فلسفه
زهرا سارا نمایندگی؛ علی فتح طاهری
چکیده
بدیو در کتاب دلوز: غوغای هستی، به ارائه نظرات خود درباب هستیشناسی دلوز پرداخته و با برشماری برخی ویژگی ها در نگره دلوز، او را درنهایت فیلسوف امر واحد میخواند که با تکیه بر نگاه رواقی، در آنچه واژگون سازی افلاطونخوانده ناموفق بوده و پروژه فلسفیاش دستآخر دستاوردی مگر تسلیم کثرت به واحد نداشتهاست. برای بدیو که یکتا ...
بیشتر
بدیو در کتاب دلوز: غوغای هستی، به ارائه نظرات خود درباب هستیشناسی دلوز پرداخته و با برشماری برخی ویژگی ها در نگره دلوز، او را درنهایت فیلسوف امر واحد میخواند که با تکیه بر نگاه رواقی، در آنچه واژگون سازی افلاطونخوانده ناموفق بوده و پروژه فلسفیاش دستآخر دستاوردی مگر تسلیم کثرت به واحد نداشتهاست. برای بدیو که یکتا رسالت فیلسوف معاصر را در گسستن از مفهوم واحد به هر ترتیب میداند، مفاهیمی چون اشتراک معنوی هستی و نیز بازگشت ابدی، صرفا به تساوی هستی و واحد خواهند رسید و حتی تفاوت در هستیشناسی دلوز در نهایت تابع"همان" و راهبر واحد خواهد بود. در این مقاله تلاش خواهیم نمود ضمن برشمردن بخشی از نقدهای بدیو در خصوص ارتباط دلوز و نگره رواقی و نیز به کارگیری مفهوم بازگشت ابدی و تلقی او از دلوز بهمثابه فیلسوف امر واحد، نقدی بر نقدهای بدیو ارائه و در نهایت از هستیشناسی تفاوت و تکرار بهمثابه نسخهای مبتنی بر کثرت دفاع نماییم و نشان دهیم ریشه بنیادین نقدهای بدیو را میتوان در تلقی نامنسجم او از واحد و خلط عامدانه مفاهیم اشتراک معنوی وجود و واحد دانست.
سید مسعود زمانی
چکیده
مقالۀ پیش رو بر آن است که مفهوم هایدگری فاکتیسته (فعلیت) صورت اولیة دازاین است. در وهلة اول برای فعلیت، که در حدود اندیشۀ هایدگر به فعلیت ترجمهاش میکند، سه رکن معنایی بازمیشناسد: 1. واقعیت، عینیت و انضمامیت. 2. خودیت انسانی و شخصیت فردگونه. 3. تاریخیبودن، که از خودیت متوسط الاحوالانة انسان وروزمرّگی او برمیآید. سپس برای منظور ...
بیشتر
مقالۀ پیش رو بر آن است که مفهوم هایدگری فاکتیسته (فعلیت) صورت اولیة دازاین است. در وهلة اول برای فعلیت، که در حدود اندیشۀ هایدگر به فعلیت ترجمهاش میکند، سه رکن معنایی بازمیشناسد: 1. واقعیت، عینیت و انضمامیت. 2. خودیت انسانی و شخصیت فردگونه. 3. تاریخیبودن، که از خودیت متوسط الاحوالانة انسان وروزمرّگی او برمیآید. سپس برای منظور خود بر دو متن هایدگر تکیه میکند: نوشتة موسوم به گزارش به ناتوپ (اول پاییز 1922) و درسگفتار هستیشناسی (تأویل به فعلیت) (تابستان 1923). این مقاله بر اساس این دو متن بر اینهمانی فعلیت و دازاین استدلال میکند که: هایدگر برای فعلیت همان شئونی را قائل میشود که بعدا برای دازاین برمیشمارد؛ همانند ترس، روزمرگی، مرگ، همّوغم (اهتمام)، در-عالم-بودن، ارتباط زبانی با عالم، زمانمندی و اصلاً خود شأن تکوینی (اگزیستنس). هدف اصلی مقاله آن است که با اعمال روشی خاص از مطالعات متداول هایدگر که به طور افراطی بر وجود و زمان اتکا میکند، فاصله بگیرد.
ابوالفضل صبرامیز؛ مرتضی حاج حسینی
چکیده
فیلسوفان مسلمان در نظریه وجود ذهنی، مسئلۀ واقعنمایی علم و تطابق ذهن و عین را پیشفرض گرفتهاند. این پیشفرض با چالشهایی روبهروست. بهطور مثال فیلسوفان معاصر غربی مثل کواین، دیویدسون، مسئلۀ تطابق ذهن و عین را که پیشفرض طرح وجود ذهنی است، از ریشه به چالش میکشند. این فیلسوفان معتقدند بدون داشتن چهارچوب معرفتشناسانه یا معناشناسانه، ...
بیشتر
فیلسوفان مسلمان در نظریه وجود ذهنی، مسئلۀ واقعنمایی علم و تطابق ذهن و عین را پیشفرض گرفتهاند. این پیشفرض با چالشهایی روبهروست. بهطور مثال فیلسوفان معاصر غربی مثل کواین، دیویدسون، مسئلۀ تطابق ذهن و عین را که پیشفرض طرح وجود ذهنی است، از ریشه به چالش میکشند. این فیلسوفان معتقدند بدون داشتن چهارچوب معرفتشناسانه یا معناشناسانه، پرداختن به مسائل هستیشناسی راه به جایی نمیبرد. با این حال با فرض قبول اصل وجود ذهنی و پذیرفتن تشخص موجودات ذهنی، میتوان نقش جدیدی برای مفهوم وجود ذهنی تعریف کرد. در اینجا از نسبت میان ذهن و موجودات ذهنی در درک و تولید عبارات زبانی میپرسیم و سعی میکنیم نشان دهیم میتوان با کمک مبحث وجود ذهنی پاسخی به پرسش «چگونه به فهم جملات یا عبارات زبانی میرسیم» داد. در نهایت بر این نکته تاکید میکنیم که پذیرش وجود ذهنی موجب میشود جنس قواعد زبانی دخیل در فهم یک عبارت یا جمله زبانی را توصیفی و نه تجویزی و دستوری بدانیم.
احمد رجبی
چکیده
هایدگر در درسگفتار تمهید برای تاریخ مفهوم زمان، نقدی درونی بر موضوع پدیدارشناسی استعلایی وارد میکند و هوسرل را متهم میسازد که پرسش از نحوة خاص وجود افعال رویآورندة آگاهی و معنای وجودرا بهطور کلی فروگذاشته است. هایدگر بهواسطة این نقد، با بازگشت به مبدأ پدیدارشناسی؛ یعنی چرخش از رویکرد طبیعی به رویکرد استعلایی پدیدارشناسانه، ...
بیشتر
هایدگر در درسگفتار تمهید برای تاریخ مفهوم زمان، نقدی درونی بر موضوع پدیدارشناسی استعلایی وارد میکند و هوسرل را متهم میسازد که پرسش از نحوة خاص وجود افعال رویآورندة آگاهی و معنای وجودرا بهطور کلی فروگذاشته است. هایدگر بهواسطة این نقد، با بازگشت به مبدأ پدیدارشناسی؛ یعنی چرخش از رویکرد طبیعی به رویکرد استعلایی پدیدارشناسانه، به فهم خاص خویش از موضوع پدیدارشناسی؛ یعنی دازاین راه میبرد. در مسیر تفسیر این نوشتار نشان داده خواهد شد که هایدگر، بر خلاف فهم مشهور، نه تنها منکر چرخش استعلایی هوسرل و مسیر اپوخه و تقلیلها نیست، بلکه برعکس به معنای خاصی، هم اپوخه و هم تقلیل استعلایی را میپذیرد؛ بدین معنا که اطلاقِ سوژة استعلاییِ مطلق را چنان ریشهای میکند که مبدأیت رویکرد طبیعی هوسرل حذف میشود و تمایز میان وجود انسان با سوژة مطلق نیز از میان میرود. بدین ترتیب، دازاین، به نحو خاصی در جایگاه سوژة مطلق، به نحو توأمان در اطلاق و تناهیِ انضمامیِ آن قرار میگیرد.
محمدرضا ابوالقاسمی
چکیده
رومن اینگاردن بنیانگذار هستیشناسی هنر است. او با رویکردی پدیدارشناختی و تحتتأثیر آموزههای فلسفی هوسرل کوشید نشان دهد که اثر هنری و ابژۀ زیباشناختی دو موجودیت متفاوتند. اثر هنری شیای مانند سایر اشیای واقعی است، درحالیکه ابژۀ زیباشناختی ماهیتی قصدی دارد و با کنشهای آگاهی و در ذهن مخاطب قوام مییابد. آثار موسیقی کلاسیک ...
بیشتر
رومن اینگاردن بنیانگذار هستیشناسی هنر است. او با رویکردی پدیدارشناختی و تحتتأثیر آموزههای فلسفی هوسرل کوشید نشان دهد که اثر هنری و ابژۀ زیباشناختی دو موجودیت متفاوتند. اثر هنری شیای مانند سایر اشیای واقعی است، درحالیکه ابژۀ زیباشناختی ماهیتی قصدی دارد و با کنشهای آگاهی و در ذهن مخاطب قوام مییابد. آثار موسیقی کلاسیک هستیشناسی یگانهای دارند. از یکسو اثر موسیقایی همان پارتیتوری است که آهنگساز آن را تصنیف کرده است و از سوی دیگر، این اثر در هر بار اجرا هستی متفاوتی پیدا میکند. هستی اثر ادبی نیز لایهلایه است و اثر به درجات مختلف در هر یک از این لایهها متحقق میشود. به اعتقاد اینگاردن هر اثر هنری فضاهای نامتعین و نامشخصی دارد که مخاطب طی تجربۀ زیباشناختی آنها را تکمیل میکند. مخاطب با پُر کردن این فضاها به اثر هنری یک هستی انضمامی میبخشد. بنابراین، درک اثر هنری مستلزم مشارکت فعّال مخاطب است و اثر در رویکردی بیناسوبژکتیو تقویم میشود.
رضا علی نوروزی؛ مهدیه کاشانی
چکیده
این تحقیق به دنبال بررسی دیدگاه فلسفه هستیشناسی علامه طباطبایی و آثار و نتایج تربیتی آن است. در واقع هدف این پژوهش تبیین مسائل اساسی مربوط به ابعاد هستی از دیدگاه علامه طباطبایی و برخی از مهمترین آثار تربیتی آن در خصوص عناصر نظام تعلیم و تربیت است. روش کار در این مقاله به صورت توصیفی- تحلیلی و با مراجعه به منابع دست اول و منابع کتابخانهای ...
بیشتر
این تحقیق به دنبال بررسی دیدگاه فلسفه هستیشناسی علامه طباطبایی و آثار و نتایج تربیتی آن است. در واقع هدف این پژوهش تبیین مسائل اساسی مربوط به ابعاد هستی از دیدگاه علامه طباطبایی و برخی از مهمترین آثار تربیتی آن در خصوص عناصر نظام تعلیم و تربیت است. روش کار در این مقاله به صورت توصیفی- تحلیلی و با مراجعه به منابع دست اول و منابع کتابخانهای صورت گرفته است. در این مطالعه، ضمن تبیین دیدگاه هستیشناسی علامه یعنی رویکرد فلسفی که روش معرفتشناختی آن حاصل شناخت خدا، انسان و جهان است. با تشریح مقولههای مطرح در حوزه نگرش هستیشناسی مدنظر علامه طباطبایی، ارائه تعلیم و تربیت مرتبط با این مباحث به صورت یک چارچوب پیشنهادی در قالب اهداف، برنامه درسی و روشها مورد بحث قرار گرفته است. نتایج حاصل عبارتاند از: 1- اهداف شامل سطوح مختلف هدف غایی توحیدی و اهداف واسطهای اعتدالگرایی و همهجانبهگرایی میباشد. 2- برنامه درسی شامل توجه به مشخصات برنامه درسی، محتوی برنامه درسی، آسیبشناسی برنامه درسی و شعب علم میباشد. 3- روشهای تعلیم و تربیت شامل روشهای فردی و اخلاقی، روشهای علمی و روشهای اجتماعی میباشد.
حسین کلباسی اشتری
چکیده
در این مقاله نویسنده سعی دارد تا مطالعهای تطبیقی را دربارۀ قابلیتهای دو نظام فلسفیِ آسیایی و اروپایی در باب موضوعی خاص – یعنی قوۀ عقل – ارائه دهد، و از این طریق تأملی بر امکان گفتوگو میان سنتهای فلسفیای داشته باشد که تا به امروز پیشینهای سخت و تسلیمنشدنی در این باره داشتهاند. اگرچه پس از عصر روشنگری و با فیزیک نیوتنی ...
بیشتر
در این مقاله نویسنده سعی دارد تا مطالعهای تطبیقی را دربارۀ قابلیتهای دو نظام فلسفیِ آسیایی و اروپایی در باب موضوعی خاص – یعنی قوۀ عقل – ارائه دهد، و از این طریق تأملی بر امکان گفتوگو میان سنتهای فلسفیای داشته باشد که تا به امروز پیشینهای سخت و تسلیمنشدنی در این باره داشتهاند. اگرچه پس از عصر روشنگری و با فیزیک نیوتنی و در فلسفۀ نقادی کانت، وحدت و کمال فاهمه توسط عقل فراهم می-شود، عملاً بر محدودیت و حدود قلمرو عقل نیز تأکید میگردد. «مغالطات»، «تعارضات جدلی» یا «آنتینومیها»، و «ایدهال عقل محض»، اعلان صریح شکست عقل در سه حوزۀ شناختِ حقیقتِ نفس، طبیعت، و خدا بودند، و «دیالکتیک استعلایی» به مثابه موقعیتی انتقادی معرفی شد که نشأت گرفته از تعالی و فراروی عقل بود. نتیجۀ گریزناپذیر چنین رویکردی، دوگانگی میان سوژه و ابژه، نومن و فنومن، و فاهمه و عقل است؛ و اخلاف کانت مجبور بودند تا بر چنین دوگانگیای غلبه کنند. در فلسفۀ اسلامی – و بهویژه در فلسفۀ صدرایی – عقل، از سویی، مشتمل بر مراتب معرفت و در واقع مراتب «هستی» است و از سویی دیگر – بر خلاف سنت ارسطویی و کانتی – هیچ تعارضی میان مراتب و درجات شناخت نیست؛ بنابراین، «عقل» همچون شکلی از مراتب هستی و مطابق با آن معرفی میشود. اگر چه در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، اخلاف کانت – بهخصوص هگل – تلاش خود را معطوف به حذف دوگانگی میان سوژه و ابژه و نومن و فنومن کردند، اما هیچ نظام فلسفیای که بر اساس سنتی متافیزیکی شکل گرفته موفق نشده است که بر این معضل فلسفۀ نقادی غلبه کند. (فقط در میانۀ قرن بیستم بود که با پدیدارشناسی هوسرل و هرمنوتیک هایدگر دریچۀ جدیدی گشوده شد). نگارنده در این مقاله سعی دارد تا با مطالعهای تطبیقی بین نظام فلسفی کانت و ملاصدرا، راهی را به جادۀ گفتوگو و مبادلۀ انتقادی آرا و عقاید میان دو سنت بزرگ فلسفی غرب و شرق بگشاید.