سمیه رفیقی؛ ذوالفقار همتی
چکیده
بی تردید مسأله انسان و شناخت ماهیت او از دغدغههای اصلی کانت محسوب میشود. این دغدغه، پیش از آنکه کانت نگارش فلسفه انتقادی خود را شروع کند، او را به تحقیق در موضوعات مرتبط با ماهیت انسان سوق داد و سرانجام باعث شد تا او انسانشناسی را پاسخگوی سوالات اصلی فلسفه در نظر بگیرد. کانت میان دو نوع پژوهش در باب ماهیت انسان ...
بیشتر
بی تردید مسأله انسان و شناخت ماهیت او از دغدغههای اصلی کانت محسوب میشود. این دغدغه، پیش از آنکه کانت نگارش فلسفه انتقادی خود را شروع کند، او را به تحقیق در موضوعات مرتبط با ماهیت انسان سوق داد و سرانجام باعث شد تا او انسانشناسی را پاسخگوی سوالات اصلی فلسفه در نظر بگیرد. کانت میان دو نوع پژوهش در باب ماهیت انسان تمایز قائل میشود: پژوهش پراگماتیکی که در «انسانشناسی از منظر پراگماتیکی » خود درباره آن صحبت میکند و پژوهش استعلایی که با عنوان «انسانشناسی استعلایی» از آن یاد میکند؛ اصطلاحی که آن را در هیچ کدام از آثار خود توضیح نداده است. اما منظور کانت از این اصطلاح چیست و ذیل این مفهوم درباره انسان چه میگوید؟ در این مقاله درصدد هستیم تا با بررسی دو وجه این اصطلاح، یعنی انسانشناسی و استعلایی، نه تنها منظور کانت از این اصطلاح را تبیین کنیم، بلکه تعریفی که از این طریق، از انسان به دست میآید، روشن نماییم. این مطالعه نشان میدهد که کانت در ذیل انسانشناسی استعلایی با استفاده از پژوهش استعلایی، قوای ذهنی انسان را به نحو پیشینی بررسی کرده و میکوشد تا او را از درون بشناسد. بر این اساس، از منظر او اولاً، انسان چیزی جز مبدأ قوانین طبیعت نیست و آنچه میتواند بشناسد، قوانین بنیادین طبیعت است. ثانیاً، آنچه باید انجام دهد، تبعیت از قانون اخلاق است که توسط عقل خودش بر او تحمیل میشود و در نهایت آنچه میتواند بدان امید داشته باشد جز این نیست که میتواند از طریق قانون اخلاقی اهداف خود را در جهان طبیعی تحقق بخشد و آن را به جهان اخلاقی تبدیل کند.
سمیه رفیقی؛ محمد اصغری؛ محمود صوفیانی
چکیده
مرلوپونتی در پدیدارشناسی ادراک میکوشد تا از تبیین سنّتی قصدیت فراتر رود و به این منظور به توصیف پدیدارشناسی بدن میپردازد. به نظر مرلوپونتی، میان جهان و آگاهی جدایی وجود ندارد و این دو در هم گره خوردهاند. آگاهی برای مرلوپونتی، سوژة محضی نیست که مقوّم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدنـ سوژهای است که ...
بیشتر
مرلوپونتی در پدیدارشناسی ادراک میکوشد تا از تبیین سنّتی قصدیت فراتر رود و به این منظور به توصیف پدیدارشناسی بدن میپردازد. به نظر مرلوپونتی، میان جهان و آگاهی جدایی وجود ندارد و این دو در هم گره خوردهاند. آگاهی برای مرلوپونتی، سوژة محضی نیست که مقوّم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدنـ سوژهای است که روی به جهان دارد و نمیتواند از این حوزة عملی که در جهان دارد، جدا شود. اعیان این سوژهـ بدن نیز در همین حوزة پدیداری قرار دارند که با روی آوردن بدن زیسته به آنها تعین مییابد و از ابهام خارج میشوند و از این طریق، معنای آنها متولد میشود. بر این اساس، قصدیت از نظر مرلوپونتی، جهتگیری در جهان و روی داشتن به خود جهان است و حالات قصدی در برخوردها یا حالات جسمانی واقع در نوعی محیط فیزیکی و انضمامی تحقق میپذیرند. در این مقاله، میکوشیم تا تفسیری از مفهوم قصدیت از منظر مرلوپونتی ارائه دهیم که خود آن را «قصدیت عملی» مینامد و تفاوتها و مشابهتهای آن را با قصدیت هوسرل تبیین کنیم. تفاوت اصلی دیدگاه این دو فیلسوف در نقد مرلوپونتی بر ساختار نوئسیسـ نوئمای هوسرل است. او ادعا میکند که معنا، ذاتی حوزة پدیداری است و امکان ندارد از طریق تمایز میان مادّه و صورت تجزیه و تحلیل شود.