کاوه خورابه؛ احمد علی حیدری
چکیده
مسئلة شناخت یکی از مسائل مهمی است که فیسلوفان بر آن بودهاند تا با مواجهه به جهان واقعیت بیرون فرایند شناسایی و تعامل آن را با ذهن یا سوژة اندیشنده دریابند. در این فرایند آنچه مقدم بر شناخت است، مسئلة هستیشناختی واقعیت موجود است و تعامل سوژة اندیشنده با جهان بیرون. از آنجا که فیلسوفان میان شناخت و واقعیت فاصله انداخته و ذهن را ابزار ...
بیشتر
مسئلة شناخت یکی از مسائل مهمی است که فیسلوفان بر آن بودهاند تا با مواجهه به جهان واقعیت بیرون فرایند شناسایی و تعامل آن را با ذهن یا سوژة اندیشنده دریابند. در این فرایند آنچه مقدم بر شناخت است، مسئلة هستیشناختی واقعیت موجود است و تعامل سوژة اندیشنده با جهان بیرون. از آنجا که فیلسوفان میان شناخت و واقعیت فاصله انداخته و ذهن را ابزار و رسانهای به منظور دستیابی به حقیقت و واقعیت در نظر گرفتهاند، هگل ضمن انتقادات جدی بر این نگرشها بر آن بوده تا از شناخت به مثابة علم، به تعریفی نوین از آن دست یابد. از این رو، او را باید پیشگام طرح پدیدارشناسی در حوزة تفکرات فلسفی دانست. در پدیدارشناسی او پرسمان فرایند شناخت انسانی با کل تفکر فلسفی در طول تاریخ همسان انگاشته میشود.در این نوشتار، نویسندگان بر آن بودهاند تا نشان دهند هگل چگونه با رد دوپارهساختن واقعیت موجود از سوی کانت به دو حوزة پدیداری و ناپدیداری، امکانی را فراهم میسازد که فاهمه دوباره بتواند به وسعت و گسترش خود آگاه شده و با عزیمت از آگاهی از پدیدارهای جزئی بهسوی صور عالیتر هستی و در نهایت رویارویی با امر نامتناهی و مطلق دست یابد.
احسان کریمی ترشیزی؛ احمد علی حیدری
چکیده
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی ...
بیشتر
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر تعبیر میکند. ما در این نوشتار به نسبت میان پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر با انسانشناسی فلسفی پرداختهایم و کوشیدهایم نشان دهیم که برخلاف برخی اظهارات صریح این دو، این تعارض نه ذاتی است و نه مطلق. از این رو، میتوانیم از امکان یک انسانشناسی فلسفی بر پایهی پدیدارشناسی این دو سخن بگوییم. پیرنگ و مختصات کلی یک انسانشناسی پدیدارشناختی را بر وفق تحلیل اگزیستنسیال دازاین بدست دادهایم، و نشان دادهایم که انسانشناسی پدیدارشناختی از جهت اسلوب و الگو با انسانشناسی سنتی از اساس متفاوت است.
سید رحمان مرتضوی؛ امیر نصری
چکیده
کربن در طرح عام تطبیقی خود، جایگاهی ویژه برای فلسفۀ تطبیقی هنر قائل است؛ فلسفۀ تطبیقی هنر با نشان دادن مشترکات انضمامیتر فرهنگهای دینی، امکان برابر نهی آنها و کشف تناظرات موجود را سهلتر میکند؛ این رویکرد با روش «تأویل باطنی» یا پدیدارشناسی (البته پدیدارشناسی به معنایی کربن مراد میکند) میسر خواهد بود؛ این تأویل باطنی ...
بیشتر
کربن در طرح عام تطبیقی خود، جایگاهی ویژه برای فلسفۀ تطبیقی هنر قائل است؛ فلسفۀ تطبیقی هنر با نشان دادن مشترکات انضمامیتر فرهنگهای دینی، امکان برابر نهی آنها و کشف تناظرات موجود را سهلتر میکند؛ این رویکرد با روش «تأویل باطنی» یا پدیدارشناسی (البته پدیدارشناسی به معنایی کربن مراد میکند) میسر خواهد بود؛ این تأویل باطنی مبتنی بر دریافت خاصی از زمان و حقیقت است که فهم به معنای واقعی کلمه که چیزی جز «وعی» نخواهد بود را ممکن میسازند. به رأی کربن ما با این تأویل باطنی میتوانیم بدون درافتادن به دام تناقضگویی، قرابتهای موجود میان اجزاء یک اثر هنری در گوشهای از عالم را با ساختارهای مشابهی که در مکانهای دیگر یافتنی هستند، مقایسه کنیم و تطبیق دهیم؛ کاری که در صورت توفیق مهیا کننده زمینههای گفتگو در دیگر عرصهها نیز خواهد بود. تلاش ما بر این بوده است تا با بررسی این تلاش تطبیقی کربن، به فهمی از الگویی که بر مبنای آن، این «فلسفه تطبیقی هنر» رخ میدهد، دست یابیم؛ کاری که با طرح نمونههایی از نوشتههای کربن که در این چهارچوب قرار میگیرند، صورت پذیرفته است؛ ازاینرو نوشتار حاضر با معرفی عناصر روش شناسانهای آغاز میشودکه هانری کربن در تدوین فلسفه تطبیقی هنر به کار میبندد و با پژوهشی در تحلیلهای او در این چهارچوب پایان خواهد پذیرفت.
احسان کریمی ترشیزی؛ هدیه یعقوبی بجمعه
چکیده
در این مقاله نشان خواهیم داد که از نظر هایدگر، رهیافت دکارتی به شیء ممتد (res extension) و فرض امتداد به منزلۀ بنیادیترین تعیّن ماهوی شئ پیشِدستی خالی از وجاهت پدیداری نیست، اگرچه آنتولوژی وی، غنای کافی برای تبیین ربط و نسبت آن با حیث مکانی دازاین و پیراموننگری او را ندارد. به منظور روشن شدن موضع هایدگر، نخست ممیزات فضای اگزیستانسیال ...
بیشتر
در این مقاله نشان خواهیم داد که از نظر هایدگر، رهیافت دکارتی به شیء ممتد (res extension) و فرض امتداد به منزلۀ بنیادیترین تعیّن ماهوی شئ پیشِدستی خالی از وجاهت پدیداری نیست، اگرچه آنتولوژی وی، غنای کافی برای تبیین ربط و نسبت آن با حیث مکانی دازاین و پیراموننگری او را ندارد. به منظور روشن شدن موضع هایدگر، نخست ممیزات فضای اگزیستانسیال و مبانی آنتولوژیکی آن را بررسی میکنیم. در این جا، معلوم میشود که فضای اگزیستانسیال نهایتاً بر اگزیستانس خود دازاین ابتناء دارد. سپس، کیفیت گذار از فضای اگزیستانسیال به فضای ممتد دکارتی را از رهگذر فرایند جهانزدایی توصیف میکنیم. بدین ترتیب مشخص خواهد شد که فضای دکارتی حاصل زدودن غنای معنایی و صبغۀ دازاینی فضای اگزیستانسیال است. در چارچوب این آنتولوژی وسیعتر، نسبت فضای دکارتی با فضای اگزیستانسیال و حیث مکانی دازاین، از یک سو، و نقص آنتولوژیک فضای دکارتی، از دیگر سو، آشکار میشود. در نهایت، نشان خواهیم داد که فرض امتداد به منزلۀ تعیّن ذاتی شئ پیشِدستی و به تبع آن، فضای دکارتی، به منزلۀ یک زیرساخت تماماً تهی از معنا و پیراسته از دلمشغولیهای پیراموننگرانۀ دازاین که در بن فضای اگزیستانسیال و تجربهی هرروزۀ دازاین نهفته و پنهان است، هم از وجوه پدیدارشناختی برخوردار است و هم تمهید مسیری است که نهایتاً به تغییر پارادایم علوم ریاضی و فیزیک نظری منتهی میشود.
احمد رجبی
چکیده
هایدگر در درسگفتار تمهید برای تاریخ مفهوم زمان، نقدی درونی بر موضوع پدیدارشناسی استعلایی وارد میکند و هوسرل را متهم میسازد که پرسش از نحوة خاص وجود افعال رویآورندة آگاهی و معنای وجودرا بهطور کلی فروگذاشته است. هایدگر بهواسطة این نقد، با بازگشت به مبدأ پدیدارشناسی؛ یعنی چرخش از رویکرد طبیعی به رویکرد استعلایی پدیدارشناسانه، ...
بیشتر
هایدگر در درسگفتار تمهید برای تاریخ مفهوم زمان، نقدی درونی بر موضوع پدیدارشناسی استعلایی وارد میکند و هوسرل را متهم میسازد که پرسش از نحوة خاص وجود افعال رویآورندة آگاهی و معنای وجودرا بهطور کلی فروگذاشته است. هایدگر بهواسطة این نقد، با بازگشت به مبدأ پدیدارشناسی؛ یعنی چرخش از رویکرد طبیعی به رویکرد استعلایی پدیدارشناسانه، به فهم خاص خویش از موضوع پدیدارشناسی؛ یعنی دازاین راه میبرد. در مسیر تفسیر این نوشتار نشان داده خواهد شد که هایدگر، بر خلاف فهم مشهور، نه تنها منکر چرخش استعلایی هوسرل و مسیر اپوخه و تقلیلها نیست، بلکه برعکس به معنای خاصی، هم اپوخه و هم تقلیل استعلایی را میپذیرد؛ بدین معنا که اطلاقِ سوژة استعلاییِ مطلق را چنان ریشهای میکند که مبدأیت رویکرد طبیعی هوسرل حذف میشود و تمایز میان وجود انسان با سوژة مطلق نیز از میان میرود. بدین ترتیب، دازاین، به نحو خاصی در جایگاه سوژة مطلق، به نحو توأمان در اطلاق و تناهیِ انضمامیِ آن قرار میگیرد.
محمدرضا ابوالقاسمی
چکیده
رومن اینگاردن بنیانگذار هستیشناسی هنر است. او با رویکردی پدیدارشناختی و تحتتأثیر آموزههای فلسفی هوسرل کوشید نشان دهد که اثر هنری و ابژۀ زیباشناختی دو موجودیت متفاوتند. اثر هنری شیای مانند سایر اشیای واقعی است، درحالیکه ابژۀ زیباشناختی ماهیتی قصدی دارد و با کنشهای آگاهی و در ذهن مخاطب قوام مییابد. آثار موسیقی کلاسیک ...
بیشتر
رومن اینگاردن بنیانگذار هستیشناسی هنر است. او با رویکردی پدیدارشناختی و تحتتأثیر آموزههای فلسفی هوسرل کوشید نشان دهد که اثر هنری و ابژۀ زیباشناختی دو موجودیت متفاوتند. اثر هنری شیای مانند سایر اشیای واقعی است، درحالیکه ابژۀ زیباشناختی ماهیتی قصدی دارد و با کنشهای آگاهی و در ذهن مخاطب قوام مییابد. آثار موسیقی کلاسیک هستیشناسی یگانهای دارند. از یکسو اثر موسیقایی همان پارتیتوری است که آهنگساز آن را تصنیف کرده است و از سوی دیگر، این اثر در هر بار اجرا هستی متفاوتی پیدا میکند. هستی اثر ادبی نیز لایهلایه است و اثر به درجات مختلف در هر یک از این لایهها متحقق میشود. به اعتقاد اینگاردن هر اثر هنری فضاهای نامتعین و نامشخصی دارد که مخاطب طی تجربۀ زیباشناختی آنها را تکمیل میکند. مخاطب با پُر کردن این فضاها به اثر هنری یک هستی انضمامی میبخشد. بنابراین، درک اثر هنری مستلزم مشارکت فعّال مخاطب است و اثر در رویکردی بیناسوبژکتیو تقویم میشود.
مهدی خبازی کناری؛ صفا سبطی
چکیده
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی میشود که سوژه را در معرض تجربه قرار میدهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، ...
بیشتر
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی میشود که سوژه را در معرض تجربه قرار میدهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، با تمرکز بر بدن و مفهوم بدنمندی، نقاط اشتراک و نیز تفاوت رویکرد در اندیشۀ این فیلسوفان را تحلیل میکند. پژوهش پیش رو با تکیه بر نقطه نظرات فیلسوفان ذکر شده در صدد پاسخگویی به سوالات در هم تنیده ای است که همگی بدنمندیِ سوژه گره خورده اند. در این پژوهش درصدد دانستن این هستیم که سوژۀ بدنمند به چه نحوی خود، جهان و دیگری را درک میکند. به اختصار میتوان گفت: بدن، واسطه، وسیله و شیوه ای برای درک جهان نیست، بلکه بدنمندی وضعیت زیستن حیاتی ما در جهان و امکان زیستن اخلاقی ما با دیگری است. این مقاله با رویکرد پدیدار شناسانه، با شیوۀ توصیفی- تحلیلی با مقایسۀ نقادانه فیلسوفان، در پی پاسخ به پرسش های پژوهش است.
نادر شایگان فر؛ زینب صابر
دوره 11، شماره 43 ، مهر 1394، ، صفحه 113-136
چکیده
موریس مرلوپونتی فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی است که در یک سلسله از مقالهها و گفتارها آثار هنری و مفاهیم مرتبط با حوزة هنر را با بهکاربردن روش پدیدارشناسی مورد تأمل قرار داده است. او با توجه به ادبیات موجود در این زمینه و پیشینة پدیدارشناسانة بحث در باب هنر سعی دارد بر بحث ادراک و رابطة آن با هنر تأکید کند، و نقش هنر را از منظری ...
بیشتر
موریس مرلوپونتی فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی است که در یک سلسله از مقالهها و گفتارها آثار هنری و مفاهیم مرتبط با حوزة هنر را با بهکاربردن روش پدیدارشناسی مورد تأمل قرار داده است. او با توجه به ادبیات موجود در این زمینه و پیشینة پدیدارشناسانة بحث در باب هنر سعی دارد بر بحث ادراک و رابطة آن با هنر تأکید کند، و نقش هنر را از منظری نو و با تأکید بر مفهوم در–جهان–بودن ارزیابی نماید. مرلوپونتی بر اساس مفاهیمی چون حیث التفاتی، تجربههای زیسته، سبک هنری، پیافکنی میکوشد به تبیینی تازه از هنر اهتمام ورزد. از آنجا که موزه بر اساس تاریخ خود تا حدّ بسیاری توانسته است نسبت وثیق و عمیقی با پدیدههای هنری برقرار نماید، در اندیشههای مرلوپونتی مورد تأمل و مداقّه قرار گرفته است.
این مقاله بر بنیان و مدار این پرسش استوار است که نسبت تجربههای زیستة هنرمند و موزه چگونه است و دوام و قوام آنها در این محیط فرهنگی-هنری چگونه میتواند باشد. پژوهش حاضر با رویکرد پدیدارشناسانه و با ابتنای بر اندیشههای حیاتباورانة مرلوپونتی بر آن است که به تحلیل انتقادی جایگاه موزه اهتمام ورزد و نشان دهد که معنای نگاهداری و پیافکنی پدیدارشناسانه با معنای موردنظر در نهاد موزهدارانه بسیار فاصله دارد و این پرسش را پیش رو بگذارد که موزهها تا چه اندازه در ادعای خود مبنی بر نگاهداری صادقاند و صداقت آنها تا چه اندازه تحت تأثیر سایر عوامل فرهنگی و اجتماعی و همچنین ماهیت خود آنها به مثابهی سردخانههای فرهنگ به چالش گرفته میشود.
دیمیتری گینف
چکیده
هدف این بود که مقاله حاضر گزارشی باشد از مکانمندی وجودی برمبنای قیاسی با روش هایدگر در مواجهه با مسائل زمانمندی وجدآور. این مقاله ابتدا موقعیت پیوند «مکانمندی وجودی و مکان صوری» را تعیین میکند. سپس به نقش انواع مختلف مکانمندی در تحلیل وجودی میپردازد. بیتردید شباهتهایی با پدیدهشناسی تجربه بدنی مرلوپونتی وجود دارد. ...
بیشتر
هدف این بود که مقاله حاضر گزارشی باشد از مکانمندی وجودی برمبنای قیاسی با روش هایدگر در مواجهه با مسائل زمانمندی وجدآور. این مقاله ابتدا موقعیت پیوند «مکانمندی وجودی و مکان صوری» را تعیین میکند. سپس به نقش انواع مختلف مکانمندی در تحلیل وجودی میپردازد. بیتردید شباهتهایی با پدیدهشناسی تجربه بدنی مرلوپونتی وجود دارد. سرانجام گسترۀ مکانمندی وجودی توصیف میشود.