زهرا زرگر؛ ابراهیم آزادگان؛ لطف الله نبوی
چکیده
ناسازگاری طبیعتگرایی روششناختی با باورهای دینی همواره دستاویزی برای مخالفت دینداران با این تز روششناختی بوده است. با این حال برخی فلاسفه معتقدند اتفاقاً این باورهای دینی هستند که ما را به سمت طبیعتگرایی روششناختی هدایت میکنند. ایشان از موضعی دینباورانه به دفاع از طبیعتگرایی روششناختی برخاستهاند و با انگیزههای ...
بیشتر
ناسازگاری طبیعتگرایی روششناختی با باورهای دینی همواره دستاویزی برای مخالفت دینداران با این تز روششناختی بوده است. با این حال برخی فلاسفه معتقدند اتفاقاً این باورهای دینی هستند که ما را به سمت طبیعتگرایی روششناختی هدایت میکنند. ایشان از موضعی دینباورانه به دفاع از طبیعتگرایی روششناختی برخاستهاند و با انگیزههای الهیاتی، به نفع طبیعتگرایی روششناختی استدلال کردهاند. در مقالۀ حاضر دو دسته شاخص از این استدلالها را تشریح و نقد میکنیم. دستۀ اول استدلالهای است که بر اشکالات مرتبط با مسئله فعل مستقیم الهی متمرکز شدهاند و کنار گذاشتن طبیعتگرایی روششناختی را منتهی به الهیات خدای رخنهپوش میدانند که به لحاظ دینی موضعی قابل قبول نیست. هدف دستۀ دیگر استدلالها آن است که نشان دهند محدودیتهای روش علمی مانعی برای توصیف هویات فراطبیعی در علم است، زیرا این هویات، متعالیتر از قوانین طبیعی هستند. پس از تشریح استدلالهای الهیاتی مدافع طبیعتگرایی روششناختی، با آشکارکردن نقاط ضعف استدلالها ناکارآمدی آنها نشان داده میشود.
امیر صمصامی؛ جهانگیر مسعودی
چکیده
سوبژکتیویسم به مثابۀ یک طرح معرفتشناختی، از مؤلفات بنیادین تفکر مدرن شناخته میشود. این طرح با کوژیتوی دکارتی و تلقی انسان به عنوان «جوهر اندیشنده» پایهگذاری شد و با فلسفة استعلایی کانت و اعطای نقش خودبنیادی به بشر در عمل شناخت اهمیتی بیمانند در معارف بشری دوران جدید یافت. اما با آغاز قرن بیستم و تغییرات پارادایمیکی که ...
بیشتر
سوبژکتیویسم به مثابۀ یک طرح معرفتشناختی، از مؤلفات بنیادین تفکر مدرن شناخته میشود. این طرح با کوژیتوی دکارتی و تلقی انسان به عنوان «جوهر اندیشنده» پایهگذاری شد و با فلسفة استعلایی کانت و اعطای نقش خودبنیادی به بشر در عمل شناخت اهمیتی بیمانند در معارف بشری دوران جدید یافت. اما با آغاز قرن بیستم و تغییرات پارادایمیکی که در فلسفه رخ داد، اندیشههایی پدیدار شد که طرح سوبژکتیویسم، این بنیاد مستحکم تفکر مدرن را با چالشهای جدی مواجه کرد. در این میان، ویتگنشتاین یکی از فیلسوفانی است که در فلسفة خود بیشترین کوششها را در جهت گذار از این طرح به انجام رسانده است. این نوشتار میکوشد ضمن نسبتسنجی فلسفة متقدم و متأخر ویتگنشتاین با سوبژکتیویسم مدرن، نشان دهد که کوششهای ویتگنشتاین در هر دوره، تا چه حد در گذار از طرح سوبژکتیویسم کامیاب بوده است. بر همین اساس، بخش نخست مقاله با خوانش استعلایی از رسالۀ منطقی- فلسفی نشان خواهد داد که ویتگنشتاین در عین تلاش برای کنار گذاشتن طرح سوبژکتیویسم همچنان پایبند روش سوبژکتیویستی، کانت است و بخش دوم نیز ضمن اشاره به روش بدیع ویتگنشتاین در پرداختن به مسائل فلسفی، چگونگی گذار از سوبژکتیویسم را در اندیشه متأخر او واکاوی خواهد کرد.
احمد عبادی؛ محمد امدادی ماسوله
چکیده
در این نوشتار با مرور مؤلفههای اصلی فلسفۀ تامس کوهن خواهیم دید که او منتقد تمایز میان مقام گردآوری/داوری در روششناسیِ علم است. دلایل کوهن عبارتند از: 1. موافقان صرفاً به تبیین جایگاه تمایز گردآوری/داوری در بستر آموزشی آن پرداختهاند که بر اساس آن تنها شواهد در جهت داوری یک فرضیۀ مؤثر تلقی میشوند. و در دیگر زمینههای مهمِ داوری ...
بیشتر
در این نوشتار با مرور مؤلفههای اصلی فلسفۀ تامس کوهن خواهیم دید که او منتقد تمایز میان مقام گردآوری/داوری در روششناسیِ علم است. دلایل کوهن عبارتند از: 1. موافقان صرفاً به تبیین جایگاه تمایز گردآوری/داوری در بستر آموزشی آن پرداختهاند که بر اساس آن تنها شواهد در جهت داوری یک فرضیۀ مؤثر تلقی میشوند. و در دیگر زمینههای مهمِ داوری مورد غفلت قرار میگیرد. 2. تمایز دو مقام مبتنی بر نگاه سادهانگارانه به روند تولید علم است که صرفاً به بیان نقاط قوت و نه ضعف نظریهها میپردازد. 3. هیچگونه تعیینکنندگیِ تجربی در مقام داوری وجود ندارد. 4. در فرآیند تولید علم، جنبههای توصیفی و تجویزی فرضیهها انفکاکناپذیر و درهمتنیدهاند. 5. برخلاف موافقان این تمایز، واژگان ساختاریافته در مقام داوری، دارای پیامدهای ثابت و قطعی نیست بلکه، تحت تأثیر اصول پیشینِ نسبیتشدۀ کانتی، همواره دچار تغییر، تعدیل و اصلاح قرار میگیرند. کوهن پس از بیان این اِشکالات، از سوی موافقان تمایز گردآوری/داوری از چند جهت مورد نقد قرار گرفت: 1. اخذ تعمدی سبک مبهمنویسی در آثارش. 2. کاربست رویکرد دُورگونه در ارائۀ فهرستی از معیارهای معرفتی-واقعگرایانه و بازگشت دوباره به معیارهای غیرمعرفتی. 3. خلط میان «مقام تصمیم» و «مقام داوری» و توجه به «علت» بهجای «دلیل». او برای فرار از این نقدها به دو نکته اشاره میکند: نخست، فهم نادرست دیدگاههایش توسط این موافقان. دوم، ارائۀ معیارهایی در جهت حفظ عینیت علم متفاوت با موافقان این تمایز.
هدف این نوشتار، تحلیل، تکمیل و نقد اندیشههای کوهن دربارهی تمایز گردآوری/داوری است.
فلسفه
مریم طهماسبی؛ سید عباس ذهبی؛ احمد بهشتی؛ بابک عباسی
چکیده
چگونگی رؤیت شیء و رخ دادن خطاهای حسی از پرسشهای پیشرو در هر نظام معرفتی ازجمله در معرفتشناسی طوسی است. اهمیت این مسئله به این دلیل است که حواس و دادههایشان آغازگر فرایند تحقق یافتن معرفتی یقینی نسبت به اشیاء هستند. در این مقاله سعی میشود در بخش اول، دیدگاه خواجهنصیرالدین طوسی دربارۀ نحوۀ ابصار بررسی گردد؛ سپس در بخش دوم با ...
بیشتر
چگونگی رؤیت شیء و رخ دادن خطاهای حسی از پرسشهای پیشرو در هر نظام معرفتی ازجمله در معرفتشناسی طوسی است. اهمیت این مسئله به این دلیل است که حواس و دادههایشان آغازگر فرایند تحقق یافتن معرفتی یقینی نسبت به اشیاء هستند. در این مقاله سعی میشود در بخش اول، دیدگاه خواجهنصیرالدین طوسی دربارۀ نحوۀ ابصار بررسی گردد؛ سپس در بخش دوم با تمایز نهادن میان احساس و ادراک حسی و بررسی قوای ادراکی چگونگی و محل وقوع خطا ازنظر وی تبیین گردد. بنابر یافتههای تحقیق در بخش اول، طوسی را باید از فیلسوفان معتقد به خروج شعاع دانست اما نه خروج به معنای رایج آن. بر همین اساس خطای حسی نیز از منظر او معنا ندارد. لکن این به معنی نفی خطاهای ادراکی نیست. در بخش دوم، این نظر طوسی با لحاظ دو رویکرد سلبی و ایجابی بررسی میشود. او در نگاه سلبی معتقد است خطا در مرحلۀ احساس بصری، رخ نمیدهد و بنابراین محسوس به معنای دادههای حس که از طریق اندامهای حسی حاصل میشود عاری از خطا است؛ زیرا ابصار بهواسطۀ خروج شعاع محقق میشود. در رویکرد ایجابی نظر وی این است خطا به ادراک حسی و داوری عقل بازمیگردد و تحت تأثیر قوۀ خیال رخ میدهد. به تعبیر دیگر منشأ وقوع خطا، در تطبیق دادن محسوس با واقعیت خارجی است که این امر در حیطۀ فعل عقل است. بدین ترتیب گرچه عقل در معرض لغزش و خطا است اما این مسئله به معنایبیاعتباری معرفت نخواهد بود.
ادیشنا افولیان
چکیده
این مقاله تلاشی است در جهت فهم دقیق کاربرد مفهوم پستمدرنیسم در فلسفة آفریقا، و به تحلیل مشکلات پسااستعماری آفریقا میپردازد. ضرورت پرداختن به این مسئله پیامد افزایش حجم ادبیات مربوط به تفسیر پستمدرنیسم در مطالعات آفریقاست. کسانی که من آنها را «خردهگیر» مینامم دربارة مفهوم پستمدرنیسم در قارهای که با مشکلات مدرنیته دست و پنجه ...
بیشتر
این مقاله تلاشی است در جهت فهم دقیق کاربرد مفهوم پستمدرنیسم در فلسفة آفریقا، و به تحلیل مشکلات پسااستعماری آفریقا میپردازد. ضرورت پرداختن به این مسئله پیامد افزایش حجم ادبیات مربوط به تفسیر پستمدرنیسم در مطالعات آفریقاست. کسانی که من آنها را «خردهگیر» مینامم دربارة مفهوم پستمدرنیسم در قارهای که با مشکلات مدرنیته دست و پنجه نرم میکند ابهاماتی دارند. از این رو آفریقا نمیتواند پیش از مدرن شدن، پستمدرن شود. به زعم «مدافعان» ضرورت مطرح ساختن نظریه پستمدرن در آفریقا، پستمدرنیسم راه گریزی از بنبست بومیگرایی عقلانی فراهم میکند؛ این بومیگرایی مانع از آن شد که آفریقا از فضای باز فکری جهان بهرهمند شود. این مقاله استدلال میکند که منشأ این تفاسیر چیزی است که من آن را توقعات از کمینههای پستمدرن میخوانم. به نظرم امتیاز این راهبرد آن است که به فلاسفة آفریقا فرصت میدهد در ورای انتقاد صرف از اروپامحوری، با مسئلة دوبعدی هویت آفریقا و تحول آفریقا مواجه گردند.
امین شاهوردی
چکیده
در این مقاله، چگونگی شکلگیری نظریۀ دلالت و تأثیرپذیری اندیشمندان مسلمان در طرح و گسترش این مبحث مورد بررسی قرار میگیرد. برای این منظور، به آموزههای سه مکتب مهم یونانیای اشاره میشود که به بررسی و تحلیل نشانهها پرداخته و آموزههایشان در نویسندگان دورههای بعد مؤثر واقع شدند: نخست ارسطو بود که در ابتدای العباره و انتهای دفتر ...
بیشتر
در این مقاله، چگونگی شکلگیری نظریۀ دلالت و تأثیرپذیری اندیشمندان مسلمان در طرح و گسترش این مبحث مورد بررسی قرار میگیرد. برای این منظور، به آموزههای سه مکتب مهم یونانیای اشاره میشود که به بررسی و تحلیل نشانهها پرداخته و آموزههایشان در نویسندگان دورههای بعد مؤثر واقع شدند: نخست ارسطو بود که در ابتدای العباره و انتهای دفتر دومِ تحلیل پیشین به بررسی نشانهها پرداخت؛ دودیگر پزشکان که نشانهها را ذیل دو دستۀ اصلی تقسیم میکردند و سدیگر رواقیان که نشانهها را به مثابۀ مدخل بحث از استدلالها مورد بررسی قرار میدادند. در دورۀ اسلامی، ابنسینا نخستین منطقدانی است که با تقسیمبندی انواع دلالت لفظی وضعی به بررسی دقیق دلالت روی میآورد و آموزههای وی که اغلب توسط دیگر منطقدانان تکرار میشود، عمدتاً با توجه به گفتارهای ارسطو در ابتدای کتاب العباره شکل میگیرد؛ پس از ابنسینا، همگام با تصریح به دلالتهای لفظی طبعی در آثار خونجی و دیگر منطقدانان به پیروی از فخرالدّین رازی، دلالتهای لفظی عقلی نیز در آثار ارموی، علامه حلی و قطبالدین شیرازی مورد اشاره میگیرند و قطبالدین رازی با بحث از دلالتهای غیرلفظی دامنۀ نظریه دلالت را گسترش داده و تعریف جدیدی از «دلالت» ارائه میکند؛ این تعریف جدید از دلالت و توجه به دلالتهای غیرلفظی را میتوان ناشی از مباحث ارسطو در دفتر دوم تحلیل پیشین و همچنین آموزههای رواقیان و پزشکان دورۀ باستان دانست که احتمالاً از دو طریق، یعنی آثار متکلمان و شارحان منطق ارسطو بر منطقدانان دورههای بعد مؤثر واقع شدهاند.
مسعود صادقی
چکیده
مشارکت در امور خیریه از مکانیزمهای اخلاقی برای رفع فقر اقتصادی است و بحث فیلسوفانه در باب آن از دهه هفتاد میلادی۱۹۷۰م بالا گرفته است. در این مقاله، دو استدلال فلسفی مهم از سینگر و اسپوِرل پیرامون وظیفه یا فراتر از وظیفه بودن و چرایی و چگونگی مشارکت در امور خیریه صورتبندی و واکاوی شده و با روشی تحلیلی، نهایتا از منظر نویسنده نکاتی ...
بیشتر
مشارکت در امور خیریه از مکانیزمهای اخلاقی برای رفع فقر اقتصادی است و بحث فیلسوفانه در باب آن از دهه هفتاد میلادی۱۹۷۰م بالا گرفته است. در این مقاله، دو استدلال فلسفی مهم از سینگر و اسپوِرل پیرامون وظیفه یا فراتر از وظیفه بودن و چرایی و چگونگی مشارکت در امور خیریه صورتبندی و واکاوی شده و با روشی تحلیلی، نهایتا از منظر نویسنده نکاتی در تحلیل، نقد و تکمیل آنها بیان شده است. سینگر معتقد است افرادِ دارا اخلاقا ملزم هستند داشتههای خود را به نیازمندان بدهند مگر آنکه این کمک مستلزم محرومیت از چیزهایی باشد که اخلاقا قابل مقایسه با همان نیاز و مشکل نیازمندان باشد. اسپوِرل در کنار همه نقدها مشخصا این شرط را شاق و سختگیرانه میداند و بجای آن معتقد است افراد دارا اخلاقا ملزم هستند داشتههای خود را به نیازمندان بدهند اما پس از آنکه ضروریات زندگی خویش را تامین کرده باشند. در باب تعریف ضروریات زندگی نیز میان سینگر و اسپوِرل اختلاف نظر جدی وجود دارد و اسپوِرل تعریفی موسع از آن به دست میدهد که ارزشهای هنری، فکری و اجتماعی را نیز در بربگیرد. همچنین سینگر منبع تامین صدقه و خیریه را مشخص نمیکند اما اسپوِرل با تفکیک درآمد مازاد از ثروت مازاد بر این باور است که ما صرفا وظیفه داریم که درآمد مازاد خویش را به نیازمندان بدهیم. بر مبنای یافتههای مقاله، فقدان اولویتبندی نیازمندان و عدم تفکیک آن از اولویتبندی نیازها تا حدی در هر دو دیدگاه بالاخص دیدگاه سینگر مشهود است.
سمیه رفیقی؛ ذوالفقار همتی
چکیده
بی تردید مسأله انسان و شناخت ماهیت او از دغدغههای اصلی کانت محسوب میشود. این دغدغه، پیش از آنکه کانت نگارش فلسفه انتقادی خود را شروع کند، او را به تحقیق در موضوعات مرتبط با ماهیت انسان سوق داد و سرانجام باعث شد تا او انسانشناسی را پاسخگوی سوالات اصلی فلسفه در نظر بگیرد. کانت میان دو نوع پژوهش در باب ماهیت انسان ...
بیشتر
بی تردید مسأله انسان و شناخت ماهیت او از دغدغههای اصلی کانت محسوب میشود. این دغدغه، پیش از آنکه کانت نگارش فلسفه انتقادی خود را شروع کند، او را به تحقیق در موضوعات مرتبط با ماهیت انسان سوق داد و سرانجام باعث شد تا او انسانشناسی را پاسخگوی سوالات اصلی فلسفه در نظر بگیرد. کانت میان دو نوع پژوهش در باب ماهیت انسان تمایز قائل میشود: پژوهش پراگماتیکی که در «انسانشناسی از منظر پراگماتیکی » خود درباره آن صحبت میکند و پژوهش استعلایی که با عنوان «انسانشناسی استعلایی» از آن یاد میکند؛ اصطلاحی که آن را در هیچ کدام از آثار خود توضیح نداده است. اما منظور کانت از این اصطلاح چیست و ذیل این مفهوم درباره انسان چه میگوید؟ در این مقاله درصدد هستیم تا با بررسی دو وجه این اصطلاح، یعنی انسانشناسی و استعلایی، نه تنها منظور کانت از این اصطلاح را تبیین کنیم، بلکه تعریفی که از این طریق، از انسان به دست میآید، روشن نماییم. این مطالعه نشان میدهد که کانت در ذیل انسانشناسی استعلایی با استفاده از پژوهش استعلایی، قوای ذهنی انسان را به نحو پیشینی بررسی کرده و میکوشد تا او را از درون بشناسد. بر این اساس، از منظر او اولاً، انسان چیزی جز مبدأ قوانین طبیعت نیست و آنچه میتواند بشناسد، قوانین بنیادین طبیعت است. ثانیاً، آنچه باید انجام دهد، تبعیت از قانون اخلاق است که توسط عقل خودش بر او تحمیل میشود و در نهایت آنچه میتواند بدان امید داشته باشد جز این نیست که میتواند از طریق قانون اخلاقی اهداف خود را در جهان طبیعی تحقق بخشد و آن را به جهان اخلاقی تبدیل کند.
هاشم مروارید
لوییس پازمان
رضا اکبریان
کوستاس کوکوزلیس
زهرا مصطفوی خمامی
علیرضا صیاد منصور؛ سید عباس ذهبی
دوره 11، شماره 42 ، تیر 1394، ، صفحه 23-42
چکیده
افلاطون و ابنسینا را میتوان اندیشمندانی دانست که در دو سنّت یونانی و اسلامی برای نخستینبار رویکردی فلسفی از عشق ارائه کردهاند و پای عشق را به مسائل فلسفی گشودهاند و رسالههایی در «عشقشناسی» نوشتهاند که سرآغاز یک رویکرد فلسفی نوین شد. ابنسینا بیآنکه از رسالة «ضیافت» افلاطون مطّلع باشد، در «رسالةالعشق» ...
بیشتر
افلاطون و ابنسینا را میتوان اندیشمندانی دانست که در دو سنّت یونانی و اسلامی برای نخستینبار رویکردی فلسفی از عشق ارائه کردهاند و پای عشق را به مسائل فلسفی گشودهاند و رسالههایی در «عشقشناسی» نوشتهاند که سرآغاز یک رویکرد فلسفی نوین شد. ابنسینا بیآنکه از رسالة «ضیافت» افلاطون مطّلع باشد، در «رسالةالعشق» خود مباحثی را مطرح کرد که شباهت بسیاری با آموزههای افلاطون دارد، هرچند تفاوتهای بسیار این دو رساله را نیز نباید فراموش کرد. اشتراک این دو حکیم عمدتاً در مباحث وجودشناسی عشق و اختلاف آنان در معناشناسی و روششناسی بحث عشق است. جایگاه معرفت در عشق، پیوند عشق و نیاز و نیز غایت و مطلوب عشق در هر دو نظام به چشم میخورد. امّا مفهومسازیهای این دو از عشق و روش تدوین بحث، کاملاً متفاوت است. بازخوانی محتوایی این دو رساله در یک رویکرد تطبیقی، وجوه پنهان عشقشناسی را در دو سنّت فلسفی نمایان، و وجوه اشتراک و اختلاف دو رویکرد را ارائه خواهد کرد.
جواد طاهری؛ هدایت علوی تبار
چکیده
معنای عقلانی و تحلیلی بداء به عنوان یکی از مهمترین آموزههای شیعۀ امامیه (اثنیعشری) نه تنها بدعتآمیز نیست بلکه با عقل و شرع سازگار است. اهل تسنن در آثار روایی و الهیاتی خود، بداء را بدعت به شمار آورده و آنرا مردود دانستهاند. در مقابل، امامیه بر این باورند که اگر معنای حقیقی این اصطلاح روشن شود (که هدف این نوشتار هم همین است) آنگاه ...
بیشتر
معنای عقلانی و تحلیلی بداء به عنوان یکی از مهمترین آموزههای شیعۀ امامیه (اثنیعشری) نه تنها بدعتآمیز نیست بلکه با عقل و شرع سازگار است. اهل تسنن در آثار روایی و الهیاتی خود، بداء را بدعت به شمار آورده و آنرا مردود دانستهاند. در مقابل، امامیه بر این باورند که اگر معنای حقیقی این اصطلاح روشن شود (که هدف این نوشتار هم همین است) آنگاه همه مسلمانان منجمله اهل تسنن نیز آنرا خواهند پذیرفت. این مقاله به نحو اجمال آراء صاحبنظران مشهور سنی مذهب پیرامون بداء را بیان میکند و سپس با بهرهگیری از شیوۀ الهیات تحلیلی نظر متألهان شیعی را در باب این مفهوم به نحو مبسوط بیان خواهد داشت. موضوعات مهمی همچون معنای لغوی و اصطلاحی بداء، تفاوت بداء و نسخ، نسبت بداء با علم الهی، به مناسبت، مورد بحث قرار خواهند گرفت. نتیجه آنکه، بداء مفهومی است که با دو منبع مهم استنباط آموزههای اسلامی، یعنی عقل و نقل، هیچگونه منافاتی ندارد؛ از آنجا که این دو منبع در مذهب شیعه و سنی معتبر دانسته شدهاند در بحث حاضر به عنوان معیار ورود خواهند یافت
نادر محمد زاده
چکیده
در این پژوهش شهود در عرفان طریقة کبرویه با عرفان مذهب ارتدکس به صورت مقایسهای بررسی میشود. بیشتر عرفای هر دو طریق خدا را در قالب نور مشاهده کردهاند، اما گروهی از آنان خدا را در نماد سیاهی یا نور سیاه تجربه نمودهاند. آنان برای تنزیه خدا از هر گونه تشبیهی، حضور درکناپذیر او را در نماد نور سیاه بیان کردهاند؛ این نوری است که موجب ...
بیشتر
در این پژوهش شهود در عرفان طریقة کبرویه با عرفان مذهب ارتدکس به صورت مقایسهای بررسی میشود. بیشتر عرفای هر دو طریق خدا را در قالب نور مشاهده کردهاند، اما گروهی از آنان خدا را در نماد سیاهی یا نور سیاه تجربه نمودهاند. آنان برای تنزیه خدا از هر گونه تشبیهی، حضور درکناپذیر او را در نماد نور سیاه بیان کردهاند؛ این نوری است که موجب دیدن است، ولی خود از شدت ظهور و کمال قرب دیده نمیشود. در این مقاله به بررسی این موضوع پرداخته میشود که با اینکه هر دو طریقه در مفهوم شهود تشابه بسیار دارند، عرفای ارتدکس شهود خدا را شهود تثلیث و به ویژه شهود مسیح توصیف میکنند، اما عرفای کبرویه به دلیل تنزیه مطلق خدا هرگز از شهود خدا سخن نگفتهاند، بلکه شهود خود را محاضر و مظاهر خدا توصیف کردهاند.
علی پایا
چکیده
چارچوبهای مفهومی کنشگران بر نوع شناخت آنان از امور تأثیرگذار است. در خصوص پدیدار علم تجربی (اعم از علوم فیزیکی، زیستی، انسانی، و اجتماعی)، هر یک از دو رهیافت رئالیستی و ضد رئالیستی تصویر متفاوتی از معرفت علمی را ترویج میکنند. این دو گروه دربارۀ معیارهای معرفت مرتبه دوم و چارچوبهای مفهومی نظریههایی که میباید برای ارزیابی علم ...
بیشتر
چارچوبهای مفهومی کنشگران بر نوع شناخت آنان از امور تأثیرگذار است. در خصوص پدیدار علم تجربی (اعم از علوم فیزیکی، زیستی، انسانی، و اجتماعی)، هر یک از دو رهیافت رئالیستی و ضد رئالیستی تصویر متفاوتی از معرفت علمی را ترویج میکنند. این دو گروه دربارۀ معیارهای معرفت مرتبه دوم و چارچوبهای مفهومی نظریههایی که میباید برای ارزیابی علم مورد استفاده قرار گیرد، با یکدیگر اختلاف نظرهای اساسی دارند. شماری از رئالیستها که میتوان آنها را به اعتبار دعاویشان رئالیستهای متواضع یا حداقلی نامید، بر این نکته تأکید میورزند که هر نظریۀ معتبر دربارۀ علم تجربی میباید اولاً، شماری از اهداف بنیادی و اساسی را برای علم تجربی و فعالیت علمی تعریف کند. ثانیاً، مجموعهای از قواعد متدولوژیک را پیشنهاد دهد که به شیوهای مؤثر راه را برای رسیدن به اهداف تعریفشده هموار کند. و ثالثاً، استدلالهای معتبری ارائه دهد که روشن سازد اهداف تعریفشده و قواعد متدولوژیک پیشنهادی از بدیلهایی که در این زمینه عرضه شدهاند برترند. ضد رئالیستها مدعیاند که رویکرد آنان در قبال علم تجربی از رویکرد مورد نظر رئالیستها موفقتر است و تصویر دقیقتری از علم و فعالیت علمی ارائه میدهد. به اعتقاد شماری از ضد رئالیستها، هدف علم میباید عبارت باشد از دستیابی به کفایت و توانایی تجربی. این گروه تأکید میورزند که نقش اصلی نظریههای علمی، بر خلاف آنچه رئالیستها ادعا میکنند، دستیابی به معرفت دربارۀ امور زیرینبنیاد نیست بلکه نقش نظریههای علمی، سازماندهی و انتظام بخشیدن به دادههای تجربی و کسب معرفت در تراز پدیدارهای مشهود است. در داوری میان دو اردوگاه رقیبِ رئالیسم و ضد رئالیسم در علم میباید به سه پرسش اساسی توجه کرد: نخست، عالَم میباید چگونه باشد تا معرفت علمی نه تنها امکانپذیر گردد که از بالاترین شانس پیشرفت برخوردار شود؟ دوم، هدف و ساختار علم چگونه باید باشد تا آن را به فعالیتی موفق بدل سازد، یعنی معرفت مربوط به پدیدارها و امور زیرین را در اختیار آدمی قرار دهد؟ و سوم، متدولوژی چگونه باید باشد تا شانس موفقیت علم را به حداکثر برساند؟ در مقالۀ حاضر با بهرهگیری از آراء شماری از فیلسوفان علم و محققانی که به جنبههای اجتماعی علم توجه داشتهاند، کوشش خواهد شد تا پاسخهایی خرسندکننده برای پرسشهای فوق ارائه شود. نکتۀ اصلی مورد تأکید در استدلالهای مقاله آن خواهد بود که نوعی رهیافت رئالیستی، که عقلگراییِ نقّاد را با تجربهگراییِ هدفمند ترکیب میکند نهتنها به دانشمندان و افراد عادی در درک بهتر علم کمک میکند بلکه برنامۀ تحقیقاتی قدرتمندی برای پیشبرد بهینۀ علم نیز در اختیار محققان قرار میدهد.
عین الله خادمی؛ علیرضا عربی
چکیده
بحار الانوار مهمترین و مفصلترین تألیف علامه مجلسی و از مهمترین و گستردهترین جوامع حدیثی شیعه است. تعلیقات علامه طباطبایی که نمایندة تفکر فلسفی حکمت متعالیه در دورة معاصر است، بهطور عمده مشتمل بر نقد دیدگاههای علامه مجلسی است. بررسی تحقیقی و تفصیلیتر این تعلیقهها، ضمن آنکه تلاشی در جهت تقویت و احیای سنت تعلیقهنویسی ...
بیشتر
بحار الانوار مهمترین و مفصلترین تألیف علامه مجلسی و از مهمترین و گستردهترین جوامع حدیثی شیعه است. تعلیقات علامه طباطبایی که نمایندة تفکر فلسفی حکمت متعالیه در دورة معاصر است، بهطور عمده مشتمل بر نقد دیدگاههای علامه مجلسی است. بررسی تحقیقی و تفصیلیتر این تعلیقهها، ضمن آنکه تلاشی در جهت تقویت و احیای سنت تعلیقهنویسی و نگاه انتقادی به میراث گذشته محسوب میشود، میتواند گامی مؤثر در شناسایی تفاوت رویکردها و منظومة فکری این دو اندیشمند دینی تأثیرگذار و توجه به نقاط اشتراک و افتراق آنها بهحساب آید. این مقاله صرفاً عهدهدار تبیین، تشریح، تحلیل، نقد و بررسی دو تعلیقه از تعلیقات علامه طباطبایی که چالشبرانگیزتر بوده است، میباشد. تذکر این نکته ضروری است که از آنجا که دیدگاههای علامه مجلسی مورد نقد واقع شده بود، حجم قابل توجهی به بررسی و تبیین آرای ایشان اختصاص یافته است. در این پژوهش، تلاش شده تا تعاریف علامه مجلسی از معانی گوناگون عقل با دو محک لغت و مصطلح اهل بحث در سه مکتب اصلی فلسفی سنجیده شود و علل بدگمانی او به فیلسوفان و آرای فلسفی شناسایی گردد؛ همچنین روش فهم دین و مواجهة او با متون دینی و سرانجام، دغدغههای او در بحث عقول مجرده مورد بررسی قرارگرفته و انتقادات، مدعیات و دلایل علامه طباطبایی در این موارد ارزیابی گردیده است تا نشان داده شود این اظهارنظرها و موضعگیریها تا چه اندازه مقرون به صواب بودهاند.
قاسم کوچنانی
سید علی کلانتری
چکیده
بنا بر تزِ هنجارینگیِ باور، رابطهای هنجارین میان باور و محتوای آن وجود دارد. رابطۀ هنجارینِ مذکور را معمولاً توسط هنجاری که در ادبیات فلسفی «هنجار باور» مینامند صورتبندی میکنند؛ به این صورت که «شخص باید به p باور داشته باشد اگر و فقط اگر p صادق باشد» (Shah, 2003, 2009). تمرکز ما در این مقاله، ناظر به موضوعی خاص راجع به تزِ هنجارینگی ...
بیشتر
بنا بر تزِ هنجارینگیِ باور، رابطهای هنجارین میان باور و محتوای آن وجود دارد. رابطۀ هنجارینِ مذکور را معمولاً توسط هنجاری که در ادبیات فلسفی «هنجار باور» مینامند صورتبندی میکنند؛ به این صورت که «شخص باید به p باور داشته باشد اگر و فقط اگر p صادق باشد» (Shah, 2003, 2009). تمرکز ما در این مقاله، ناظر به موضوعی خاص راجع به تزِ هنجارینگی باور به نامِ «استدلال هنجار غیر هدایتگر» بوده که توسط گلور ویکفورس (2009, 2010, 2013, 2015) صورتبندی شده است. گلور و ویکفورس با ارائۀ این استدلال ادعا کردهاند که هنجار باور فاقدِ نقش هدایت کنندگی برای فعل تولیدِ باور است، بر این اساس آنان نادرستیِ تز هنجارینگیِ باور را نتیجه گرفتهاند. هدف کلیدی ما در مقالۀ پیش رو، نقد مدعای آنها است. بدین منظور، پس از ارائۀ شرحی از تزِ هنجارینگی باور، دامنۀ افعالی را که بر اساسِ این تز توسط هنجار باور مقیّد میشود مشخص مینماییم. پس از نقد مدعای گلور و ویکفورس مقاله را با ارائۀ یک توضیح تحلیلی در مورد نحوۀ پیروی از هنجار باور مبتنی بر تز هنجارینگیِ باور به پایان خواهیم برد.
یحیی صولتی چشمه ماهی؛ حسین کلباسی اشتری
دوره 10، شماره 38 ، تیر 1393، ، صفحه 75-86
چکیده
«دهر» معّرب کلمۀ زمان و معادل روزگار است. اصطلاح دهریون در اواخر دورهی ساسانی، ازسوی اعراب مسلمان به پیروان آیین زروانیسم (Zorvanism)1 اطلاق شدهاست. این تفکر اعتقادی، کیشی انحرافی از دین زرتشتی بوده که با پیراستن عناصر اسطورهای و ماورائی، به مبدأیی مطلق به نام زُروان (Zorvan)2 قائل شدهاست. دراین دیدگاه وحدتانگار، زروان همان ...
بیشتر
«دهر» معّرب کلمۀ زمان و معادل روزگار است. اصطلاح دهریون در اواخر دورهی ساسانی، ازسوی اعراب مسلمان به پیروان آیین زروانیسم (Zorvanism)1 اطلاق شدهاست. این تفکر اعتقادی، کیشی انحرافی از دین زرتشتی بوده که با پیراستن عناصر اسطورهای و ماورائی، به مبدأیی مطلق به نام زُروان (Zorvan)2 قائل شدهاست. دراین دیدگاه وحدتانگار، زروان همان زمان مطلق و ازلی است که بهعنوان خالق همهی پدیدارهای عالم بهشمار میرود. برایناساس، تفکر دهریگری با نفی روز رستاخیز و سلب اختیار از انسان، تفکری جبرانگار و الحادی محسوب شده که از جهت طبیعتگرایی و انکار عوامل ماورایی، با تفکر مادّهباوری قابل مقایسه خواهد بود.
موسی دیباج
چکیده
در نظریه کانت مکان و زمان شرط و ممهد نسبت اشیا با یکدیگر (Verhaltnis) در مکان (و زمان) است، اما همچنین مکان (و زمان) با ما نسبت و رابطهای (Beziehung) دارد که غیر از نسبت و رابطه اول است. ما در این تحقیق بیان خواهیم کرد که چنانچه نسبت اشیاء با یکدیگر در مکان، نسبت و رابطهای صرفاً مکانی باشد، کانت باید به اصالت مکان پیش از نسبت مکان با ما و نیز اصالت ...
بیشتر
در نظریه کانت مکان و زمان شرط و ممهد نسبت اشیا با یکدیگر (Verhaltnis) در مکان (و زمان) است، اما همچنین مکان (و زمان) با ما نسبت و رابطهای (Beziehung) دارد که غیر از نسبت و رابطه اول است. ما در این تحقیق بیان خواهیم کرد که چنانچه نسبت اشیاء با یکدیگر در مکان، نسبت و رابطهای صرفاً مکانی باشد، کانت باید به اصالت مکان پیش از نسبت مکان با ما و نیز اصالت مفهوم مکان پیش از مفهوم زمان اقرار نماید. این تحقیق متضمن مطالعه متنی از نقد عقل محض کانت است که در تعقیب دیگر تحقیقات درباره مسئله جوهریت مکان – آنچنان که در عرشیه مکانیه و فریده مکانیه ظاهر شده است - میآید. مکان از طریق تجربه روابط پدیدارهای مکانی ظاهر نمیشود، بلکه بازنمایی مکان امکان تجربه مذکور را میسر میسازد و یقین ما به واقعیت مکان نسبتی با شناسایی تجربی ندارد و ما بی هیچ تجربهای پیشاپیش در مکان گرفتار هستیم. کانت باید مکان را مطلقاً بیرونی لحاظ کند، زیرا خود وی بیرون بودن اشیاء از من را به معنای مکانی آن بازگردانده است، بدین معنی که مکان غیر از آنچه که در صورت محض در دسترس فاهمه است، خود از جایی است که بالاصاله از من شناسا متمایز و جداست و اعتبار آن ورای اعتبار شناسایی و فاهمه ما از مکان است. اما برای کانت، مکان صرفاً شرط ظهور اشیائی است که در خارج بر ما ظاهر میگردد، گرچه نسبتی با تعینات مربوط به اشیاء فی نفسه ندارد. بدین ترتیب، میتوان پرسید که پس کجاست آن مکانی که مکان اشیاء فی نفسه است. ما هیچ دلیل ایجابیای از جانب کانت مبنی بر نفی مکان فی نفسه حامل اشیاء نداریم و این امر که مکان یکی از ویژگیهای شیء فی نفسه نیست، بدین معنی نیست که شیء فی نفسه در مکان نیست. به نظر ما عبارات کانت در مرز تصدیق مکان به مثابه جوهر است. چنانچه مکان همچون امر داده شده، پیشینی باشد، هیچگاه به ویژگی شیء فی نفسه تقلیل نمییابد و شیء فی نفسه به مثابه جوهر در مکان با جوهر مکان مواجهه و مناسبتی ندارد. اما چنانچه نپذیریم که مکان جایی است که اشیاء فی نفسه در آناند، پس این اشیاء فی نفسه در کجا هستند؟
مرتضی مردیها
چکیده
در میانة قرن شانزدهم، کتاب دربارة چرخش افلاک آسمانی کپرنیک منتشر شد و این حادثه به انقلاب کپرنیکی علم مشهور شد. این حرکت با چاپ کتابهای کپلر و گالیله در حوالی تغییر قرن ادامه یافت. بنا بر قول مشهور، در این انقلابِ روشی، جزء و کل یا استقراء و قیاس جای خود را عوض کردند. در علم قدیم، اعتبار اصلی از آن معدود گزارههای کلیای بود که انبوه ...
بیشتر
در میانة قرن شانزدهم، کتاب دربارة چرخش افلاک آسمانی کپرنیک منتشر شد و این حادثه به انقلاب کپرنیکی علم مشهور شد. این حرکت با چاپ کتابهای کپلر و گالیله در حوالی تغییر قرن ادامه یافت. بنا بر قول مشهور، در این انقلابِ روشی، جزء و کل یا استقراء و قیاس جای خود را عوض کردند. در علم قدیم، اعتبار اصلی از آن معدود گزارههای کلیای بود که انبوه گزارههای جزئی از آن کسب ارزش میکردند. این روش برعکس شد و در علم جدید، قوانین کلی و کلان معدود، اعتبار خود را از انبوه گزارههای جزئی و خاص میگرفتند. به عبارتی، اعتبار ذاتی از آن گزارههایِ خاص و جزئی (تجربی) بود و بالعرض به قوانین عام و کلی میرسید. متعاقب این انقلاب روشی در علم، تحولات بزرگی هم در فلسفة سیاسی رخ داد. فرضیة مقالة حاضر این است که این تحول در فلسفة سیاسی از تحول مذکور در فلسفة علم تأثیر پذیرفته است.
مهدی معین زاده؛ حمیدرضا آیت اللهی
چکیده
ماهیت فهم که دغدغة اصلی"گادامر" بود، لاجرم وی را بهسوی توجه فهم ویژه علومانسانی کرد. او هرچند در قول بهابتنای علومانسانی بر فهم همدلانة پدیدارها بهجای تبیین علی آنها (که معمول علومطبیعی است) پیرو "دیلتای" بود، اما برآن بود که دیلتای هنوز مسحور اسطورة روش است. درحالیکه خود، روش را به پرسش میکشید و حقیقت را الزاماً در چارچوب روش ...
بیشتر
ماهیت فهم که دغدغة اصلی"گادامر" بود، لاجرم وی را بهسوی توجه فهم ویژه علومانسانی کرد. او هرچند در قول بهابتنای علومانسانی بر فهم همدلانة پدیدارها بهجای تبیین علی آنها (که معمول علومطبیعی است) پیرو "دیلتای" بود، اما برآن بود که دیلتای هنوز مسحور اسطورة روش است. درحالیکه خود، روش را به پرسش میکشید و حقیقت را الزاماً در چارچوب روش جستجو نمیکرد. همین امر سبب گردید که مدعای دیلتائی: «هرمنوتیک بهمثابه شالوده علوم انسانی» در عین حفظ اعتبار کلی خود نزد گادامر، معنا و مدلولی یکسره متفاوت پیدا کند. زیبائیشناسی آن چیزی است که گادامر بهویژه با ارائة تأویلی نو از نقد سوم کانت (نقد حکم زیبائیشناسانه)، زیبائیشناسی را اصل راهنمای علوم انسانی قلمداد میکند.
مهدی خبازی کناری؛ صفا سبطی
چکیده
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی میشود که سوژه را در معرض تجربه قرار میدهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، ...
بیشتر
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی میشود که سوژه را در معرض تجربه قرار میدهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، با تمرکز بر بدن و مفهوم بدنمندی، نقاط اشتراک و نیز تفاوت رویکرد در اندیشۀ این فیلسوفان را تحلیل میکند. پژوهش پیش رو با تکیه بر نقطه نظرات فیلسوفان ذکر شده در صدد پاسخگویی به سوالات در هم تنیده ای است که همگی بدنمندیِ سوژه گره خورده اند. در این پژوهش درصدد دانستن این هستیم که سوژۀ بدنمند به چه نحوی خود، جهان و دیگری را درک میکند. به اختصار میتوان گفت: بدن، واسطه، وسیله و شیوه ای برای درک جهان نیست، بلکه بدنمندی وضعیت زیستن حیاتی ما در جهان و امکان زیستن اخلاقی ما با دیگری است. این مقاله با رویکرد پدیدار شناسانه، با شیوۀ توصیفی- تحلیلی با مقایسۀ نقادانه فیلسوفان، در پی پاسخ به پرسش های پژوهش است.