مژگان احمدی
چکیده
هنگامیکه از cogito sum سخن میگوییم مرادمان چیست؟ اشارة این الفاظ در بهکار بردنشان به چه چیزی است؟ نخستین بار به چه صورتی به دیده آمدهاند؟ چه طور پیشرفت کردهاند؟ و همزمان پیشرفت چه مفاهیمی هستند؟ مقالة حاضر بر آن است تا کوگیتو سوم را در ابعادی صوری و مفهومی موردبررسی قرار دهد. لذا از ساختار صوری و مفهومی کوگیتو سوم و چرایی و چگونگی ...
بیشتر
هنگامیکه از cogito sum سخن میگوییم مرادمان چیست؟ اشارة این الفاظ در بهکار بردنشان به چه چیزی است؟ نخستین بار به چه صورتی به دیده آمدهاند؟ چه طور پیشرفت کردهاند؟ و همزمان پیشرفت چه مفاهیمی هستند؟ مقالة حاضر بر آن است تا کوگیتو سوم را در ابعادی صوری و مفهومی موردبررسی قرار دهد. لذا از ساختار صوری و مفهومی کوگیتو سوم و چرایی و چگونگی آنها میپرسد تا بر مدار آن بتوان بهسوی وجه پرسشبرانگیز پرسش کوگیتو سوم یعنی «وجود» حرکت کرد. ازاینرو این مقاله گامی است در راستای فراهم آوردن امکان گفتوگو با این مفهوم فلسفی یعنی امکان پاسخ به آن بر مدار وجه ضروری پرسشگری فلسفی. مراد یافتن مجموعهای از مشارکتهایی در این مفهوم فلسفی است، از خلال متونی که بر وجه پرسشگری کوگیتو سوم دلالت دارند. بر اساس فرادهش، مطلوب مورد نظر نزد مارتین هیدگر جمع آمده است. از اینرو امعان نظر در بخشی از مواجهة هیدگر با این پرسش، پیمودن این گام را ممکن میسازد.
محمدحسین محمدعلی خلج
چکیده
این مقاله که به پرسش از واقعگرایی و ناواقعگرایی در هیدگر میپردازد از چهار بخش تشکیل شده است. در بخش نخست در مروری تاریخی تصویری کلی از سه دسته تفسیر متفاوت از واقعگرایی و ناواقعگرایی در فلسفۀ هیدگر در میانِ مفسرانِ انگلیسیزبانِ او عرضه خواهد شد. دستۀ نخست هیدگر را واقعگرا میدانند؛ دستۀ دوم تفسیری ایدهآلیستی از او ارائه ...
بیشتر
این مقاله که به پرسش از واقعگرایی و ناواقعگرایی در هیدگر میپردازد از چهار بخش تشکیل شده است. در بخش نخست در مروری تاریخی تصویری کلی از سه دسته تفسیر متفاوت از واقعگرایی و ناواقعگرایی در فلسفۀ هیدگر در میانِ مفسرانِ انگلیسیزبانِ او عرضه خواهد شد. دستۀ نخست هیدگر را واقعگرا میدانند؛ دستۀ دوم تفسیری ایدهآلیستی از او ارائه میکنند و دستۀ سوم او را نه واقعگرا و نه ایدهآلیست به شمار میآورند. در بخش دوم تفسیرِ واقعگرایی حداکثری دریفوس –اسپینوزا از هیدگر و دو استدلال ایشان یعنی برهانِ جهانهای چندگانه و استدلالِ پدیدهشناختی در دفاع از آن روایت میگردد. در بخش سوم نقدهای سه نمونه از مهمترین منتقدان این تفسیر، یعنی راتال، مالپس و رورتی، ارزیابی و نقاطِ ضعف و قوتِ آن نقدها آشکار میگردد. در بخش چهارم در ذیلِ ارزیابیِ نهایی بر پایۀ نقدهایی مستقل موضعِ دریفوس-اسپینوزا از دیدِ فلسفی از جهاتِ گوناگون به چالش کشیده میشود و نگرانیهایی تفسیری نیز در موردِ آن مطرح میگردد.
کاظم هانی؛ رضا سلیمان حشمت
چکیده
تصور غالب راجع به فلسفه افلاطون این است که افلاطون با جدا کردن اشیاء محسوس از نمونه برتر آنها در عالم ایدهها، گام مهمی جهت شکلگیری مابعدالطبیعه برداشته است. طبق نظر افلاطون، ایدهها ذات یا ماهیت اشیاء محسوس را شکل میدهند. ایدهها هم شرط وجود اشیاء محسوس و هم شرط شناخت این اشیاء هستند. حال با توجه به این وجودشناسی ...
بیشتر
تصور غالب راجع به فلسفه افلاطون این است که افلاطون با جدا کردن اشیاء محسوس از نمونه برتر آنها در عالم ایدهها، گام مهمی جهت شکلگیری مابعدالطبیعه برداشته است. طبق نظر افلاطون، ایدهها ذات یا ماهیت اشیاء محسوس را شکل میدهند. ایدهها هم شرط وجود اشیاء محسوس و هم شرط شناخت این اشیاء هستند. حال با توجه به این وجودشناسی و معرفتشناسی بدیع، مسائل مهمی پیش میآید؛ از جمله: نحوه نسبت اشیاء محسوس با نمونه برتر خود در عالم ایدهها به چه صورت است؟ نظرگاه ارسطو مبنی بر جدایی ایدهها از اشیاء محسوس به چه میزانی پذیرفتنی است؟ فرض وجود ایدهها چه تأثیری بر نظرگاه ما راجع به انسان (دازَین) و زندگی عملی او دارد؟ در این مقاله سعی بر این است که از منظر دو فیلسوف آلمانی؛ یعنی مارتین هیدگر و هانس گئورک گادامر، پرسشهای مطرح شده را بررسی کنیم. درحالیکه هیدگر اعتقاد دارد افلاطون با طرح آموزه ایدهها، آغازگر فراموشی حقیقت در معنای ناپوشیدگی و نامستوری و در نتیجه فراموشی وجود بوده است، گادامر اعتقاد دارد تفسیر هیدگر از افلاطون و کل تاریخ مابعدالطبیعه تحت تاثیر انتقادات ارسطو بوده است. گادامر با رجوع به خود محاورات افلاطون ازیکطرف، نسبت ایدهها و اشیاء محسوس را بهروشنی توضیح میدهد و از طرف دیگر، تاکید میکند که ایده خیر در عین تعالی و پوشیدگی در تمام اعمال ما حضور دارد.
خشایار برومند؛ علی اصغر مصلح
چکیده
از دستاوردهای مشارکت هیدگر در طرح رویکرد دازینکاوانه در روانپژوهی، نقد بنیادین رویکردهای مبتنی بر علوم طبیعی در این حوزه است. مسئلة کانونی در این زمینه، الگو قرار گرفتن علوم طبیعی برای پژوهشهایی است که روانپژوهان بدان اشتغال دارند. در این مقاله، با تکیه بر رویکرد مدارد باس، به وجوه مختلف چنین نقدی بهعنوان زمینهساز پدیدآمدن ...
بیشتر
از دستاوردهای مشارکت هیدگر در طرح رویکرد دازینکاوانه در روانپژوهی، نقد بنیادین رویکردهای مبتنی بر علوم طبیعی در این حوزه است. مسئلة کانونی در این زمینه، الگو قرار گرفتن علوم طبیعی برای پژوهشهایی است که روانپژوهان بدان اشتغال دارند. در این مقاله، با تکیه بر رویکرد مدارد باس، به وجوه مختلف چنین نقدی بهعنوان زمینهساز پدیدآمدن تحولات ایجابی در علوم روانی میپردازیم. محدودیت محاسبهگرایی، مسئلة واقعیت، مسئلة تبیین علمی ادراک، و خلط میان انگیزه و علّت رفتار انسانی چهار مؤلفهای است که در این خصوص موردتوجه قرارمیدهیم. درحالیکه بیتأمل رهاشدن موضوعات مورداشاره میتواند مطلقانگاری نسبت به علوم طبیعی بهعنوان الگوی حقیقی فعالیت علمی در پژوهشهای روانی را بههمراه داشته باشد، پرسشگری، روانشناسان، روانپزشکان و تمامی پژوهشگرانی که به ادراک، رفتار و فهم تجارب انسانی میپردازند را دستکم از جزماندیشی در این عرصه رها میکند و مسئلهسازبودن ادعاهایی بیپایه همچون استقلال روانپژوهی از فلسفه، که دستکم از قرن نوزدهم میلادی، و با آغاز شکلگیری روانشناسی جدید، سوءتفاهمهایی را در این عرصه پدید آورده است، روشن میسازد.
حسین رستمی جلیلیان؛ محمد رضا اسدی
دوره 11، شماره 41 ، فروردین 1394، ، صفحه 29-48
چکیده
این مقاله برآن است تفسیر هیدگر از نسبت روح و زمان(وجود) در پدیدارشناسی روح هگل را موردبررسی قرار دهد. بدین منظور، نقد هیدگر به هگل راجع به نسبت بین زمان و روح، تعبیر او از پدیدارشناسی روح بهعنوان فلسفهای سوژه محور و نمونهای از متافیزیک فیختهای و دکارتی، و نقش فلسفه روح در تبیین متافیزیک جدید خودبنیادی موردبررسی قرار گرفتهاست. ...
بیشتر
این مقاله برآن است تفسیر هیدگر از نسبت روح و زمان(وجود) در پدیدارشناسی روح هگل را موردبررسی قرار دهد. بدین منظور، نقد هیدگر به هگل راجع به نسبت بین زمان و روح، تعبیر او از پدیدارشناسی روح بهعنوان فلسفهای سوژه محور و نمونهای از متافیزیک فیختهای و دکارتی، و نقش فلسفه روح در تبیین متافیزیک جدید خودبنیادی موردبررسی قرار گرفتهاست. هدف از این مقاله بررسی مسائلی مانند معنای وجود، نسبت بین زمان و روح، مسئله تناهیِ وجود و نامتناهیِ روح در مواجهه فلسفی بین هیدگر و هگل است. در نهایت به این نتیجه میرسیم که از نظر هیدگر زمان و زمانمندی ذات روح در فلسفه هگل را تشکیل میدهد و روح هگل همانا تجسم خوداظهاری مطلقِ عقلِ (استدلالی/ شهودی) است که به صورت حضور مثبت مطلق خود را نمایان میسازد. با تعبیر هیدگر از مفهوم تجربه آگاهی هگل بهعنوان سوبژکتیویته سوژه، به نظر او، فلسفه هگل بهناچار به ظهور متافیزیک جدید خودبنیادی میانجامد که اوج آن در تکنیک مدرن قرار دارد. در این راستا نقد برخی از شارحان به هیدگر این است که در این مواجهه جنبههایی از فلسفه هگل، نظیر شناخت بینالاذهانی، تاریخمندی تجربه روح و نقش مسئله نفی و سلب در حرکت دیالکتیکی و نقد او از تجدد نادیده گرفته شدهاست.
محمدرضا اسدی؛ محد مهدی موسوس مهر
چکیده
هیدگر از نخستین متفکرانى است که در تکنولوژى به بررسى شأن وجودى تکنولوژى، روح حاکم بر آن و نسبت آن با علم جدید و هنر پرداخت. در این مقاله سعی برآن است تا تصویر دقیقتری از «ماهیت تکنولوژی» در نزد هیدگر ارائه شود و ارزیابی مناسبتری نسبت به بدبینانه یا خوشبینانه بودن فلسفه تکنولوژی او به عمل آید. به نظر هیدگر، «ماهیت تکنولوژی» ...
بیشتر
هیدگر از نخستین متفکرانى است که در تکنولوژى به بررسى شأن وجودى تکنولوژى، روح حاکم بر آن و نسبت آن با علم جدید و هنر پرداخت. در این مقاله سعی برآن است تا تصویر دقیقتری از «ماهیت تکنولوژی» در نزد هیدگر ارائه شود و ارزیابی مناسبتری نسبت به بدبینانه یا خوشبینانه بودن فلسفه تکنولوژی او به عمل آید. به نظر هیدگر، «ماهیت تکنولوژی» اصلاً چیز فنی نیست. او از معنای ابزاری تکنولوژی عبور میکند و به دنبال درک «ماهیت تکنولوژی» از طریق فرهنگ یونانی است. برای این منظور، مفهوم تکنولوژی را بر اساس تفسیر خاصی از علیت که مبتنی بر ظهور است، طرح میکند. بر این اساس، تکنولوژی نوین ظهور است اما نه اصیلترین و برترین ظهور وجود چون در آن تبیین و تفسیر و شناسایی جهان مقصود نیست بلکه مقصود تغییر جهان است. «ماهیت تکنولوژی» اگرچه بدون بشر و نسبت او با هستی موضوعیت پیدا نمیکند، اما در عین حال، چنین نامستوریای انسان را در سلطه خود میآورد و او را کنترل میکند و راه چاره برای انسان، برقراری نسبت آزاد با تکنولوژی است. این گونه فهم «ماهیت تکنولوژی» مؤید این است که هیدگر بر ضد تکنولوژی نیست، بلکه در نظر او، نباید تکنولوژی باعث غفلت انسان شود.
فرزین بانکی
چکیده
یکی از مهمترین کارهایی که در هر ترجمهای انجام میشود، معادلیابی درست است. اهمیت این کار بدین سبب است که پیوندِ مفهومِ تازه را با فرهنگ بومی امکانپذیر میکند. برای انتخاب درست توجه به چند نکته اهمیت دارد. به ویژه اینکه در معادلیابی نباید ارتباط واژۀ تخصصی و طیف معنایی آن در زبان روزمره را نادیده گرفت. این مقاله برای معادلیابی ...
بیشتر
یکی از مهمترین کارهایی که در هر ترجمهای انجام میشود، معادلیابی درست است. اهمیت این کار بدین سبب است که پیوندِ مفهومِ تازه را با فرهنگ بومی امکانپذیر میکند. برای انتخاب درست توجه به چند نکته اهمیت دارد. به ویژه اینکه در معادلیابی نباید ارتباط واژۀ تخصصی و طیف معنایی آن در زبان روزمره را نادیده گرفت. این مقاله برای معادلیابی و مراحل کار، با انتخاب معادلی برای واژۀ آلمانی Dasein و کاربرد آن در اندیشۀ هیدگر، در عمل روشی را ارائه میدهد.