نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

دانشگاه آزاد واحد تهران شمال

چکیده

کارل بارت (1968-1886) متفکر و متاله سویسی، مؤسس نهضت نو ارتدوکس (راست دینی جدید) در مسیحیت پروتستان است. وی در شرایطی که دین در معرض شدیدترین حملات نقادانه مخالفین قرار داشت و جنگ­های جهانی یأسی دهشت­بار بر دل و جان مردم مستولی گردانده و رابطه معنوی آن­ها را با خـداوند سست نموده بود
و در شرایطـی که سلطه تفکرات لیبرالی حاکم بر الهیات، دین را تا حد یک
پدیده­ی تاریخی و ضامنی برای ارزش­های اخلاقی تنزل داده بود، به نجات
ایمان برخاست و این مهم را با درانداختن طرحی نو و ارائه روشی بدیع و از طریق نگاهی به سنت، به انجام رساند که در این راستا یکی از مهم ترین آموزه­های وی، ‹‹الهیات دیالکتیکی››بود.این مقاله بر آن است که ضمن نگاهی مختصر به مدعیات الهیات لیبرال آئین پروتستان و نقدهای بارت بر آن، الهیات دیا لکتیکی را به­عنوان جایگزینی برای الهیات لیبرال معرفی کرده و اختلاف­های اساسی آن را با الهیات لیبرال روشن سازد و ازاین طریق نقش کارل بارت را در تاریخ تفکر معاصر معلوم نماید. 

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Dialectical Theology

نویسنده [English]

  • shamsolmolouk mostafavi

چکیده [English]

Swiss reformed theologian and thinker, Karl Barth (1886-1968) is regarded as the founding father of neo-orthodoxy in Protestantism. In the post-World War world where religion was under constant attack by critics, people had lost their faith in God, and liberal orthodoxy had degraded religion to a historical phenomenon and a guarantee for moral values, Barth developed “dialectical theology” in order to save religion. This article seeks to take a brief look at the claims made by liberal theology and Barth’s criticisms against it, present dialectical theology as a replacement for liberal theology and shed light on Barth’s role in the history of modern thought.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Karl Barth
  • Theologian
  • liberal theology
  • dialectical theology
  • neo-orthodoxy

1.1.              مقدمه

مکاتب فلسفی جدیدی که طی قرون شانزدهم تا هجدهم به وجود آمده و زمینه­ی پیدایش عصر نو
را فراهم آوردند، هر یک صورت تازه­ای از عقل ارائه دادند و بر مبنای آن به تحلیل و تبیین ساختار عقلانی کائنات پرداختند. از آن جایی که این مکاتب بنا به ماهیت خود دیانتی را عرصه و تأیید می­نمودند که در چارچوب طرح عقلانی آن­ها از جهان می­گنجید، الهیات سنتی راست دین1 در معرض خطراتی جدی قرار گرفت. در فلسفه دکارت (1596-1650) که می­توان وی را مؤسس عقل­گرایی جدید نامید، خدا صرفاً عاملی بود که صحت نظریات فیلسوف را تضمین می­کرد. هیوم (1711 – 1776) ، با اعمال روش­های تجربی در حوزه معرفت­شناسی، راه را برای لاادری­گری گشود.

متفکرانی مانند کانت (1804-1724) ، روسو (1776-1772) و ولتر (1778-1694) نیز با ارائه­ی نظریاتی در خصوص معرفت و دین داری، قدرت و توان عقل بشر را به معرض نمایش گذاشتند و زمینه تابعیت ایمان مسیحی رااز عقل فراهم نمودند.

مجموع این تحولات و رویکردهای عقلانی مختلف سبب شد که خدای مورد قبول بشر قدیم که اصل و مبدأ عالم و نیروی فاعله کائنات بود، به خدایی تبدیل شود که جهان را مانند ساعتی ساخته و سپس آن را به حال خود واگذاشته و هیچ گونه دخل و تصرف و مشیت و عنایتی در آن ندارد. در کنار این همه، نقدهای مارکس (1883-1818) و فروید (1896-1939) بردین نیز، تهدیدات علیه راست دینی را شدت می­بخشید.

ظهور مجدد الهیات عقلانی (طبیعی)2 توماس، که در آن رعایت اصول عقلانی با رعایت قوانین الهی یکی دانسته می­شد، خود نه تنها موجب تقویت راست دینی نبود بلکه زمینه ی انزوای هر چه بیشتر الهیات وحیانی را فراهم می­نمود.

در چنین شرایطی نهضت لیبرالیسم با هدف بازسازی و احیای الهیات پروتستان به صحنه آمد. متألهین لیبرال قدرت تفکر و استدلال انسان را بهترین وسیله برای پی بردن به ذات الهی می­دانستند و بر این عقیده بودند که تمامی اعتقادات باید به محک تجربه و عقل آزموده شود. آن­ها نقادی کتاب مقدس را پذیرفتند3 (هور درن. 1368. ص 64).

1.2.             مدعیات الهیات لیبرال آئین پروتستان و نقدهای بارت بر آن

متکلمان لیبرال تحلیل خود از وجود انسان و جایگان دین در آن را از کانت گرفته بودند زیرا وی
دین را پیش فرض درونی عمل اخلاقی می­دانست و آموزه­های دینی را به عنوان احکام ارزشی که
فقط در صورت خامشان می­توانستند بیان کننده حقایق مابعدالطبیعی باشند، تلقی می­کرد (ford.1989.P30).

 

مشخـصه جنبش فکـری لیبرال،شیوه خاص نـگرش به مسیح بود. لیبرال­ها معتقد بودند که مسیح یک پدیده تاریخی است. آن­ها زنده شدن عیسی را به عنوان امری ارزشی تفسیر می­کردند و نه به­عنوان واقعیتی که تحقق یافته است. سؤال اساسی برای لیبرال­ها این بود که با عیسی تاریخی چگونه می­توان ارتباط برقرار نمود ؟ و پاسخ آن­ها به این سؤال این بود که با مسیح هم چون هر شـخصیت تاریخی دیگر، به وسـیله مطالعه و بررسی مدارک تاریخی می­توان ارتباط برقرار کرد. و لذا لیبرال­ها روش تاریخی را بزرگ می­شمردند. (ford.1989.P30).

الهیات لیبرالیستی واکنش­های متعددی را در میان متفکران زمان برانگیخت که می­توان از میان
آن­ها سه جریان عمده را برشمرد: اول عکس العمل متفکران بزرگی مانند رودولف اتو; 4بنا به عقیده اتواز زمان اصلاحات کلیسا به بعد، متألهین و فلاسفه با توجه بیش از اندازه به جنبه­های عقلانی و اخلاقی دین، جنبه قدسی آن را به فراموشی سپردند. وی ذات دین را امر قدسی می­دانست و کتاب مهم او، تحت عنوان امر قدسی بسیار تأثیرگذار بود. می­توان گفت که روش اوتو درواقع یک روش عرفانی مبتنی بر اسماء جلاله می­باشد.

دوم عکس­العمل بولتمان؛5 وی با طرح نظریه اسطوره زدایی demythologization)) کوشید
پوسته دین را بشکافد و به درک پیام اصلی آن نائل شود. بولتمان تحت تأثیر هیدگر (1889-1976)
و براساس تقرر ظهور انسان، قرائت و فهم تازه ای از کتاب مقدس ارائه کرد. او به عقاید اولیه راست دینی وفادار بود ازجمله به این عقیده که با هیچ تحلیل فلسفی، نمی­توان به معرفت الهی دست یافت. به عقیده ی بولتمان خدا را فقط از طریق مکاشفه و تجلی خودش می‌توان شناخت. ولی باید دانست که خداوند در مکاشفه خود نیز پنهان است و مشاهده این مکاشفه فقط با چشمان ایمان ممکن می­گردد (p.158).

عکس العمل سوم مربوط به ‹‹کارل بارت›› بود که به عنوان مؤسس ‹‹راست دینی جدید››6
شناخته شده است. بارت که در برلین و ماربورگ در محضر دو استاد مسلم الهیات لیبرال آن زمان
یعنی ‹‹آدولف هارناک›› (1850-1931) و ‹‹ویلیام هرمان›› (1846-1922) تلمذ نموده بود نخست تحت تأثیر این جریان فکری که جنبش غالب قرن نوزدهم بود، قرار گرفت؛ اما پس از جنگ جهانی اول و مشاهده این که مدافعین جریان فکری لیبرالیستی در الهیات، در سلک مدافعین جنگ درآمده اند، به درک روشن تری از ماهیت این اندیشه دست یافت و ضرورت بازگشت به کتاب مقدس برایش مسجل گردید. او دریافت که کتاب مقدس فقط مجموعه ای از مدارک قدیمی برای بررسی­های انتقادی نیست بلکه شهادتی است بر وجود خدای زنده. خود او در این مورد می­گوید: ‹‹تفکر در خصوص ملکوت خدا به معنایی که کتاب مقدس مراد می­کند و به معنای واقعاً آن جهانی، تدریجاً بر جان من مستولی می­شد و مرا تحت فشار قرار می­داد.››(forstman,1929,p28)

بارت به این حقیقت رسید که جهت به دست آوردن بنیان مناسبی برای فرهنگ، اخلاق، دولت و کلیسا باید به کلمه الله گوش فرا داد و خدا را آن گونه که خود را در مسیح و کتاب مقدس آشکار
ساخته، تفسیر نمود و نه براساس مفاهیم کلی و ایدئولوژی­های ساخته دست بشر. این دیدگاه در کتاب ‹‹رساله به رومیان›› 7 منعکس شده است. وی در این کتاب تلاش کرده است که کلیسا را به خدای زنده ی کتاب مقدس بازگرداند .درواقع بارت که از تسلط سوبژکیتویسم بر الهیات پروتستان به شدت نگران بود با نوشتن این کتاب سعی داشت که از تبدیل الهیات به یک ایدئولورژی ساخته دست بشر، ممانعت کند و خطر تلاش­هایی را که در جهت صورت بندی عقلانی مسیحیت اعمال می­شود، گوشزد نماید. از نظر وی این خطر به سه صورت رخ می­نماید: اول آن که نتایج فکر انسان با کلمه الله یکی گرفته شده و در نتیجه اعتبار وحی که تجلی پروردگار است، خدشه دار گردد. دوم این که کلیسا به نهادی فرهنگی – اجتماعی مبدل شده و قدرت انتقاد و وظیفه پیامبرانه خود را به فراموشی سپارد و سوم این که انسان فراموش کند که رستگاری فقـط از جانب خداسـت و ‹‹ برائت از گناه ›› (justification) فقط با عنایت الهی میسر است (Edwards.pul.1967.pp250-251).

در مجموع انتقادات بارت بر الهیات لیبرال را می­توان حول چند محور زیر خلاصه کرد :

اول؛ انسان محوری شدن بیش از حد الهیات و از دست رفتن احساس خشیت در برابر خداوند. در این خصوص بارت معتقد بود که الهیات لیبرال چون از بشر شروع می­کند و نه از خدا، شبیه ساعتی است که ساخته شده تا عقربه اش برخلاف جهت حرکت کند (Barth,1981,p.6).

دوم؛ سازگاری افراطی با فلسفه ی ایده آلیستی و اخلاق بورژوازی قرن نوزدهم. اخلاق مورد قبول بارت، برخلاف اخلاق لیبرالیستی حاکم بر زمان، اخلاقی خدا محور بود، یعنی مبارزه ای علیه احساساتی بودن، (sentimentality) اشتغال داشتن به امور سطحی و فریب خوردن به وسیله مظاهر شیطانی. اخلاق بارت ‹‹زشتی­ها›› (disfigurement) و ‹‹فریب کاری›› ها (sham) را به انسان نشان می­داد و راه نجات و رستگاری را برای بشر روشن می­ساخت (Forstman.1929.p.42).

وی در کتاب ‹‹رساله به رومیان›› به منظور توصیف محصل تر شیوه زندگی مؤمنان، تبیین نسبتاً پرتنشی از آیات 4 و 5 از باب 12 نامه به رومیان ارائه می­دهد.

سوم؛ تمرکز غیر قابل قبول بر مطالعه روانشناختی و تاریخی تجارب دینی.

چهام؛ تنزل مقام الهیات و تبدیل آن به فلسفه دین .

1.3.             الهیات دیالکتیکی8 جانشین الهیات لیبرال

الهـیات ‹‹رساله به رومیان›› دیالکتیکی است و مانند دیالکتیک سقراط (در حمله به مسلمات آتنی‌ها) و تحت تأثیر افلاطون نوشته شده است. همان طور که سقراط تناقض­هایی را ابداع می­نمود تا ادعای
آتنی­هارا مبنی بر در اختیار داشتن حقیقت و اجرای عدالت،باطل کند، بارت نیز تناقض­هایی را ایجاد
می­کرد تا دعاوی مسیحیان را مبنی بر در اختیار داشتن حق و فضیلت و ایمان دینی، فرو بریزد. درواقع خواننده کتاب ‹‹رساله به رومیان›› می­تواند دیالکتیک را تجربه کند یعنی نقاد دینداری خود شودForstman.1929.p.38)).

 

الهیات دیالکتیکی هم چنین متأثر از فیلسوف و متأله مشهور دانمارکی سورن کرکگور (1813-1855) است. دیالکتیک در کرکگور از دیالکتیک فلاسفه قبل از او مانند هگل متمایز است چرا که وی به
لحاظ صوری به تألیف یعنی وضع مجامع (synthesis) قائل نبود و فقط وضع (thesis) و وضع
مقابل (antithesis) را مـی­پذیرفت ولذا دیالکتیک عقلی را که جمـع و تألیف کند نپذیرفت. از نظر
وی متناهی و نامتناهی مانعه الجمعند و جمع آن­ها جز به نحوی اسرار آمیز در ایمان ممکن
نیست. دیالکتیک کرکگور جدلی است عاطفی و نه عقلی و استدلالی و تا حدودی شبیه است به آن چه پاسکال هنگامی که درباره چالاکی فکر و پرداختن از له به علیه سخن می­گفت، احساس کرده بود
(ژان وال. 1375 ص 894).

کرکگور هم چنین به تمایز کیفی نامحدودی بین خدا و آدمی و زمان و سرمدیت قائل بود که این
امر نیز در شکل گیری اندیشه دیالکتیکی بارت موثر بود. بارت خود در مقدمه ویرایش دوم کتاب
رساله به رومیان در این خصوص چنین می­گوید :

اگر من نظامی دارم، این نظام محدود است به پذیرش آن چه کرکگور تمایز کیفی نامتناهی میان زمان و سرمدیت نامیده است و هم چنین محدود است به این که من این مطلب را که ‹‹خدا در آسمان است و تو در زمین›› به عنوان مطلبی که هم دارای معنای مثبت است و هم دارای معنای منفی در نظر می­گیرم.رابطه میان چنین خدایی و چنین انسانی و رابطه میان چنین انسانی و چنین خدایی، از نظر من موضوع کتاب مقدس و ذات فلسفه است. فیلسوفان این را بحران ادراک بشری یعنی علت نخستین می­نامند و کتاب مقدس در این تقاطع به شخصیت عیسی مسیح می­نگرد. وقتی که من با سندی همچون نامه به رومیان پولس مواجه می­شوم، تفسیر آن را. بنابراین فرض آغاز می­کنم که او با همان معنای غیر قابل تردید و غیر قابل قیاس از این رابطه مواجه بود که من خودم با آن مواجه هستم. . . ›› ((F0rstman.1929.p.39

رهیافت دیالکتیکی بارت، طبق آن چه که خود او می­گوید، در پاسخ به بحران اخلاقی زمان خودش ایجاد شد و در حقیقت می­توان گفت که این رهیافت مقاومتی در برابر یکی گرفتن خدا با ایدئولوژی غالب در فرهنگ آن زمان بود. این الهیات جدلی را می­توان تکمیل کننده نقد عصر روشنگری درباره دین دانست (p.132) .

عمده تحقیقات بارت در این زمینه، علاوه بر مقاله­ها و سخنرانی هایش، در دو کتاب به ثبت رسیده است. یکی کتاب عجیبی است که درباره ‹‹آنسلم›› نوشته و دیگری کتاب ‹‹اصول عقاید مسیحیت››9 (Christian dogmatic). بر اساس این نوشته­ها مسیری را که الهیات دیالکتیکی بارت می­پیماید
می­توان چنین ترسیم کرد(ford. 1989.pp33-34):

 

اول، بیان فشرده مسأله الهیات سنتی در عصر جدید: نقد عصر روشنگری از دین ادعای عقلانی بودن دین را باطل کرد و ضمانت­هایی را که الهیات به وسیله آن موجه بودن و انسجام مطالب دینی را به اثبات می­رساند، از بین برد. ‹‹شلایر ما خر››10 ضمانت­های جدیدی را که از تحلیل وجود انسان به دست آورده بود، مطرح کرد، اما این ضمانت­ها نیز با نقد بارت از دین، در کتاب ‹‹رساله به رومیان››، به کلی نابود شد. در حقیقت بارت راه خود را با کشف این مطلب پیدا کرد که می­توان اقدامات مدرنیته را معکوس نمود. سؤال بارت این بود که چرا باید ایمان، ضمانت­های عقلی خود را در تحلیل­هایی که مقدم بر ایمان است، جستجو کند؟ چرا سخن گفتن از ملکوت باید در اتصال با سخن گفتن از جهان، توجیه معرفتی خود را پیدا کند؟ چرا مسئله برعکس نباشد؟ او در کتابی که درباره آنسلم نوشت، این نتیجه را بیان نمود که مطالب دینی دارای انسجام درونی هستند و لذا برای اثبات عقلانیت دین باید رشته بهم تنیده ارتباطات آن­ها را دنبال کرد تا به آن دست یافت.

دوم؛ انحلال دیالکتیکی دین به مسیح و ارجاع و دلالت همه بحث­های کلیسایی به اوست. درواقع بارت دیالکتیک زمان و سرمدیت کرکگور را به مسیح شناسی (Christology) منتقل کرد. به عقیده ی وی زمان و سرمدیت بدون تماس با یکدیگر، با هم ارتباط برقرار نموده و خط مرگ را در طول این خط تماس، رسم می­کنند، اما نه به عنوان یک مرز کلی (general border) بین خدا و مخلوقات بلکه به عنوان تعینات وجود واحد مخلوقات، یعنی به عنوان حیات، مرگ و ‹‹زنده شدن عیسی›› که مسیح قوم بنی اسرائیل است (resurrection of Jesus the Christ of Israel).فقط در این صورت است که تفاوت کیفی نامتناهی زندگی ما را نیز در بر می­گیرد .( (p.34

البته به عقیده ی وی این تفاوت کیفی نامتناهی میان ما و خدا یک فاصله نیست، بلکه برعکس
این تفاوت، واقعیت مسیح را تشـکیل می­دهد و دال بر نـزدیک بودن خـدا به ماسـت. او در
یک سـخنرانی تحت عنوان ‹‹جایگاه فرد مسیحی در جامعه›› (The Christian's place in society) که در سال 1991 ایراد کرد، کار الهیات را شبیه کار کسی دانست که سعی دارد پرنده ای را در حال
پرواز رنگ کند که این تشبیه به نحو شایسته ای اصول عقاید و روش دیالکتیکی بارت را توصیف
می­نماید.

بارت از خدایی سخن می­گوید که به گونه­ای وصف ناپذیر فاعل شناسا (subject) ست. خدایی که قابل شناخت (knowable) است اما قابل درک (comprehensible) نیست. خدایی که زنده، مختار، عادل و مطلق است(Barth .1981.p.32).

بارت هم چنین در رساله ای با نام ‹‹کلام خدا و وظیفه روحانیت›› (the world of God and the task of the ministry) که در سال 1932 به طبع رسید، بین سه شیوه سخن گفتن از خدا تمایز قائل شد: اول شیوه اعتقادی یا راست کیشی: به عقیده­ی بارت هر چند میل به عینیت در این رهیافت مشهود است و لکن اعمال این شیوه باعث می­شود که توصیف­های ما از خدا، با خود خدا در هم آمیزد. هم چنین در این طریق از انسان­ها خواسته می­شود که دست از تفکر کشیده و صرفاً به اوامر و نواهی پاسخ مثبت دهند. از نظر بارت این شیوه در نهایت به امری سرکوب گرانه تبدیل می­شود. شیوه دوم نوعی عرفان یا انتقاد از خود است. این شیوه از ما می­خواهد که تسلیم خدا شده و خواهان هر چیزی منجمله مرگ خودمان باشیم. بارت این شیوه را مردود نمی­داند اما معتقد است که نفی انسانیت، فی نفسه، نمی­تواند وحی الهی باشد.

شیوه سوم، شیوه دیالکتیک است که بارت آن را بهترین شیوه می­داند. در دیالکتیک حقیقت حقه خدا، که نمی­توان آن را به طور مستقیم درک کرد، به گونه­ای شایسته و به وسیله حرکت مداوم فکر میان پاسخ مثبت و پاسخ منفی، یعنی میان ‹‹جلال خدا›› (glory) و ‹‹خفای›› (concealment) او تصدیق می­شود (Barth.1981.p.28).

در کتاب اصول عقاید گوتینگن 11 The Gottingen Dogmatics))، بارت دیالکتیک را به معانی مختلفی به کار می برد:

1) دیالکتیک مفاهیمی که بدون یکدیگر قابل تصور نیستند. مانند امکان و عدم امکان، ضرورت و
عدم ضرورت، خودسالاری (autonomy) و دیگر سالاری (heteronomy).از نظر بارت این دیالکتیک یعنی دیالکتیک مفاهیم (dialectic of concept) در حوزه ی الهیات جایی ندارد. زیرا خدا را نمی توان در هیچ طرح و مفهومی زندانی کرد. اگر خدا در یک دیالکتیک مفهومی جای بگیرد، هر چقدر
این دیالکتیک پیچیده باشد، رابطه میان خدا و جهان، رابطه متقابل و عکس پذیر می­شود و جهان
در عدم ضرورت خودش برای خداوند، به همان اندازه ضروری می شود که خدا برای جهان ضروری است.

2) دیالکتیک وجودی (dialectic of existence) یا ‹‹دیالکتیک تعارضات درون جهانی›› (dialectic of inner – worldly antinomies) بارت این دیالکتیک را دیالکتیک نسبی (relative dialectic) می­نامد. ما سـعادت و عدم سعادت، زیبایـی و زشتی، لـذت و رنج، جنـگ و صلح را تجربه می کنیـم. هـم چنین غـایت انگاری (teleology) و عـدم غایت انگاری (dysteleology) را در جهـان خلـقت دسـت اندرکار می بینیم. به عقیده ی بارت گرچه خدا کلام خود را در قالب دیالکتیک وجودی به ما خطاب کرده است، لکن نمی توان گفت که کلام خدا با این نوع دیاکلیتک یکی است. آن چه که برای یک متأله باید مهم باشد و مورد توجه قرار گیرد، تعارضات درون جهانی نیست، بلکه تعارض بسیار برتر ‹‹خدا›› و ‹‹جهان›› است.

3) دیالکتیک به عنوان روش کلامی (dialectic as atheological method) و یا دست کم به عنوان یک روش تحمل کلامی: تفکر دیالکتیکی تشخیص می دهد که خدا همواره عالم (subject) است و نمی تواند به معلوم (object) ما تبدیل شود .در این خصوص بارت می گوید که تفکر و سخن گفتن ما از خدا باید به طور مداوم از یک مفهوم نامناسب به مفهوم دیگر در حرکت باشد و در همان حال می باید به کلمه خدا اجازه دهیم که همه مفاهیم ما را تعریف کند.

این تفکر دیالکتیکی، به خصوصیت دنیوی و بشری اصول عقاید تعلق دارد و در بهشت ما دیگر نیازی به تفکر دیالکتیکی نداریم.

 

محور این دیالکتیک، وحی اختفای خدا و تأکید متقابل بر آزادی بنیادین خدای بخشنده در همه روابطش با جهان است. رکن دیالکتیکی وحی و انکشاف الهی این است که در خفا روی می دهد، چه ما در مورد موعظه بشر بیندیشیم و یا در مورد گواهی بشر در کتاب مقدس و یا در مورد عیسی مصلوب؛ وحی خدا غیرمستقیم و پنهان است و چیزی نیست که بشود آن را به نحو بی واسطه و یا به وسیله واقعیت تجربی درک نمود. در عیسی مسیح مصلوب خدا با ما به صورت کاملاً ناشناخته (completeincognito) ملاقات می کند. این خفای الهی از نظر بارت یک واقعیت کلامی است و نه صرفاً یک محدودیت معرفت شناختی، تفکر دیالکتیکی بارت، مشخص کنـنده بحث او در مـورد هر امر عقـیدتی است. مثلاً این تفکر در بحث ‹‹ صور سه گانه کلمه الله ›› و در نظریه تثلیث که بیان کننده انفسی بودن پایدار خدا (theindissoluble subjectivity of God) هم در رویداد عینی تجسد و هم در پاسخ انفسی مؤمنان به آن رویداد است، خود را نشان می­دهد .

هم چنین می توان این تفکر را در بحث بارت در مورد نظریه ی انتخاب، به وضوح مشاهده
کرد. براساس این نظریه، برای هر شخص در هر لحظه ای، یک امکان مضاعف ‹‹ایمان›› یا
‹‹بی ایمانی›› وجود دارد ولی در نهایت ‹‹تصمیم میان این دو امکان نه در دست­های ما بلکه در
دست­های خداست››

بحث بارت از صفات الهی، بر تنش دیالکتیکی صفات قابل انتقال و غیر قابل انتقال مبتنی است، یعنی بر وجود خدا برای ما و جود خدا برای خودش ‹‹واقعیت زنده و تمام نشدنی خدا باید به وسیله
صفات شخصیت(personality) و ازلیت توصیف شود.›› ما نمی­توانیم با گفتن یک کلمه، حتی اگر آن کلمه عشق باشد، از خدا صحبت کنیم. برای سخن گفتن از خدا باید تفکر و تأمل کرد و مطالب زیادی را بیان نمود.

این تفکر در انسان شناسی بارت نیز آشکار است. درست همان طوری که وحی، وحی خدای پنهان است، وحی خطاب شده به انسان نیز هست. اما نه به انسان جمعی بلکه به امر انسانی در میان انسان­ها، یعنی به انسانی مخفی و پنهان و به انسانیت غایب (homo absconditus) ( (pp.29-30.

به عقیده بارت، مسیح شناسی نیز نیازمند تأمل دیالکتیکی است. مسیح در تقابل میان پیدا و پنهان قرار دارد. همه معرفت ما از مسیح، معرفتی دیالکتیکی است. الهیات مسیحی باید با هوشیاری ویژه ای متوجه خصوصیت دیالکتیکی بحث مسیح شناسی و بحث رستگاری (soteriology) باشد. اگر الهیات مسیحی این دو مبحث را کنار بگذارد باید از خود وحی نیز دست بکشد. از دیدگاه وی عیسی ناصری ،وحی است. او انسانیتی است که با کلمه الله متحد شده است.

بارت مسیح را کلام مکشوف کننده خدا بر انسان و بخشش او می داند و لذاست که به نظر وی،
برای شناختن خدا نمی توان به استدلال­های فلسفی متوسل شد بلکه باید از طریق روبه رو شدن
با مسیح، خدا را رؤیت نمود(ford.1986.p43). هم چنین همان گونه که خدا را از طریق مکاشفه او در عیسی مسیح می توان شناخت، رستگاری و نجات انسان نیز در یک ارتباط وجودی با عیسی مسیح میسر است و به عبارتی دیگر، در یکی شدن با اوست که حقیقت نجات تحقق می پذیرد: ‹‹عیسی مسیح حقیقت است او آشکاری و معرفت آن چیزی است که هست، زیرا او هست. . . پاسخ الهی پرسش از حقیقت، فعل کامل خدا در عیسی مسیح برای ماست که حقیقت را به­عنوان حقیقت در ما قرار داده است. و برای رسیدن به این حقیقت انسان باید فقط آن را تشخص دهد و به وسیله ایمان به آن نائل آید. . . ›› (Hunsinger. 1991,p.137)

از نظر بارت وحدت متجسم طبایع الهی و انسانی در مسیح، نمونه نخستین هرگونه رابطه خدا و مخـلوقات است و نکته اصلی همه تفکـرات دیالکتیکی در الهیات مسیحی همین جاست. با وجود این هر آموزه ای اعتبار خاص خود را به همراه داشته و نیاز به تأملی دیالکتیکی دارد.

البته بارت برای بیان افکار و اندیشه­های خود علاوه بر استفاده از زبان دیالکتیکی، از تشبیه و
استعاره نیز بهره جسته است. برخی از تشبیهات وی منفی یا سلبی‌اند مانند وقتی که بارت تجارب
انسان را درخصوص محدودیت و اجتناب ناپذیر بودن مرگ یادآوری می کند و می­گوید که انسان
این تجربه­ها را به عنوان رویدادهایی تلقی میکند که با ‹‹رازآمیز بودن، در دسترس نمودن و پنهان
بودن خدا تشابهات منفی دارد. چنین تجاربی از منفی بودن و سلبی بودن، فی نفسه رویدادهای لطف
آمیز نیستند، بلکه مشخص کننده جایگاهی هستند که در آن، امکان لطف خدا در عین غیرقابل
درک بودن قابل درک می­شود›› (Barth. 1981.p32) ما در پاسخ منفی خدا، در جایگاه عمیق تری
قرار می­گیریم نسبت به پاسخ مثبت او. ‹‹طرف تاریک›› (night side) وجود، بهتر قادر است
حامل و واسطه­ی پیام الهی باشد نسبت به طرف تابنده و روشن (sunny side) وجود. برخی دیگر از تشبیهات بارت، در قلمرو ایمان بشر نسبت به فعل خدا، ایجابی و مثبت (positiveanalogies) هستند.

برای مثال از نظر بارت انسان­ها دارای وحی نیستند، و نیز در یک ارتباط دائمی با وحی قرار ندارند ولی عمل بشر ممکن است شباهتی با عمل الهی پیدا کند. مثلاً عمل ایمان آزاد با عمل لطف آزاد خدا مطابقت دارد.

بارت در کتاب عظیم ‹‹اصول عقاید کلیسا›› (church dogma tics) در بخشی پیرامون ‹‹تشبیه ایمان›› (analogia Fidei) این موضوع را به تفصیل مورد بحث قرار داده است. در مجموع می توان گفت که موضوع محوری آموزه خدا از نظر بارت این است: ‹‹خدا مطابق است با خود خدا هم ظاهراً هم باطناً›› (God corresponds to God self at intra and at extra) (p.33)

یک فرد متکلم و متأله چه به نحو دیالکتیکی سخن بگوید یا به نحو تشبیهی باید تفکرش پویا باشد و همواره از خود انتقاد کرده و خویشتن را در معرض اصلاح قرار دهد. از نظر بارت تفکر کلامی شبیه عبور از یک نهر است که باید برای عبور از آن از یک سنگ روی سنگ دیگری بپریم ولکن حرکت خود را به گونه ای تنظیم کنیم که از افتادن به درون نهر جلوگیری شود (p.33).

 

1.4.             تفاوت­های الهیات دیالکتیکی با الهیات لیبرال

مهم ترین تفاوت بارت با متألحین لیبرال که درواقع می توان آن را وجه مهم امتیاز الهیات بارت بر الهیات لیبرال نیز دانست، رهیافت وی به کتاب مقدس است.

بارت سعی داشت این مسئله را تبیین کند که چرا اگر او مخیر می شد که بین ‹‹رهیافت
تاریخی نقادانه به کتاب مقدس›› (the historical – critical approach to the bible)و نظریه­ی الهام(the doctrine of inspiration) یکی را انتخاب کند، نظریه الهام را بر می‌گزید. متألهین
لیبرال عقیده داشتند که نویسندگان کتاب مقدس، انسان­هایی مثل خود مابودند و تحت تأثیر افکار
رایج زمان خود و شیوه­های زندگـی و جهان بینـی­های عصر خود قرار داشتند و بنابراین به
منظور فهم متون مقدس باید با آن­ها به گونه ای نقادانه و در زمینه تاریخی مربوط به خودشان برخورد کنیم.

بارت با کمال شجاعت دیدگاه و روش متالهین لیبرال را مردود اعلام کرد و مطالعه پولس را به نحوی آغاز نمود که گوئی درباره موضوعی سخن می گوید که خطاب به بارت و معاصرین وی، عنوان شده است. در حقیقت بارت پولس را به عنوان کسی که زبان گویایی حقیقت الهی است، مطالعه کرد (forstman. 1929.p.35).

تفاوت مهم دیگر الهیات دیالکتیکی با الهیات لیبرال تأکید بارت بروحی و انکشاف الهی است به جای تأکید بر دین بشری.

مطلب بنیادین در الهیات بارت این است که ‹‹خدا، خداست›› (God is God) یعنی کاملاً دیگر است ؛ و این رازی است که هر چند ورای این جهان است ولی نه تنها جهان را تبیین می کند، بلکه هم چنین درباره جهان با یک معیار خاص، داوری می کند و بدین وسیله هر چیزی را که در جهان هست و
بالاتر از آن، همه انسان­ها را نفی می کند ،و بدین ترتیب انسان­ها در برابر خدا به نیستی تبدیل
می شوند. لذا از نظر بارت اگر بشارت (the gospel) خدا که پولس اغلب آن را ‹‹عیسی مسیح پروردگار›› (Jesus Christ our lord) می‌نامد، به عنوان محل تلاقی و نقطه ی تفکیک دو عالم یعنی عالم غیب و شهادت ظهور نمی کرد وضعیت بشر، وضعیت فلاکت کامل(total hopelessness) بود. به عقیده ی بارت بشارت هم لطف است و هم داوری. انجیل (the Gospel) یک پیام دینی برای مطلع کردن نوع بشر از الوهیت خود و یا اطلاع دادن به بشر در مورد این که می توانند الهی بشوند، نیست: انجیل از خدایی صحبت می کند که کاملاً از انسان­ها متمایز است. رستگاری از طرف خدا به سوی انسان­ها می­آید، زیرا انسان­ها به عنوان انسان نمی توانند خدا را بشناسند و آن­ها هیچ حقی ندارند که چیزی از خدا برای خودشان ادعا کنند. انجیل چیزی در میان چیزها نیست که بتواند مستقیماً فهمیده و درک شود. انجیل کلام منشأ نخستین همه چیزهاست. کلامی که چون همیشه جدید است، باید همواره با ترس و لرزی جدید دریافته شود. بنابراین انجیل، یک رویداد، یک تجربه و یا یک احساس هر قدر هم مطبوع باشد، نیست. بلکه انجیل، ادارک روشن و عیـنی است از آن چه که چشم ندیـده و گوش نـشنیده است. به علاوه آن چـه که انجیل از انسان­ها طلب می کند، چیزی بیش از توجه یا فهم یا هم فکری است. انجیل از انسان­ها، مشارکت، ادراک و تعاون (co-operation) می خواهد، زیرا
انجیل پیامی است که ایمان به خدای زنده را فرض می نماید و آن چیزی را که فرض می کند، خلق می‌کند (forstman. 1929.p.37).

به نظر بارت الهیات لیبرال، حقیقت و قدرت بشارت را ندیده می گیرد زیرا می کوشد تا بشر
را از الوهتیش آگاه کند یا این که به انسان­ها بگوید که چگونه می توانند الهی شوند. لیبرال­ها بشارت
را یک تجربه یا یک رویداد و یا یک احساس به شمار می آورند. اما بارت هیچ نشانی از چنین اموری
در پولس نمی­یافت. به عقیده وی مبنای پولس این بود که ‹‹خدا، خداست و لذا بشارت را فقط
می توان با ترس و لرزی جدید، یعنی با آن چیزی که هیچکس ندیده و نشنیده است دریافت کرد.›› ((p.38

و سومین اختلاف مهم الهیات دیالکتیکی با الهیات لیبرال این است که براساس آموزه­های بارت
خدا در جست و جوی نجات بخشی انسان گناهکار است و نه این که انسان در جست و جوی خدا
باشد .

از نظر بارت هر نوع جستجوی دینی انسان برای رسیدن به خدا بی نتیجه است و خدا مفقود نیست که نیاز باشد او را جستجو کنیم. جستجوی انسان برای رسیدن به خدا، همیشه به یافتن خدایی مطابق میل انـسان منجر می شود و لذا یک چنین تلاش بیهوده ای که براساس عقیده به دور بودن خدا از بشر شکل می گیرد، از نظر بارت مردود و محکوم است.

به عقیده ی وی رسیدن به رابطه ای با خدا که منجر به رستگاری بشود فقط با موهبت الهی
(giftof God) ممکن می­گردد. این موهبت لطف نام دارد و فقط از طریق ایمان می توان آن را دریافت کرد. اتکای انسان به فعل خودش، به نفی موهبت خداوند منجر می­شود. بارت در رساله به رومیان
می­گوید: ‹‹. . . لطف به این معنا نیست که انسان­ها می توانند یا باید کاری بکنند. هم چنین به این معنا نیست که آنها می توانند یا باید کاری انجام ندهند. لطف به این معناست که خدا کاری را انجام می­دهد و نیز لطف به این معنا نیست که خدا هر کاری را انجام می دهد. لطف بدین معناست که خدا کاری کاملاً قطعی انجام می دهد، نه این که کاری را این جا و کار دیگری را آنجا انجام می دهد، بلکه کاری کاملاً معین و قطعی را در انسان­ها انجام می­دهد. لطف به این معناست که خدا گناهان انسان را
می­بخشد›› (p.38)

هم چنین بارت در کتاب اصول عقاید کلیسا درخصوص چگونگی معرفت ما به خدا می گوید که ما خدا را می شناسیم چون او خدایی است که خود را بر ما مکشوف می کند. از نظر بارت ‹‹. . . خدا ارتباط میان خودش و ما را جستجو کرده و ایجاد می کند و بنابراین او عاشق ماست. اما او ‹‹خدای عاشق›› (loving one) به عنوان پدر و پسر و روح القدس است که هم چنین بدون ما، به صورتی آزاد، پروردگار است و برای خود زندگی می کند، خدا کسی است که آزادانه عشق می ورزد›› (Ford. 1989. p.36).

1.5.             جایگاه و اهمیت بارت در الهیات معاصر

کارل بارت با طرح یک الهیات دیالکتیکی و تنزیهی12 و معرفی خدا به عنوان کاملاً دیگر13 و مسیح به عنوان مظهر و تجلی خداوند یعنی کسی که خدا خود را در او مکشوف 14 ساخته و واسطه ی فیض حق تعالی است، روح تازه ای در کالبد بی جان ایمان مسیحی قرن نوزدهم دمید.

بارت انسان را گناهکار دانست 15 و معرفت حق را نه امری اکتسابی بلکه امری موهوبی به شمار
آورد و اعلام نمود که همه راه­هایی که از انسان به سوی خدا می­رود به بن بست خواهد رسید
و در حقیقت این خداست که در جستجوی انسان است .انسان نیز فقط از طریق روبه رو شدن با مسیح
و برقرار کردن ارتباط وجودی با وی ،شایسته­ی نجات و رستگاری می­شود :‹‹عیسی مسیح حقیقت
است، او آشکارگی و معرفت آن چیزی است که هست، زیرا او هست. . . و برای رسیدن به این
حقیقت انسان باید فقط آن را تشخیص دهد و به وسیله ایمان به آن نائل آید›› (Hunsinger. 1991.p.137)

قابلیت و نیز موفقیت الهیات بارت در زنده کردن عشق خدا در قلب­ها و آشنایی مردم با خدای حی و حقیقی که در جست و جوی نجات بخشی انسان گناهکار است، می تواند از مهم ترین امتیازهای اندیشه بارت بر الهیات لیبرال محسوب گردد.

علاوه بر این مهم بارت به عنوان پیشگام نهضت بزرگ تجدید حیات الهیات در جهان معاصر
تأثیرات تعیین کننده دیگری نیز در تاریخ تفکر به جای گذاشته است که به اختصار به چند مورد اشاره می شود:

1) راه حل بارت در خصوص تعارض دین و علم با طرح این مطلب که علم و دین به دلیل تفاوت در موضوع، روش و غایت هیچ فصل مشترکی ندارند و لذا تعارض میان آنها منتفی است، برای بسیاری از متفکران بعد از او راهگشا بوده است.

2) بارت بر این عقیده بود که زبان کتاب مقدس تمثیلی و استعاری است چرا که بایداز زبان
انسانی محدود به زمان و مکان استفاده می کند تا درباره خدایی که فراتر از زمان و مکان است
سخن بگوید، لذا در فهم کتاب مقدس علاوه بر زبان دیالکتیکی باید از زبان تمثیل نیز سود جست.
این دیدگاه بارت امکانات جدیدی را فراروی الهیات فلسفی قرار داد و به ارتقای زبان دینی یاری
رساند.

3) بارت با معکوس کردن الگوی مذهب پروتستان جدید یعنی این که به جای جست و جوی در مورد جایگاه عیسی در تاریخ باید به جست و جوی جایگاه ما در عیسی پرداخت، اولین مابعدالطبیعه مسیح شناسانه غرب را ابداع نمود (Ford. 1989. p.46).

4) کار بزرگ دیگری که بارت انجام داد و به نظر می باید الگوی عمل متفکران سایر ادیان قرار گیرد، اقدام او در مورد وحدت کلیساها و تلاش برای جلوگیری از تشتت و تفرقه در عالم مسیحیت بود. شیوه برخورد وی با مخالفان همواره شیوه ای نقادانه ولی محترمانه بود.

هر چند پاپ پیوس دوازدهم بارت را بزرگ ترین متأله بعد از توماس آکوئینی (1274-1225)
و همچنین پرنفوذترین عالم الهیات قرن بیستم دانسته است (Barth. 1965.p.1) اما عده ای بارت
را به عنوان یک متکلم مرتجع مورد انتقاد قرار می دهند و از او به عنوان کسی یاد می کنند که
درصدد بود ایمان را از گزند عصر تجدد نجات دهد ولی این کار را به وسیله زندانی کردن ایمان در
حجره مهر و موم شده حقیقت وحیانی کتاب مقدس انجام داد. اما این گونه قضاوت­ها صحیح نیست؛
زیرا تفکر بارت کاملاً جدید است. تفکر بارت چه از لحاظ ساختار و چه به لحاظ کوشش مداوم
برای رسیدن به توافق با نهضت روشنگری، تفکری نو و بدیع است. درواقع اگر چیزی به نام
پست مدرنیسم وجود داشته باشد، بارت را می­توان یگانه نماینده اصلی کلامی آن دانست (Ford. 1989. p.25) زیرا آثار بارت کوششی است گسترده برای فراتر رفتن از نهضت روشنگری. می توان گفت
که بارت نقد عصر روشنگری از دین را که نمایندگان آن نیچه و فویر باخ بودند، به نهایت خود
رساند، امااین مهم را نه با ملاک­های رایج زمان، بلکه به وسیله معرفی دوباره پیام انجیل، به انجام
رساند.

وی موفق شد در برابر مابعدالطبیعه مکانیکی عصر روشنگری که متفکران بزرگی همانند هگل به معارضه با آن برخاسته بودند، بدیل بی­مانندی عرضه کند و نیز در اوج بحران مدرنیته و هنگامی که بشر خسته و مأیوس از وضعیت جدید، شاهد بی­ثمر بودن اندیشه آرمان شهری مدرن بود، با ارائه بینشی نو، معنویت گم شده در وادی هیچ انگاری را به وی بازگرداند.

درواقع بارت را باید پیشگام نهضت بزرگ تجدید حیات الهیات در جهان معاصر دانست. از وی می­توان درس­ها آموخت و به کار بست.

1.6.             پی­نوشت­ها

1. الهیات راست دین: راست دینی ترجمه­ی واژه­ی ortho dixy است که ریشه­ی آن
کلمه orthodox مرکب از دو کلمه یونانی ARTHOS یعنی درست و DOXA یعنی عقیده
می­باشد و به آن نوع مسیحیتی اطلاق می­شود که مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق مسیحیان بوده
و در اعتقاد نامه­ها و بیانیه­ها­ی رسمی گروه­های مسیحی درج گردیده است. (ر. ک هوردرن. ویلیام 1368 ص 7)

2. الهیات عقلانی یا طبیعی یا تکوینی شامل مباحث مختلف درباره خدا و دین با استمداد از عقل و بدون اتکا به وحی است .

3. در مقابل نهضت لیبرال­ها، بنیادگراها (FUNDOMENTALIST) قرار داشتند که کتاب مقدس راالهام مصون از خطا دانسته و با نقادی کتاب مقدس مخالف بودند. از نظر آن­ها هر چند لیبرالیزم با داعیه اصلاح و بازسازی دینی به وجود آمد اما به عاملی جهت تخریب ایمان مبدل شد ..

 

4. رودلف اتو (RUDOLF – OTTO) (1869-1937) متولد هانوور. استاد دانشگاه در گوتینگن و ماربورگ. صاحب دو تالیف مهم " ملکوت خدا و پسر انسان ((The kingdom of God and the son و مفهوم امر قدسی (the idea of holy)

5. رودلف بولتمان(Rudolf Bultman) (1976-1884) استاد دانشگاه ماربورگ. یکی از مشهورترین متفکران پیشرو در حوزه ی الهیات و به خصوص تفسیر عهد جدید در قرن بیستم و متأثر از اندیشه­های بارت. بولتمان با انتشار مقاله "عصر جدید و اسطوره شناسی" به مرکز مباحث الهیات جدید مبدل شد. در خصوص رابطه بارت و بولتمان نگاه کنید به :

فرستمن جک. (1382 )، بولتمان و بارت، شمس الملوک مصطفوی، هفت آسمان، شماره نوزدهم،
95-77 .

6. راست دینی جدید(neo - orthodoxy) ترکیبی متناقض به نظر میرسد چرا که "جدید" به معنای تازه و متفاوت است درحالی­که راست دینی به معنای "قدیمی و سنتی" می باشد .اولین بار این عنوان توسط مخالفین به کار رفت، اما در حال حاضر جریان جدیدی که توسط کارل بارت در الهیات ایجاد شده به این نام خوانده می شود .

7. کتاب "رساله به رومیان" (The Epistle to The Romans) در سال 1916 در بحبوحه بحران جنگ و فروپاشی امپراتوری دوم آلمان و نیز فروپاشی الهیات رایج آن زمان، نگاشته شد و به سرعت به کتابی پر فروش تبدیل شد. ویرایش دوم کتاب در سال 1922، پس از به قدرت رسیدن حزب نازی منتشر شد و تجدید چاپ­های متعدد بعدی از روی همین ویرایش صورت گرفته است. بارت در مقدمه ویرایش اول کتاب می گوید: ((همه قوای من برای تفسیر در کوششی مصرف شده که روح کتاب مقدس را که
روحی سرمدی (eternal spirit) است از طریق تاریخ و ورای تاریخ ببینم. آن چه زمانی دارای اهمیت بسیار بود، اکنون نیز دارای اهمیت بسیار است و آن چه امروزه دارای اهمیت بسیار است و نه اینکه صرفاً از روی هوی و هوس و یا امری اتفاقی باشد، در ارتباط با جاذبه کهن (ancientGravity) قرار دارد. اگر ما به درستی خودمان را بفهمیم، در می­یابیم که مشکلات ما همان مشکلات پولس است و اگر ما با روشنی پاسخ­های پولس، منور و روشن شویم در می­یابیم که آن پاسخ­ها باید پاسخ­های ما نیز باشد.)) (مأخوذ از 1992. (forst man

8. الهیات دیالکتیکی (dialectical theology) را الهیات بحران (theology of crisis) نیز
نامیده­اند، زیرا بر آن چه به نظر بارت، بحران مطلق هر امر بشری در حضور خداست، متمرکز
است .

9. بارت کتاب عظیم و نظامند "اصول عقاید کلیسا" را در سال 1927 تألیف نمود. قصد وی از نگارش این اثر توشیح همه آموزه­های اصلی مسیحیت بر اساس تجلی خدا در مسیح بود. این کتاب در دوازده مجلد تنظیم شده است و بالغ بر 8000 صفحه می­باشد .

10. "فردریک دانیل ارنست شلایر ماخر" Friedrich Daniel Ernest Schleiermacher (1768) استاد الهیات دانشگاه برلین. تلاش وی مقابله با متفکرانی بود که در قرن 18 به نفی دین
می­پرداختند. وی این مهم را با ایجاد ترکیبی از تجربه دینی مبتنی بر سنت و مسیحست مورد قبول روشنفکران زمان خود به انجام رساند. بارت متأثر از آرای شلایر ماخر بود .

11. بارت در کتاب "اصول عقاید گوتینگن" اختلافات خود را با الهیات لوتری مطرح کرده و
ویژگی­های مکتب الهیاتی خود را عنوان می کند. این کتاب قبل از کتاب "اصول عقاید کلیسا" تألیف شده است.

12. در الهیـات تنزیهی هر نحو ارتباط مفهومی بین صفات ثبوتی حق و صفاتی که در مورد مخلوق به کار می رود مرتفع می گردد .

13. اصطلاح (wholly other) را نخستین بار اوتو وضع کرد و بعدها توسط متألهین دیگر منجمله بارت مورد استفاده قرار گرفت.

14. اصطلاحی که درآثار بارت بسیار تکرار شده (selbst offinbarung Gotts) می باشد و در زبان فارسی کشف و مکشوف شدن ترجمه شده است که ترجمه چندان صحیحی نیست و بیشتر قریب به معنای تجلی در عرفان ماست.

(مسیح کاشف وجه الله است – خدا در مسیح به عنوان کلمه الله تجلی کرد )

15. در زبان دینی تفرعن و استکبار کاری است شیطانی و عبارت است از خود بینی و خود پرستی. اساس تفرعن انانیت است. گناهکار دانستن انسان این "من" را می­شکند و تفرعن و استکبار را از روح و جان آدمی می­زداید. در زبان عرفانی ما نیز قریب به این مضمون وجود دارد: وجودک ذنب لاقیاس به ذنب

حـافظ بـکن معـامله ای ویـن دل شکستـه

بخر کاین شکستگی ارزد به صد هزار درست

هوردون، ویلیام (1368) راهنمای الهیات پروتستان، ط. میکایلیان، انتشارات علمی و فرهنگی
وال، ژان (1375 )، بحث در مابعد الطبیعه، مهدوی، انتشارات خوارزمی
Barth, karth (1965), The Theology of John Calvin, G.W.Bromiley.
Barth, karth (1981) The Gotingen Dogmatics, G. W. Bromiley. Puplishing company Grand Rapids Michiga.
Edward. Pul. (1967) The Encyclopedia of Philosophy. Newyork, The macmillan company and free press, 1967
Ford. D. F, (1989), The Modern theologians, New York, Basil Black well.
 
Forst man .Jack, (1929), Christian Faith in Dark Time, Westminster, John knox press.
Hunsinger. George, (1991), How to read karl Barth, New York, Oxford university press.