فلسفه
معراج جمشیدی؛ محمود صوفیانی
چکیده
این نوشتار میکوشد با ردیابیِ گامبهگامِ اندیشههای هایدگر در باب هنر نشان دهد که هنر با خصلت نمایی خیالین خویش، چگونه میتواند در گام نخست ساحتی برای بنیانگذاری جهان و ابلاغِ وظیفۀ مقدر هر قوم و در گامی بعد، امکانِ آشکارگی امر مقدس را در خویش، مهیا سازد. بدین منظور، نخست با تفسیر هنر بهمثابۀ امر خیالین، جایگاهِ این خصلت نمایی ...
بیشتر
این نوشتار میکوشد با ردیابیِ گامبهگامِ اندیشههای هایدگر در باب هنر نشان دهد که هنر با خصلت نمایی خیالین خویش، چگونه میتواند در گام نخست ساحتی برای بنیانگذاری جهان و ابلاغِ وظیفۀ مقدر هر قوم و در گامی بعد، امکانِ آشکارگی امر مقدس را در خویش، مهیا سازد. بدین منظور، نخست با تفسیر هنر بهمثابۀ امر خیالین، جایگاهِ این خصلت نمایی در انتقال اندیشۀ هایدگر از زمان به هنر، بررسی میشود؛ سپس با تأکید بر نقش هنر در برپایشِ جهانیتِ تاریخی و اهمیت آن در روشن کردنِ وظیفۀ هر جامعه در رقم زدن سرنوشت خود و همچنین با نشاندادنِ چگونگی ظهور امر مقدس در اشعار هولدرلین، خاستگاه اثر هنری بهمثابۀ خیالینه (The imaginary) آشکار میشود؛ خاستگاهی که خود در خیالینگیِ (Imaginariness) هستی اگزیستانس ریشه دارد و با سیالیتبخشی به هستندگیِ هستنده، افق مواجهه با هستی را در نوسان ذاتِ چیزها گشوده میسازد و بهاینترتیب یگانه طریقِ امکانپذیریِ تحقق هنر در تفکر هایدگر به شمار میآید.
محمود صوفیانی؛ محمد اصغری؛ محسن باقرزاده مشکی باف
چکیده
انقلاب فرانسه بهمثابة نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته میشود، جاییکه او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه میایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایشهای بسیار از این انقلاب به آسیبشناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان میپردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، ...
بیشتر
انقلاب فرانسه بهمثابة نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته میشود، جاییکه او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه میایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایشهای بسیار از این انقلاب به آسیبشناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان میپردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، به انقلاب فرانسه و بهخصوص عصر ترور میپردازد و در فضای دیالکتیکی خویش با تصور انقلاب از خودآگاهیمطلق، آزادیمطلق، ارادة جزئی و ارادة عمومی به پیکار برمیخیزد و فهم انتزاعی و توخالی روبسپیر و ملت فرانسه را از این اصطلاحات به اثبات میرساند. هگل در پس این نقد خود بهصورت ضمنی، بهنقد روسو بهعنوان ایجادکنندة پیشزمینة تصور فرانسویان از معنای این اصطلاحات نیز میپردازد. هگل پس از آنکه نتیجة آزادی مطلق و تمامی تعینات آن را تا انتها مورد بررسی قرار داد، به بازتعریف اصطلاحات بنیادین مطرحشده در بخش ترور میپردازد و چگونگی متحققشدن آزادی و ارادة عمومی را در نظام فکری سیاسی خویش بهتصویر میکشد. جاییکه با نفوذ به درون قدرت و ارادة مطلق، نهتنها جزئیت فرد را بار دیگر به او بازمیگرداند؛ بلکه امر کلی درون او را از طریق میانجیها در خارج متحقق میسازد و از این طریق به تعریف دقیق کلی منحصر در فرد نایل میآید و واقعیت خارجی را به صورت پیچیده به درون فرد باز میگرداند.
سمیه رفیقی؛ محمد اصغری؛ محمود صوفیانی
چکیده
مرلوپونتی در پدیدارشناسی ادراک میکوشد تا از تبیین سنّتی قصدیت فراتر رود و به این منظور به توصیف پدیدارشناسی بدن میپردازد. به نظر مرلوپونتی، میان جهان و آگاهی جدایی وجود ندارد و این دو در هم گره خوردهاند. آگاهی برای مرلوپونتی، سوژة محضی نیست که مقوّم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدنـ سوژهای است که ...
بیشتر
مرلوپونتی در پدیدارشناسی ادراک میکوشد تا از تبیین سنّتی قصدیت فراتر رود و به این منظور به توصیف پدیدارشناسی بدن میپردازد. به نظر مرلوپونتی، میان جهان و آگاهی جدایی وجود ندارد و این دو در هم گره خوردهاند. آگاهی برای مرلوپونتی، سوژة محضی نیست که مقوّم ذوات و ماهیات لایزال باشد و به پدیدارها معنا ببخشد، بلکه بدنـ سوژهای است که روی به جهان دارد و نمیتواند از این حوزة عملی که در جهان دارد، جدا شود. اعیان این سوژهـ بدن نیز در همین حوزة پدیداری قرار دارند که با روی آوردن بدن زیسته به آنها تعین مییابد و از ابهام خارج میشوند و از این طریق، معنای آنها متولد میشود. بر این اساس، قصدیت از نظر مرلوپونتی، جهتگیری در جهان و روی داشتن به خود جهان است و حالات قصدی در برخوردها یا حالات جسمانی واقع در نوعی محیط فیزیکی و انضمامی تحقق میپذیرند. در این مقاله، میکوشیم تا تفسیری از مفهوم قصدیت از منظر مرلوپونتی ارائه دهیم که خود آن را «قصدیت عملی» مینامد و تفاوتها و مشابهتهای آن را با قصدیت هوسرل تبیین کنیم. تفاوت اصلی دیدگاه این دو فیلسوف در نقد مرلوپونتی بر ساختار نوئسیسـ نوئمای هوسرل است. او ادعا میکند که معنا، ذاتی حوزة پدیداری است و امکان ندارد از طریق تمایز میان مادّه و صورت تجزیه و تحلیل شود.