فلسفه
علی کرباسی زاده اصفهانی؛ میلاد عمرانی
چکیده
مطابق تفسیر مارکس در رسالهی دکتریاش، در دستگاه دموکریتی، اتمها در خلأ طبقِ ضرورتی کور حرکت میکنند. اطلاق لفظ تصادفی بهنظام دموکریتی دلالت بر حرکتِ پیشبینیناپذیر یا بدونِ علتِ اتمها ندارد؛ بلکه حاکی از عدم وجود طرح و نقشهی پیشین یا غایتی مشخص در خلقِ جهانهاست. گویی که اتمها به سمت و سویی میروند که انتهای مسیر آن، ...
بیشتر
مطابق تفسیر مارکس در رسالهی دکتریاش، در دستگاه دموکریتی، اتمها در خلأ طبقِ ضرورتی کور حرکت میکنند. اطلاق لفظ تصادفی بهنظام دموکریتی دلالت بر حرکتِ پیشبینیناپذیر یا بدونِ علتِ اتمها ندارد؛ بلکه حاکی از عدم وجود طرح و نقشهی پیشین یا غایتی مشخص در خلقِ جهانهاست. گویی که اتمها به سمت و سویی میروند که انتهای مسیر آن، خلقِ عوالم است. اپیکور برخلاف دموکریتْ قائل به وجود ضرورتی تخطیناپذیر در حرکات اتمها نیست و انحراف اتم از خطِ مستقیم را بهعنوان سنخی حرکت تصادفی وارد نظام اتمیستیاش میکند. با انحراف بهمثابه حرکتی تصادفی است که اساساً خلق جهانها آغاز میشود. پس پایهی خلقِ جهانها، تصادف {یا بخت} است. اپیکور هم قائل به حرکتِ تصادفی اتمهاست، هم در روند خلق جهانها هیچ طرح و نقشهی پیشینیای را مفروض نمیگیرد. تصادف اپیکوری، هم حاکی از نفیِ غایت است و هم حاکی از حرکاتِ تصادفی اتمها در انحراف از خطِ مستقیم.
هاجر نیلی احمد آبادی؛ علی کرباسی زاده
چکیده
این مقاله بر آن است که به بررسی تطبیقی آزادی اجتماعی از دیدگاه دو فیلسوف و متفکر جهان اسلام و جهان غرب، علامه طباطبائی و کانت بپردازد. در دو بخش نخست دیدگاه علامه و سپس دیدگاه کانت مطرح می شود و در بخش آخر مقایسه و تطبیق نظرگاه ای دو بیان می گردد. علامه آزادی حقیقی را آزادی از همه قیود، جز عبودیت الهی می داند اما کانت آزادی حقیقی را آزادی ...
بیشتر
این مقاله بر آن است که به بررسی تطبیقی آزادی اجتماعی از دیدگاه دو فیلسوف و متفکر جهان اسلام و جهان غرب، علامه طباطبائی و کانت بپردازد. در دو بخش نخست دیدگاه علامه و سپس دیدگاه کانت مطرح می شود و در بخش آخر مقایسه و تطبیق نظرگاه ای دو بیان می گردد. علامه آزادی حقیقی را آزادی از همه قیود، جز عبودیت الهی می داند اما کانت آزادی حقیقی را آزادی اراده معرفی می کند. نظر این دو فیلسوف این است که انسان در ابتدا برای تشکیل زندگی اجتماعی مقاومت نشان می دهد اما نهایتا آن را می پذیرد و برای دوام جامعه و برخورداری از آزادی در اجتماع، قانون وضع می کند. علامه معتقد است قانون باید بر اساس توحید، معاد، اصول اخلاقی و مراعات جانب عقل باشد اما کانت اساس آن را اراده انسان و خویشتن راستین او می داند. این دو فیلسوف معتقدند قانون به تنهایی نمی تواند انسان را در برقراری آزادی اجتماعی یاری کند. علامه توحید و ایمان مبتنی بر اخلاق را پشتوانه قانون می داند و کانت قوانین اخلاقی نشات گرفته از عقل محض را لازمه آن معرفی می کند.
علی کرباسی زاده؛ فاطمه سلیمانی دهنوی
چکیده
تفسیرهای متعدد و گاه متناقضی از اندیشههای روسو وجود دارد، برخی او را در زمرۀ روشنگران قرار میدهند و برخی دیگر منتقد روشنگری. روسو فرزند عصر روشنگری بود و بیشک مهمترین عناصر تفکر این دوره در اندیشۀ او نمایان است. با وجود این، وی به مخالفت با برخی از مشخصههای روشنگری برخاست. او در عصری که خرد به عنوان تنها راهنمای انسان مطرح بود، ...
بیشتر
تفسیرهای متعدد و گاه متناقضی از اندیشههای روسو وجود دارد، برخی او را در زمرۀ روشنگران قرار میدهند و برخی دیگر منتقد روشنگری. روسو فرزند عصر روشنگری بود و بیشک مهمترین عناصر تفکر این دوره در اندیشۀ او نمایان است. با وجود این، وی به مخالفت با برخی از مشخصههای روشنگری برخاست. او در عصری که خرد به عنوان تنها راهنمای انسان مطرح بود، به مبارزه با خردگرایی پرداخت. دغدغۀ اصلی وی انسان است، اما انسانی که آزاد است و این آزادی از داراییهای او محسوب میشود. روسو بزرگترین خطر را در فرهنگ عقلی روشنگری، که به منزلۀ اوج انسانیت پذیرفته شده بود، میدید. از این جهت او درمقابل متفکران خردگرای عصر روشنگری قرار میگیرد. در نظر وی، محتوای این فرهنگ، سرچشمههای آغازین و وضع کنونی آن، همگی بیتردید گواه این هستند که این فرهنگ، صرفاً بر شهوت قدرت و جاهطلبی بنا شده و فاقد هرگونه انگیزۀ اخلاقی است. از این رو، روسو از اعتقاد ایشان مبنی بر اینکه پیشرفت علم و هنر سبب اصلاح و تعالی بشر میشود، انتقاد میکند. روسو، برای رهایی از این تباهی، به مهمترین بخش نظریهاش که شرح وضع طبیعی و چگونگی انتقال از وضع طبیعی به جامعۀ مدنی است، میپردازد و تنها راه رستگاری انسان را پاکدلی و پیروی از احساسات والا می-داند. در پژوهش حاضر به بررسی مبانی روشنگری در اندیشۀ روسو میپردازیم و آنچه را که موجب همانندی اندیشۀ وی با دیدگاه روشنگران یا سبب مخالفتش با آرای ایشان شده است، بررسی میکنیم.
علی کرباسی زاده
چکیده
از دوران باستان تاکنون، فلسفه از سوی فیلسوفان به اشکال و صور گوناگون تعریف شده است. هرچند نیچه نیز – که خود را «فیلسوف» میدانست – تعریفی از «فلسفه» ارائه نمود، امّا تعریف و برداشت او از «فلسفه» با سایر تعاریفی که تا زمان او مطرح شده بود، تفاوت بنیادی داشت و برای نخستین بار از زاویهای جدید و نگاهی نو به «فلسفه» ...
بیشتر
از دوران باستان تاکنون، فلسفه از سوی فیلسوفان به اشکال و صور گوناگون تعریف شده است. هرچند نیچه نیز – که خود را «فیلسوف» میدانست – تعریفی از «فلسفه» ارائه نمود، امّا تعریف و برداشت او از «فلسفه» با سایر تعاریفی که تا زمان او مطرح شده بود، تفاوت بنیادی داشت و برای نخستین بار از زاویهای جدید و نگاهی نو به «فلسفه» نظر انداخت. نیچه با به زیر نقد کشیدن پیشفرضهای اصلی نظامهای متافیریکی، فلسفه را در ذات و اساس خود، نیستانگارانه و دوران آن را پایانیافته تلقی کرد. او «فلسفه» را سخن نابهنگام و خلاف عادت میدانست و کار خود را عبارت از «فلسفه» و نامی نیز که برای خود برگزید، نه شاعر یا دانشمند یا روانشناس، که «فیلسوف» بود. نیچه با تقسیم فیلسوفان به دوگروه قانونگذاران یا فرمانروایان، و مطیعان یا فرمانبران یا به بیانی دیگر، فیلسوفان آفرینندۀ ارزشها و فیلسوفان اهل معرفت یا عاشق حقیقت، فیلسوف راستین و از جمله خودش را از گروه اول یعنی همان فیلسوف نابهنگام دانست و خود را «فیلسوف آینده» و فلسفهاش را فلسفهای از آن آیندگان به شمار آورد.