مصطفی عابدی جیغه؛ محسن باقرزاده مشکی باف؛ محمد اصغری
چکیده
با توجه به جایگاه محوری «من اندیشنده» در فلسفۀ دکارت این پرسش پیش میآید که چگونه «من» به آزادی و خودآیینی دست مییابد و قانون جهان را با توجه به قانون عقلانی خویش بنا مینهد؟ دکارت به این پرسش، از طریق تمایز نهادن ساحت آگاهی از ساحت معرفتشناسی پاسخ میدهد. او در معرفتشناسی که سوژه به شناخت ابژههای مستقل اقدام میکند، ...
بیشتر
با توجه به جایگاه محوری «من اندیشنده» در فلسفۀ دکارت این پرسش پیش میآید که چگونه «من» به آزادی و خودآیینی دست مییابد و قانون جهان را با توجه به قانون عقلانی خویش بنا مینهد؟ دکارت به این پرسش، از طریق تمایز نهادن ساحت آگاهی از ساحت معرفتشناسی پاسخ میدهد. او در معرفتشناسی که سوژه به شناخت ابژههای مستقل اقدام میکند، بحث آزادی را قابل طرح میداند و آزادی سلبی و ایجابی را زمینۀ تحقق شناخت سوژه از ابژۀ مستقل اعلام میکند. دکارت در معرفتشناسی، آزادی را به واسطۀ اینکه خداوند ضامن شناخت آدمی است، با دگرآیینی قابل جمع میداند، اما او در ساحت آگاهی، با توجه به اینکه ابژۀ مستقل از سوژه را منتفی میسازد و ابژه را به درون سوژه فرو میکاهد و آن را حیثی از آگاهی مطلق قرار میدهد، دگرآیینی را که در ساحت آزادی وجود داشت از میان بر میدارد. بر این اساس، آگاهی با توجه به محوریتی که به دست میآورد نه تنها قانون خود، بلکه قانون جهان را نیز از درون خود بیرون میکشد و خودآیینی بنیاد هستی قرار میگیرد. اهمیت این موضوع هنگامی مشخص میشود که به نقش بنیادی فاعلیت حیث درون در به وجود آمدن فلسفۀ جدید پی برده باشیم. به این ترتیب، واضح است که فهم اندیشۀ جدید، بدون بررسی معنا و مفهوم آزادی و خودآیینی در اندیشۀ دکارت امکانپذیر نخواهد بود.