژیک در تراژدیهای آیسخولوس را نشان خواهیم داد و درخواهیم یافت امر تراژیک به عنوان هسته و جوهرة اصلی تراژدی از سوی آیسخولوس راهی است برای رسیدن قهرمان تراژیک به شناخت تراژیک؛ یعنی «رنج بردن برای آموختن». و با «تحلیل فلسفی امر تراژیک» نشان خواهیم داد که تراژدینویسان به تراژدی به عنوان فرمی نمایشی در زمینهای دراماتیک می-نگریستهاند، یعنی زمینهای که ارکسترا (صحنة نمایش) را همچون جهان تلقی میکند؛ جهان نمایش. همچنین تلاش خواهیم کرد تا آشکار سازیم تراژدینویس، افزون بر جنبۀ دراماتیک، از منظر فلسفی هم به تراژدی نگریسته است و «امر تراژیک» در نگرش فلسفی، به محدودیت، فرجام ناگوار، زجر و رنج قهرمان تراژیک و دستیابیاش به فقدان و شناختی رنجآور معنا میشود؛ لذا دو انگارۀ تراژیک بودنِ جزئی جهان و تراژیک بودن کل جهان را در پایان بررسی و تحلیل خواهیم کرد.