محمدمهدی اردبیلی
چکیده
نیچه حقیقت را چه میداند؟ این پرسش پروبلماتیک اصلی مقاله حاضر است که در پرتو آن تلاش شده است تا در چارچوب مقتضیات و محدودیتهای این متن،در مقام یک مقاله، مقدمهای بر طرح برداشتی وحدتانگارانه، ایدئالیستی و پویشی از نیچه عرضه شود. در این راستا، ابتدا در مقام مقدمه به بحران پیش روی هر شکلی از نیچهپژوهی اشارهای گذرا خواهد شد تا ...
بیشتر
نیچه حقیقت را چه میداند؟ این پرسش پروبلماتیک اصلی مقاله حاضر است که در پرتو آن تلاش شده است تا در چارچوب مقتضیات و محدودیتهای این متن،در مقام یک مقاله، مقدمهای بر طرح برداشتی وحدتانگارانه، ایدئالیستی و پویشی از نیچه عرضه شود. در این راستا، ابتدا در مقام مقدمه به بحران پیش روی هر شکلی از نیچهپژوهی اشارهای گذرا خواهد شد تا بدین طریق، بتوان امکاناتی را برای صورتبندی ایده اصلی مقاله به دست داد. سپس با تمرکز بر کارکردهای مختلف حقیقت نزد نیچه (به ویژه با ارجاعهای متعدد به آثار متاخر او) و مواجهه دوگانه (منفی/ ایجابی یا انتقادی/ جانبدارانه) او با این مفهوم بهترتیب به سه نقد اصلی او به حقیقت، ذیل سه عنوان خواهیم پرداخت: 1- نقد دوجهانیت، 2- نقد ذاتگرایی و 3- نقد ثباتگرایی. در نهایت به کمک نتایج حاصل از این مباحث، طرحی ابتدایی از برداشت وحدانگارانه- ایدئالیستی- پویشی از نیچه در انتهای مقاله ترسیم خواهد شد.
عزیزه زیرک باروقی؛ سید مصطفی شهر آیینی
دوره 10، شماره 40 ، دی 1393، ، صفحه 99-116
چکیده
مبحث مربوط به احساس و تخیل در نظام فکری دکارت بسیار مهم است. او در «تأمل دوم» احساس و تخیل را بهعنوان حالات آگاهی و بدون اینکه به متعلق خارجی مربوط شوند، ذیل حالات من اندیشنده طبقهبندی میکند. سپس در «تأمل ششم» برای اثبات من جسمانی از این دو قوه یاری میجوید و آنها را بهعنوان قوایی معرفی میکند که تحقق آنها نیازمند ...
بیشتر
مبحث مربوط به احساس و تخیل در نظام فکری دکارت بسیار مهم است. او در «تأمل دوم» احساس و تخیل را بهعنوان حالات آگاهی و بدون اینکه به متعلق خارجی مربوط شوند، ذیل حالات من اندیشنده طبقهبندی میکند. سپس در «تأمل ششم» برای اثبات من جسمانی از این دو قوه یاری میجوید و آنها را بهعنوان قوایی معرفی میکند که تحقق آنها نیازمند فعالیت جسمانی است. بنابراین آنها دو قوهای هستند که نه ذهنی محضاند و نه جسمانی محض؛ بلکه ما در اتحاد ذهن و بدن و در مقام انسانی واحد مرکب از نفس و بدن است که میتوانیم از آنها برخوردار باشیم. درواقع، دکارت با پیشکشیدن بحث احساس و تخیل، نهتنها میکوشد وجود جسم بهطور عام و بدن بهطور خاص را اثبات کند، بلکه میخواهد نحوة تعامل دو جوهر متمایز ذهن و بدن را هم تبیین نماید. اما بهنظر میرسد بحث او دربارة این دو قوه با نظام دوگانهانگارانهاش سازگار نیست. با بررسی آثار چندی از مفسرین دکارت همچون گریهتفیلد، برنارد ویلیامز، مارگارت داولر ویلسُن و کاترین ویلسُن متوجه میشویم که آنها کمابیش به بحث احساس و تخیل در نظام فلسفی دکارت پرداختهاند، اما بهرغم اهمیت موضوع در نظام فکری دکارت، بهاجمال از آن گذشتهاند. در این میان جانکاتینگم، مترجم اصلی دورة سهجلدی آثار دکارت به انگلیسی و صاحب آثار متعددی دربارة نظام فکری دکارت، بیشتر از سایر مفسرین به احساس و تخیل در فلسفه دکارت توجه کرده و آراء متفاوتی را نسبت به دیگر دکارتشناسان مطرح کردهاست. در این مقاله میکوشیم با استناد به آثار دکارت و رجوع به آراء برخی از مفسرین او، به جایگاه احساس و تخیل در فلسفة دکارت و ارتباط این مسئله با دوگانهانگاری دکارت بپردازیم و بهنحوی برجستگی آراء کاتینگم را نسبت به دیگر مفسرین نشان دهیم.