Document Type : Research Paper
Authors
Abstract
Abstract
The transfer of necessity principle (the consequence of anecessary issue which itself is also necessary) is seen as the base of consequent argument vindicating the belief of incompatibility of free will with causal determinism. The fixity of deterministic laws dominating natural events and inevitable past accompanied by the transfer of necessity principle lead us to conclude that all events including those called human’s freely done actions are determined and inevitable. The current study, drawing on the important role of the transfer of necessity principle for incompatibility account is an attempt to review this principle. To this aim, we, at first, explain causal determinism and consequent argument. Then, following the perceiving the meaning of necessity upon incompatibilist view, we analyze the transfer of necessity principle. And finally we want to show how much the principle of necessity is bearable against the opposite counterexamples as well as with what interpretation is capable of responding to counterexamples and can be employed for consequent argument.
Keywords
1.1. مقدمه
پرسش از نسبت میان ارادة آزاد و مسئولیت اخلاقی فاعل (نظریهای که بر اساس آن انسان در برابر انتخابهای آزاد خود مسئولیت اخلاقی دارد و باید پاسخگو باشد)، با ضرورت ناشی از تعیّن علّی افعال وی، همواره یکی از پرسشهای اصلی در حوزة اختیار و آزادی انسان بوده است. در پاسخ به این پرسش بنیادین، دو نظریه رقیب شکل گرفته است: یکی باور به ناسازگاری اختیار و ارادة آزاد انسان با ضرورت علّی که «ناسازگارباوری» نامیده میشود؛ و دیگری باور به سازگاری این دو که «سازگارباوری» خوانده میشود.
البته بهنظرمیرسد که ما متناسب با تصویری که از خویش داریم (به عنوان موجودی متمایز از حیوانات که در انجام فعل و تصمیمگیریها، پس از تأمل و بررسیهایی که انجام میدهیم؛ دست به انتخاب
میزنیم)؛ بیشتر تمایل به قبول این فرض داریم که آزادی ما در انجام فعل با ضرورت علّی و تعیّن پیشین آن ناسازگار است. (Pink, 2004, 12). چنین مینماید که حتی عادیترین انسانها در تجربیات
روزمره خود عادتاً ناسازگارباورند و به وجود نوعی تعارض میان آزادی و تعیّن انگاری اعتقاد دارند. (Kane, 1999, 217)
اما فیلسوفان ناسازگارباور به صرف ادعای شهودی و وجدانی بودن این مسئله بسنده نکردهاند و چهار دهه اخیر شاهد بحثی قوی علیه دیدگاه سازگارباوری بوده است. استدلال موسوم به استدلال پیامد1 همواره به عنوان مهمترین استدلال بر ناسازگارباوری در مرکز توجه فلاسفه ناسازگارباور قرار داشته و بیشترین نقّادیها نیز متوجه آن است.
صورت سادۀ این استدلال از این قرار است که: اگر تعیّن علّی درست باشد، افعال ما در واقع پیامد قوانین طبیعت و حوادث تحقق یافته در گذشته است. امّا هیچ یک از حوادث گذشته و قوانین طبیعت متّکی به ما و در حیطۀ کنترل ما نیست. بنابراین نتیجۀ حاصل از آنها که شامل رفتار ما در زمان حال نیز میشود، متّکی به ما و در کنترل ما نخواهد بود.
رکن اصلی ناسازگار باوری که استدلال فوق نیز بر پایۀ آن بنا شده، اصل انتقال ضرورت2 است. هدف اصلی مقالة حاضر نیز پرداختن به این اصل است، اما فهم اصل انتقال ضرورت و نقش محوری آن پس از طی مقدماتی حاصل میشود که ابتدا باید به آنها پرداخت.
1.2. تعیّنانگاری
در تعریف تعیّنانگاری3 به تشریح دو مفهوم: «وضعیت کل جهان مادی در یک لحظه4» و «قوانین طبیعت5»، و نیز دو اصل: «ثبات گذشته6» و «ثبات قوانین طبیعت7» نیازمندیم.
وضعیت کل جهان مادی در یک لحظه: هر لحظهای از زمان را که در نظر بگیریم جهان در وضعیت خاصی قرار دارد و اجزاء سازندۀ آن و روابط میان آنها از ویژگیهای خاصی برخوردار است که مختص به وضعیت جهان در آن لحظه است. به صورتی که اگر بتوانیم وضعیت جهان بالفعل را در آن لحظه با گزارهای بیان کنیم؛ صرفاً گزارة واحدی خواهیم داشت که بیانگر وضعیت ویژۀ جهان در آن لحظه و کاملاً منطبق بر آن است.7 همچنین به تناسب هر طریق ممکن دیگری نیز که بتوان برای جهان در لحظهای خاص تصور کرد، گزارۀ دیگری خواهیم داشت که کاملاً منطبق بر آن و بیانگر وضعیتش خواهد بود و صدق چنین گزارههایی منوط به تحقق بالفعل آن وضعیت ممکن در آن لحظه مورد نظر است.
شایان ذکر است که مقصود از وضعیت جهان و گزارۀ منطبق بر آن، یک امر صرفاً نظری و منفک از امور قابل مشاهده و محسوس نیست. لذا هر تغییر محسوس و قابل مشاهدهای که در اجزاء جهان ایجاد شود (مثلاً مایعی که گرم بوده، سرد شود و یا لباسی که آبی بوده، سفید شود) مستلزم تغییراتی در وضعیت و حالت جهان در آن لحظه خواهد بود و در نتیجه گزارهای که کاملاً منطبق با آن و بیانگر وضعیتش باشد نیز متفاوت خواهد بود. (Inwagen, 1986, 58 – 60)
اصل ثبات قانون طبیعت: آنچه را که در جهان طبیعی پیرامون ما در جریان است، میتوانیم از یک نگاه به دو دسته تقسیم کنیم: دسته نخست اموریاند که همواره در موقعیتهای مشابهی که پیش میآید به صورت دائم و لایتغیر برقرارند؛ و دستۀ دوم آنهایی که امکان تغییر و یا عدم استمرار آنها وجود دارد. حال اگر بخواهیم این امور را در قالب گزارههایی بیان کنیمبه تناسب وجود این دو دسته، گزارههای حاکی از آنها نیز قابل تقسیم به دو گروه خواهند بود. در بحث حاضر، آن دسته از گزارههایی را که بیانگر واقعیات ثابت و لایتغیّر حاکم بر جریانات طبیعیاند، «قانون طبیعت» مینامیم.
مفروض ما این است که قوانین طبیعت از انسان و دانش تجربی او مستقلند. به این معنا که حتی اگر انسانی وجود نداشته باشد یا علیرغم وجود انسان هیچ علمی نسبت به آنها نداشته باشد، باز هم این قوانین برقرارند. چرا که ما آنها را وضع نکردهایم و ناشی از باورهای ما و شرایط فراهم شده توسط ما نیستند، بلکه از قانون کلّی و عمومی علیّت سرچشمه میگیرند. به همین دلیل نیز نقض و ابطال آنها در توان ما نیست. اگر این در دایرۀ توانمندیهای انسان باشد و صرفاً محتمل باشد که با انجام آزمایشهای پیچیده و یا ساخت وسایلی فوق پیشرفته صحّت گزارهای را مخدوش کند؛ دیگر نمیتوان آن گزاره را بیانگر یکی از قوانین طبیعت دانست. حتی اگر در واقع به علت کمبود امکانات و یا نقصی که در علم و دانش انسان وجود دارد موفق به انجام این کار نشده باشد. بر پایه این دیدگاه در باب قوانین طبیعت، محال است گزارهی x به صورت هم زمان به گونهای باشد که هم « x قانون طبیعت باشد» و هم « x کاذب باشد». (ibid, 61- 62 & Inwagen, 1982, 48-50)
ویژگی تغییرناپذیری قوانین طبیعت «اصل ثبات قوانین طبیعت» نامیده میشود. طبق این اصل اگر لازمۀ انجام فعلی توسط فاعل این باشد که برخی از قوانین طبیعت که بالفعل محقق هستند دیگر تحقق بالفعل نداشته باشند؛ فاعل نمیتواند آن فعل را انجام دهد. در واقع این اصل با توجه به جریانات علّی حیطۀ خاصی را برای ارادۀ آزاد و توانایی فاعل بر انجام فعلش ترسیم و از او امکان تخطی از آن فعل را سلب میکند.
در ادامۀ بحث نماد «L» را به عنوان نشانه گزارۀ مرکبی که از عطف تمام گزارههای بیانگر قوانین طبیعت ساخته شده است به کار میبریم. همچنین «NL» نماد اصل ثبات قوانین طبیعت است و اینکه مجموعه قوانین هدایتگر طبیعت، خارج از حیطۀ دسترسی ماست و ما نمیتوانیم هیچ کنترلی بر دامنۀ فعالیتشان داشته باشیم.
اصل ثبات گذشته: علاوه بر قوانین طبیعت، «گذشته» حوزۀ دیگری است که خارج از حیطۀ قدرت و توان اثرگذاری فاعل است. این واقعیت را که هیچ شخصی نمیتواند در زمان حال به صورتی عمل کند که لازمهاش این باشد که گذشته به گونهای متفاوت از آنچه که واقعاً هست، باشد «اصل ثبات گذشته» مینامیم. ما فقط میتوانیم در مورد زمان حال و آینده تصمیمگیری کنیم و هیچ انتخابی در مورد گذشته و امور خاصی که در آن است برای ما وجود ندارد . (Fischer, Raviza, 1995, 243- 244)
پیش از این گفتیم وضعیت کلّ جهان به تناسب رخ دادن هر حادثهای، دچار تغییراتی میشود
و لذا گزارۀ مرکّب منطبق بر آن نیز متغیّر است. جهان در هر لحظۀ مفروضی که در نظر گرفته شود، با توجه به تغییرات آن لحظه در وضعیتی قرار دارد که در لحظۀ قبل که آن حادثه رخ نداده بود و در لحظۀ بعدی که حوادث دیگری رخ خواهد داد؛ در آن وضعیت نیست. در اینجا از نماد «P0» برای اشاره به وضعیت گذشتۀ کلّ جهان، یعنی لحظۀ پیش از رخ دادن یک حادثه و ایجاد تغییرات ناشی از آن استفاده میکنیم. بیان نمادین اصل ثبات گذشته نیز به صورت «NP0»خواهدبود. «NP0»به ما میگوید فاعل از هیچ توان اثرگذاری و ایجاد تغییر نسبت به «P0»برخوردار نیست و «P0» خارج از حیطة کنترل اوست.
تعیّنانگاری: طبق دیدگاه تعیّنانگاری، تنها یک راه ممکن برای تکامل و پیشروی جهان در طول زمان وجود دارد. به عبارتی آینده هیچ امکان مبهمی در بطن خود پنهان نکرده و همۀ آنچه که رخ خواهد داد کاملاً از پیش متعیّن و قطعی است. (ibid, 244 & Fischer, 1995, 9 & O'connor, 2000, 3 & Inwagen ,1986, 65)
بر پایۀ تعیّنانگاری، وضعیت کل جهان در هر لحظهای از لحظات زمان توسط مجموعهای متشکل از تمام قوانین حاکم بر طبیعت به صورتی هدایت میشود که مستلزم تحقق تکتک رخدادهایی است که در زمان بعد، به وجود میآید. به عبارتی جهان با تمام اجزاء ریز و درشتش در این لحظه، فقط و فقط همان است که هست و نمیتواند به صورت دیگری باشد.
اینجا درست همان نقطهای است که اندیشۀ «ناسازگاری» تعیّنانگاری علّی با انتخاب و ارادۀ آزاد انسان، زاییده میشود. زیرا برخلاف تصویری که انسان از خودش به عنوان موجودی انتخابگر و تأثیرگذار بر رفتارهایش دارد، اگر بتوانیم اطلاعات جامعی از گذشته و قوانین حاکم بر طبیعت را در اختیار ذهنی برخوردار از توان تحلیل فوقالعاده قرار دهیم؛ هر آنچه که در آینده رخ خواهد داد از جمله رفتار انسان، برای او قابل پیشبینی خواهد بود. بر پایه تعیّن انگاری، انسان نه تنها در تغییرات بدنی خود و اموری مانند رشد کردن، تپش قلب، ترشّحات غددی و اموری از این دست تحت کنترل جریانات طبیعی است؛ بلکه حتی در افکار، احساسات، مقاصد، نیات و تصمیمگیریهای خود نیز اینگونه است و در هر لحظهای دقیقاً همان است که از پیش متعیّن شده که باید باشد و همان رفتاری را دارد که با توجه به مجموعه شرایط فیزیکی و عصبی او و همینطور شرایط محیطی و گذشتهاش (حتی گذشتۀ پیش از تولدش) و قوانین طبیعی حاکم بر هر یک از این امور از پیش انتظار آن میرود. به دیگر سخن،
تعیّنانگاری به این معناست که هنگام انجام هیچ فعلی نمیتوان چندین گزینۀ بدیل و به یک اندازه ممکن و محتمل الوقوع برای فاعل در نظر گرفت که علیرغم آنچه تا کنون اتفاق افتاده و همچنین قوانین حاکم بر طبیعت، تحقق هیچ کدام متعیّن و ضروری نباشد و تنها کنترل آزادانۀ فاعل با عملکرد مستقلش تعیین کننده این باشد که کدام یک انجام شود.
1.3. استدلال پیامد
پیش از این اشاره کردیم که استدلال پیامد به دنبال بیان این است که پیامد منطقی تعیّنانگاری این خواهد بود که هیچ انسانی در هیچ موردی قدرت انتخابگری نداشته باشد. این استدلال بر پذیرش مفروضاتی بنا شده است که از این قرارند:
1. تعیّنانگاری دیدگاه درستی است.
2. اصل ثبات قوانین طبیعت برقرار است. (NL)
3. اصل ثبات گذشته برقرار است. (NP0)
4ـ قاعده α معتبر است. یعنی این قاعده که:
£ p ⊢ Np
5ـ قاعده معتبر است. یعنی این قاعده که:
Np , N(p⊃q) ⊢Np
همانگونه که ملاحظه میشود مفروضات پیشگفته مشتمل بر چند عملگر موجّه8اند که بر روی گزاره عمل میکنند. یکی از این عملگرها «N» است. N را در یک بیان ابتدایی میتوانیم به اجتنابناپذیری9 ناشی از ضرورت فیزیکی معنا کنیم. و عملگر دیگر «£» است که بیانگر ضرورت عام منطقی10 است.
در اینجا نماد «p» صرفاً نشانگر هر گزاره صادقی است و میتوان به جای آن هر گزارۀ صادقی را که در مورد یکی از رخدادهای زمان حال و یا آینده است، از جمله رفتارهای انسانهاقرار داد.
در ادامه ابتدا استدلال پیامد را که مبتنی بر مفروضات بالاست ذکر میشود و سپس به تفصیل پرداخته میشود به معنای عملگر N، قاعدة α، و قاعدة که همان اصل انتقال ضرورت است. اصل استدلال به شرح زیر است:
1. £ ((P0& L( p))(بیان تعیّن انگاری)
2. £ (P0 (L p))
(از مقدمۀ اول، منطق گزارهای و منطق موجهات ابتدایی به دست میآید)
3. N (P0 (L p)
(از مقدمۀ دوم و قاعده α به دست میآید)
4. NP0 (اصل ثبات گذشته که قضیۀ مفروض ماست)
5. N (L p) (از مقدمۀ سه و چهار و اصل انتقال به دست میآید)
6. NL (اصل ثبات قوانین طبیعت که قضیۀ مفروض ماست)
7. Np (از مقدمۀ پنج و شش و اصل انتقال به دست میآید)
( Inwagen, 1986, 93 – 96)
نتیجۀ این استدلال مؤیّد ناسازگاری ارادۀ آزاد در انسان با نظریۀ تعیّنانگاری است. به جای p هر گزارۀ صادقی را در مورد رفتارها و انتخابهای فاعل قرار دهیم، او هیچ انتخابی برای آنکه عدم p را محقق کند و به عبارتی از آن انتخاب و یا رفتار ممانعت کند، هرگز نداشته و نخواهد داشت. زیرا گذشته ضرورتاً ثابت است و گریز ناپذیر و همینطور قوانین حاکم بر طبیعت ضرورتاً اجتناب ناپذیر و خارج از حیطة کنترل انسان هستند. طبق اصل انتقال ضرورت یا همان قاعدۀ ، نتیجه و پیامد این دو امر گریزناپذیر و ضروری، یعنی آنچه در حال و آینده رخ میدهد نیز ضروری و گریزناپذیر خواهد بود.
1.4. عملگر N
در قاعده a از دو عملگر متفاوت استفاده شده است. عملگر N و عملگر £ که نشانگر ضرورت منطقی است. در این بخش به معنای عملگر N و تفاوت آن با ضروت منطقی میپردازیم.
مقدمتاً ذکر این نکته لازم به نظر میرسد که در ادبیات رایج بحث از ناسازگارباوری، اجتنابپذیری11 یک گزاره برای فاعل مفروض، در قالب این گزاره بیان میشود: «فاعل S میتواند گزارۀ p (قضیهای که بیانگر یک واقعیت است) را کاذب گرداند». به عبارتی گزارۀ صادق p اجتنابپذیر است، چون توصیفکنندۀ شرایطی است که فاعل S در زمان T میتواند با کاری که انجام میدهد، مانع تحقق آن شرایط شود. اما اگر S فاقد چنین کنترلی بر روی شرایط باشد و این خارج از حیطۀ تواناییهای او باشد که مانع تحقق p شود، در این صورت «p در زمان T برای S اجتناب ناپذیر است و نمیتواند آن را کاذب گرداند».
اینواگن12 Np را به این معنا میداند که p در وضعیتی باشد که از حیطۀ اختیار و ارادۀ آزاد انسان و آنچه در مورد آن انتخاب دارد، خارج باشد. Np یعنی «گزارۀ p صادق است و هیچ کس انتخابی در مورد p ندارد و هیچ گاه نداشته است». انتخاب داشتن در مورد p نیز به این معناست که هر چند p گزارهای صادق است اما فاعل بتواند آن را به گزارهای کاذب تبدیل کند. یا به عبارت دیگر، p گزارهای اجتناب ناپذیر برای فاعل نباشد.(ibid, 96-97)
اُکانر13 نیز Np را در معنایی مشابه با اینواگن لحاظ میکند و عملگر N را به معنای عدم وجود توانایی بالقوه فاعل بر کنترل فعل، میداند. از نظر او Np به این معناست که p در وضعیتی باشد که از حیطۀ توانایی تأثیرگذاری فاعل خارج باشد. بنابراین Np یعنی «گزارۀ p صادق است و در دایرۀ توان و قدرت هیچ کس نیست که در هیچ زمانی p را تبدیل به p کند». (O' Connor, 1993, 204)
او حداقل معنای مورد نیاز از توانایی فاعل در محقق کردن p و یا اجتناب از آن را این میداند که «برای فاعل ممکن باشد به صورتی عمل کند که تحقق p محتمل باشد و همینطور برایش ممکن باشد به صورتی عمل کند که عدم تحقق p (p) محتمل باشد.» البته معلوم است که فاعل اگر در این معنای حداقلی و بالقوه ناتوان از تحقق p و یا p باشد در معنای عمومیتر و با توجه به مجموعه شرایط محیطی و شناخت و مهارتهایی که دارد نیز قطعاً ناتوان خواهد بود. (O' Connor, 2000, 12-14)
ژینت14 برخلاف تعابیر اکانر و اینواگن که دو متغیر S (فاعل) و T (زمان) در آنها حذف است، این متغیرها را به صورت تعمیم یافته به کار میبرد تا Np شامل همۀ فاعلها و همۀ زمانها شود. از نظراو Np به این معناست که: «گزارۀ p صادق است و به ازاء هر S و هر Tای که در نظر بگیریم، در دایرۀ قدرت S نیست که در زمان T، p را تبدیل به p کند.» (Ginet, 1983, 391-393)
در تعبیر ژینت نوعی علّیّت نهفته شده است و از این لحاظ نیز با معنای مورد نظر اکانر و اینواگن متفاوت است. از نظر او هنگامی p اجتنابناپذیر است و به عبارتی Npرا داریم که فاعل نسبت به تحقق حوادث و وضعیتهایی که در کذب و یا صدق گزارۀ p موثرند، هیچ نقش علّیای نداشته باشد. حال چه به واسطۀ علّیّت تام خود و یا مشارکت علّی داشتن. بنابراین معنای اینکه p برای فاعل غیرضروری و اجتنابپذیر است از این قرار خواهد بود که «فاعل S حتی اگر علّت تامّ نباشد، حداقل مشارکت علّی خواهد داشت در آنچه که علّت است برای تحقق p» (Vihelin, 1988, 228)
با دقّت در تعاریفی که در مورد Np آوردیم، میبینیم که ناسازگارباوران تعاریفی از N ارائه میکنند که به نوعی مستلزم صدق p است و از این طریق شباهت عملگر N را به ضرورت منطقی حفظ میکنند. اما آنچه که آنها با N نشان میدهند و با فرض تعیّنانگاری به انتقال آن نظر دارند، از نوع ضرورت منطقی نیست بلکه از ضروت فیزیکی15 طبیعت سرچشمه گرفته است. هرچند که متون ناسازگارباوران و آنچه در توضیح عملگر N در استدلال پیامد میآورند به این نکته تاکید و تصریح ندارد، اما به نظر میآید فهم درست از عملگر Nو اینکه اصل، اصل انتقال ضرورت باشد؛ منوط به این است که N را نمادی برای ضرورت فیزیکی بدانیم.
گزارۀ دارای ضرورت فیزیکی حداقل در دو وجه اصلی، مشابه گزارۀ دارای ضرورت منطقی است. نخست آنکه گزارۀ دارای ضرورت فیزیکی همچون گزاره دارای ضرورت منطقی، گزارهای صادق است. دوم اینکه اگر گزارۀ شرطیهای منطقاً ضروری بوده و مقدم آن نیز از ضرورت منطقی برخوردار باشد؛ تالی آن نیز منطقاً ضروری است. و به همین صورت نیز اگر گزاره شرطیهای ضرورت فیزیکی داشته و مقدم آن نیز خودش ضرورت فیزیکی داشته باشد؛ تالی آن نیز به ضرورت فیریکی تحقق مییابد. (Chisholm, 1976, 61) مورد مشابهت دوم همان اصل انتقال ضرورت است که هم در ضرروت منطقی صادق است و هم در ضرورت فیزیکی (طبیعی).
تفاوت این دو نوع ضرورت در آن است که نفی گزارهای که از ضرورت منطقی برخوردار باشد، مستلزم تناقض است و درنتیجه چنین گزارهای در تمام جهانهای ممکن صادق است. اما در مورد ضرورت فیزیکی (طبیعی) اینگونه نیست و گزارهای که ضرورت فیزیکی داشته باشد میتواند فقط در جهان بالفعل صادق و نه در هیچ جهان دیگری صادق باشد. برای مثال ما قطعاً در مورد انسانی که سرش از تنش جدا شده خواهیم گفت محال است بتواند به زندگی ادامه دهد. اما چون زندگی بدون سر مشتمل بر هیچ ضرورت و یا امتناع16 منطقیای نیست، و به عبارتی چون «زندگی بدون سر» عبارتی خود متناقض نیست، باید گفت این منطقاً غیرممکن نیست که انسان بدون سر بتواند به زندگی ادامه دهد. اما هیچ کس از این عدم ضرورت منطقی قصد انکار این امر واضح را ندارد که انسان نمیتواند در شرایطی که سر ندارد زندگی کند. به همین ترتیب کسی که در انکار تعینانگاری میگوید که مثلاً در شرایط خاصی که اکنون پیش آمده او میتواند دو نوع حرکت بدنی متفاوت داشته باشد و این طور نیست که شرایط پیشین حرکت بدنی خاصی را برای او ضروری و متعین کرده باشد؛ در واقع تأکیدش بر این است که این منطقاً ممکن است و مشتمل بر هیچ تناقضی نیست که حرکت دیگری نیز داشته باشد و این یک ادعای بدیهی است.(Taylor,1983, 40)
بنابراین آنچه به ضرورت فیزیکی صادق است، در جهان بالفعل «خارج از حیطۀ قدرت انتخابگری و توانایی کنترل و تأثیرگذاری فاعل است» و یا به عبارتی برای فاعل «اجتنابناپذیر» است، و این همان معنایی است که معمولاً ناسازگارباوران با عملگر N نشان میدهند، اما عملگر Nدر واقع نمادی است برای نشان دادن ضرورت فیزیکی و عملگر £ نماد ضرورت منطقی است. با توجه به همین نکته قاعدۀ α که پیش فرض بدیهی استدلال بر ناسازگارباوری است به این معنا خواهد بود که هر آنچه از ضرورت منطقی برخوردار باشد از ضرورت فیزیکی نیز برخوردار خواهد بود و خارج از حیطۀ قدرت و توان تأثیرگذاری فاعل در جهان بالفعل است و لذا او در موردش هیچ انتخابی نداشته و ندارد و نمیتواند از آن ممانعت کند. اما حالت عکس آن صادق نیست و ممکن است که امری علیرغم ضرورت فیزیکی و خارج از دسترس بودنش در جهان بالفعل از هیچ ضرورت منطقیای برخوردار نباشد و منطقاً قابل نفی و انکار باشد.
قوانین طبیعت با توجه به ضرورت علّی حاکم بر جریانات طبیعی از ضرورت فیزیکی برخوردارند. حوادث گذشته نیز هرچه که باشند، اکنون نمیتوانیم به طریقی بر واقعیت داشتن آنها تأثیر بگذاریم و برای ما اجتناب ناپذیرند. در مورد آنها نه هیچ توانایی و یا قدرت انتخابگری داریم و نه از تأثیرگذاری علّی برخورداریم. لذا عملگر N بر سر گزارۀ «حافظ محمد پاشا سردار عثمانی در ششم شوال سال 1033 هجری قمری از شاه عباس صفوی شکست خورد» و یا بر سر این گزاره که «آب در دمای صد درجه به جوش میآید»، به این معناست که آنها از ضرورت فیزیکی برخوردارند و به هیچ طریقی نمیتوان بر صدق این گزارهها تأثیر گذاشت و هر کاری که انجام دهیم باز هم بر صدق خود باقی و خارج از حیطۀ اثر بخشی ما هستند.
حال با توجه به معنای ضرورت فیزیکی که توسط عملگر N نشان داده میشود؛ به نظر میرسد که میتوان اصل انتقال ضرورت را در استدلال بر ناسازگارباوری، «اصل انتقال عدم قدرت و توانایی» و یا «اصل انتقال اجتنابناپذیری» نیز بنامیم. زیرا در واقع عدم قدرت و توانایی فاعل بر کنترل مقدماتی که به حوادث زمان حال میانجامد، یعنی همان قوانین طبیعت که از ضرورت فیزیکی برخوردار است و وضعیت جهان در گذشته، عدم قدرت کنترل او بر نتیجه حاصل از آنها را که مشتمل بر فعل انسان نیز است، به دنبال میآورد. در مقاله حاضر همانند ادبیات رایج در ناسازگارباوری، هرجا که بحث از
اجتنابناپذیری امری برای فاعل و خروج آن امر از حیطة قدرت تأثیرگذاری و کنترل فاعل باشد، ضرورت فیزیکی مورد نظر است.
1.5. اصل انتقال اجتنابناپذیری (قاعدۀ بتا)
همانطورکه پیش از این گفته شد استدلالهای ناسازگارباوران بر مدعای خود، در اکثر موارد با
تأکید بر نوعی انتقال ضرورت و اجتنابناپذیریاز گزارهای به گزارۀ دیگر همراه است. آنها انتقال ضرورت و اجتنابناپذیری را به عنوان یک اصل در نظر میگیرند و آن را در قالب قاعدۀ بیان
میکنند.
طبق این قاعده اگر چیزی دارای وصف اجتناب ناپذیری و ضرورت (فیزیکی) باشد و میان این چیز
و امر دیگری یک ارتباط لاینفک و جدانشدنی وجود داشته باشد؛ در این صورت با نظر به نوع ارتباط
و پیوندی که میان آنها وجود دارد، ویژگی اجتنابناپذیری و ضرورت از اولی به دومی منتقل میشود
و مورد دوم نیز به تبع مورد نخست، اجتنابناپذیر خواهد بود. ( (O' Connor, 2000, , 7 & Fischer, 1995, , 8, ,2
قاعدۀ میگوید اجتنابناپذیری از مقدمات به نتیجه منتقل میشود. یعنی آنچه که نتیجه و پیامد چیزی اجتنابناپذیر است؛ خودش نیز اجتنابناپذیر خواهد بود. اصل انتقال اجتنابناپذیری در واقع موردی از اصل «بستار»17 است. طبق این اصل مقدمات پیشونددار18ما را به یک نتیجه پیشونددار
میرسانند. بر این اساس، اگر شما مجموعهای از مقدمات را که منطقاً به نتیجۀ خاصی دلالت دارند در نظر بگیرید و عملگر N را به عنوان یک پیشوند به هر یک از مقدمات اضافه کنید و همۀ آنها را محصور و مقید به این قید کنید؛ به دنبال آنها عملگر N منطقاً بر سر نتیجه نیز اضافه خواهد شد و آن را نیز مقید یه این قید میکند.(Suster, 2004, 46)
برخی نیز دلیل موجّه دانستن قاعده را پیوند آن با قانون موجّههای19 میدانند که عموماً مورد پذیرش است. از این قرار که: «آنچه نتیجه و پیامد یک ضرورت و الزام است، خودش نیز ضروری و لازم است.» (Kapitan, 2001, 5-6)
اما میتوان گفت که حتی این قاعده نیز موردی از اصل بستاراست؛ زیرا طبق اصل بستار اگر همۀ مقدمات مقیّد به ضرورت و الزام باشند، نتیجه نیز به دنبال آنها مقیّد به این قید خواهد بود و بالضروره صادق است.
ژینت و اینواگن به عنوان دو فیلسوف اصلیای که طلایهداران معاصر استدلال بر ناسازگار باوری هستند، نقطۀ اتکاء استدلالهای خود را «اصل انتقال اجتناب ناپذیری» قرار میدهند. اهمیت این اصل تا جایی است که از نظر اینواگن «اگر کسی را نپذیرد، نمیتواند هیچ دلیلی بر ناسازگار باور بودن داشته باشد.» (Inwagen, 1995, 224)
طرفداران مدعیاند که دریافت شهودی انسان، اعتبار آن را تصدیق میکند. امّا شهودی بودنش را دلیل کافیای برای پذیرش عمومی آن نمیدانند و میپذیرند که ممکن است فردی منکر این دریافت شهودی شود. لذا ژینت و اینواگن به عنوان دلیل بر این تأکید میکنند که هیچ موردی از قاعدۀ را سراغ ندارند که با مقدمات و قضایای صحیح به نتیجهای غلط و کاذب رسیده باشد. مخالفین این قاعده نیز در مقام ابطال آن سعی بر ارائۀ مثالهایی نمودهاند که نشان میدهد از مقدمات صحیح ما را به نتیجهای کاذب میرساند.
1.6. سیر تکامل و اصلاح اصل انتقال اجتنابناپذیری (قاعدۀ )
برخلاف ادعای طرفداران قاعدۀ بر اینکه هیچ موردی از این قاعده را نمیتوان یافت که با مقدمات صادق به نتیجۀ کاذب برسد؛ برخی فیلسوفان مثالهای نقض فراوانی از این قاعده را نشان دادهاند که با مقدمات صحیح به نتیجهای کذب و باطل منجر شده است. البته این مثالهای نقض هیچکدام سبب نشده که حامیان این قاعده از حمایت خود انصراف دهند. بلکه هر مثال نقضی به نوبه خود موجب اصلاحاتی در شده تا همچنان صادق بماند و در مقابل مثالهای نقض وارد شده بر آن ایمن باشد. درواقع به نحوی قاعدۀ را تکامل بخشیده و به دوام آن کمک کردهاند.
در ادامه به بخشی از اصلیترین و مشهورترین مثالهای نقض میپردازیم و نشان خواهیم داد که ناسازگارباوران در مقابل این مثالهای نقض چه تمهیداتی برای دفاع از اندیشیدهاند.
1.7. مثال نقض مک کی20 و جانسون21
برخی از مثالهای نقض مبتنی بر انکار اصل انباشتگی و تراکم22 است. یعنی این اصل
که:
NA & NB ˫ N (A&B)
مثالهای نقض از این نوع ابتدا توسط اسلوت23 )طرح شد و سپس به صورت نظاممندی توسطمک کی وجانسون بسط داده شدند. آنها با مثالهای نقضی عدم اعتبار اصل انباشتگی و تراکم را نشان دادند و به دنبال آن عدم اعتبار قاعدۀ را نتیجه گرفتند. بر پایه اصل انباشتگی اگر A اجتنابناپذیر و B نیز اجتنابناپذیر باشد، گزارۀ عطفیهای که حاکی از عطف این دو است نیز اجتنابناپذیر خواهد بود و لذا در حیطۀ قدرت و توان فاعل نیست که بتواند آن را تبدیل به گزارهای کاذب کند.
اکانر اصل انتقال ضرورت را با توسل به اصل تراکم و انباشتگی اینطور اثبات میکند:
1. Npقضیۀ مفروض
2. N (p q) قضیۀ مفروض
3. N (p & (p q) ) از مقدمۀ اول و دوم و اصل انباشتگی و تراکم
4. £ {[ p & (p ⊃ q)] q} قاعدۀ وضع مقدم
Nq از مقدمۀ سه و چهار و قاعدۀ بستار استلزام منطقی24
(O`Connor, 2000, 11)
برای ملاحظه چگونگی نقض اعتبار این استدلال سکّهای را فرض کنید که دیروز در توان و قوۀ من بوده که به هوا پرتابش کنم ولی پرتابش نکردهام. این را هم فرض کنید که اگر من آن را پرتاب میکردم هیچ انتخابی در این مورد نداشتم که سکّه از سمت روی آن فرود آید و یا پشت آن.
با توجه به شرایط مفروض میتوانیم عملگر N را که بیانگر اجتنابناپذیر بودن و عدم احاطۀ قدرت و توانایی فاعل بر تغییر چیزی است بر سر این گزاره آورد که «دیروز سکّه از سمت روی آن فرود نیامد» و همچنین «دیروز سکّه از سمت پشت آن فرود نیامد» چرا که اصلاً هیچ سکّهای پرتاب نشد و در حال حاضر گذشته امری غیر قابل تغییر و خارج از حیطۀ اثرگذاری من است. اما آیا طبق اصل انباشتگی بر سر گزارۀ عطفی این دو که عبارت است از «سکّه دیروز از سمت روی آن فرود نیامد و سکّه از سمت پشت آن فرود نیامد» نیز میتوان عملگر N را آورد؟ پاسخ منفی است. این گزاره برای من اجتنابپذیر است و میتوانم از صدق آن ممانعت به عمل آورم. زیرا طبق شرایط مفروض، دیروز من این قدرت را داشتهام که سکّه را پرتاب کنم و اگر آن را پرتاب میکردم؛ بالاخره یا از سمت روی آن و یا پشت آن فرود
میآمد. لذا این گزارۀ عطفی با عملگر Nی که بر سر آن آمده، غلط است و ما میتوانیم از آن اجتناب کنیم. هرچند که با توجه به مفروضات ما، دو طرفی که به هم عطف شدهاند صادقند و به صورت جدا جدا، اجتنابناپذیر. (McKay, T. and D. Johnson, 1996, 113-122)
1.8. مثال نقض ویدرکر25و اصلاحیۀ او بر
یکی دیگر از مثالهای نقض بسیار مشهور بر توسطویدرکر طرح شده است. البته او پس از نقض این قاعده با مثال خود، صورتی اصلاح شده از نیز ارائه میکند که در مقابل این مثال نقض پاسخگو است.
فرض کنید تنها یک فاعل وجود دارد به نام سام. او مقدار اندکی رادیوم دارد که گاه اجزاء ریز درون اتمی از آن تشعشع مییابد. اما این که رادیوم ذراتی را در زمان خاص T ساطع کند یا خیر، یک امر نامتعین26 است و لذا نمیتوان پیش از تشعشعی که در زمان خاص T رخ میدهد به صورت قطعی بگوییم که در فلان زمان خاص، ذرات ریزی از این رادیوم متشعشع میشود یا خیر. این را هم فرض کنید که سام در مورد این که رادیوم را در زمان پیش از T از بین ببرد انتخاب داشته است و او در آن زمان رادیوم خود را از بین برده است. به همین دلیل نیز مطمئن است که رادیوم هیچ ذرهای را در زمان T از خود ساطع نمیکند چرا که اصلاً هیچ رادیومی وجود ندارد.
حال با توجه به شرایط مفروض اگر نماد R اشاره داشته باشد به این که «رادیوم هیچ ذرهای را در زمان T ساطع نمیکند» و نماد Sبه این گزاره که «سام رادیوم را پیش از زمان T تباه کرده است»؛ ما این مثال را از قاعدۀ خواهیم داشت:
N R, N (RS) ˫N S
مقدمۀ دوّم این استدلال در صورتی باطل خواهد بود که سام بتواند کاری را انجام دهد که عطفی (R & ~ S) صحیح باشد. یعنی سام شرایطی فراهم کند که در آن رادیوم را پیش از زمان T تباه نکند (در این مورد قدرت و اختیار دارد) و در همین حالت رادیوم هیچ ذرهای را در زمان T ساطع نکند. اما طبق فرض، تشعشع ذرات در صورت وجود رادیوم، امری نامتعین و خارج از حیطۀ قدرت و کنترل سام است. لذا او نمیتواند این عطفی را محقق کند و نتیجه آنکه مقدمۀ دوم استدلال، صحیح است.
مقدمۀ اول نیز با توجه به شرایط مفروض، صحیح است. اما نتیجهگیری حاصل از آن یعنی NS صحیح نیست، زیرا طبق شرایط مفروض S در حیطۀ قدرت و کنترل سام است و او میتواند پیش از زمان T از تباه کردن رادیوم ممانعت کند.
در اینجا ما از مقدماتی که طبق شرایط مفروض صحیح است، به نتیجهای غلط میرسیم
و این شاهدی است بر بیاعتباری و نشان میدهد که در ساختار این اصل، نقصی وجود
دارد.
ویدرکر در ادامه با ایجاد تغییراتی را ارائه میکند که از نظر او به مراتب از در مقابل انتقادات آسیبناپذیرتر و به وضوح معتبر است.از این قرار است:
2: Np, □ (pq) ˫ N q
(Widerker, 1987, 41)
ویدرکرمقدمۀ دوم ما را قویتر کرده و عملگر □ را جایگزین عملگر N میکند. در هرچند که (pq) اجتنابناپذیر است، اما آنچه موجب اجتنابناپذیری آن میشود یک ضرورت منطقی است. بنابراین دیگر نمیتوان هر امر صرفاً اجتنابناپذیری را به جای مقدمۀ دوم آورد (همانند مثال خود ویدرکر). بلکه قاعدۀ ما فقط در صورتی جاری است که رابطۀ اجتناب ناپذیر موجود در مقدمۀ دوم از ضرورت منطقی برخوردار باشد. بنابراین با توجه به توصیف کامل جهان در لحظۀ پیش از زمان T و مجموعه قوانین طبیعیای که در این جهان صادق است، مفاد گزارۀ q یعنی اینکه «فاعل S فعل الف را در زمان T انجام داد»، از یک ضرورت منطقی برخوردار خواهد بود.
هر چند در مقابل مثالهای نقضی که توسط خود ویدرکر طرح میشود پاسخگو است، اما میتوان با مثالهای نقض دیگری آن را نیز از اعتبار ساقط کرد. لذا برای بازسازی استدلال بر ناسازگار باوری کافی نیست و همچنان باید به دنبال جایگزینی برای آن بود.
1.9. مثال نقض زاگزبسکی27بر
زاگزبسکی با ذکر مثال نقضی نشان میدهد ویدرکر قلب مشکل را نشانه نگرفته و راه حل او در همۀ موارد پاسخگو نیست.
فرض کنیم که تام آزادانه تصمیم میگیرد در مدت زمانی که منتظر است دوستش از ساختمانی در آن دست خیابان بیرون آید، به دیواری تکیه دهد. بی اطلاع از اینکه با تکیۀ شانهاش به آجر خاصی از دیوار، زنجیرهای از حوادث را فعال خواهد کرد که در نهایت منجر به انفجار بمبی مهیب در همان ساختمانی میشود که دوستش در آن ساکن است.
از آنجایی که طبق نظریۀ تعیّن علّی، رخ دادن هر حادثهای پیامد ضروری و متعیّن حوادث پیشین است؛ در شرایط مفروض رخ دادن حادثۀ انفجار بمب در زمان T2پیامد و نتیجۀ ضروری این است که آجر در زمان T1 فشار داده شود.
حال اگر در شرایط مفروض فوق این نمادها را در نظر بگیریم:
C: عطف قوانین طبیعت.
:P حصول مجموعة وضعیتها و شرایط علّیای که انفجار بمب منوط به آنها و مقارن با آنهاست؛ از جمله فشار دادن آجر که در زمان T1 توسط تام انجام شد. ( طبق نظریۀ ضرورت و تعین علّی در شرایطی کهC وP حاصل باشد «منطقاً» ضروری است که بمب در T2 منفجر شود.)
q: آجر در زمان T1 فشار داده شده است.
S: فاعل
:T زمان پیش از انفجار بمب (T1)
مورد نقض زیر رابر خواهیم داشت:
N (P&C), □ ((P&C) q) Nq
ضرورت منطقیای که در این مثال برای مقدمۀ دوم طرح شده با توجه به مفروضات ما درست است. بمب در زمان T2 تنها در صورتی منفجر میشود که انفجار آن مغایر با قوانین حاکم بر طبیعت نباشد و شرایط علّی لازم برای انفجار آن از جمله اینکه آجر در زمان T1 فشار داده شود نیز حاصل باشد. اما اجتنابناپذیر بودن مقدمۀ اول یعنی عطف (P&C) چه طور؟ یکی از شرایط علّی لازم برای انفجار بمب، فشار داده شدن آجر است که با تکیه دادن تام به دیوار حاصل شد. حال آیا در آن لحظۀ خاص این در حیطۀ قدرت و توان تام نیست که به آن آجر خاص تکیه ندهد و لذا موجب تحقق ~P شود و در نهایت موجب بطلان N(P&C) پاسخ مثبت است. تام ناخودآگاه موجب فعال شدن زنجیرهای از حوادث شده است اما اگر او میدانست تکیه دادنش به دیوار موجب فعّال شدن زنجیرهای از حوادث
میشود که در نهایت بمبی را منفجر خواهد کرد، این احتمال وجود داشت که از انجام عمل خود ممانعت کند. لذا ~P در دایرۀ توان و قوۀ تام است و عطف (P&C) یک امر اجتنابناپذیر به حساب نمیآید که فاعل نتواند آن را به گزارهای کاذب و باطل تبدیل کند.
در اینجا هر چند که به درستی از عملگر در مقدمۀ دوم استفاده کردیم بازهم مثالی داریم که در آن قاعدۀ پاسخگو نبوده و نقض میشود. (Zagzebski, 1991, 165-168)
1.10. پاسخ اکانر به مثالهای نقض
اختلاف نظر در مورد صورت درست و مثالهای نقضی که بر آن وارد شده، همگی ناشی از تکیه بر روی معانی مختلف از ضرورت است. برای مثال در صورت اولیۀ قاعدۀ که توسط اینواگن به کار گرفته میشود، بر ضرورت وجود قوه و توان28فاعل بر کنترل فعل و انتخابگری تأکید میشود؛ در صورت اصلاحشدۀ آن تأکید ویدرکر بر ضرورت منطقی است؛ و زاگزبسکی در مثال نقض خود به ضرورت علّی29 توجه دارد.
ولی ما به تبیینی واحد و مشتمل بر انواع ضرورتها نیازمندیم و در صورتی میتواند مشتمل بر انواع ضرورتها باشد که بتوان صحت آن را با همین عملگر N که حداقل معنای مشترک میان انواع ضرورتهاست، حفظ کرد. اهتمام اکانر دقیقاً به همین است و در مقام دفاع از سعی میکند راه حلی ارائه کند تا اصل انتقال ضرورت شامل انواع ضرورتها باشد و در نتیجه در مقابل همۀ مثالهای نقضی که بر آن وارد شده، پاسخگو باشد.
اکانر ما را به این نکته توجه میدهد که وجه مشترک مثالهای نقضی که پیش از این آمد، طریقۀ خاص چینش امور در آنهاست. در همۀ آنها گزارۀ مطابق با q در زمانی پیش از آنکه گزارۀ مطابق با p صادق باشد، صادقند.
همانطورکه پیش از این گفتیم p نشانگر هر گزارة صادقی است و میتوان به جای آن هر گزارة صادقی را که در مورد یکی از رخدادهای حال و یا آینده است قرار داد. اما q نشانگر گزارة صادقی است که به دنبال تحقق pو در نتیجة تحقق آن، محقق میشود. خطای مثالهای نقض پیشگفته در این است که از اصل انتقال به عنوان کمانی برای پرتاب کردن اجتنابناپذیری به زمانی عقبتر استفاده
میکند. حال آنکه اصل انتقال به عنوان اصلی در حرکت رو به جلو مورد توجه بوده و گزارۀ q، گزارهای ناظر به آینده است و نه گذشته. مثلاً در مثال زاگزبسکی ابتدا تام در زمان T1به دیوار تکیه میدهد و سپس در زمان بعد، مجموعه شرایط علّی لازم برای انفجار بمب فراهم میشود و یا در مثال ویدرکر
چون سام رادیوم خود را پیش از زمان Tاز بین برده است، در زمان T دیگر هیچ تشعشعی صورت
نمیگیرد.
او در بررسی مواردی که از نظر زمانی به این ترتیب هستند، میپذیرد که معتبر نیست. حوادث آینده، ممکن است مرتبط باشد به اینکه فاعل در زمان خاصی در گذشته در چه موقعیتی نسبت به انجام آن دسته از اعمال خود قرار دارد که مرتبط با حوادث آینده هستند. اگر فاعل این را در دایرۀ توان و قوۀ خود داشته باشد که به صورت متفاوتی آن اعمال را در گذشته انجام دهد و یا به عبارتی آن عمل برای فاعل در گذشته قابل اجتناب بوده باشد؛ حوادث آینده نیز میتواند چیز دیگری باشد و ضرورتاً به آن طریقی که محقق شده، نخواهد بود. (O`Connor, 2000, 8)
آنچه اکانر سعی در توضیح آن دارد، هر چند که خود او به این نام از آن یاد نمیکند، در واقع همان قانون تقدم علت بر معلول است. طبق این قانون اگر q نتیجه و پیامد pو به عبارتی معلول آن باشد، در زمانی متأخر بر p محقق میشود و نه پیش از آن.30 و اگر q از ضرورت و اجتنابناپذیری برخوردار است این ضرورت از وجود p و به دنبال ضروری بودن آن ناشی خواهد شد و نه قبل از آن.
با توجه به این نکته اکانر در جهت حفظ اعتبار و عمومیت صدق ، قیدی را برای گزارههایی که در موقعیت q در قاعدۀ قرار میگیرند، وضع میکند، از این قرار که «این گزاره در زمانی بعد از زمانی که گزارۀ p صادق است، صادق باشد». ما این قاعدۀ اصلاح شده را مینامیم. همان
ساختار را دارد و از همان عملگر N در هر دو مقدمه استفاده میکند، اما برای گریز از مثالهای نقض مقید است به تصریح بر اینکه «قاعده در مورد هر p و qای معتبر است که q پس از p صادق باشد». (O' connor, 1993, 209)
1.11. پاسخ ژینت به مثالهای نقض
ژینتنیز به طریقی به بازسازی اصل انتقال پرداخته و صورتی ترمیم شده از آن ارائه میکند. او با تکیه بر «اصل ثبات گذشته» بحث را پیش برده و از این نمادها استفاده میکند:
Os t P: برای فاعل s ممکن است که در زمان t، مورد P را محقق کند.
at: گزارههای صادقی که در زمان t و یا بعد از زمانt اتفاق افتادهاند.
bt:گزارههای صادقی که پیش از زمان t اتفاق افتادهاند.
حال با توجه به این نمادها به ازاء هرs, t, bt, at که در نظر بگیریم، اصل انتقال از این قرار است:
[Nst bt& Nst (bt ⊃at)] ˫ Nstat
«Nstb» در اینجا بیان نمادینی است برای اشاره به اصل ثبات گذشته که با رمزگشایی از معنایش این عطفیه را خواهیم داشت: «گزارۀ b صادق است و این در توان و قوۀ S نیست که در زمان t، b را تبدیل به ~b کند». حال با توجه به نمادهای بالا طرف دوم این عطفیه یعنی «این در توان و قوۀ S نیست که در زمان t، b را تبدیل به ~b کند» را میتوانیم در این قالب بیاوریم: «~Ost ~b».
ژینت با فرض اینکه bt و at فقط مشتمل بر واقعیات و حقایق باشد؛ به جای عملگر «Nstb» برای بیان اجتنابناپذیری گذشته از «~Ost ~b» استفاده میکند و به این صورت از اصل انتقال میرسد:
[ ~Ost ~ b& ~Ost (bt& ~at) ]˫ ~Ost~ at
سپس با عکس کردن31گزارۀ فوق به ازاء هر s, t , bt , at ای که در نظر گرفته شود؛ به این صورت میرسد:
Ost ~at ⊃[Ost (bt &~at) Ost ~bt ]
این عبارت عکس شدۀ ما در یک بیان غیرنمادین از این قرار است که «تنها در صورتی برای s ممکن است که در زمان t گزارۀ در واقع صادق at (آنچه در زمان t و بعد آن اتفاق میافتد) را کاذب کرده و تبدیل بهat کند که در مورد گزارۀ bt (آنچه پیش از زمان t اتفاق افتاده است) یکی از این دو حالت تحقق یابد: (الف) برای فاعل s ممکن باشد که در زمان t این حالت را محقق کند که bt صادق باشد و at کاذب. و یا (ب) برای s ممکن باشد که در زمان t موجب کذب bt باشد.(ibid, 214-215)
اما با توجه به اصل ثبات گذشته حالت دوم در انفصالی بالا (ب) قابل تحقق نیست. حالت اول (الف) نیز در واقع صورتی بسط یافته از همان چیزی است که اکانر در مقام دفاع از آورد. این حالت در واقع به آینده نظر دارد و اینکه فاعل بتواند با توجه به آنچه که تا کنون محقق و ثابت شده است، بر آنچه در آینده خواهد آمد؛ تأثیرگذار باشد. اما هیچ یک از مثالهای نقض همانطورکه پیش از این نیز گفتیم به این صورت نبوده و همه در واقع ناظر به گذشتهاند و نه آینده.
1.12. نتیجهگیری
اصل انتقال ضرورت () از جایگاهی ویژه در باور به ناسازگاری ارادۀ آزاد با تعیّن علّی برخوردار است. چرا که تمامی استدلاهای ناسازگارباوران بر مدعایشان به نوعی به استدلال پیامد بازمیگردد و استدلال پیامد بر مبنای اعتبار اصل انتقال ضرورت، بنا شده است.
ضرورتی که به انتقال آن در نظر داریم و با عملگرN نشان داده میشود، ضرورت فیزیکی است. لذا به نظر میرسد که معنای کامل عملگرN pاز این قرار است: « p صادق است و هیچ فاعلی در هیچ زمانی نمیتواند در جهان بالفعلpرا به pتبدیل کند» هر چند که ممکن است فاعل از این توانایی برخوردار باشد که در جهانهای ممکن دیگر آن را به pتبدیل کند و یا به عبارت دیگر تبدیل آن بهPمنطقاً ممکن بوده و مستلزم هیچ تناقضی نباشد.
علیرغم تمام هجمههایی که به آن شد، اگر مقید به این قید شود که قاعده در مورد هر p و q ای معتبر است که q پس از p صادق باشد؛ همچنان پاسخگو خواهد بود و از طریق ابطال آن نمیتوان به استدلال پیامد و ناسازگار باوری خدشهای وارد کرد.
1.13. پینوشتها
1. consequent argument
2. the transfer of necessity
3. determinism
4. the state of the entire physical world at an instant
5. the laws of nature
6. fixity of the past
7. fixity of the laws
7. این گزاره، گزارة مرکبی است که از عطف تعداد بسیار زیادی از گزارههای بسیط تشکیل یافته است.
8. modal operator
9. unavoidability
10. logical necessity
11. avoidability
12. Inwagen
13. O' Connor
14. Ginet
15. physical necessity
16. impossibility
17. closure Principle
18. prefixed premises
19. modal law
20. Mc Kay
21. Johnson
22. principle of agglomeration
23. Slote
24. Np, £ (p⊃q) ˫ Nq
25. Widerker
26. undetermined
27. Zagzebski
28. power necessity
29. causal necessity
30. شایان ذکر است که نزد فیلسوفان مسلمان علت تامّه بر معلول خود به تقدم علّی مقدم است، ولی از جهت زمانی با آن مقارن است. به دیگر سخن، ممکن نیست معلول از جهت زمانی پس از علت تامه محقق شود، بلکه ضرورتاً تحقق این همزمان است. اما در نزد بسیاری از فیلسوفان غربی تقدم علت بر معلول نوعی تقدم زمانی است.
31. contraposition