مژگان محمدی
چکیده
جایگاه عواطف در اندیشه ارسطو اغلب با نظریه وی درباره ضعف اراده شناخته میشود؛ لیکن مطالعه آثار وی نشان میدهد که عواطف نقش گستردهتر و پیچیدهای در فعالیتهای ذهنی دارند. ازنظر او بین عواطف و دیگر کارکردها و فعالیتهای ذهنی رابطه عمیق و دوسویهای وجود دارد؛ به این نحو که هم عواطف بر کارکردهای جزء عقلانی نفس تأثیرگذار است و هم ...
بیشتر
جایگاه عواطف در اندیشه ارسطو اغلب با نظریه وی درباره ضعف اراده شناخته میشود؛ لیکن مطالعه آثار وی نشان میدهد که عواطف نقش گستردهتر و پیچیدهای در فعالیتهای ذهنی دارند. ازنظر او بین عواطف و دیگر کارکردها و فعالیتهای ذهنی رابطه عمیق و دوسویهای وجود دارد؛ به این نحو که هم عواطف بر کارکردهای جزء عقلانی نفس تأثیرگذار است و هم کارکردهای جزء عقلانی بر عواطف و شدت و ضعف آنها تأثیرگذار است. در این مقاله برای تبیین مدعای رابطه دوسویه عاطفه و جزء عقلانی بعد از بیان چیستی عاطفه و نحوه عملکرد آن در ذهن، از یکسو، به تأثیر عاطفه بر جزء عقلانی نفس خواهیم پرداخت و نقش آن را در اراده، قدرت تشخیص و داوری و ادراک حسی بررسی میکنیم. ازنظر ما، برخلاف تصور رایج، عواطف تنها تهدیدی خطرناک برای اخلاق و عقلانیت بهشمار نمیآیند، بلکه آنها میتوانند در تقویت عقلانیت نیز نقش جدی بازی کنند. از سوی دیگر، برای فهم تأثیر جزء عقلانی بر عواطف، نقش برخی فعالیتهای ذهنی در ایجاد لذت و درد و عواطفی چون دوستی، ترحم و نیز مقاومت در برابر نیروی انگیزشی عواطف را بررسی خواهیم کرد. همچنین توضیح خواهیم داد که کارکردهای ذهنی در ایجاد عواطف به یک میزان عمل نمیکنند، همچنین بین شدت و ضعف کارکردهای ذهنی و شدت و ضعف عواطف نسبت مستقیم برقرار است.
مهدی گنجور
چکیده
مسئلۀ «جاودانگی» را (بهعنوان یک امر فطری) میتوان از ابعاد مختلف وحیانی، عرفانی، عقلی و فلسفی مورد پژوهش قرارداد. در این مقاله، ازمنظر فلسفی به بررسی انتقادی نفسشناسی و جاودانگی در اندیشه باروخ اسپینوزا با تکیه بر مبانی حکمت متعالیه پرداختهشده است. اسپینوزا همچون صدرالمتألهین معتقد به خلود و بقای نفس است؛ با این تفاوت ...
بیشتر
مسئلۀ «جاودانگی» را (بهعنوان یک امر فطری) میتوان از ابعاد مختلف وحیانی، عرفانی، عقلی و فلسفی مورد پژوهش قرارداد. در این مقاله، ازمنظر فلسفی به بررسی انتقادی نفسشناسی و جاودانگی در اندیشه باروخ اسپینوزا با تکیه بر مبانی حکمت متعالیه پرداختهشده است. اسپینوزا همچون صدرالمتألهین معتقد به خلود و بقای نفس است؛ با این تفاوت که از یکسو منکر جوهریت نفس است و ازسوی دیگر قائل به شمول-ناپذیری و اکتسابیبودن جاودانگی است. بنابراین حصول جاودانگی نزد اسپینوزا، متوقف بر احراز شرایط و رفع موانع است. براین اساس، تنها نفوسی به تجربه ابدیت نائل میشوند که شرایط لازم جاودانگی را در خود ایجاد کنند. ملاصدرا اما طبق مبانی خود معتقد است که جاودانگی یک امر تکوینی و ذاتی برای نفس بوده و درنتیجه همه افراد را در برمیگیرد.
استنباط و تبیین عوامل حصول جاودانگی و نسبت آن باسعادت انسان در اندیشۀ اسپینوزا، در مقایسه با دیدگاه صدرالمتألهین، از مباحث مهم این نوشتار است. روش این پژوهش، توصیفی- تحلیلی با رویکرد انتقادی است.
سید محمد حسین میردامادی؛ علی ارشد ریاحی
چکیده
آراء فلسفی ملاصدرا بر قواعد کلی و جهت گیریهای اخلاقی او (از این دو به مکتب اخلاقی تعبیر میکنیم) تأثیرگذار است. وجودشناسی ملاصدرا اخلاق را زیر مجموعۀ نظام هدفمند الهیاتی خود قرار داده و تلقی او از هستی و انسان پیامدهای متمایزی در مکتب اخلاقی وی داشته است. بنابر مبنای تجرد نفس ارتباط اعمال انسان و سرنوشت اخروی او و نیز بحث تناسخ باطنی ...
بیشتر
آراء فلسفی ملاصدرا بر قواعد کلی و جهت گیریهای اخلاقی او (از این دو به مکتب اخلاقی تعبیر میکنیم) تأثیرگذار است. وجودشناسی ملاصدرا اخلاق را زیر مجموعۀ نظام هدفمند الهیاتی خود قرار داده و تلقی او از هستی و انسان پیامدهای متمایزی در مکتب اخلاقی وی داشته است. بنابر مبنای تجرد نفس ارتباط اعمال انسان و سرنوشت اخروی او و نیز بحث تناسخ باطنی (که با لزوم مراقبه و محاسبه اخلاقی مرتبط است) بستری مناسب مییابد. همچنین حدوث و بقاء نفس در نظر صدرا اهمیت رفتار بدنی در ترقی نفسانی را روشن میکند. تحول پذیری نفس و اسباب تحول آن بر لزوم مراقبه بر رفتارهای بیرونی و حتی نیات درونی در تبیین مکتب اخلاقی صدرا تأثیرگذار بوده است و مبنای قوای نفس و وحدت آن لزوم مداومت بر عمل صالح و پرهیز از عمل منافی ارتقاء وجودی را تبیین میکند. قاعدۀ اتحاد عاقل و معقول نیز بر عینیت اخلاق و هویت وجودی انسان صحه میگذارد. اصالت و تشکیک وجود، لزوم جهتدهی اخلاقی رفتار در تقرب به خداوند را تبیین و قاعده سنخیت علت و معلول، ذاتی و غیر قراردادی بودن اخلاق در مکتب صدرا را مشخص میکند. حرکت جوهری و ارتباط ذاتی نفس و بدن، نفی نسبیگرایی اخلاقی را تبیین و مباحث فطرت نیز موضع صدرا در وحدتگرایی یا کثرتگرایی اخلاقی را مشخص میکند. بسیاری از معضلات مکاتب اخلاقی از جمله سؤال در مورد ذهنی یا عینی بودن اخلاق، تکلیفگرایی یا فضیلتگرایی در اخلاق، کثرتگرایی یا وحدتگرایی در گرایشهای اخلاقی در نوع انسان، وظیفهگرایی یا نتیجهگرایی در اخلاق و ... در تفسیر حکمت متعالیه به سرانجامی روشن میانجامد.
سید احمد حسینی
چکیده
در مورد جایگاه علمالنفس در نظام علم شناختی ارسطو دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه نخست که نظریه رایج و غالب است میگوید نفسشناسی علمی طبیعی است. این دیدگاه بیشتر بر ارتباط وثیق نفس و بدن از نظر ارسطو تأکید دارد. دیدگاه دوم بر آن است که علمالنفس دو بخش دارد و بخشی از آن در طبیعیات و بخش دیگر در الهیات بررسی میشود. از نگاه این نظریه، نفوس ...
بیشتر
در مورد جایگاه علمالنفس در نظام علم شناختی ارسطو دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه نخست که نظریه رایج و غالب است میگوید نفسشناسی علمی طبیعی است. این دیدگاه بیشتر بر ارتباط وثیق نفس و بدن از نظر ارسطو تأکید دارد. دیدگاه دوم بر آن است که علمالنفس دو بخش دارد و بخشی از آن در طبیعیات و بخش دیگر در الهیات بررسی میشود. از نگاه این نظریه، نفوس مادی در طبیعیات بررسی میشوند و نفوس مجرد در الهیات. با آنکه هر دو این نظریات شواهدی را در آثار ارسطو مییابند، این مقاله به نقد آنها میپردازد و نشان میدهد که چگونه با آنکه ظاهر عبارات ارسطو آنها را تقویت میکند اما با دقت بیشتر معلوم میشود که اتفاقا بر اساس مبانی ارسطو نمیتوان جایگاه حقیقی علمالنفس را در طبیعیات دانست.
محمد رضایی
چکیده
ملاصدرا در مباحث مربوط به علم به جایگاه نفس به عنوان فاعل شناسا توجه بسیاری داشته و آن را موجودی خلاق معرفی می نماید. از سوی دیگر از آنجا که یکی از مباحث اساسی در معرفت شاسی، واقع نمایی ادراکات است در این نوشتار ادعا می شود تکیه بر خلاقیت نفس در فرایند ادراک، نمی تواند تضمین کننده عینیت ماهوی ادراکات با موجودات مادی به عنوان یکی از متعلقات ...
بیشتر
ملاصدرا در مباحث مربوط به علم به جایگاه نفس به عنوان فاعل شناسا توجه بسیاری داشته و آن را موجودی خلاق معرفی می نماید. از سوی دیگر از آنجا که یکی از مباحث اساسی در معرفت شاسی، واقع نمایی ادراکات است در این نوشتار ادعا می شود تکیه بر خلاقیت نفس در فرایند ادراک، نمی تواند تضمین کننده عینیت ماهوی ادراکات با موجودات مادی به عنوان یکی از متعلقات ادراک آدمی باشد بلکه صور مخلوق نفس که همان معلوم بالذات نام دارند در سایه خلاقیت نفس، معلوم حضوری آن هستند اما اینکه چه ارتباطی با معلوم بالعرض دارند هر چه باشد نمی توانیم ادعا کنیم در سایه خلاقیت نفس عینیت ماهوی دارند. همچنین نظریه اتحاد نفس با عقل فعال با رویکرد معرفت شناختی نیز نمی تواند اثبات کند صور ذهنی لزوما بایستی با موجودات مادی عینیت ماهوی داشته باشند.
حوران اکبر زاده
چکیده
صدرالمتألهین (برخلاف ابنسینا و سهروردی) در ادراک حسی و خیالی قائل به خلاقیت نفس است، درحالیکه دربارۀ فرآیند ادراک عقلی در آغاز، دارای آرای متفاوت و متعارض است. مهمترین آرای او در این زمینه در قالب سه رویکرد قابل ذکر است: نخست، مشاهدۀ مُثُل نوریه از دور؛ دوّم، افاضۀ واهبالصور بر سبیل رشح (با قرائت صدرایی) و سوّم، اندکاک در ذات الهی ...
بیشتر
صدرالمتألهین (برخلاف ابنسینا و سهروردی) در ادراک حسی و خیالی قائل به خلاقیت نفس است، درحالیکه دربارۀ فرآیند ادراک عقلی در آغاز، دارای آرای متفاوت و متعارض است. مهمترین آرای او در این زمینه در قالب سه رویکرد قابل ذکر است: نخست، مشاهدۀ مُثُل نوریه از دور؛ دوّم، افاضۀ واهبالصور بر سبیل رشح (با قرائت صدرایی) و سوّم، اندکاک در ذات الهی بر سبیل فنا. گرچه صدرالمتألهین رویکرد اخیر را نظر نهایی خویش اعلام کرده اما در جمع این سه رویکرد، توجیههای مختلفی از سوی شارحان معاصر حکمت متعالیه ابراز شده است. از نظر نگارنده، جامعترین وسازگارترین این توجیهها بر اساس ساختار فکری ملاصدرا، این است که ملاصدرا (بنا بر اصل تشکیک در وجود) هر یک از موارد فوق را مرتبهای از مراتب ادراک عقلی دانسته و معتقد است که در مراتب اولیۀ تعقل، نفس بهدلیل ضعف، صور عقلیه را از دور مشاهده میکند. در مرحلۀ بعدی، نفس استکمال یافته و بر اثر اتحاد با صور عقلیه (در سیر صعودیاش) فیضهایی را دریافت می کند. در مرحلۀ آخر، نفس در اوج استکمال و فنای قدسی، خلاق صور عقلیه میگردد. لذا از قرائن کلمات او بر میآید که هرچه نفس ضعیفتر باشد، ادراک عقلانیاش ضعیفتر و محدودتر خواهد بود و بالعکس هرچه شدیدتر و کاملتر باشد، از تعقّل عمیقتری برخوردار میشود. بنا بر این تبیین، مرحلۀ أعلای تعقّل مختص راسخین در علم و انسانهای کامل میباشد.
بهزاد مرتضایی
چکیده
در تاریخ فلسفه اسلامی، از زمان فارابی تا عصر حاضر، قوه خیال و عالم صور خیالی یکی از مباحث بسیار مهم بوده است تا جایی که بعضی از صاحب نظران این توجه را از ممیزات فلسفه اسلامی دانستهاند. فارابی نظریه نبوت خود را با طرح عالم خیال تبیین کرد و ابن سینا و سهرودی و ملاصدرا و اخلاف ایشان، با استناد به عالم خیال، به حل بسیاری از مسائل و مخصوصاً ...
بیشتر
در تاریخ فلسفه اسلامی، از زمان فارابی تا عصر حاضر، قوه خیال و عالم صور خیالی یکی از مباحث بسیار مهم بوده است تا جایی که بعضی از صاحب نظران این توجه را از ممیزات فلسفه اسلامی دانستهاند. فارابی نظریه نبوت خود را با طرح عالم خیال تبیین کرد و ابن سینا و سهرودی و ملاصدرا و اخلاف ایشان، با استناد به عالم خیال، به حل بسیاری از مسائل و مخصوصاً به جمع میان دین و فلسفه و مشاهده و برهان و نقل و عقل نائل شدند. مساله اساسی دراین مقاله بررسی حالات نفس در مقام خیال است ودرمیان این حالات مهمترین مساله اثبات تجرد خیال است که از نظر معرفة النفس اهمیت فوقالعادهای داشته، تحولی مهم در معرفة النفس فلسفی است. با اثبات نوعی تجرّد برای نفس در مقام خیال ثابت میشود که انسان، برخلاف دیدگاه فلاسفه مشایی و اشراقی، موجودی دوساحتی (بدن و عقل) نیست، بلکه دارای سه ساحت و سه نشئه وجودی است: نشئه مادّی و بدنی، نشئه صوری و برزخی، و نشئه عقلانی که ملاصدرا در این مورد دلایل فراوانی اقامه نموده وبه تصریح خود، نخستین کسی است که در تاریخ فلسفه گونهای از تجرّد و استقلال از بدن را برای قوّه متخیّله اثبات کرده است که دراین جا به نقدوبررسی آنها پرداخته میشود.
زهره سادات ناجی؛ محسن جوادی
چکیده
محمد غزالی و توماس آکویناس به ترتیب در جهان اسلام و مسیحیت، نقشی تأثیرگذار بر اندیشمندان پس از خود داشتند. نگاه دینی آنها در آثارشان نمایان است و یکی از مسائلی که به تبع نگرش دینی، هر دو متفکر به آن معتقدند، مسئله تمایز نفس و بدن است. این موضوع اگرچه سابقهای به قدمت اندیشه یونان باستان دارد، اما نوع نگاه دینی غزالی و آکویناس، نتایج ...
بیشتر
محمد غزالی و توماس آکویناس به ترتیب در جهان اسلام و مسیحیت، نقشی تأثیرگذار بر اندیشمندان پس از خود داشتند. نگاه دینی آنها در آثارشان نمایان است و یکی از مسائلی که به تبع نگرش دینی، هر دو متفکر به آن معتقدند، مسئله تمایز نفس و بدن است. این موضوع اگرچه سابقهای به قدمت اندیشه یونان باستان دارد، اما نوع نگاه دینی غزالی و آکویناس، نتایج فلسفی آن را از عقیده فیلسوفانی چون ارسطو متمایز می سازد. از جمله مطالب دیگری که در نوشتههای غزالی و آکویناس به آن به شکل جدی پرداخته شده، مباحث اخلاقی است. هدف این مقاله بررسی ارتباط دو موضوع یادشده، یعنی تأثیرپذیری فلسفه اخلاق این دو اندیشمند از دین بوده که به شکل خاص میتوان این موضوع را در اعتقاد به تمایز نفس و بدن، جاودانگی نفس و همین طور ثواب و عقاب اخروی پیگیری کرد. این نوشته به اثرگذاری وحی و میزان بهرهگیری از آن در فلسفه اخلاق غزالی و آکویناس، و سهم آن در شکلگیری اندیشه اخلاقی این دو پرداخته و روشن میسازد که این نقش در اخلاق غزالی پررنگتر است.
رضا اکبریان؛ طیبه کرمی
چکیده
مسئله ارتباط مجرد و مادی یکی از مسائل مهم در فلسفه است. نفس به دلیل هویت دوگانهای که دارد، میتواند نقشی واسطهای را میان عالم عقل و طبیعت را ایفا کند. نقش واسطهگری نفس، در فلسفه افلوطین و ملاصدرا به دو شکل متفاوت ترسیم شده است. از دیدگاه افلوطین، نفس دارای جنبهای فرودین و جنبهای عالی است. جنبه عالی نفس متصل به عقل است و هرگز تنزل ...
بیشتر
مسئله ارتباط مجرد و مادی یکی از مسائل مهم در فلسفه است. نفس به دلیل هویت دوگانهای که دارد، میتواند نقشی واسطهای را میان عالم عقل و طبیعت را ایفا کند. نقش واسطهگری نفس، در فلسفه افلوطین و ملاصدرا به دو شکل متفاوت ترسیم شده است. از دیدگاه افلوطین، نفس دارای جنبهای فرودین و جنبهای عالی است. جنبه عالی نفس متصل به عقل است و هرگز تنزل نمیکند. اما نفس دارای جنبه فروتری نیز هست که با ماده در ارتباط است. به نظر او، نفس حتی در مرتبه فروتر نیز کاملاً مجرد و انفعالناپذیر است. ارتباط نفس مجرد با ماده از طریق طبیعت انجام میشود که خود پرتوی از وجود نفس کل است. اما نزد ملاصدرا، نفس امری است که با حدوث بدن حادث میشود و سپس به تدریج مجرد میشود. در این دیدگاه، نفس در ابتدا تنها از نوعی تجرد مثالی یا ناقص برخوردار است، اما امکان ترقی به مقام تجرد عقلانی یا تام برای او وجود دارد. ملاصدرا از طریق ترسیم رابطه اتحادی میان نفس و بدن و اصل حرکت جوهری سعی در حل مشکل ارتباط مجرد و مادی کرده است.
فاطمه صادق زاده قمصری
چکیده
در میان قوای ادراکی نفس، حس مشترک وضعیت ویژهای دارد. ارسطو بیآنکه از آن تصویری ارائه دهد، کارکردهایی چون ادراک محسوسات مشترک و بالعرض و تشخیص وجوه تمایز میان اشیا و ادراک احساس را به آن نسبت میدهد. در حالی که ارسطو به صراحت تلقی از حس مشترک را به عنوان قوهای در کنار حواس پنجگانه رد کرده است، ابنسینا و پیروان او آن را به عنوان ...
بیشتر
در میان قوای ادراکی نفس، حس مشترک وضعیت ویژهای دارد. ارسطو بیآنکه از آن تصویری ارائه دهد، کارکردهایی چون ادراک محسوسات مشترک و بالعرض و تشخیص وجوه تمایز میان اشیا و ادراک احساس را به آن نسبت میدهد. در حالی که ارسطو به صراحت تلقی از حس مشترک را به عنوان قوهای در کنار حواس پنجگانه رد کرده است، ابنسینا و پیروان او آن را به عنوان یکی از حواس باطنی مورد توجه قرار میدهند و برخی از نقشهای نفس را از او میدانند. فیلسوفان اسلامی به ویژه ابنسینا با رفع برخی ابهامات و بیان ادلهای برای اثبات وجود حس مشترک و برشمردن نقشهایی دیگر، نظریه ارسطو را تقویت نمودند. به نظر میرسد حس مشترک را حداکثر میتوان همچون مجمعی برای قبول و ادراک محسوسات به شمار آورد. این قوه به عنوان مرکز مدیریت یا رئیس حواس ظاهری عمل میکند، حواس را به کار میگیرد و سپس محسوسات را ادراک میکند. در این صورت، صدور هر نوع حکم باید کاری از سوی نفس یا قوه فکر قلمداد شود. با وجود آنکه مباحث نفسشناسی ارسطو و ابنسینا همواره مورد توجه خاص صاحبان اندیشه بوده است و هر یک از ایشان به سهم خود بر غنای این بحث افزودهاند، باید گفت که هنوز هم پرسشهایی درباره ارتباط و تعامل میان نفس، حواس ظاهری و حس مشترک و قوه فکر مطرح است که تنها با مطالعه دقیق مباحثی چون ادراک حسی، خیال و قوای نفس به نحوی شایسته وضوح مییابند.
ابراهیم موسوی
چکیده
برای مدتها رابطۀ ادراک حسی با معرفت از نظر افلاطون به نحوی بر اساس تفکر ارسطویی یا تفکر افلوطینی توجیه میشد، اما بهتازگی آراء دیگری در این باره مطرح است که در آن دریافت اصلی خود افلاطون محل مداقه قرار میگیرد. این دیدگاه هنگامی جدیتر میشود که در مواردی همچون رسالۀ تئهتتوس (184 الف تا 187) ملاحظه میکنیم که افلاطون برخلاف نظر ...
بیشتر
برای مدتها رابطۀ ادراک حسی با معرفت از نظر افلاطون به نحوی بر اساس تفکر ارسطویی یا تفکر افلوطینی توجیه میشد، اما بهتازگی آراء دیگری در این باره مطرح است که در آن دریافت اصلی خود افلاطون محل مداقه قرار میگیرد. این دیدگاه هنگامی جدیتر میشود که در مواردی همچون رسالۀ تئهتتوس (184 الف تا 187) ملاحظه میکنیم که افلاطون برخلاف نظر ارسطو و افلوطین نقشی را برای ادراک حسی در معرفت قائل نیست. هدف از این مقاله برجسته ساختن همین رویکرد است که با ارجاع به مکالمات افلاطون به پیش میرود. بدین ترتیب، چنین وجهۀ نظری از سوی افلاطون محور مهمی را در معرفتشناسی او شکل میدهد که به نظر میرسد با تفاسیر قدیم و حتی جدید مغایرت دارد. ما در اینجا بیشتر بر وجه سلبی معرفت افلاطونی تأکید میکنیم و به وجه ایجابی آن چندان نمیپردازیم، هرچند در پی تأکید بر وجه سلبی وجه ایجابی معرفتشناسی افلاطونی نیز تا حدودی بررسی میشود.