رضا اگبریان؛ املی نویگلیز
چکیده
اگرچه ملاصدرا و یاکوب بوهم پیرو دو سنت متفاوت هستند و به رغم آنکه یاکوب بوهم پرورشیافتۀ حوزه فلسفه نیست، یک تجربه عمیق مشابه منجر شد آنها پایههای مفهومی از انسان را بنا کنند که از ابعاد بسیاری به هم شباهت دارد. مسئله رابطۀ میان جسم و روح بشر به ما امکان میدهد برخی از این شباهتها را به ویژه با توجه به هدف زندگی دنیوی انسان در پرتو ...
بیشتر
اگرچه ملاصدرا و یاکوب بوهم پیرو دو سنت متفاوت هستند و به رغم آنکه یاکوب بوهم پرورشیافتۀ حوزه فلسفه نیست، یک تجربه عمیق مشابه منجر شد آنها پایههای مفهومی از انسان را بنا کنند که از ابعاد بسیاری به هم شباهت دارد. مسئله رابطۀ میان جسم و روح بشر به ما امکان میدهد برخی از این شباهتها را به ویژه با توجه به هدف زندگی دنیوی انسان در پرتو معاد درک کنیم. در هر دو مورد، زندگی دنیوی به انسان امکان میدهد جسم اُخرویاش را به طور فزایندهای رشد دهد؛ این جسم اُخروی همان چیزی است که پس از مرگ جسم مادی در جهان دیگر به حیات خود ادامه میدهد. با این حال، ملاصدرا بر مبنای نظریهاش دربارۀ اصالت و وحدت وجود، و نیز تشکیک، مفهومی از رابطۀ میان روح و جسم را مطرح میکند که به وحدت ژرف آن دو اشاره دارد؛ وی در ضمن، مفهوم اساسی تصور خلاقانه را معرفی میکند، حال آنکه بوهم رابطۀ میان روح و جسم را در چارچوب هستی شناختی خودش در نظر میگیرد، که مشخصۀ آن تضاد دائمی اضداد است. با این حال، از منظر هر دوی آنها جسم حائز اهمیت فراوان است، زیرا اگرچه مکان وسوسههای دائمی است و میتواند موجب سقوط انسان شود، اما در ضمن، گذشته از همه چیز، «مأمنی» است که روحی آسمانی را در خود جای میدهد. این «جسم اُخروی» پس از مرگ جسم مادی باقی میماند و به شکل افکار و اعمال زندگی دنیوی فرد میشود. این دیدگاه موجب شد این دو فیلسوف به بعد فردی رستاخیز و اهمیت فرد توجه کنند.
ابراهیم موسوی
چکیده
برای مدتها رابطۀ ادراک حسی با معرفت از نظر افلاطون به نحوی بر اساس تفکر ارسطویی یا تفکر افلوطینی توجیه میشد، اما بهتازگی آراء دیگری در این باره مطرح است که در آن دریافت اصلی خود افلاطون محل مداقه قرار میگیرد. این دیدگاه هنگامی جدیتر میشود که در مواردی همچون رسالۀ تئهتتوس (184 الف تا 187) ملاحظه میکنیم که افلاطون برخلاف نظر ...
بیشتر
برای مدتها رابطۀ ادراک حسی با معرفت از نظر افلاطون به نحوی بر اساس تفکر ارسطویی یا تفکر افلوطینی توجیه میشد، اما بهتازگی آراء دیگری در این باره مطرح است که در آن دریافت اصلی خود افلاطون محل مداقه قرار میگیرد. این دیدگاه هنگامی جدیتر میشود که در مواردی همچون رسالۀ تئهتتوس (184 الف تا 187) ملاحظه میکنیم که افلاطون برخلاف نظر ارسطو و افلوطین نقشی را برای ادراک حسی در معرفت قائل نیست. هدف از این مقاله برجسته ساختن همین رویکرد است که با ارجاع به مکالمات افلاطون به پیش میرود. بدین ترتیب، چنین وجهۀ نظری از سوی افلاطون محور مهمی را در معرفتشناسی او شکل میدهد که به نظر میرسد با تفاسیر قدیم و حتی جدید مغایرت دارد. ما در اینجا بیشتر بر وجه سلبی معرفت افلاطونی تأکید میکنیم و به وجه ایجابی آن چندان نمیپردازیم، هرچند در پی تأکید بر وجه سلبی وجه ایجابی معرفتشناسی افلاطونی نیز تا حدودی بررسی میشود.