محمد صالح زارع پور؛ محمدعلی حجتی
چکیده
برخی فیلسوفان برای اثبات ناممکن بودن مدل کردن ذهن با ماشین از قضیۀ گودل و نتایج آن استفاده کردهاند. در فلسفۀ ذهن استدلالات مبتنی بر قضیۀ گودل را استدلالات گودلی مینامند. در این مقاله قصد داریم که سه استدلال گودلی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این استدلالها به ترتیب توسط رودی روکر، جان راندولف لوکاس و راجر پنروز ارائه شدهاند. ...
بیشتر
برخی فیلسوفان برای اثبات ناممکن بودن مدل کردن ذهن با ماشین از قضیۀ گودل و نتایج آن استفاده کردهاند. در فلسفۀ ذهن استدلالات مبتنی بر قضیۀ گودل را استدلالات گودلی مینامند. در این مقاله قصد داریم که سه استدلال گودلی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این استدلالها به ترتیب توسط رودی روکر، جان راندولف لوکاس و راجر پنروز ارائه شدهاند. تلاش میکنیم تا نشان دهیم: (الف) بخشی از استدلال روکر مقبول و بخشی از آن مردود است؛ (ب) استدلال لوکاس به کلی مردود است؛ و (پ) بخشی از استدلال پنروز مقبول و بخشی از آن مشکوک است.
امیر احسان کرباسی زاده؛ میثم محمد امینی
چکیده
گزارههای احتمالاتی دستة خاصی از گزارهها هستند که در گفتار روزمره و علمی استفادههای فراوان دارند. تحلیل مفهوم و تعبیر احتمال برای بررسی جایگاه این گزارهها در علم مسألهای اساسی است. تدقیق مفهوم احتمال و تعبیر آن برای فهم و ارزیابی محتوای گزارههای علمی ضرورت دارد. در این مقاله پس از معرفی دستگاه استاندارد اصل موضوعی احتمالات ...
بیشتر
گزارههای احتمالاتی دستة خاصی از گزارهها هستند که در گفتار روزمره و علمی استفادههای فراوان دارند. تحلیل مفهوم و تعبیر احتمال برای بررسی جایگاه این گزارهها در علم مسألهای اساسی است. تدقیق مفهوم احتمال و تعبیر آن برای فهم و ارزیابی محتوای گزارههای علمی ضرورت دارد. در این مقاله پس از معرفی دستگاه استاندارد اصل موضوعی احتمالات معرفی میگردد و پس از آن اشارة مختصری به تعابیر متفاوت احتمال خواهد شد. سه دستة اساسی از تعابیر احتمال وجود دارد: تعبیر منطقی، تعبیر ذهنی، تعبیر عینی (تمایلی). تعبیر ذهنی بهعنوان پایة بیزگرایی مورد توجه بیشتری قرار دارد. هدف اصلی در این مقاله بررسی تعبیر ذهنی احتمال است که طی آن، دو دسته استدلال در باب توجیه پیروی درجات باور از اصول نظریة احتمال مورد بررسی و نقد قرار میگیرد.
عبدالله نصری
چکیده
در علم اخلاق، با مجموعهای از بایدها و نبایدها سر و کار داریم. تحلیل چیستی این بایدها و نبایدها، برعهدة فلسفة اخلاق یا فرا اخلاق است، یعنی اینکه بایدها از کدام دسته از مفاهیم فلسفی هستند؟ از معقولات اوّلی هستند، یا معقولات ثانی فلسفی یا از اعتباریات؟ بهعلاوه، تحلیل قضایای اخلاقی و اینکه این دسته از قضایا را میتوان به قضایای اخباری ...
بیشتر
در علم اخلاق، با مجموعهای از بایدها و نبایدها سر و کار داریم. تحلیل چیستی این بایدها و نبایدها، برعهدة فلسفة اخلاق یا فرا اخلاق است، یعنی اینکه بایدها از کدام دسته از مفاهیم فلسفی هستند؟ از معقولات اوّلی هستند، یا معقولات ثانی فلسفی یا از اعتباریات؟ بهعلاوه، تحلیل قضایای اخلاقی و اینکه این دسته از قضایا را میتوان به قضایای اخباری ارجاع داد یا نه، یکی دیگر از مسائل مهم فلسفة اخلاق است. پرسش هیوم در مورد رابطة هست و بایدها نیز، از جمله مباحث فرا اخلاق است که فیلسوفان را درگیر پاسخگویی کرده است. برخی از فیلسوفان معاصر اسلامی، چون علامه طباطبائی، مرتضی مطهری، محمدتقی مصباح و حائری، از جمله متفکرانی هستند که در باب پرسشهای فوق به بحث و بررسی پرداختهاند. در این میان، حائری آراء خاص خود را دارد. از جمله آنکه همة بایستیهای اخلاقی را به هستیها ارجاع میدهد، یعنی بایستیها را به وجوب بالغیر تفسیر میکند. حائری در این زمینه با علامه طباطبائی وجه اشتراک خاصی دارد، همانگونه که با مصباح نیز از جهتی وجه اشتراک و از جهت دیگر اختلاف نظر دارد. دیدگاههای علامه طباطبایی، مصباح و حائری از تحلیل بایستیها، مورد نقد صادق لاریجانی قرار گرفته که در این مقاله به تحلیل آراء وی پرداخته شده است. دیدگاه هیوم در باب رابطة هست و باید، مربوط به دو مطلب مهم در منطق صورت است که حائری با تفکیک آنها از یکدیگر، آراء خاص خود را در این زمینه بیان کرده است
الهام کندری؛ سعید بینایی مطلق
چکیده
یکی از اساسیترین آموزههای مابعدالطبیعی، آموزة وحدت است. ما در این مقاله برآنیم تا به معرفی آموزة وحدت نزد ارسطو بپردازیم. بدین منظور قبل از هر چیز به اختلاف نظر اساسی او با پیشینیانش میپردازیم و نگاه «کثرت بین» ارسطویی را از اندیشههای «وحدت بین» ایشان تمییز میدهیم. سپس با ذکر معانی «یک» در زبان معمولی یونانی، ...
بیشتر
یکی از اساسیترین آموزههای مابعدالطبیعی، آموزة وحدت است. ما در این مقاله برآنیم تا به معرفی آموزة وحدت نزد ارسطو بپردازیم. بدین منظور قبل از هر چیز به اختلاف نظر اساسی او با پیشینیانش میپردازیم و نگاه «کثرت بین» ارسطویی را از اندیشههای «وحدت بین» ایشان تمییز میدهیم. سپس با ذکر معانی «یک» در زبان معمولی یونانی، به دو گونه وحدت مادی وصوری میرسیم. در ادامه میبینیم که فعلیت و وحدت و صورت از یک سو و قوه و کثرت و ماده از سوی دیگر ملازم همند و وحدت به معنای نخستین کلمه وحدت صوری است نه مادی و این وحدت صوری اصل فردیت است! و در پایان خواهیم دید که چگونه محرکهای نامتحرک و از همه بیشتر محرک نخستین، فرد مطلق و یک نخستیناند!
ملیحه ابویی مهریزی
چکیده
مقاله حاضر پاسخی به این پرسش اساسی است که چرا زبان نزد افلاطون از اهمیت فراوانی برخوردار است. او در محاورههای متعددی مانند ثئایتتوس و سوفیست، به این موضوع میپردازد؛ و در کراتولوس «زبان» جنبة محوری مییابد. همچنین میان زبان و مابعدالطبیعة افلاطون ارتباط ناگسستنی وجود دارد. بنابرایندر این مقاله ارتباط بین زبان و مابعدالطبیعة ...
بیشتر
مقاله حاضر پاسخی به این پرسش اساسی است که چرا زبان نزد افلاطون از اهمیت فراوانی برخوردار است. او در محاورههای متعددی مانند ثئایتتوس و سوفیست، به این موضوع میپردازد؛ و در کراتولوس «زبان» جنبة محوری مییابد. همچنین میان زبان و مابعدالطبیعة افلاطون ارتباط ناگسستنی وجود دارد. بنابرایندر این مقاله ارتباط بین زبان و مابعدالطبیعة افلاطون نیز واکاوی میشود. ادعای محوری این که این پیوند چنان عمیق است که میتوان گفت کل دیدگاه افلاطون دربارة زبان حول دیدگاه وی درباب هستیهای واقعی، یعنی مُثُل، شکل میگیرد؛ و بر همین اساس است که به نقادی دیدگاههای رایج زمان خویش دربارة زبان، مانند قراردادگرایی و طبیعتگرایی، میپردازد. به عبارت دیگر، افلاطون ضمن تحلیل دو موضع متقابلِ قراردادگرایی و طبیعتگرایی نشان میدهد که نمیتوان از طریق مطالعۀ نامها به کشف طبیعت چیزها نائل شد.
محمدرضا اسمخانی
چکیده
در این مقاله، ابتدا میکوشم توصیفِ مختصری از مسئلۀ کانونیِ فلسفۀ مدرن؛ یعنی نسبت سوژه-اُبژه و راهحلهای ممکن برای آن ارائه دهم. سپس میکوشم با رهیافتِ مقایسهای به توضیحِ نقاطِ مشترکِ راهحلِ دو فیلسوفِ معاصر، یعنی دیویدسن و هابرماس، به این مسئله بپردازم. این راهحل که بر ایدۀ اینترسوبژکتیویته تکیه دارد در این حکم خلاصه میشود ...
بیشتر
در این مقاله، ابتدا میکوشم توصیفِ مختصری از مسئلۀ کانونیِ فلسفۀ مدرن؛ یعنی نسبت سوژه-اُبژه و راهحلهای ممکن برای آن ارائه دهم. سپس میکوشم با رهیافتِ مقایسهای به توضیحِ نقاطِ مشترکِ راهحلِ دو فیلسوفِ معاصر، یعنی دیویدسن و هابرماس، به این مسئله بپردازم. این راهحل که بر ایدۀ اینترسوبژکتیویته تکیه دارد در این حکم خلاصه میشود که رابطۀ سوژه و اُبژه در بستری اینترسوبژکتیو قوام مییابد. نکتۀ مورد تأکیدِ این مقاله این است که هرچند این دو فیلسوف از چارچوبهای فلسفیِ متفاوتی تغذیه میکنند، ولی عملاً از جهتِ نحوۀ مواجهه اشان با این مسئله همگراییهای زیادی دارند. بدین منظور، هدف این است که وجوهِ مشترکِ کارِ ایشان در چند بُعد تحلیل و بررسی میشوند: چرخش زبانی؛ ایدۀ مثلثبندی در برابر جهان های سهگانه؛ «مفاهمه/ارتباط» به منزلۀ بنیادِ زبان؛ «عقلانیت مشترکِ» سوژههای زبانی معرفتی: اصل همدلی در برابر ادّعاهای اعتبار؛ و درنهایت ظرفیتِ «گفتگوی بیناشخصی» برای برقراریِ ارتباط بین اندیشهها یا چارچوبهای فکریِ متفاوت.
مسعود امید؛ بهزاد حسن پور
چکیده
من استعلایی کانت سوژۀ نهایی مطلقی است که بنیاد منطقی معرفت و تجربه را تشکیل میدهد. من استعلایی امری کاملاً سوبژکتیو است که در مقام ضروریترین و بنیادیترین رکن معرفتشناسی کانت هر گونه حکم، شهود و تصور، تألیف، مقوله و در یک کلام هرگونه معرفت و تجربه را به نحو پیشین همراهی میکند. یکی از مسائل بسیار ...
بیشتر
من استعلایی کانت سوژۀ نهایی مطلقی است که بنیاد منطقی معرفت و تجربه را تشکیل میدهد. من استعلایی امری کاملاً سوبژکتیو است که در مقام ضروریترین و بنیادیترین رکن معرفتشناسی کانت هر گونه حکم، شهود و تصور، تألیف، مقوله و در یک کلام هرگونه معرفت و تجربه را به نحو پیشین همراهی میکند. یکی از مسائل بسیار اساسی و مهم دربارۀ من استعلایی، کارکردهای آن در معرفتشناسی کانت است. این مقاله چهار مورد از کارکردهای من استعلایی کانت را با استناد به دیدگاههای کانت در نقد عقل محض استخراج کرده است که عبارتند از: 1- من استعلایی به شناختهای ما کلیت میبخشد. 2- من استعلایی به شناختهای ما ضرورت میبخشد. 3- من استعلایی به شناختهای ما امکان میبخشد. 4- من استعلایی به واسطۀ فرایند و کنش ترکیب به شناختهای ما وحدت میبخشد. در پایان به این نکته دست یافتیم که کارکرد وحدتبخشی به خاطر بنیادین و اساسی بودن فرایند ترکیب در معرفتشناسی کانت، اساسیترین کارکرد من استعلایی است.
حسن بلخاری
چکیده
حکمت شرقی و فلسفة یونانی در برخی از بنیادیترین مبانی نظری، وجوه مشترکی با هم دارند، همچون ایده و نظریة وحدت وجود که هم شاهبیت معانی در اوپانیشادها (بزرگترین کتاب حکمت هندو) است و هم در اندیشههای فلاسفة بزرگی چون هراکلیت (کاپلستون، 1368، 55)، افلاطون و فلوطین حضوری بارز دارد.1 سروپالی رادا کریشنان، متفکر بزرگ هندی، برخی از این اشتراکات ...
بیشتر
حکمت شرقی و فلسفة یونانی در برخی از بنیادیترین مبانی نظری، وجوه مشترکی با هم دارند، همچون ایده و نظریة وحدت وجود که هم شاهبیت معانی در اوپانیشادها (بزرگترین کتاب حکمت هندو) است و هم در اندیشههای فلاسفة بزرگی چون هراکلیت (کاپلستون، 1368، 55)، افلاطون و فلوطین حضوری بارز دارد.1 سروپالی رادا کریشنان، متفکر بزرگ هندی، برخی از این اشتراکات و تشابهات (همچون «نوس» و «آتمن») را در کتاب تاریخ فلسفة غرب و شرق مورد تأمل و تأکید قرار داده است (راداکریشنان،1382، 7). این اشتراک معانی در حوزة هنر و زیبایی نیز حضور دارد. بهعنوان مثال، «میمسیس» که بنیاد ایده و نظریة هنر در اندیشة یونانیان (بهویژه با رویکرد معنوی فلوطین) است، در هند با عنوان «سادرشیا» از نوعی سیر و سلوک معنوی در خلق آثار هنری حکایت دارد. این مقاله دو نظریة اصلی «میمسیس» و «سادرشیا» را در حوزة حکمت و فلسفة هنر مورد بحث قرار میدهد و از اشتراک نظری و معنوی هنر در دو تمدن یونانی و هندی با ابتنای بر مبانی حکمی بحث میکند، بهویژه که برخی محققان و متفکران، ارتباط و تأثیر و تأثر این دو تمدن در عرصة هنر را مورد بررسی و نقد قرار دادهاند؛ برای نمونه، آناندا کوماراسوآمی در مقالة «نفوذ یونان در هنر هندی»2
سید مسعود حسینی توشمانلویی؛ محمد رضا بهشتی
چکیده
حقیقت در فلسفة هایدگر، یکی از مضامین اساسی است. وی از آغاز اندیشة خویش کوشید مفهوم بنیادیتری از حقیقت عرضه کند و در طول فعالیت فلسفی خویش رویههای گوناگونی در این خصوص در پیش گرفت. با وجود این هرگز از این بصیرت اساسی خویش دست نکشید که حقیقت ἀλήθεια است؛ یعنی کشاکش میان پوشیدگی و آشکارگی. بهعلاوه، هایدگر معتقد است ...
بیشتر
حقیقت در فلسفة هایدگر، یکی از مضامین اساسی است. وی از آغاز اندیشة خویش کوشید مفهوم بنیادیتری از حقیقت عرضه کند و در طول فعالیت فلسفی خویش رویههای گوناگونی در این خصوص در پیش گرفت. با وجود این هرگز از این بصیرت اساسی خویش دست نکشید که حقیقت ἀλήθεια است؛ یعنی کشاکش میان پوشیدگی و آشکارگی. بهعلاوه، هایدگر معتقد است در فلسفة افلاطون، تحولی در ذات حقیقت پدید آمده، بهطوری که حقیقت به «درستی» مبدل شده است. از دیدگاه هایدگر، این تحول منشأ «فراموشی وجود» است. گادامر در مقابل بر آن است که افلاطون بهواقع قائل به حقیقت بنیادی ἀλήθεια بوده است و رأی هایدگر دایر بر اینکه اندیشة افلاطون لاجرم منجر به فراموشی وجود و سوبژکتیویسم مدرن میشود، رأی صوابی نیست. گادامر در اثبات دیدگاه خود راهبردهای گوناگونی در پیش میگیرد. در این مقاله به جایگاه ایدة خیر در نظریة مُثُل و مفهوم دیالکتیک در نامة هفتم افلاطون اشاره خواهیم کرد و خواهیم کوشید همراه با گادامر نشان دهیم که در اندیشة افلاطون امکاناتی نهفته است که میتوانند وی را از انتقادات هایدگر مبرا سازن.
امیر مازیار؛ محدثه ربانی نیا
چکیده
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ ...
بیشتر
تراژدی آنتیگونه در نظر هگل نهتنها آشکار کننده روح قومی یونان، بلکه برترین اثر هنری تمامی ادوار بود. نقش حیاتی که هگل برای این اثر ادبی در پدیدارشناسی روح قائل بود آشکار کردن «منطق تاریخ» بود. مقاله پیش رو در پی پاسخ به این پرسش است که هگل چه خوانشی از تراژدی آنتیگونه ارائه می دهد و چگونه «منطق تاریخ» را در این اثر درمی یابد؟ هگل جامعه یونان باستان را الگوی «وحدت زندگانی» می دانست باوجوداین معتقد بود در مقطعی از تاریخ این وحدت و وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی (Sittlichkeit) یونان از هم میپاشد. از آنجا که او آثار ادبی و در کل هنر را دارای دلالت فرهنگی تاریخی و نخستین واسطهای میداند که روح در ظرف آن به خودآگاهی میرسد، در بخش «روح حقیقی، حیات اخلاقیاتی» از کتاب پدیدارشناسی روح فرو پاشی وضعیت شادمانه حیات اخلاقیاتی یونان را با خوانش «تراژدی آنتیگونه» توضیح می دهد. آنچه هگل در تراژدی آنتیگونه دریافت، سلسلهای از تعارضات دردناک بود که حاصل تقابل قوای اخلاقیاتی جامعه بود؛ قوایی که پیش از این در وحدتی نیندیشیده بودند اما اکنون که تقابل آنها آشکار شده، حیات اخلاقیاتی جامعه فرو می پاشد و روح به مرحله ای عقلانیتر و آزادتر گذار می کند؛ این مراحل همانا منطق جریان غایتمند تاریخ به سوی تحقق آزادی است.
حمیدرضا رحمانی زاده دهکردی
دوره 10، شماره 40 ، دی 1393، ، صفحه 37-62
چکیده
«مدرنیته، پروژهی ناتمام» یکی از مقالههای بسیار تأثیرگذار جهانی در سه دههیگذشته بوده؛چنانکه منشاء مجادلات فراوانی در حوزههای مختلف فکری شدهاست. اما پرسش اساسی این است که چرا این مقاله، تا این حدّ مهم است؟ و اینکه چه درسهایی برای نگارش مقالات علمی میتوان از آن آموخت؟
مقاله اگرچه حاوی نکات تأمل برانگیز و آموزندهی ...
بیشتر
«مدرنیته، پروژهی ناتمام» یکی از مقالههای بسیار تأثیرگذار جهانی در سه دههیگذشته بوده؛چنانکه منشاء مجادلات فراوانی در حوزههای مختلف فکری شدهاست. اما پرسش اساسی این است که چرا این مقاله، تا این حدّ مهم است؟ و اینکه چه درسهایی برای نگارش مقالات علمی میتوان از آن آموخت؟
مقاله اگرچه حاوی نکات تأمل برانگیز و آموزندهی بسیاری است، امّا نثر آن، در برخی از قسمتها موجز، پُرتکلف و دشوار است. شاید به همین خاطر است که برگردان فارسی آنکه حدود یک دههی پیش (و ظاهراً به تعجیل و با دقتِ اندک) انجام گرفته، با آشکار شدن بسیاری از پسزمینههای جامعهشناختی و فلسفی هابرماس، نیازمند بازنگری جدی است.
هدف نگارنده از ارائه این مقاله، نخست آن است که با استفاده از دو ترجمهی انگلیسی و (در مواقع ضروری) رجوع به اصل آلمانی مقاله، خلاصهای مفهوم و در حد توان، دقیق و امین از مقاله ارائه دهد و سپس با تجزیهوتحلیل و انتزاع «سؤالات»، «ایدهها»، «تزها» و «مفروضهها» نشان دهد که چرا این مقاله، به لحاظ روشی مهم است و چگونه میتواند معیارهایی برای نگارش مقالات تأثیرگذار علمی و فلسفی در اختیار ما قرار دهد.
منوچهر صانعی دره بیدی؛ حسین خوارزمی
چکیده
آموزة بازگشت جاودانۀ همان، یکی از بنیادیترین اندیشههای فلسفی نیچه است و نیچه خود را آموزگار آن میداند. برطبق این آموزه، من باز خواهم گشت، با این خورشید، با این مهتاب، با این زمین و با همۀ رویدادهای آن، اما نه به یک زندگی نو یا زندگی بهتر یا زندگی همانند، بلکه من جاودانه به همین و همین زندگی باز خواهم گشت. پس از فروپاشی ارزشها و ...
بیشتر
آموزة بازگشت جاودانۀ همان، یکی از بنیادیترین اندیشههای فلسفی نیچه است و نیچه خود را آموزگار آن میداند. برطبق این آموزه، من باز خواهم گشت، با این خورشید، با این مهتاب، با این زمین و با همۀ رویدادهای آن، اما نه به یک زندگی نو یا زندگی بهتر یا زندگی همانند، بلکه من جاودانه به همین و همین زندگی باز خواهم گشت. پس از فروپاشی ارزشها و ظهور هیچانگاری در فرهنگ اروپایی، نیچه کوشید در پرتو این آموزه به جای فروغلتیدن در هیچانگاری منفعل، به اندیشۀ هیچانگارانۀ فعال دست یابد و چارهای برای پوچی و معناباختگی زندگی بیابد. با اندیشة بازگشت جاودانة همان میتوان معیاری برای سنجش نیرومندی و شیوهای برای پرورش و تندرستی یافت و از روح کینخواهی به زمان رهید و به زندگی آن گونه که هست، گوارا و ناگوار آری همهجانبه گفت.
زهرا توکلی؛ مجید صادقی حسن آبادی
چکیده
«نفس قدسی» اصطلاحی است که از سوی فلاسفه غالباً برای نام بردن از نفسی که شدیدالحدس است، استفاده میشود. ملاصدرا و قاضی سعید هر دو معتقد به پیوند میان این نفس با نفس نبی هستند، همین امر موجب ضرورت شناخت ویژگیهای آن میشود. در این نوشتار که با مراجعۀ مستقیم به آثار آنها صورت گرفته است. در گام اول ویژگیهای نفس قدسی را تبیین ...
بیشتر
«نفس قدسی» اصطلاحی است که از سوی فلاسفه غالباً برای نام بردن از نفسی که شدیدالحدس است، استفاده میشود. ملاصدرا و قاضی سعید هر دو معتقد به پیوند میان این نفس با نفس نبی هستند، همین امر موجب ضرورت شناخت ویژگیهای آن میشود. در این نوشتار که با مراجعۀ مستقیم به آثار آنها صورت گرفته است. در گام اول ویژگیهای نفس قدسی را تبیین کرده و سپس با بررسی نسبت نفس قدسی و نفس نبوی، مسألۀ امکان دستیابی سایر انسانها به مرتبۀ نفس قدسی مورد ارزیابی قرار گرفته است. در حقیقت باید گفت اختلاف مبانی هستیشناسانه و انسانشناسانۀ ملاصدرا و قاضی سعید موجب اختلاف آرای این دو اندیشمند شده است. صدرالمتألهین بر مبنای اصالت وجود و تشکیک وجود، حرکت جوهری و اتحاد عاقل و معقول، مراتب تشکیکی را برای نفس قدسی از صاحب حدس تا نفس نبی قائل است، لیکن قاضی سعید که این مبانی را نپذیرفته است، مصادیق نفس قدسی را منحصر در نفس ناطقه ملکوتی و نفس کلی میداند. با وجود این تفاوت نظر ظاهری، نسبت نفس قدسی با نفس نبی و سایر نفوس انسانی در اندیشۀ این دو فیلسوف بزرگ، بسیار به هم نزدیک است تا حدی که نمیتوان اختلاف آرای آنها را در حد اشتراک لفظی نفس قدسی در سیستم فلسفی ایشان دانست.
مریم پرویزی؛ محمدعلی عاشوری کیسمی
چکیده
در نگاه نخست به نظر میرسد میتوان شباهتهایی بین جهانهای ممکن مورد نظر لوئیس و نظریۀ جهانهای موازی فیزیک یافت. هر دو این نظریات به امکان وجود جهانهایی بیش از جهانی که در آن زندگی میکنیم، اشاره دارند. پس از رسالۀ اورت، توجه فیزیکدانان به چندجهانی و جهانهای موازی جلب شد. اکنون جهانهای موازی یکی از نظریههای مورد توجه دانشمندان ...
بیشتر
در نگاه نخست به نظر میرسد میتوان شباهتهایی بین جهانهای ممکن مورد نظر لوئیس و نظریۀ جهانهای موازی فیزیک یافت. هر دو این نظریات به امکان وجود جهانهایی بیش از جهانی که در آن زندگی میکنیم، اشاره دارند. پس از رسالۀ اورت، توجه فیزیکدانان به چندجهانی و جهانهای موازی جلب شد. اکنون جهانهای موازی یکی از نظریههای مورد توجه دانشمندان و پژوهشگران حوزۀ فیزیک است. دیوید لوئیس با تکیه بر فیزیکالیسم و رئالیسم موجهاتی از جمله طرفداران نظریۀ جهانهای ممکن است. در این مقاله کوشیدهایم با استفاده از روش تحلیلی-توصیفی ابتدا مبانی دو نظریه را تبیین کرده و سپس نظریۀ لوئیس را در مورد جهانهای ممکن با توجه به نظریۀ جهانهای موازی مورد بررسی قرار دهیم. هر دو نظریه وجود جهانهای دیگر را ممکن میدانند. نظریه لوئیس شش ویژگی اصلی دارد: ۱- وجود و واقعیت جهانهای ممکن، ۲- عدم وجود رابطه علی میان جهانهای ممکن، ۳- شباهت جهانهای ممکن با جهان ما و تفاوت در محتوای جهانها، ۴- عدم امکان تقلیل جهانهای ممکن، ۵- نمایهای بودن واقعیت و ۶- اتحاد مکان- زمان اجزای هر جهان و مجزا بودن روابط زمان-مکان جهانها. نتایج پژوهش نشان میدهد در صورتی که جهانهای موازی، زمانی به عنوان یک حقیقت علمی مورد تأیید قرار بگیرند، آنگاه ممکن است ویژگیهای دوم، سوم و ششم نظریۀ لوئیس با واقعیت فیزیکی در تضاد قرار بگیرند. در صورت وجود تضاد -به جهت بنیادی بودن این ویژگیها- نظریۀ جهانهای ممکن لوئیس دچار تزلزل فراوان خواهد شد.
نوش آفرین شاهسون؛ محمد جواد صافیان؛ غلامعلی حاتم
چکیده
نسبت بین هنر و حقیقت در تاریخ تفکر غرب لااقل از هنگام طرح مباحث نظری راجع به هنر از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است. در دوران جدید نیز فیلسوفان به این نسبت اندیشیدهاند. میدانیم که در دورۀ جدید و با تأسیس زیباییشناسی توسط بومگارتن بین حقیقت و هنر بهکلی جدایی و مفارقت حاصل شد و این مفارقت با کانت قطعیت پیدا کرد. اما پس از او ...
بیشتر
نسبت بین هنر و حقیقت در تاریخ تفکر غرب لااقل از هنگام طرح مباحث نظری راجع به هنر از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است. در دوران جدید نیز فیلسوفان به این نسبت اندیشیدهاند. میدانیم که در دورۀ جدید و با تأسیس زیباییشناسی توسط بومگارتن بین حقیقت و هنر بهکلی جدایی و مفارقت حاصل شد و این مفارقت با کانت قطعیت پیدا کرد. اما پس از او متفکرانی از جمله هگل کوشیدند بار دیگر بر نسبت هنر و حقیقت بیاندیشند. البته هگل بهصراحت به طرح نسبت هنر و حقیقت نپرداخته است، اما هنر را جلوهای از تجلیهای مطلق و مرتبهای از تحقق آن میداند. هنر اولین جلوۀ روح مطلق است. پرسش اصلی این مقاله این است که هگل به چه نسبتی بین هنر و حقیقت قائل است؟ درک و دریافت او از حقیقت چیست؟ و چگونه تلاش میکند با طرح نسبت بین هنر و حقیقت (البته با سبک و سیاق خود) بر جدایی کامل آن دو که با زیباییشناسی مدرن وقوع یافته است غلبه کند؟ شیوۀ این تحقیق تفسیری و تحلیل محتوا با تکیه بر آثار هگل و شارحان او و آثار سایر فیلسوفان (مرتبط با موضوع) است.
زهره عبد خدایی؛ حسین کلباسی اشتری
چکیده
مبحث زمان از مباحثی است که از قدیم الایام و از فلاسفه ی یونان تا کنون همواره مورد توجه قرار داشته است. معلم اول، ارسطو به طور خاص درباره ی این مبحث در کتاب طبیعیات مطالبی را بیان نموده است. آراء و نظریات ارسطو در آثار شیخ الرئیس بوعلی سینا نیز بازتاب داشته، تا آنجا که سئوالات و مباحث بسیاری پیرامون این مطلب به چشم می خورد که آیا ابوعلی ...
بیشتر
مبحث زمان از مباحثی است که از قدیم الایام و از فلاسفه ی یونان تا کنون همواره مورد توجه قرار داشته است. معلم اول، ارسطو به طور خاص درباره ی این مبحث در کتاب طبیعیات مطالبی را بیان نموده است. آراء و نظریات ارسطو در آثار شیخ الرئیس بوعلی سینا نیز بازتاب داشته، تا آنجا که سئوالات و مباحث بسیاری پیرامون این مطلب به چشم می خورد که آیا ابوعلی سینا به عنوان شارح ارسطو فقط آراء و نظریات استاد را بازتاب نموده و یا آنکه علاوه بر شرح این آراء، خود نیز نظریاتی بدیع و نو داشته است. هدف این نوشتار، مطالعه پیرامون این دغدغه ها و مباحث می باشد. مقاله به طور اجمال نظریات اندیشمندان مسلمان که براین باورند آراء ابن سینا اساسا با ارسطو تفاوتی نداشته است، را ارائه نموده و سپس به بحث پیرامون نظریاتی می پردازد که براساس آن گفته می شود گرچه ابن سینا به عنوان شارح ارسطو در همان ساختار وچهارچوب مطالب خود را ارائه نموده اما نکات و دقت نظرهای ارزشمند او سبب رجحان و تمایز نظریات او بر ارسطو گردیده است. نوشتار حاضر حداقل دو نمونه از تفاوت های دو فیلسوف را نمایان می سازد. مبحث نخست پیرامون آنکه آیا به راستی زمان مفهومی مشتق از حرکت بوده و تنها راه شناخت زمان از طریق حرکت میسر است؟ و یا آنکه می توان زمان را از دو حیث بررسی نمود؛ از حیثی مشتق از حرکت بوده و از حیثی قائم بالذات می باشد. مبحث دوم آنکه آیا زمان مفهوم متصل است و یا آنکه آنرا می توان از حیثی متصل و از حیثی دارای اجزاء درنظر آورد
امیر احسان کرباسی زاده
چکیده
در متافیزیک تحلیلی معمولاً ادعا میشود که ویژگیها به دو دسته مقولهای و تمایلی تقسیم میشوند. پرسش اساسی آن است که ملاک این تقسیمبندی چیست؟ در ادبیات فلسفی ملاکهای گوناگونی از قبیل قوای علی، حمایت از شرطیهای خلاف واقع و اصل ترکیب ارایه شده است اما هیچکدام از ملاکهای مذکور قادر به تمایز ویژگیهای تمایلی از ویژگیهای ...
بیشتر
در متافیزیک تحلیلی معمولاً ادعا میشود که ویژگیها به دو دسته مقولهای و تمایلی تقسیم میشوند. پرسش اساسی آن است که ملاک این تقسیمبندی چیست؟ در ادبیات فلسفی ملاکهای گوناگونی از قبیل قوای علی، حمایت از شرطیهای خلاف واقع و اصل ترکیب ارایه شده است اما هیچکدام از ملاکهای مذکور قادر به تمایز ویژگیهای تمایلی از ویژگیهای مقولهای نیستند. ادعای محوری این مقاله بداهت تمایز میان این دو دسته ویژگی است. هر گونه تلاش برای ارایه ملاکی جهت تمایز صفات مقولهای از صفات تمایلی دچار مشکل دوری بودن است اما این بدان معنا نیست که این دو دسته ویژگی قابل تمایز نیستند و اهمیت متافیزیکی ندارند.
رضا اکبریان؛ محسن امامی نائینی
چکیده
به نظر ملاصدرا استکمال هر دو قوة نفس، چه قوة عقل نظرى و چه قوة عقل عملى، رسیدن به سعادت است. چنین سخنی اختصاص به ملاصدرا ندارد. سایر فیلسوفان مسلمان هم به پیروی از فیلسوفان یونان به چنین سخنی قائل بودهاند. مسئلة مهم که منشأ تفاوت میان نظر آنها است، رابطه میان حکمت نظری و حکمت عملی است که در آن نظر مقدم است یا عمل؟ فکر مقدم است یا اراده؟ ...
بیشتر
به نظر ملاصدرا استکمال هر دو قوة نفس، چه قوة عقل نظرى و چه قوة عقل عملى، رسیدن به سعادت است. چنین سخنی اختصاص به ملاصدرا ندارد. سایر فیلسوفان مسلمان هم به پیروی از فیلسوفان یونان به چنین سخنی قائل بودهاند. مسئلة مهم که منشأ تفاوت میان نظر آنها است، رابطه میان حکمت نظری و حکمت عملی است که در آن نظر مقدم است یا عمل؟ فکر مقدم است یا اراده؟ یا اساساً تقدم و تأخری در کار نیست. از فلاسفة اسلامی کسانی که در این چارچوب به تفکر فلسفی پرداخته و در نتیجه عمل و اراده را امری ثانوی و تبعی تلقی کردهاند، ابونصر فارابی و پس از او شیخ الرئیس ابوعلی سینا است. منظور از طرح چنین مسئلهای این نیست که ادعا کنیم آنها به مسائل عملی یا ارزش افعال انسان توجه نکردهاند، بلکه غرض آن است که بگوییم آنها همانند ارسطو فکر را اصل و بر این اساس اراده را تابع آن می-دانستهاند. به رغم مخالفت متکلمان اشعری و به خصوص غزالی و تا حدی فقها و عرفا، چنین راهی تا زمان سهروردی و ابن عربی ادامه یافت. در این زمان است که با نظر فارابی و ابن سینا هم در مسئلة فاعلیت حق تعالی و علم خدا به غیر مخالفت شد و هم در مسئلة تقدم نظر بر عمل یا تقدم فکر بر اراده طریق دیگری پیموده شد. تا اینکه نوبت به خواجه نصیر و حکما و عرفای شیعی در حوزة شیراز و اصفهان و در رأس آنها ملاصدرا رسید. صدرالمتألهین که در ابعاد نظرى و عملى نگاهى جامع به هستى و انسان دارد، نه مانند فارابی و ابن سینا خدا را فاعل بالعنایه میدانست تا علم خدا به نظام احسن وجود را برای تحقق آن کافی بداند، و نه مانند سهروردی بود تا معتقد شود که فاعلیت حق تعالی فاعلیت بالرضا است و علم فعلیاش برای تحقق فعل کافی است. از نظر او نه علم، اولی و ذاتی است و نه اراده و فعل، ثانوی و تبعی. بر اساس چنین نگرشی است که ملاصدرا به بحث از رابطه میان حکمت نظری و عملی میپردازد و نظراتی کاملاً متفاوت با فیلسوفان قبل از خود در مباحث حکمت عملی و فلسفة سیاسی و همچنین صفات رئیس اول مدینه ارائه میدهد.
چنین تبیینی از رابطه میان حکمت نظری و عملی در حکمت متعالیه و چنین انتظارى از حکیم متعالیه البته ثمرات و آثار دیگرى نیز دارد و آن اینکه باعث مىشود که حکمت علاوه بر اینکه در تهذیب نفس و تعالى روح انسان صبغة اجتماعی و سیاسی به خود بگیرد و یادگیرى آن انسان را در طریق رسیدن به ساحت دین در زندگى فردى و اجتماعى یارى کند. در اینجاست که حکیم، چهره یک قدّیس و یک ولىّ الهى پیدا میکند و میتواند در پرتو تعالیم دین در مرتبة نازل انبیا و اولیا بزرگ الهى بنشیند. بدین ترتیب است که حکمت متعالیه به عنوان نظریهای جامع که در آن عقلانیت، معنویت و نظام ارزشی و قانونی مبتنی بر شریعت، تفسیر واحد و هماهنگی پیدا میکند، در مقابل خلأ معنوی، دینی و حکمی موجود در مغرب زمین جلوه خاصى مىیابد. تبیین نظریة ملاصدرا در این باب، یعنی در باب رابطة نظر و عمل و نشان دادن نتایج فلسفی آن در حوزة تفکر سیاسی وی در مقایسه با وضعیت موجود در عصر حاضر، هدف این مقاله است
آدبولا بابتونده اکلنولا
چکیده
این مقاله، پژوهشی است نقادانه درباره دکترین صلحطلبی. در این دکترین عقیده بر این است که رفتار عاری از خشونت ضامن صلح و آرامش اجتماعی است. جستار حاضر مفروضات بنیانی این نظریه، ویژگیهای ممیز اصلی آن، و همچنین میزان سهم واقعی آن را در پیشبرد صلح و آرامش اجتماعی بررسی میکند و اظهار میدارد که صلحطلبی به منزلة یک نظریه، به برقراری نظم اجتماعی ...
بیشتر
این مقاله، پژوهشی است نقادانه درباره دکترین صلحطلبی. در این دکترین عقیده بر این است که رفتار عاری از خشونت ضامن صلح و آرامش اجتماعی است. جستار حاضر مفروضات بنیانی این نظریه، ویژگیهای ممیز اصلی آن، و همچنین میزان سهم واقعی آن را در پیشبرد صلح و آرامش اجتماعی بررسی میکند و اظهار میدارد که صلحطلبی به منزلة یک نظریه، به برقراری نظم اجتماعی صلحآمیز بسیار خوشبین است. با این حال، این نظریه با مشکلاتی مواجه است که مانع بالفعل شدن کارامد آن میگردند.
احمد عسگری؛ مائده اسلاملو
چکیده
چکیده: بررسی موضوع خطا در کنار موضوع معرفت برای افلاطون اهمیت بسیاری دارد و در چارچوب تعریف معرفت به باور درست در ثئایتتوس به دنبال تبیین امکان باور خطاست. او به منظور تبیین موضوع باور خطا پیشنهاداتی را ارائه میکند. دو پیشنهاد او که یکی مبتنی بر مفاهیم دانستن- ندانستن است و دیگری مبتنی بر مفاهیم بودن- نبودن، دو معما برای باور خطا ...
بیشتر
چکیده: بررسی موضوع خطا در کنار موضوع معرفت برای افلاطون اهمیت بسیاری دارد و در چارچوب تعریف معرفت به باور درست در ثئایتتوس به دنبال تبیین امکان باور خطاست. او به منظور تبیین موضوع باور خطا پیشنهاداتی را ارائه میکند. دو پیشنهاد او که یکی مبتنی بر مفاهیم دانستن- ندانستن است و دیگری مبتنی بر مفاهیم بودن- نبودن، دو معما برای باور خطا پیش رو قرار میدهد و او برای تببین باور خطا در ادامه سه راه حل ارائه میکند. هر یک از این پیشنهادها به دقت بررسی میشود اما تمامی طرق بینتیجه باقی میماند و تلاشها به جایی نمی-رسد. افلاطون در این جا در صدد است نشان دهد استناد و اتکای صرف بر جزئیات به عنوان متعلَّقات معرفت حقیقی منجر به عدم امکان تبیین باور خطا میشود. در این مقاله ابعاد مختلف موضوع باور خطا تحلیل و بررسی میشود تا به نظریات افلاطون در رساله ثئایتتوس دست یابیم. * * *
مینو حجت
چکیده
برخورد کاملاً ویژه و متفاوت کانت با مسائل فلسفی او را به سمتی سوق داد که در خصوص مسئله علیت نیز تفسیری ارائه دهد که بسیار قابل تأمل است. به نظر میرسد که اصل علیت انسان که کانت آن را در تمثیل سوم خود مطرح کرده و مبرهن میسازد تفاوتهایی اساسی و سرنوشت ساز با مفهومی که دیگر فیلسوفان از علیت در مدّنظر داشتهاند دارد؛ و مهم این است که ...
بیشتر
برخورد کاملاً ویژه و متفاوت کانت با مسائل فلسفی او را به سمتی سوق داد که در خصوص مسئله علیت نیز تفسیری ارائه دهد که بسیار قابل تأمل است. به نظر میرسد که اصل علیت انسان که کانت آن را در تمثیل سوم خود مطرح کرده و مبرهن میسازد تفاوتهایی اساسی و سرنوشت ساز با مفهومی که دیگر فیلسوفان از علیت در مدّنظر داشتهاند دارد؛ و مهم این است که اگر براهین کانت در اثبات علیت موفق به نظر آیند، این به معنای اثبات علیت به معنا و مفهومی است که کانت از آن مراد کرده است. البته این مسئله – یعنی اراده مفهومی متفاوت از علت – خود ناشی از نظر کانت مبنی بر آن است که ما نمیتوانیم با تعریفی خودسرانه در باب ماهیت علیت تصمیم بگیریم، بلکه باید هویت تجربه زمانی را تحلیل کنیم و در آن صورت میبینیم که این تجربه متضمن علیت به معنای توالی ضروری است. براهین کانت سعی در تحلیل این تجربه و نشان دادن توالی ضروری است. براهین کانت سعی در تحلیل این تجربه و نشان دادن توالی ضروری مستتر در آن دارند، ضرورتی که شرط تجربه پدیدارهای متوالی و زمانمند است.
این مقاله با نظر به آراء شارحین کانت به نقد و تحلیل براهین وی مینشیند و ضمن ارزیابی دو نسخ اصلیای که در براهین وی تمیز داده میشود، در برتر دانستن یکی نسبت به دیگری رأیی خلاف رأی معمول شارحین اتخاذ میکند. از مهمترین شاخصههای علیت مطابق با اصلی که کانت مطرح میسازد این است که علت و معلول اولاً متعلق به حوزه پدیدارهای تجربی و طبیعیاند، ثانیاً از سنخ تغییراتند (و نه مثلاً از سنخ جواهد)، و ثالثاً نسبت به هم متوالیاند و نه همزمان. این خصیصه سوم از مهمترین نکات مورد توجه این مقاله است.
غلامرضا ذکیانی
چکیده
کتاب «مبانی منطق و روش شناسی» را بهعنوان مقدمهای لازم و عام برای همه رشتهها و مقدمهای خاص برای فراگیری منطق جدید (بهویژه کتابهای پیش گفته) بشمار میآورند. این کتاب از دو مبحث اصلی شامل شش بخش فرعی به ترتیب زیر تشکیل یافته است:
مبحث اول: علم منطق
بخش اول، منطق در زبان: 1- مطالعات زبانشناختی، 2- تعریف منطقی
بخش دوم، منطق ...
بیشتر
کتاب «مبانی منطق و روش شناسی» را بهعنوان مقدمهای لازم و عام برای همه رشتهها و مقدمهای خاص برای فراگیری منطق جدید (بهویژه کتابهای پیش گفته) بشمار میآورند. این کتاب از دو مبحث اصلی شامل شش بخش فرعی به ترتیب زیر تشکیل یافته است:
مبحث اول: علم منطق
بخش اول، منطق در زبان: 1- مطالعات زبانشناختی، 2- تعریف منطقی
بخش دوم، منطق قیاسی: 3- منطق گزارهها، 4- منطق محمولات کلاسیک
5- منطق محمولات جدید
بخش سوم، منطق استقرایی: 6- استدلال استقرایی، 7- احتمال استقرایی
مبحث دوم: منطق علم
بخش چهارم، مبانی روش شناسی: 8- مکاتب روش شناسی، 9- روش علمی
بخش پنجم، روش شناسی علوم قیاسی: 10- ساختار علوم قیاسی
11- نظریه و آزمون علوم قیاسی
بخش ششم، روش شناسی علوم استقرایی: 12- ساختار علوم استقرایی
13- نظریه و آزمون علوم استقرایی
موسی ملایری
چکیده
در این مقاله دو مدعای منطق ریاضی، مبنی بر: 1) وجودی بودن همه قضایای جزئیه. 2) شرطی بودن همه قضایای کلیه، نخست مورد بررسی و نقد قرار گرفته، سپس موضع منطق قدیم در این باب مطرح شده است. نتیجه بهدست آمده آن است که هیچ یک از دو مدعای فوق به صورت موجبه کلیه درست نیست.
بیشتر
در این مقاله دو مدعای منطق ریاضی، مبنی بر: 1) وجودی بودن همه قضایای جزئیه. 2) شرطی بودن همه قضایای کلیه، نخست مورد بررسی و نقد قرار گرفته، سپس موضع منطق قدیم در این باب مطرح شده است. نتیجه بهدست آمده آن است که هیچ یک از دو مدعای فوق به صورت موجبه کلیه درست نیست.
فاطمه صادق زاده قمصری
چکیده
در میان قوای ادراکی نفس، حس مشترک وضعیت ویژهای دارد. ارسطو بیآنکه از آن تصویری ارائه دهد، کارکردهایی چون ادراک محسوسات مشترک و بالعرض و تشخیص وجوه تمایز میان اشیا و ادراک احساس را به آن نسبت میدهد. در حالی که ارسطو به صراحت تلقی از حس مشترک را به عنوان قوهای در کنار حواس پنجگانه رد کرده است، ابنسینا و پیروان او آن را به عنوان ...
بیشتر
در میان قوای ادراکی نفس، حس مشترک وضعیت ویژهای دارد. ارسطو بیآنکه از آن تصویری ارائه دهد، کارکردهایی چون ادراک محسوسات مشترک و بالعرض و تشخیص وجوه تمایز میان اشیا و ادراک احساس را به آن نسبت میدهد. در حالی که ارسطو به صراحت تلقی از حس مشترک را به عنوان قوهای در کنار حواس پنجگانه رد کرده است، ابنسینا و پیروان او آن را به عنوان یکی از حواس باطنی مورد توجه قرار میدهند و برخی از نقشهای نفس را از او میدانند. فیلسوفان اسلامی به ویژه ابنسینا با رفع برخی ابهامات و بیان ادلهای برای اثبات وجود حس مشترک و برشمردن نقشهایی دیگر، نظریه ارسطو را تقویت نمودند. به نظر میرسد حس مشترک را حداکثر میتوان همچون مجمعی برای قبول و ادراک محسوسات به شمار آورد. این قوه به عنوان مرکز مدیریت یا رئیس حواس ظاهری عمل میکند، حواس را به کار میگیرد و سپس محسوسات را ادراک میکند. در این صورت، صدور هر نوع حکم باید کاری از سوی نفس یا قوه فکر قلمداد شود. با وجود آنکه مباحث نفسشناسی ارسطو و ابنسینا همواره مورد توجه خاص صاحبان اندیشه بوده است و هر یک از ایشان به سهم خود بر غنای این بحث افزودهاند، باید گفت که هنوز هم پرسشهایی درباره ارتباط و تعامل میان نفس، حواس ظاهری و حس مشترک و قوه فکر مطرح است که تنها با مطالعه دقیق مباحثی چون ادراک حسی، خیال و قوای نفس به نحوی شایسته وضوح مییابند.
نوشین شاهنده؛ حسینعلی نوذری
دوره 9، شماره 35 ، مهر 1392، ، صفحه 35-60
چکیده
باور "آدورنو" به نقشهایی که هنر میتواند در بسترهای مختلف زندگی انسان ایفا کند، متفاوت از جزماندیشیهایی است که فرهنگ و فلسفة سنتی تاکنون آن را بهمثابه کارکردهایی برای هنر در نظر گرفته است. به اعتقاد آدورنو، مهمترین کارکرد و نقشی که هنر میتواند داشته باشد، کارکرد «انتقادی» و نقش «رهاییبخشی» آن در راستای ...
بیشتر
باور "آدورنو" به نقشهایی که هنر میتواند در بسترهای مختلف زندگی انسان ایفا کند، متفاوت از جزماندیشیهایی است که فرهنگ و فلسفة سنتی تاکنون آن را بهمثابه کارکردهایی برای هنر در نظر گرفته است. به اعتقاد آدورنو، مهمترین کارکرد و نقشی که هنر میتواند داشته باشد، کارکرد «انتقادی» و نقش «رهاییبخشی» آن در راستای تحلیل و نقد ساختارهای سلطه و سرکوب است. از همینرو، باور او به نظریة انتقادیِ هنر دربارة جامعه و نقش هنر در تغییر آگاهی اجتماعی به آن چیزی باز میگردد که وی آن را «محتوای معطوف به حقیقت» هنر و اثر هنری مینامد. مهمترین چالشی که آدورنو را برای این نقد و تفحص برمیانگیزد، پرسش از رابطۀ «هنر» و «حقیقت» و نیز نقش اجتماعی و کارکرد معرفتیای است که هنر میتواند داشته باشد. در این مقاله، برخی از مهمترین و اصلیترین ایدهها و مفاهیم اندیشهورزی آدورنو بهمنظور روشنتر شدن موضوع «محتوای معطوف به حقیقت هنر»، در کتاب نظریة زیباشناختی وی، مورد بحث قرار میگیرد.