مهدی بهنیافر
چکیده
این مقاله به مجموعۀ اصول چهارگانۀ موسوم به اخلاق موقت دکارت و برخی لوازم معرفتی آن میپردازد. ضمن معرفی دو خوانش رقیب از این اصول که یکی جایگاه قابل اعتنایی برای این اصول قائل نیست و آن را جزء اساسی منظومۀ معرفتی دکارت نمیداند و دیگری این اصول را هم دائمی و هم همگانی میانگارد، تبیین مورد نظرمان را از قلمرو معرفتی و همینطور قلمرو ...
بیشتر
این مقاله به مجموعۀ اصول چهارگانۀ موسوم به اخلاق موقت دکارت و برخی لوازم معرفتی آن میپردازد. ضمن معرفی دو خوانش رقیب از این اصول که یکی جایگاه قابل اعتنایی برای این اصول قائل نیست و آن را جزء اساسی منظومۀ معرفتی دکارت نمیداند و دیگری این اصول را هم دائمی و هم همگانی میانگارد، تبیین مورد نظرمان را از قلمرو معرفتی و همینطور قلمرو انسانی این اصول بهدست دهیم. گام نخست، ارائۀ تقریری مختار از نسبت این اصول با دو عنصر کلیدی اندیشۀ دکارت؛ یعنی شک و روش است و بر پایۀ آن به مفهوم مقطعی یا موقت بودن این اصول پرداختهایم؛ مفهومی بدواً عادی با نتایج و الزاماتی نسبتاً متفاوت. برآنم که این منظومۀ موسوم به موقت، سرشتی معرفتی دارد نه زمانی؛ زمان هم تابع رخدادهای حوزۀ فاهمه است. همچنین در عین استدلال بر اینکه نمیتوان این اصول را همواره موقتی دانست نشاندادهام که ایدۀ برخی شارحان مبنی بر اینکه او این اصول را از ابتدا همیشگی و همگانی میخواسته، ایدهای شاذ و غیرقابل تحمیل به متن آثار دکارت است. نشان دادهام که این اصول در شرایط معرفتی مشخص و تشریحشدهای ممکن است حضوری دائمی در عرصۀ زیست اندیشمند پیدا کنند و در شرایطی هم ممکن است در دستگاه فکری او نقض و از این راه واجد حاکمیتی موقت شوند. از جمله نتایج جانبی جایگیری و تقریر مدلّل این اصول در بافت فکری دکارت، تبیین این نکته است که انتساب وصف غیرمدلّلی مانند محافظهکاری به این اصول، نسبت به اغراض مدلّل دکارت، نسبتی پسینی و کمتر قابلاعتناست.