مرجانه سوزن کار؛ محمدرضا ریخته گران؛ شمس الملوک مصطفوی
چکیده
هیدگر ذات هنر را در کار نشاندن حقیقت میداند و معتقد است آنچه هنر را به عنوان هنرِ (اصیل) ممکن میکند، ذات هنر است. به باور او هنر که روزگاری - در یونان باستان- با تحقق حقیقت پیوند داشت و از اینرو، از امکان وجودی برخوردار بود، با آغاز عصر متافیزیک و طی چندین مرحله، پیوند خود را با ذاتش گسسته و از امکان وجودی دور شده است. به عبارتی ...
بیشتر
هیدگر ذات هنر را در کار نشاندن حقیقت میداند و معتقد است آنچه هنر را به عنوان هنرِ (اصیل) ممکن میکند، ذات هنر است. به باور او هنر که روزگاری - در یونان باستان- با تحقق حقیقت پیوند داشت و از اینرو، از امکان وجودی برخوردار بود، با آغاز عصر متافیزیک و طی چندین مرحله، پیوند خود را با ذاتش گسسته و از امکان وجودی دور شده است. به عبارتی هیدگر جدایی هنر از ذاتش را نه ناگهانی و یکباره، بلکه آرام آرام و تدریجی میداند؛ روندی که به اعتقاد او با تلقی هنر به مثابة میمسیس توسط افلاطون و ارسطو آغاز شد و در ادامه، به تلقی هنر به مثابة تجربه زیباشناختی در دوران متقدم عصر جدید انجامید. اما وی جدایی کامل هنر از ذاتش را مربوط به دوران متأخر عصر جدید یعنی زمانه ما میداند؛ زمانهای که در آن، هنر به اشتغالات هنری فروکاسته شده و شأنی همانند صنعت پیدا کرده است. به عقیده هیدگر رانده شدن هنر به قلمرو صنعت در این عصر موجب شده است تا هنر اصیل، بیش از هر عصر دیگری، از امکان وجودی خود دور شود.
نوشین شاهنده؛ حسینعلی نوذری
دوره 9، شماره 35 ، مهر 1392، ، صفحه 35-60
چکیده
باور "آدورنو" به نقشهایی که هنر میتواند در بسترهای مختلف زندگی انسان ایفا کند، متفاوت از جزماندیشیهایی است که فرهنگ و فلسفة سنتی تاکنون آن را بهمثابه کارکردهایی برای هنر در نظر گرفته است. به اعتقاد آدورنو، مهمترین کارکرد و نقشی که هنر میتواند داشته باشد، کارکرد «انتقادی» و نقش «رهاییبخشی» آن در راستای ...
بیشتر
باور "آدورنو" به نقشهایی که هنر میتواند در بسترهای مختلف زندگی انسان ایفا کند، متفاوت از جزماندیشیهایی است که فرهنگ و فلسفة سنتی تاکنون آن را بهمثابه کارکردهایی برای هنر در نظر گرفته است. به اعتقاد آدورنو، مهمترین کارکرد و نقشی که هنر میتواند داشته باشد، کارکرد «انتقادی» و نقش «رهاییبخشی» آن در راستای تحلیل و نقد ساختارهای سلطه و سرکوب است. از همینرو، باور او به نظریة انتقادیِ هنر دربارة جامعه و نقش هنر در تغییر آگاهی اجتماعی به آن چیزی باز میگردد که وی آن را «محتوای معطوف به حقیقت» هنر و اثر هنری مینامد. مهمترین چالشی که آدورنو را برای این نقد و تفحص برمیانگیزد، پرسش از رابطۀ «هنر» و «حقیقت» و نیز نقش اجتماعی و کارکرد معرفتیای است که هنر میتواند داشته باشد. در این مقاله، برخی از مهمترین و اصلیترین ایدهها و مفاهیم اندیشهورزی آدورنو بهمنظور روشنتر شدن موضوع «محتوای معطوف به حقیقت هنر»، در کتاب نظریة زیباشناختی وی، مورد بحث قرار میگیرد.
حسن بلخاری
چکیده
حکمت شرقی و فلسفة یونانی در برخی از بنیادیترین مبانی نظری، وجوه مشترکی با هم دارند، همچون ایده و نظریة وحدت وجود که هم شاهبیت معانی در اوپانیشادها (بزرگترین کتاب حکمت هندو) است و هم در اندیشههای فلاسفة بزرگی چون هراکلیت (کاپلستون، 1368، 55)، افلاطون و فلوطین حضوری بارز دارد.1 سروپالی رادا کریشنان، متفکر بزرگ هندی، برخی از این اشتراکات ...
بیشتر
حکمت شرقی و فلسفة یونانی در برخی از بنیادیترین مبانی نظری، وجوه مشترکی با هم دارند، همچون ایده و نظریة وحدت وجود که هم شاهبیت معانی در اوپانیشادها (بزرگترین کتاب حکمت هندو) است و هم در اندیشههای فلاسفة بزرگی چون هراکلیت (کاپلستون، 1368، 55)، افلاطون و فلوطین حضوری بارز دارد.1 سروپالی رادا کریشنان، متفکر بزرگ هندی، برخی از این اشتراکات و تشابهات (همچون «نوس» و «آتمن») را در کتاب تاریخ فلسفة غرب و شرق مورد تأمل و تأکید قرار داده است (راداکریشنان،1382، 7). این اشتراک معانی در حوزة هنر و زیبایی نیز حضور دارد. بهعنوان مثال، «میمسیس» که بنیاد ایده و نظریة هنر در اندیشة یونانیان (بهویژه با رویکرد معنوی فلوطین) است، در هند با عنوان «سادرشیا» از نوعی سیر و سلوک معنوی در خلق آثار هنری حکایت دارد. این مقاله دو نظریة اصلی «میمسیس» و «سادرشیا» را در حوزة حکمت و فلسفة هنر مورد بحث قرار میدهد و از اشتراک نظری و معنوی هنر در دو تمدن یونانی و هندی با ابتنای بر مبانی حکمی بحث میکند، بهویژه که برخی محققان و متفکران، ارتباط و تأثیر و تأثر این دو تمدن در عرصة هنر را مورد بررسی و نقد قرار دادهاند؛ برای نمونه، آناندا کوماراسوآمی در مقالة «نفوذ یونان در هنر هندی»2