فلسفه
مریم السادات طباطبایی دانا؛ امیر عباس علیزمانی؛ بابک عباسی
چکیده
ژان پل سارتر و مارتین بوبر هر دو به انسان، مسائل و اضطرابهای وجودی او توجه کرده و درباره آنها فلسفه ورزی نمودهاند. ازجملهی این مسائل، موضوع «دیگری» و «معنای زندگی» است. هدف پژوهش حاضر بررسی حضور «دیگری» و تأثیر آن در «معناداری» یا «بیمعنایی» زندگی ازنظر این دو متفکر است. آراء سارتر در جایگاه یک اندیشمند ...
بیشتر
ژان پل سارتر و مارتین بوبر هر دو به انسان، مسائل و اضطرابهای وجودی او توجه کرده و درباره آنها فلسفه ورزی نمودهاند. ازجملهی این مسائل، موضوع «دیگری» و «معنای زندگی» است. هدف پژوهش حاضر بررسی حضور «دیگری» و تأثیر آن در «معناداری» یا «بیمعنایی» زندگی ازنظر این دو متفکر است. آراء سارتر در جایگاه یک اندیشمند خداناباور درباره «دیگری» در دو رویکرد ظاهر میشود؛ ابتدا دیدگاه افراطی او نسبت به «دیگری» که به حدی بدبینانه است که او را جهنم مینامد و ارتباط «من» با «دیگری» را مبتنی بر «ستیز» میداند. زندگی در این نگاه پوچ و بیمعناست. سارتر در آراء متأخرش رویکردی اعتدالی پیدا میکند و معتقد است که باید به «جعل معنا» برای زندگی پرداخت و «دیگری» میتواند در این معنایابی نقش مؤثری داشته باشد. از طرفی، مارتین بوبر، اگزیستانسیالیستی الهی است که «دیگری» و «معنای زندگی» را در پیوندی عمیق با یکدیگر میبیند. در اندیشهی او دستیابی به ارتباط اصیل و در پی آن کشف «معنای زندگی» تنها وقتی ممکن است که «تو»یی وجود داشته باشد. البته «تو» مراتبی دارد و بلندمرتبهترین «تو»، «توی ابدی» است که در سایهی «فیض» او، «معنای زندگی» کشف میشود.