نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 دانشگاه تربیت مدرس
2 دانشگاه علامه طباطبایی
چکیده
دیدگاه "هوسرل" دربارة فلسفة زبان و معناداری، حداقل دو دورة متفاوت دارد. در دورة اول که گاهی رئالیسم افلاطونی نیز خوانده میشود، هوسرل نظری مشابه "فرگه" دارد: معنا عبارت است از یک نوع مثالی. در دورة دوم، با توجه به التفات (Intention)و ساختار آگاهی، دیدگاه او چرخشی استعلائی یافته و با استفاده از کلمة جدید نوئما، ساختاری پیجیده برای معنا پیشنهاد میکند. در این مقاله، دو دورة مذکور تشریح شده و توضیح داده میشود که در هر دو دوره، التفات و مسألة آگاهی نقش خاص خود را ایفا میکند. با تشریح این دو دوره و بررسی تشابهها و تمایزها، مشخص میشود با وجود تغییرات زیاد آرای او، میتوان یک خط سیر ثابت را در دیدگاه او پیدا کرد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Early and Later Husserl: A Study of the Development of Husserl’s Thought on Philosophy of Language
نویسندگان [English]
- maziyar chitsaz 1
- seyyed muhammad ali hojjati 1
- ali akbar ahmadi aframjani 2
- lotfollah nabavi 1
چکیده [English]
Husserl’s thought on philosophy of language and meaning can be divided at least into two distinct eras. In the first era (sometimes called Platonic realism), Husserl held views similar to those of Frege who believed meaning to be an ideal type. In the second era, his views took a transcendental turn and he used the term noema to refer to the complicated nature of meaning. This article is an attempt to shed some light on the said eras and underline the important role intention and awareness played during them. The results demonstrate that, against the ups and downs of his views, Husserl followed a fixed line of thought.
کلیدواژهها [English]
- Husserl
- theory of meaning
- Noema
- noesis
- philosophy of language
1.1. مقدمه
هوسرل نیز مانند بسیاری دیگر، نظریههای فلسفی خود را به تدریج تکمیل کرده است. البته از نظر برخی مفسران، این تغییرات به اندازهای شدید است که بهتر است بگوییم با چند هوسرل مواجه هستیم. اما بعضی دیگر، سعی دارند تا نشان دهند، این تغییرات درواقع نوعی تکامل تدریجی بوده است.
صرفنظر از این اختلافنظر، تقریباً همه پذیرفتهاند که چند دورة مشخص فکری در آرای هوسرل به چشم میخورد. برای مثال، "اسمیت" معتقد است در تفسیر متعارف و غالب، چهار دورة مشخص در حیات فکری هوسرل برشمرده شده است (Smith D. W., 2007, pp. 33-35). برطبق تفسیر غالب، هوسرل در دورة اول به فلسفة حساب پرداخته و سعی در تبیین روانشناختی مبانی حساب داشته است. در دورة دوم، او با اعتقاد به نوعی ذاتگرایی افلاطونی، گرایشهایی واقعگرایانه پیدا کرده و از تبیین روانشناختی دست برداشته است. هوسرل در دورة سوم با توجه به مسألة التفات و آگاهی، چرخشی استعلایی پیدا کرده و از واقعگرایی به ایدهآلیسم روی میآورد. در دورة چهارم نیز، متوجه موضوع زندگی روزمره و زیست-جهان ((Life-World میشود. اما هم اسمیت و هم برخی دیگر، به دلائل مختلفی با این دیدگاه غالب مخالف هستند. برای مثال به نظر "موهانتی"، تقسیم آرای هوسرل برحسب بازههای کاری او در دانشگاههای مختلف مناسبتر است Mohanty J. N., 1995, p.47)).
در این مقاله، با توجه به آن که فقط به آرای او در باب فلسفة زبان و نظریة معنا میپردازیم، تقسیمبندی سادهتری از هوسرل ارائه میشود. به نظر ما حداقل دو دیدگاه در مورد نظریة معنا، در نوشتههای هوسرل به چشم میخورد:
1. شناسایی معنا بهصورت یک نوع مثالی ((Ideal Specie: در این دیدگاه که در پژوهشها بسط یافته، معنا عبارت است از: یک نوع ایدهآل یا مثالی که هر اظهار، نمونهای از آن بهشمار میرود. بسیاری، این دیدگاه او را نوعی واقعگرایی افلاطونی میدانند، گرچه خودِ هوسرل با این موضوع مخالف است.
2. معنا به مثابه محتوای آگاهی/ التفات فرد: در این دیدگاه، نقش اصلی به التفات و عمل آگاهانة فرد داده میشود؛ التفاتی که متوجه یک شیئ است، گرچه در پژوهشها هم ردِ پای «التفات» دیده میشود، اما بسط و گسترش این نظریه در ایدهها انجام شدهاست. هوسرل برای تمایز این تعریف جدید، از واژة یونانی «نوئما» استفاده کردهاست. معنا در دیدگاه دوم او، ساختاری ترکیبی داشته و دارای اجزایی است.
در این مقاله برای تمایز این دو دیدگاه (به تأسی از اصطلاح متداول برای ویتگنشتاین)، از اصطلاحات هوسرل اول و دوم استفاده خواهیم کرد. پس از مقدمه، در بخش 0 به نظریة معنای هوسرل اول خواهیم پرداخت. مبنای تحلیل هوسرل اول، کتاب پژوهشهای اوست، گرچه به فلسفة حساب او هم اشاره میشود. در بخش، هوسرل دوم را بررسی خواهیم کرد. در این بخش با معرفی مفاهیم التفات، فروکاست (Reduction)و استعلاء (Transcendence)، اجزای اصلی نظریة معنای هوسرل دوم تشریح میشود. سپس به توضیح ساختار معنا و اجزای آن خواهیم پرداخت. در انتها نیز، جمعبندی و نتیجهگیری ارائه خواهد شد.
1.2. هوسرل اول
1.3. فلسفة حساب
هوسرل در سالهای (1900-1886) به دانشگاه "هاله" ((Hale رفت و مشغول مبانی فلسفی حساب شد. در این مقاله از پرداختن به فلسفة ریاضی او خودداری میکنیم؛ اما نکتة جالبی در کارهای این دورة او وجود دارد که باید به آن اشاره شود:
هنگامی که هوسرل به مسألة «دلالتشناسی منطقی» میپردازد، متوجه موضوع نامهای
بدون مدلول میشود. مثالهای او «دایرة مربع» و «امپراطور فعلی فرانسه» هستند (توجه کنید
که هوسرل این نمونهها را در 1894، و مدتها قبل از بحث معروف راسل، ارائه کرده است
(Mohanty J. N., 1995, p.50) ازنظرِ او، راه حل این مشکل توجه به نمود (Presentation) بهجای توجه به شیئ است. به جای آن که محتوای نمود را یک شیئ (ذهنی) بدانیم، باید محتوای نمود را
معنا (Bedeutung) بدانیم. ازنظر هوسرل، جزء ضروری نمود، معناست. البته نمود میتواند اجزای دیگری هم داشته باشد، مثلاً نمود یک درخت میتواند همراه برخی ادرکات حسی مانند تصویر آن هم باشد؛
ولی وجود تصویر برای نمود ضروری نیست. به نظر او دو نوع نمود وجود دارد: شهودی ( (Intuitiveو بازنمودی (Representative). در اینجا بدون این که وارد بحث شهود و نقش آن در فلسفة هوسرل شویم، فقط به این موضوع اشاره میکنیم که کنشهای ذهنیای که بازنمودی هستند، «از راه دور» به شیئ اشاره میکنند. برای مثال هنگامی که من درختی را که دیروز دیدهام به یاد میآورم، کنش ذهنی من که در اینجا «یادآوری» است، شامل بازنمودی از درخت مزبور است. این بازنمود که در این مثال ممکن است یک تصویر باشد، نقش دال و خود درخت، نقش مدلول را ایفا میکنند. او خصوصیت مخصوصی را که باعث میشود یک کنش ذهنی، حالت بازنمودی پیدا کند، التفات (Meinen) مینامد (Husserliana XXII, p.345).
بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت از دید هوسرل اول، معنا را باید در بازنمود شیئ و نه در خود شیئ جست؛ و برای این که بتوان چیزی را بازنمود شیئ نامید، باید التفاتی نسبت به شیئ وجود داشته باشد. در صورت نبود التفات، بازنمودی درکار نیست و به تبع آن، معنایی هم وجود نخواهد داشت. در اینجا تأکید بر این بود که گرچه اصطلاحات «کنش»، «محتوا» و «التفات» در ایدهها بسط داده شده، ولی شکلگیری اولیة آن در 1893 بوده است.
1.4. پژوهشهای منطقی
اولین نظریة پختة هوسرل در باب معنا، در کتاب پژوهشهای منطقی ارائه شدهاست. بخش اول آن در 1900 و با عنوان فرعی درآمدی به منطق ناب و بخش دوم آن در 1901 و با عنوان فرعی پژوهشهایی در پدیدارشناسی و نظریة معرفت، چاپ شد. بخش اول، به فلسفة حساب و منطق پرداخته و با توجیه روانشناختی آنها مخالفت میکند. امروزه، بخش دوم را به 6 کتاب مجزا تقسیم میکنند و معمولاً هنگامی که از عنوان پژوهشها استفاده میشود (به همراه شماره)، منظور کتاب دوم است. در این مقاله فقط به بخشهایی از پژوهشها پرداخته میشود که مرتبط با نظریة معناست.
در پژوهشها، معنا ازنظر هستیشناختی یک نوع Species (Spezies)))محسوب میشود. البته هوسرل تأکید میکند، کنشهای معنایی بر دو نوع هستند: استفاده از نام و استفاده از جمله. در استفاده از نام، نوعی بازنمود نهفته است در حالی که استفاده از جمله، نوعی داوری محسوب میشود. نام معطوف به اشیاء، ولی جمله معطوف به اوضاع و احوال ((State of Affairsاست. «در این دیدگاه، هر معنایی یا معنای یک نام است یا معنای یک گزاره، یا [به بیان] دقیقتر، یا معنای یک جملة خبری کامل است یا بخشی ممکن از چنین معنایی» (پژوهشها، VI، 1§).
برای مثال معنای «قرمز»، یک نوع مثالی است که در ادراک معنای «این سیب قرمز است»، یک نمونه یا یکآن (Moment) از معنای مثالی مزبور، در آن متجلی شده است. «در کنش ملموسی که معنای خاصی داشته باشد، یک آن خاص متناظر با معناست ... یعنی در هر عمل ملموس، ضرورتاً همان معنا محقق (Realized) میشود» (پژوهشها، IV، 7§). در نظر هوسرل اول، امکان ادراک متقابل بین افراد، به دلیل این است که معناهایی که افراد مراد میکنند، نمونههایی از یک نوع هستند. مثلاً هنگامی که علی به حسن میگوید: «دیروز یک سیب قرمز خوردم»، حسن به این دلیل منظور علی را درک میکند که معنای این قرمزی خاص، نمونهای از معنای مثالی «قرمز» است.
موضع هوسرل دربارة نوع، بیشتر متأثر از "بولتزانو" است. از دید بولتزانو، تمایز مهمی بین تصورات ذهنی و عینی وجود دارد. از دید بولتزانو (و هوسرل)، تصور ذهنی نهتنها جنبة شخصی و فردی دارد بلکه رویدادی زمانی است (و اگر جنبههای فیزیکی/ عصبشناختی آن را هم درنظر بگیریم، مکانی) که در ذهن هر فرد رخ میدهد. در حالی که تصورات عینی، مشابه مُثُل افلاطونی خارج از زمان و مکان قرار داشته و میتوانند دردسترس همگان قرار گیرند. از دیدگاه هوسرل، برای عینی بودن معنا، مثالی بودن آن ضروری است، دیدگاهی مانند نظر "فرگه" در باب «اندیشه» و نظر "بولتزانو" در مورد «گزاره». از نظر او هنگامی که جملهای توسط گوینده بیان میشود، معنایی که شنونده درک میکند، فارغ از معنای ذهنی شنونده است. «هنگامی که میگویم: «سه میانة مثلث در یک نقطه همدیگر را قطع میکنند»، ... اگر شنوندهای سخن مرا بشنود و معنای آن را درک کند، همان واقعیتی را خواهد دانست که من میدانم... آن چه این جمله بیان میکند، یکسان است، فارغ از این که چه کسی آن را ابراز کند یا در چه شرایطی اظهار شود» (پژوهشها، I، §11). البته بهنظر میرسد، مثال هوسرل چندان مناسب نیست؛ زیرا دربارة واقعیتهای ریاضی است که معنای آنها، طبق تعریف معین شدهاست. گرچه در این مثال شنونده معنای جمله را فارغ از معنای ذهنی گوینده درمییابد، اما نمیتوان ادعا کرد معنایی که او دریافته، مستقلاز معنای ذهنی خودش از واژههای «مثلث»، «میانه» و غیره است. یعنی استدلال بالا، حداکثر ثابت میکند که معنای ذهنی گوینده به شنونده منتقل نشده، نه آن که معنای دریافت شده اصولاً ذهنی نیست. مگر آن که تعریف خاصی از عینیت داشته باشیم: هر چه که برای همة ذهنها دستیافتنی باشد، عینی است. بهعبارت دیگر عینیت معنا، دستیافتنی بودن معنا برای همگان است.
تمایز نمونه و نوع، منحصر به معنا نمیشود. هوسرل از «نوع» معنایی گسترده مراد کرده است. برای مثال همان طور که در هر شیئ قرمز، نمونهای از نوع کلی قرمزوجود دارد، هر جملة اظهارشده، نمونهای از نوع کلی جمله محسوب میشود. هر گزاره متناظر با جملة ابرازشده نیز، نمونهای از نوع کلیگزاره است. مدلول یک گزاره، اوضاع و احوالی (واقعی یا ممکن) است. هر یک از اوضاع و احوال واقعی یا ممکن هم، نمونهای از نوع کلی اوضاع هستند. جدول زیر نمایشدهندة ارتباط نوع و نمونه برای چند مقولة مرتبط با زبان و معنا است. در این جدول به پیروی از اسمیت، از علامتهای «»، <> و [] برای نمایش واحدهای زبانی، معنای مثالی و اوضاع و احوال استفاده شدهاست(Smith D. W., 2007, p.110)
مقوله |
نوع |
نمونه |
زبان |
شکل عبارت: جمله |
«هوا سرد است» |
تجربه |
شکل کنش: حدس |
گمان میکنم که «هوا سرد است» |
معنا |
شکل معنا: گزاره |
< هوا سرد است > |
جهان |
اوضاع و احوال |
[هوا سرد است] |
شکل زیر نیز، ارتباط بین اظهار جمله، معنای مثالی آن و اوضاع و احوالی را که مدلول آن است، نشان میدهد (همان، ص111).
نظریة هوسرل اول، مشابه نظریة فرگه دربارة معنا و مدلول است (Follesdal, 1969). "موهانتی" نشان دادهاست که برخلاف تصور رایج، هوسرل از فرگه پیروی نکرده است؛ بلکه در دستنوشتههای 1891، زمانی که مقالة معروف فرگه هنوز چاپ نشده بود، او قائل به تمایز معنا و مدلول بوده است (Mohanty J. M., 1982). مانند مثال معروف تمایز معنای ستارة صبحگاهی/شامگاهی، هوسرل نیز مثال مشابهی در مورد تمایز «برندة جنگ ینا» و «بازندة جنگ واترلو»(که مدلول هر دو ناپلئون است)، مطرح میکند. از نظر هوسرل، شیئ مورد التفات نقشی در معنا ندارد: «هر عبارت نه تنها چیزی را بیان میکند، بلکه دربارةچیزی است: نه فقط معنا دارد، بلکه به اشیاء خاصی هم ارجاع دارد. . . اما شیئ هیچ گاه منطبق با معنا نیست» (پژوهشها، I، 12§).
با وجود تشابه نظر هوسرل و فرگه در مورد تمایز معنا و مدلول، تفاوتهای مهمی بین آنها در مورد دال و مدلول وجود دارد. بهنظر برخی این تفاوتها بیشتر از تشابههاست (بل، 1386، صص51-231)؛ درواقع تفاوتها را به میزانی زیاد میدانند که خوانش فرگهای از هوسرل را اشتباه میدانند. برخی از این تفاوتها (که مرتبط با بحث ما هستند) عبارتند از:
1) مدلول نامهای عام و گزارهها: برای فرگه «اسب» نام چیزی نیست، بلکه محمول محسوب میشود و مدلول آن مفهوم اسب است، درحالی که از نظر هوسرل مرجع «اسب» همة اسبها هستند. همچنین مدلول گزارهها، صدق/کذب نیست بلکه وضعیت امور است. مثلاً مدلول «هوا بارانی است»، ارزش صدق یا کذب نیست بلکه اوضاع و احوالی (ممکن) است که در آن هوا بارانی است.
2) تعداد مدلولهای متناظر با یک معنا: از نظر هوسرل ممکن است که یک معنای واحد، مدلولهای متفاوتی داشته باشد، درحالی که برای فرگه این امر ناممکن است. مثال هوسرل برای این قبیل موردها، واژههای نمایهای (Indexical) هستند. او برای این قبیل واژهها از کلمة ذاتاً موقعیتی (Essentially Occasional) استفاده میکند. بهنظر هوسرل، «اینجا» یک معنای ناکامل دارد (پژوهشها، I، §26) که معنای آن را در هر مورد تغییر میدهد. البته با آن که «اینجا» در هر استفاده، مدلولی متفاوت دارد، معنای مثالی آن ثابت است: همواره به مکانی نزدیک ارجاع میدهد. موضع هوسرل دربارة نمایهایها شبیه "کاپلان" است. بهاینترتیب که معنای ثابتی که منظور هوسرل است، مشابه مفهومی است که کاپلان خصیصه (Character) مینامد. طبق نظر کاپلان، «من» خصیصة ثابتی دارد که در هر اظهار، یکسان است؛ گرچه زمینة (Context) اظهار در تغییر محتوای آن مؤثر است (Kaplan, 1989). همچنین هم هوسرل و هم کاپلان معتقدند که واژههای اشارهای، قابلیت ارجاع مستقیم به اشیاء را دارا هستند. برای مثال «این» به شیئی ارجاع میکند که من آن را درک کردهام، معنای «این» همان محتوای ادراک من است.
3) ارتباط وجود معنا و مدلول: ازنظر فرگه، ممکن است که عبارتی مدلول نداشته باشد ولی معنادار باشد؛ در حالیکه برای هوسرل یکی از شرطهای معناداری، وجود مدلول است. البته واضح است که منظور هوسرل و فرگه از «مدلول» با هم متفاوت است: برای فرگه وجود مدلول به معنای وجود واقعی آن است، درحالی که برای هوسرل، وجود مدلول به معنای وجود یک هستندة انتزاعی و مثالی است. فهرست کاملتری از تفاوتها در جدول زیر آورده شده است.
فرگه |
هوسرل |
ممکن است عبارت مرجع نداشته ولی معنا داشته باشد. |
اگر عبارت مرجع نداشته باشد، معنا ندارد. |
هر معنا حداکثر یک مدلول دارد. |
معنا می تواند چند مدلول داشته باشد |
مدلول جمله، ارزش صدق آن است. |
مدلول جمله، یک امر واقع است. |
مدلول نام خاص، یک شیئ است. |
مدلول نام خاص، تصور آن است. |
مدلول محمول، معنای آن و مدلول |
مدلول محمول، معنای آن است و این |
معنای یک جمله، یک اندیشه است. |
معنای یک جمله، یک نوع است. |
اندیشه برون ذهنی است. |
اندیشه، کنش ذهنی (التفاتی) است. |
اساس معنای زبانشناختی، جمله است. |
اساس معنای زبانشناختی اسم است. |
یک تمایز جالب نیز بین آنها، در مورد واژة «معنا» وجود دارد: هوسرل به نحوة استفاده از کلمههای (Sinn) و (Bedeutung) در مقالة معنا و مدلول فرگه، معترض است. بهنظر او، هر دو واژه در زبان آلمانی معادل «معنا» هستند و نباید یکی را برای مدلول استفاده کرد. خودش از هر دو کلمه در پژوهشها استفاده کرده و از هر دو هم «معنا» را مراد کرده است، اما با یک تفاوت مهم: اولی را معادل تقریباً (Sense) انگلیسی گرفته و برای معنای مثالی از آن استفاده میکند، درحالی که دومی را معادل (Meaning) فرض کرده و برای معنای زبانشناختی آن را به کار میبرد. بهعبارتدیگر، برای هوسرل معنای زبانشناختی همان معنای مثالی/ التفاتی نیست، بلکه اولی ریشه در دومی دارد (Zlatev, 2010). ازنظر او معنای التفاتی به معنای زبانی منتقل میشود ولی نه کاملاً.
1.5. التفات و نقش آن برای هوسرل اول
«التفات»، یکی از خصوصیتهای اصلی نظری، معنای هوسرل دوم است. برای هوسرل اول، گرچه التفات نقش اصلی و صریحی در ساختار معنا ندارد اما نقشیضمنی در معناداری ایفا میکند که در زیر توضیح داده خواهد شد.
ذکر دو نکتة مقدماتی، قبل از پرداختن به موضوع التفات لازم است. اول آن که هوسرل مانند "لاک"، "ارسطو" و "بولتزانو" یکی از کاربردهای اصلی زبان را انتقال تفکر میداند. هر اظهار، واقعیتی را دربارة کنش ذهنی گوینده، به شنونده انتقال میدهد. البته چیزی که منتقل میشود، همواره معنای ظاهری واژهها نیست، بلکه منظور گوینده نیز دخیل است. بهعبارتدیگر، هوسرل مانند "گرایس"، قائل به نوعی «معنای مورد نظر گوینده» است (پژوهشها، I، 7§(. بدینترتیب اولین نتیجه این خواهد بود که التفات هم نقشی در معناداری بازی میکند.
نکتةدوم، دیدگاه هوسرل دربارة نقش «ادراک» در معناداری است. از نظر هوسرل، وجود ادراک مستقیم برای معنا ضروری نیست. مثلاً ما میتوانیم معنای یک نام خاص را دریابیم، بدون این که در حال یا گذشته، درک مستقیمی از مدلول آن داشته باشیم. هوسرل، درک معنا را بدون ادراک مستقیم، التفات خالص (Mere Intention) مینامد. ازنظر او، ادراک بیواسطه که تحقق (Fulfillment) نامیده شده، با التفات متفاوت است. بهنظر هوسرل، التفات (یا به عبارتدیگر آگاهی) برای درک معنا لازم است، درحالی که محقق شدن لزوماً به همراه التفات نیست. برای مثال هنگامی که فردی یک اسب را مشاهده میکند، اگر التفاتی در کار باشد، نمونهای واقعی از نوع اسب در ذهن او ایجاد میشود که در اثر ادراک حسی است. در چنین حالتی هم تحقق و هم معناداری در کار است. اما اگر فردی به رخش بیندیشد، درعین حالی که بهدلیل التفات، معنا وجود دارد، تحققی در کار نیست. تمایز هوسرل در مورد التفات خالص (بدون ادراک مستقیم) و تحقق، یادآور تمایز "راسل" در مورد معرفت از راه آشنایی و معرفت از راه توصیف است (Hintikka, 1995).
با توجه به دو نکتة بالا، نقش غیرمستقیم التفات در معناداری برای هوسرل اول مشخص میشود: اولاً منظور (کنش ذهنی) گوینده در معنا نقش دارد، ثانیاً با آن که ادراک حسی نقش مهمی در تحقق
(ایجاد نمونه از نوع مثالی) ایفا میکند، صرف ادراک حسی اگر بدون آگاهی باشد، موجب معناداری نمیشود. از همینجا میتوان تفاوت اصلی هوسرل و فرگه را دریافت. تفاوتی که تقریباً منشأ تمامی تمایزات آراء آنها است: درحالی که برای فرگه، زبان، دلالتشناسی و مسألة صدق اهمیت داشت، هوسرل (مخصوصاً هوسرل دوم) به مسألة آگاهی و التفات میپرداخت. بهنظر هوسرل، عبارتهای زبانی معنای خود را از کنشهای ذهنی-التفاتی ما بهدست میآورند. اگر کنشهای ذهنی ما ملتفت
چیزی نباشد، عبارتهایی که برای بیان این کنشهای ذهنی نیز بهکار میرود، بیمعنا خواهد بود: «استفادة بامعنا از یک عبارت و ارجاع تبیینی به یک شیئ، یک چیز هستند» و «هر عبارتی چیزی را میرساند (Intimate)، بهمعنای چیزی است و چیزی را مینامد یا آن که بر چیزی دلالت دارد» (پژوهشها، I، 14-15§). ازنظر فرگه، ارتباط بین معنای مثالی و ذهن، رابطهای خارجی است: ذهن معنای مثالی را به را به چنگ (Grasp) میآورد. درحالی که هوسرل، معنا را نوع حالت ذهنی میداند، یعنی حالتهای ذهنی ساختار و انواعی دارند و معنا در این انواع نهفته است. یک نکتة جالب این است که بهنظر هوسرل، نمیتوان التفات را بهصورت منطق گزارهها و محمولات صوری کرد. ازاین لحاظ، دیدگاه او در تقابل کامل با افرادی مانند "هینتیکا" و "سرل" (Searl, 1983) قرار میگیرد. درحالی که هینتیکا، منطقی التفاتی بنا کرده است (Hintikka, 1975)، هوسرل اصولاً ایجاد منطقی را برمبنای التفات، ناممکن میدانسته است.
آخرین نکتة این بخش، اشاره به دو اصطلاح مهم هوسرل در مورد التفات، در پژوهشهاست. هوسرل از اصطلاح کیفیت (Quality) برای تعیین نوع التفات معطوف به شیئ استفاده میکند. زیرا میتوان به یک شیئ واحد، التفاتهای متفاوتی داشت. برای مثال میتوان یک شیئ را دید، میتوان آن را تصور کرد، میتوان آرزوی بهدست آوردن آن را داشت و غیره. هوسرل، شیئ را چنان که ملتفت آن هستیم
(نه خود شیئ)، ماده (Matter) مینامد. برای مثال اگر فردی یک میز واحد را از زوایای متفاوتی ببیند، درحالی که مادة التفات او ثابت است، هر بار کیفیت متفاوتی در التفات او وجود دارد. اگر هم، همان میز را از همان زاویه تصور کند، باز هم کیفیت التفات او تغییر کرده است. گرچه در آثار بعدی، این اصطلاحات کنار گذارده شدهاند، اما مفاهیمی معادل آنها دوباره بهکار گرفته شدهاست.
1.6. هوسرل دوم
همان طور که در بخش 0 گفته شد، هوسرل اول، معنا را بهصورت یک نوع مثالی درک میکرد. اما معنا برای هوسرل دوم، ساختار بسیار پیچیدهتری دارد. عنصرهای اساسی معنا برای هوسرل دوم که در این بخش توضیح داده میشوند، عبارتند از: التفات، فروکاست، نوئما و نوئسیس.
1.7. التفات
همانطور که در بالا گفته شد، در هوسرل اول هم التفات نقش مهمی ایفا میکند، اما دیدگاه
هوسرل دوم، دربارة التفات با دیدگاه هوسرل اول متفاوت است. درواقع از التفات دو تبیین اصلی وجود دارد:
1) تبیین رابطهای (یا شیئی): این تببین، التفات را نوعی رابطه بین ذهن و شیئ میداند.
در این تعبیر از التفات در یکسوی رابطه، آگاهی ما قرار دارد و در سویدیگر «چیزی» که ملتفت آن هستیم.
2) تبیین قیدی: در این تبیین، التفات نوعی ادراک محسوب میشود. همانطور که دیدن نوعی ادراک است، التفات هم نوعی ادراک است. هوسرل اول، نخست معتقد به دیدگاه اول بوده و بعداً به دیدگاه دوم گرایش پیدا کرده است.
مفهوم التفات که از "برنتانو" به هوسرل منتقل شده، ریشه در فلسفة قرون وسطی دارد. بهنظر اسمیت، ریشة اصلی مفهوم التفات به ارسطو بازمیگردد که آن هم از راه فیلسوفان مسلمان-عرب-ایرانی به اروپا رسیده است .(Smith, 2007, P.44) فیلسوفان مسلمان، نهتنها به تبعیت از ارسطو تمایز صورت و ماده را پذیرفتند، بلکه نظر او را به اینگونه گسترش دادند که بین دو نوع صورت تمایز قائل شدند: صورت در ذهن و صورت شیئ. اسمیت بهطور مشخص از "ابنسینا" نام برده و معتقد است که او صورت در ذهن را «معنا» نامیده است Smith, p.15) & .(Smith, 1995 طبیعی است که صورت در ذهن، ضرورتاً همان صورت واقعی شیئ نیست. «معنا» که از مشتقات «عنی» است به مفهوم «عنایت داشتن» و «متوجه چیزی بودن» است. اسمیت میگوید: «فیلسوفان قرون وسطی، این مفهوم را به واژة لاتین (Intentio) که بهمعنای «نشانه رفتن» است، ترجمه کردند؛ زیرا صورت در ذهن (معنا) متوجه صورت شیئ است.»
هوسرل بر سه خصوصیت اصلی التفات تأکید میکند:
مستقل بودن از وجود شیئ: رابطههای معمولی، نیازمند وجود طرفین رابطه هستند. برای مثال
در رابطة «پدر بودن»، وجود پدر و فرزند ضروری است. اما برای آرزوی فرزند داشتن، وجود فرزند ضروری نیست. هوسرل نیز، آشکارا بر این موضوع صحه میگذارد: «... البته چنین تجربهای میتواند
در آگاهی به همراه التفات وجود داشته باشد، گرچه شیئ موردنظر موجود نباشد، یا حتی امکان وجود نداشته باشد» (پژوهشها، V، § 11، ص 558). "چیزلْم"، هم بر این خصوصیت صحه میگذارد (Chisholm, 1957, pp.169-170).
وابستگی به مفهوم ذهنی: برعکس خصوصیت اول، خصوصیت دوم بیان میکند که التفات کاملاً وابسته با درکی است که فرد از شیئ دارد. برای مثال اگر کسی آرزو کند که "ناپلئون" باشد، التفات فرد وابسته به درکی است که از ناپلئون دارد (که ممکن است کاملاً نادرست باشد). هوسرل در بند معروفی از پژوهشها، بر این موضوع تأکید کرده است: «... حتی اگر کیفیت [کنش] و جهت عینی آن ثابت باشند، باز هم تنوعهای خاصی ممکن است ... محتوای نمود «مثلث متساوی الاضلاع» و «مثلث متساوی الزوایا» متفاوت است، گرچه هر دو متوجه یک شیئ هستند. این [عبارتها] یک شیئ را به شیوههای مختلفی نمایش (Present) میدهند» (همان، § 20، ص 588).
نامعین بودن شیئ مورد التفات: مفهومی که ما از شیئ در ذهن داریم، همواره «ناکامل» و «ناکافی» (Inadequate) است، زیرا ادراک ما تنها جنبههایی از شیئ واقعی را در برمیگیرد. بهاصطلاح هوسرل، شیئ واقعی فراتر(Transcendent) از درک ماست. «باید بین شیئ آن گونه که ملتفت آن هستیم و خود شیئای که التفات ما بهسوی آن است، تمایز قائل شویم» (همان، § 17، صص 578-79). مثالی که هوسرل در این بند ذکر میکند، یکسان بودن مدلول«امپراطور آلمان» و «نوة ملکه ویکتوریا»ست. او تأکید میکند که در هر دو ادراک، خصوصیات زیادی در فرد موردنظر وجود دارد که نه از آنها نام برده شده و نه نمود پیدا کردهاست. البته این خصوصیات گرچه نامعین است ولی اصولاً تعیینشدنی است.
1.8. فروکاست و استعلاء
«فروکاست» و «استعلاء»، از مهمترین خصوصیات فلسفة پدیدارشناسی هوسرل است که در ایدهها، بسط داده شدهاست. بهدلیل آن که توجه ما در این مقاله، مسألة زبان و معناست، از بحث تفصیلی دربارة این مفاهیم خودداری میکنیم، اما توضیح مختصری برای نمایش نقش این مفاهیم در نظریة معنای هوسرل دوم ضروری است.
باتوجه به این که هوسرل در ایدهها، بیش از پیش متوجه آگاهی و التفات میشود، چرخشی
استعلائی از خود نشان داده و در 3 مرحله از فروکاست استفاده میکند. او در مرحلة اول، نگرش طبیعی (Natural Attitude) را معلق میکند. بهنظر هوسرل، در علومتجربی یک پیشفرض واقعگرایانه وجود دارد: جهان و اشیاء آن مستقل از ما وجود دارند. او گرچه با آن مخالفت نمیکند، اما از آن استفادهای هم نمیکند. هوسرل این فروکاست را تعلیق (Epoché) مینامد.
در مرحلة دوم، نهتنها توجه خود را از برون به درون معطوف میکند، بلکه فقط به ماهیت آگاهی میپردازد؛ بدون آن که به نحوة تحقق آگاهی توجهی نشان دهد. بهعبارت دیگر، هوسرل سعی میکند تا از روانشناسی (و در اصطلاح جدید، علومشناختی (Cognitive Science)) فراتر رود و ماهیت آگاهی و نه زیرساختهای روانی یا عصبشناختی آن را بررسی کند،. بازهم باید توجه کرد که در این مرحله، فرایندهای مغزی انکار نمیشود، تنها بهکنار گذارده میشوند.
در مرحلة سوم، سعی میکند از «من» (Ego) هم فراتر رود، زیرا نمیخواهد تحلیلی که از ساختار آگاهی ارائه میدهد، وابسته به «من» خاصی باشد. بهعبارتدیگر، میکوشد تا ویژگی اساسی همة «من»ها را که بین همة افراد مشترک است، بررسی کند.
در مورد استفادة هوسرل از استعلاء هم، تحقیقات و بحثهای مفصلی انجام شدهاست. اما در اینجا فقط بهطور خلاصه اشاره میشود که او این کلمه را به دو منظور بهکار بردهاست:
1) در معنایی مشابه کانت: همانطور که برای کانت، استعلاء به معنای تعیین شرائط ضروری برای امکان کسب معرفت بودهاست، برای هوسرل هم به معنای تعیین شرائط ضروری برای امکان معناداری است؛ و همانگونه که در بالا ذکر شد، این شرط ضروری عبارت است از: وجود التفات و آگاهی.
2) برای فرارفتن از شیئ ادراکی که این معنای دوم، در فروکاست اول به خوبی منعکس شدهاست. بهطور خلاصه، نقش فروکاست و ارتباط آن با نظریة معنای هوسرل، چنین است:
معناداری بدون آگاهی ممکن نیست (شرط استعلائی معنا).
هر آگاهی، آگاهی از چیزی است (ماهیت التفات).
برای دسترسی به معنا، نباید به شیئی که التفات متوجه آن است، توجه کرد (فروکاست اول).
ماهیت آگاهی فراتر از چگونگی تحقق فیزیکی/ مغزی آن است (فروکاست دوم).
گرچه بدون «من» آگاهی ممکن نیست، ولی نباید ساختار آگاهی و معنا را وابسته به «من» خاصی کرد (فروکاست سوم).
درنتیجه معنا شخصی یا ذهنی نیست، بلکه مثالی و عینی است.
1.9. نوئما و نوئسیس
همانطور که قبلاً گفته شد، دغدغة اصلی هوسرل بررسی آگاهی و ساختار آن بوده است. بههمین دلیل در ایدهها، نظریة معنای خود را بر مبنای تحلیل کاملتری از آگاهی و ساختار آن قرار میدهد. ازنظر هوسرل، هر تجربة ادراکی دو بخش وابسته به هم دارد: 1) یک بخش واقعی (Reel) و زمانمند که آنحسی (Sensuous Moment) نامیده میشود و 2) یک بخش یا آنالتفاتی ( ایدهها، I، §85). در ادامه، هوسرل میگوید: «اگر تجربه، جنب، التفاتی داشته باشد (زیرا تمامی تجربهها التفاتی نیستند)، شامل عملی التفاتی است که آن را نوئسیس مینامد.» ماهیت و ذات نوئسیس ایجاب میکند که معنایی را منتقل کند. او معنای مثالیای را که مرتبط با نوئسیس باشد، نوئما میخواند (همان، §88). بهعقیدة هوسرل، در زندگی روزمره، آگاهی ما ملتفت شیئ بیرونی است نه نوئما، اما با تأمل (Reflection) میتوان به این نوئما دسترسی داشت. هوسرل، نوئما را به دو جزء فرعیتر تقسیم میکند: معنا (Sense) و نحوة ارائة آن (Thetic) (همان، §132, §134). تعبیر هوسرل از این دو جزء، مشابه تعبیر او از ماده و کیفیت است که در پژوهشها از آنها استفاده کرده بود.
در ایدهها نیز، هوسرل هنوز قائل به تمایز بین معنا و مدلول است، یعنی میتوان نوئماهای
متفاوتی داشت که معطوف به شیئ واحدی باشند، اما این شیئ واحد چیست که هر بار به نحوی
ملتفت آن میشویم؟ بهعبارتدیگر، اگر هر بار ممکن است، عمل التفات با کیفیت متفاوتی صورت گیرد، و هر بار ممکن است که جنبههای متفاوتی از شیئ درک شود، چگونه میتوان فهمید که التفات متوجه همان شیئ است؟ بهطورخلاصه، شرط اینهمانی شیئ مورد التفات چیست؟ در اینجا، دیدگاه ریاضی هوسرل خود را نشان میدهد، او از X برای نمایش شیئ استفاده میکند: «شیئ، همان شیئ، ... X خالصی که از تمامی محمولاتش منتزع شده است» ( ایدهها، I، §131). در اینجا هوسرل قائل به هویتی میشود که محمولات متعلَق آن هستند، چیزی مشابه شالودة(Substratum) لاک (چیتساز، حجتی، نبوی و احمدی افرمجانی، 1388). بنابراین، ساختار معنا در هوسرل دوم را میتوان بهصورت زیر نشان داد:
آن حسی: واقعی و زمانمند(MomentReel)
آن التفاتی
کنش التفاتی: نوئسیس
معنای مثالی مرتبط با نوئسیس: نوئما
نوع کنش: تعیّن (Thetic)
معنا (Sinn)
X خالص
محمولات ممکن X
مشخص است که ساختار معنا برای هوسرل دوم، بسیار پیچیدهتر از هوسرل اول است.
علاوهبر تقسیمبندی بالا، شکل زیر میتواند ارتباط بین فرد، معنای مثالی و شیئ مورد التفات را بهتر نشان دهد.
فرد + کنش (نوئسیس) + محتوا (نوئما)←شیئ
1.10. نتیجهگیری
در هوسرل اول، معنا یک نوع مثالی بود که در هر ابراز یا ادراک، نمونهای از آن محقق میشود. التفات در هوسرل اول، هم نقشی ضمنی ایفا میکند؛ زیرا در تحقق هر نمونه، هم ماده وجود و هم کیفیت دارد. ماده، مشخص کنندة شیئ مورد التفات (واقعی یا غیرواقعی) و کیفیت، تعیین کنندة نوع التفات است. در هوسرل دوم، کنش ذهنی و التفات نقش بسیار پررنگتری پیدا کردهاست. درواقع ازنظر هوسرل دوم، شرط معناداری التفات و آگاهی است. بهعلاوه، او به همین مقدار اکتفا نکرده است. بلکه ساختار این التفات را بررسی کرده و اجزای آن را نشان دادهاست. در هوسرل دوم نیز، هنوز معنا جنبة مثالی دارد، اما از یک نوع ساده بسیار فراتر است. این معنای جدید در هوسرل دوم، «نوئما» نام گرفته است. نوئما، دارای اجزایی است که بهنوعی یادآور همان ماده و کیفیت هوسرل اول است. بنابراین بهنظر میرسد که هوسرل دوم، گرچه با هوسرل اول متفاوت است، اما با آن ناسازگار نیست؛ هوسرل دوم دیدگاه کاملتر و پیچیدهتری دارد.