مقاله پژوهشی
فلسفه
حسین اردلانی؛ ملیکه واعظی؛ مسعود غفاری
چکیده
هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یکسو دربردارندهی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر میتوانند برانگیزانندهی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعیترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده میشود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بیواسطهی ...
بیشتر
هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یکسو دربردارندهی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر میتوانند برانگیزانندهی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعیترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده میشود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بیواسطهی خود، میتواند بیش از دیگر هنرها عواطف و هیجانات مخاطبان را برانگیزد. فلسفهی موسیقی شاخهای از فلسفه است که به بررسی چیستی موسیقی، تفاوت و رابطهی موسیقی با زبان، تأثیرات فردی و اجتماعی موسیقی، زیبایی و ارزش در موسیقی، رابطهی احساسات با موسیقی و معناداری موسیقی میپردازد. در مبحث معناداری و رابطه احساسات با موسیقی، دو نظریهی رقیب وجود درد. یکی نظریهی بیانگری که احساسات هنرمند را مرجح میداند و کار موسیقی را بیان احساسات هنرمند میداند. دیگری نظریهی انگیزش که اولویت را به احساسات مخاطب میدهد و کار موسیقی را برانگیختن احساسات شنونده میداند. پرسش اصلی این مقاله این است که کدامیک از این دو نظریه موجهتر و قابل دفاعتر است؟ کدامیک از ین دو نظریه تصویر جامعتری از رابطهی موسیقی با احساسات ارائه میدهد؟ و کدام نظریه میتواند بهتر به ایرادات وارده پاسخ دهد؟ ابتدا هر دو نظریه را مطرح و بررسی میکنیم و بهمرور استدلالهای له و علیه هریک میپردازیم. نشان میدهیم نظریهی انگیزش نهتنها تصویر موجهتری از رابطهی احساسات با موسیقی به دست میدهد، بلکه همچنین، بهتر میتواند به ایرادات وارده پاسخ دهد. سپس مهمترین ایراد وارد شده بر نظریهی انگیزش یعنی «علاقه به موسیقی غمگین» را با کمک نظریات ارسطو در باب موسیقی، بالأخص نظریه کاتارسیس، پاسخ میدهیم و نشان میدهیم که چرا باور داریم پاسخ ما موجهتر از دیگر پاسخهای ارائهشده به این ایراد است.
مقاله پژوهشی
فلسفه
سیمین اسفندیاری
چکیده
شوپنهاور این عالم را پدیداری میداند که تجلی شئ فینفسه است و شئ فینفسه یا به عبارتی «بود» عالم، چیزی نیست جز اراده که باطن جهان و نه چیزی برتر از جهان است. جهان فلسفی او از سه مرتبهی اراده، ایده و پدیدارها تشکیل شده است. اراده بنیاد و اساس فلسفه شوپنهاور را شکل میدهد که هستی ظهور آن است. شوپنهاور ایده را نابترین تصویرِ ...
بیشتر
شوپنهاور این عالم را پدیداری میداند که تجلی شئ فینفسه است و شئ فینفسه یا به عبارتی «بود» عالم، چیزی نیست جز اراده که باطن جهان و نه چیزی برتر از جهان است. جهان فلسفی او از سه مرتبهی اراده، ایده و پدیدارها تشکیل شده است. اراده بنیاد و اساس فلسفه شوپنهاور را شکل میدهد که هستی ظهور آن است. شوپنهاور ایده را نابترین تصویرِ شیء فینفسه یا اراده میداند؛ بهعبارتدیگر مستقیمترین تعین اراده جهان نمونههای عالم معقولات است که در فلسفه افلاطون مثل خوانده میشود و مخلوقات سایه و نسخهای از آن اصل هستند. از نگاه شوپنهاور مثال افلاطونی واسطه میان اراده بهعنوان شئ فینفسه و پدیدار است. البته مثال افلاطونی معقول است؛ حالآنکه عقل به اراده شوپنهاور راهی ندارد، بلکه هنر میتواند شئ فینفسه و اراده را بهخوبی درک کند. در این مقاله به روش توصیفی – تحلیلی سعی شده است بعد از تبیین عالم پدیدار و شئ فینفسه از دیدگاه شوپنهاور، به اهمیت و جایگاه هنر، مراتب هنر و کارکرد معرفتی آن در اندیشه شوپنهاور با تأملی در فلسفه افلاطون و دیدگاه او پیرامون رابطه هنر با درک حقیقت عالم پرداخته شود.
مقاله پژوهشی
فلسفه
مهدی بهنیافر؛ فائزه خوش طینت
چکیده
زمینۀ اصلی این پژوهش مشاورۀ فلسفی با تمرکز بر درمان منطقمحور کوهن (روش ال. بی.تی) است و هدف آن مطالعۀ جایگاه فلسفۀ ارسطو بهویژه منطق و فلسفۀ اخلاق او در درمان منطقمحور است. پرسش اصلی این است که درمان منطقمحور به چه معنایی ارسطویی بهحساب میآید و تعالیم ارسطو چه سهمی در اعتبار این رویکرد و تبدیل آن به پارادایمی مستقل در مشاورۀ ...
بیشتر
زمینۀ اصلی این پژوهش مشاورۀ فلسفی با تمرکز بر درمان منطقمحور کوهن (روش ال. بی.تی) است و هدف آن مطالعۀ جایگاه فلسفۀ ارسطو بهویژه منطق و فلسفۀ اخلاق او در درمان منطقمحور است. پرسش اصلی این است که درمان منطقمحور به چه معنایی ارسطویی بهحساب میآید و تعالیم ارسطو چه سهمی در اعتبار این رویکرد و تبدیل آن به پارادایمی مستقل در مشاورۀ فلسفی دارد.در این پژوهش با مطالعهای تحلیلی و اسنادی به تبیین درمان منطقمحور و مؤلفههای ارسطویی آن پرداختهایم و این مؤلفهها را عمدتاً در سه محور منطق، فلسفۀ اخلاق و نظریۀ ارسطو دربارۀ اراده بحث کردهایم. این روش درمانی، احساسات و عواطف آدمی را واجد ساختارهای استنتاجی میداند که دچار شدن آدمی به شبهاستنتاجهای مغالطی در این عرصه، سلامت روان او را به خطر میاندازد. کلید درمان، جایگزینی فضایل بهجای مغالطات است. در اینجا خوانشی از نسبت مغالطات کوهن با نظریۀ ارسطو درباره لغزشهای منطقی و نیز نسبت فضایل جایگزین آنها با اخلاق فضیلت ارسطو عرضه کردهایم و راهکار درمان منطقمحور برای تحقق و تثبیت این فضایل را در پرتو نظریۀ ارسطو دربارۀ اراده تحلیل کردهایم.برایناساس ضمن تبیین وجه پارادایمی درمان منطقمحور بهواسطۀ مبادی فلسفی و ارسطویی آن کوشیدهایم تا دو دسته از وجوه ارسطویی این روش درمانی را از هم تفکیک کنیم: وجوهی از این روش درمانی که هم به لحاظ مبادی و هم به لحاظ عناصر محتوایی ارسطویی است در کنار وجوهی از آن که آموزههایی را صرفاً بر پایۀ مبادی ارسطویی عرضه میدارند و البته وجه دوم در درمان منطقمحور فربهتر است.
مقاله پژوهشی
فلسفه
مجید صادقی حسن آبادی؛ نجمه لب خندق
چکیده
زبان پدیدهای بهظاهر ساده ولی درعینحال بسیار پیچیده است. زبان شناسان همواره سعی در شناخت چیستی زبان و ارائه تعریفی از آن داشتهاند. از بین حکما، ملاصدرا نگاهی وجود شناسانه به سخن دارد و با تکیهبر نظام حِکمی خود، زبان را با استفاده از مبانی اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری تعریف میکند. هدف از این مقاله ارائه تبیین توصیفی-تحلیلی ...
بیشتر
زبان پدیدهای بهظاهر ساده ولی درعینحال بسیار پیچیده است. زبان شناسان همواره سعی در شناخت چیستی زبان و ارائه تعریفی از آن داشتهاند. از بین حکما، ملاصدرا نگاهی وجود شناسانه به سخن دارد و با تکیهبر نظام حِکمی خود، زبان را با استفاده از مبانی اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهری تعریف میکند. هدف از این مقاله ارائه تبیین توصیفی-تحلیلی از دیدگاه ملاصدرا در خصوص زبان است اما از زاویهای که در تناظر و تشابه با عالم هستی قرار میگیرد. او زبان را در منظومهای کاملاً متناظر با عالم هستی، معرفی کرده و هردو را دارای سیر صعودی و نزولی، ابتدا و انتها، تشکیک و مراتب، زایش و پویایی و در نسبت و اضافه با مخاطب معنا میکند. او معتقد است زبان و هستی چنان درهمتنیدهاند که هستی چیزی جز کلام نیست.
مقاله پژوهشی
فلسفه
جلیله صالحی؛ محمدعلی وطن دوست
چکیده
متاورس میتواند افقهای جدیدی را در تعامل انسان با فناوری روشن نماید. در این دنیا انسانها از اینترنت دیگر استفاده نمیکنند بلکه در آن، زندگی میکنند و با هویتهای جدید خودساخته؛ انواع تعاملات را فعالانهتر از دنیای واقعی، تجربه میکنند. این فناوری برای کاربران خود تجربه زیست جدیدی را میسازد که میتواند برخی از مفاهیم دنیای ...
بیشتر
متاورس میتواند افقهای جدیدی را در تعامل انسان با فناوری روشن نماید. در این دنیا انسانها از اینترنت دیگر استفاده نمیکنند بلکه در آن، زندگی میکنند و با هویتهای جدید خودساخته؛ انواع تعاملات را فعالانهتر از دنیای واقعی، تجربه میکنند. این فناوری برای کاربران خود تجربه زیست جدیدی را میسازد که میتواند برخی از مفاهیم دنیای واقعی را تغییر دهد و موجب دگرگونی در نظریههای علوم انسانی شود، همین مهم کفایت میکند که در مواجهه با این پدیده خردمندانه عمل شود تا بتوان از این فناوری در جهت شکوفای استعدادهای انسانی بهره برد. در این جستار به روش توصیفی-تحلیلی و با رویکرد هستیشناسی به بررسی واقعانگاری متاورس و نحوه و نوع ادراک در آن بر اساس دیدگاه ملاصدرا پرداخته شد و مشخص گردید که دنیای متاورس برخلاف عقیده برخی افراد یک دنیای توهمی نیست بلکه ظرف وجودی دنیای متاورس عالم طبیعت است و یک فضای واقعی میباشد و آنچه این فضا را قابلادراک برای کاربران مینماید موجودات محسوسی هستند که توسط رایانهها از مادههای لطیف ساخته میشوند که علل اعدادی برای ادراک در متاورس هستند و کاربران این محسوسات را بهواسطه فناوریهای موجود در متاورس بهصورت ادراکات حسی و خیالی درک میکنند.
مقاله پژوهشی
فلسفه
مصطفی عابدی جیغه
چکیده
در اندیشه هگل دانش بهعنوان یک نظام توصیف میشود. هگل همانند کانت بنیاد نظام دانش را بر مفهوم مبتنی میسازد و معتقد است آگاهی بهعنوان یک کل تنها در سایه مفهوم قابل توضیح است. او ازاینجهت، در مقابل ایدئالیسم نخبهگرای فیشته و شلینگ قرار میگیرد که معتقد بودند نظام علم را تنها بر پایه شهود عقلانی میتوان توضیح داد. حال سؤال ...
بیشتر
در اندیشه هگل دانش بهعنوان یک نظام توصیف میشود. هگل همانند کانت بنیاد نظام دانش را بر مفهوم مبتنی میسازد و معتقد است آگاهی بهعنوان یک کل تنها در سایه مفهوم قابل توضیح است. او ازاینجهت، در مقابل ایدئالیسم نخبهگرای فیشته و شلینگ قرار میگیرد که معتقد بودند نظام علم را تنها بر پایه شهود عقلانی میتوان توضیح داد. حال سؤال این است هگل چگونه با توجه به مناسبات مفهوم، میکوشد از توضیح استعلایی کانت، فیشته و حتی شلینگ گذر کند و تفسیری انضمامی از نظام علم ارائه دهد؟ برای پاسخ به این سؤال نگارنده با توسل به روش توصیفی و تحلیلی ابتدا ذات وساطت پذیر مفهوم را در اندیشه هگل آشکار میکند و سپس بهواسطه نقد تصور سوبژکتیو از مفهوم که کانت و فیشته به آن باور داشتند مفهوم را با شی فینفسه ارتباط میدهد و به این طریق شأن هستیشناختی مفهوم را در پدیدارشناسی روح هگل آشکار میکند. در نگاه هگل مفهوم امر سیالی است که از مرحله انتزاعی جوهر در ابتدای تاریخ آگاهی شروع به حرکت میکند و بهواسطه تکامل خود در فرایند پیچیده دیالکتیکی از مرحله انتزاعی جوهر به مرحله بالفعل سوژه حرکت میکند. مفهوم با این سیر از جوهر انتزاعی به سوژه بالفعل، آگاهی را از ابژه به سوژه گذر میدهد و با ایجاد نظم درونی میان سوژه و ابژه، مطلق را بهعنوان بنیاد سوژه و ابژه محقق میسازد و بهاینترتیب کل و نظام دانش را تعین میبخشد.
مقاله پژوهشی
فلسفه
میثم مولایی؛ زهرا خزاعی؛ محمد لگنهاوزن
چکیده
آیا قضاوتهای اخلاقی ما برآمده از استدلال اخلاقی است؟ اگر خیر، پس استدلال اخلاقی چه کارکردی دارد و ماهیت آن چیست؟ جسی پرینز، در پاسخ به این سؤالات معتقد است که اخلاق ریشه در خود ما دارد. درستی و نادرستی آن چیزی است که ما آن را درست یا نادرست میدانیم، زیرا اخلاق برساختی انسانی است که ریشه در احساساتی دارد که این احساسات خود برآمده ...
بیشتر
آیا قضاوتهای اخلاقی ما برآمده از استدلال اخلاقی است؟ اگر خیر، پس استدلال اخلاقی چه کارکردی دارد و ماهیت آن چیست؟ جسی پرینز، در پاسخ به این سؤالات معتقد است که اخلاق ریشه در خود ما دارد. درستی و نادرستی آن چیزی است که ما آن را درست یا نادرست میدانیم، زیرا اخلاق برساختی انسانی است که ریشه در احساساتی دارد که این احساسات خود برآمده از واکنشهای هیجانی ما هستند. پس در نظر او این استدلال اخلاقی نیست که قضاوتهای اخلاقی را شکل میدهد، بلکه قضاوتهای اخلاقی ما معلول هیجانات است. بااینحال وی استدلال اخلاقی را بیفایده نمیداند. در این نوشته سعی میشود نشان داده شود که طبق نظر پرینز، استدلال اخلاقی به چه معنایی کارکرد توجیهکنندگی دارد و اختلافنظر اخلاقی را رفع میکند. همچنین پرینز قائل به ظرفیتی فطری به نام استدلال اخلاقی نیست. با تحلیل دیدگاه وی مشخص خواهد شد، پرینز استدلال اخلاقی را استدلالی نظری میداند که انگیزشبخش نیست. ساختار استنتاجی آن تمثیلی یا مبتنی بر مورد است و متشکل از اصول و قواعد کلی نیست. همچنین سیر استدلال اخلاقی درنهایت به هنجارهای بنیادینی ختم میشود که استدلالبردار نیستند. در آخر نقدهایی به برخی از شروط وی در تحلیل استدلال اخلاقی خواهد آمد.
مقاله پژوهشی
فلسفه
اصغر واعظی؛ حسین نیازبخش
چکیده
ابنجبیرول (فیلسوف یهودی قرن 11 میلادی) در کتاب «ینبوعالحیاه» تقسیمات مختلفی را برای مفهوم «وجود» برمیشمرد که برخی از این تقسیمات در نگاه نخست با یکدیگر ناسازگار به نظر میرسند و این پرسش را برمیانگیزانند که علت این تقسیمبندیهای متفاوت چیست و ابنجبیرول چه تعریفی از وجود دارد و چگونه میتوان تقسیمات مختلف وجود ...
بیشتر
ابنجبیرول (فیلسوف یهودی قرن 11 میلادی) در کتاب «ینبوعالحیاه» تقسیمات مختلفی را برای مفهوم «وجود» برمیشمرد که برخی از این تقسیمات در نگاه نخست با یکدیگر ناسازگار به نظر میرسند و این پرسش را برمیانگیزانند که علت این تقسیمبندیهای متفاوت چیست و ابنجبیرول چه تعریفی از وجود دارد و چگونه میتوان تقسیمات مختلف وجود را در نظام فلسفی او با هم انطباق داد؟ ما با روش تحلیلی – توصیفی مستقیماً به متن کتاب ینبوع الحیاه رجوع کردیم تا به این مسئله پاسخ دهیم. بر اساس یافتههای این پژوهش، ابنجبیرول وجود را معادل وحدت میداند. با محور قرار دادن این مفهوم، میتوان تقسیمات مختلف وجود را با هم سازگار کرد. در رأس سلسلۀ موجودات، خداوند در جایگاه وحدت خالق و پس از او ممکنات در جایگاه وحدت مخلوق قرار دارند. هر موجود ممکنی از دو وجود -یعنی ماده و صورت- تشکیل شده است. صورت عین وحدت است اما ماده (وجود مادی) حامل وحدت و کثرت بهحساب میآید و خود نه وحدت است و نه کثرت، بنابراین، ماده نه وجود است و نه عدم و به همین نحو، هم وجود است و هم عدم.
مقاله پژوهشی
فلسفه
یاسر هاشمی؛ ابوذر رجبی
چکیده
یکی از براهینِ علیه وجود خدا که در دوران معاصر موردتوجه برخی فیلسوفان دین قرار گرفته، «برهان اختفای الهی» است. مقرران این برهان، سعی دارند که با استناد به برخی صفات مهم خدای ادیان توحیدی و لوازم و پیامدهایی که پذیرش این صفات در زندگی بشر دارد، بهویژه عشق کامل و مطلق او به بندگانش، صحنه واقعیت را از وجود خدا تهی دانسته و یا ...
بیشتر
یکی از براهینِ علیه وجود خدا که در دوران معاصر موردتوجه برخی فیلسوفان دین قرار گرفته، «برهان اختفای الهی» است. مقرران این برهان، سعی دارند که با استناد به برخی صفات مهم خدای ادیان توحیدی و لوازم و پیامدهایی که پذیرش این صفات در زندگی بشر دارد، بهویژه عشق کامل و مطلق او به بندگانش، صحنه واقعیت را از وجود خدا تهی دانسته و یا حداقل احتمال عدم وجود او را از احتمال وجودش، کمرنگتر جلوه دهند. در مقابل، طیف اندیشمندان و فیلسوفان خداباور کوشیدهاند که با نقد این برهان، نارسایی آن را در اثبات عدم وجود خدا نمایان سازند. برهان یادشده مبتنی بر مبادی تصوری و تصدیقیای است که بحث و تحلیل از آنها در فهم صحیح برهان و در ادامه نقد آن راهگشا خواهد بود. نگاشته پیشرو با روش توصیفی-تحلیلی به چهار مبدأ تصدیقی برهان شلنبرگ اشاره و به تحلیل آنها میپردازد. بر اساس یافتههای تحقیق، غیرارادی بودن فرآیند شکلگیری باور در انسان، غیرقابل دسترسی دانستن خدا بهعنوان امر غایی، نهایی گرایی و مختار بودن انسان چهار مبدأ تصدیقی برهان اختفای شلنبرگ محسوب میشوند. تبیین این امور به همراه ملاحظاتی ناظر به آنها در این تحقیق ارائه خواهد شد.