از دوران باستان تاکنون، فلسفه از سوی فیلسوفان به اشکال و صور گوناگون تعریف شده است. هرچند نیچه نیز – که خود را «فیلسوف» میدانست – تعریفی از «فلسفه» ارائه نمود، امّا تعریف و برداشت او از «فلسفه» با سایر تعاریفی که تا زمان او مطرح شده بود، تفاوت بنیادی داشت و برای نخستین بار از زاویهای جدید و نگاهی نو به «فلسفه» نظر انداخت. نیچه با به زیر نقد کشیدن پیشفرضهای اصلی نظامهای متافیریکی، فلسفه را در ذات و اساس خود، نیستانگارانه و دوران آن را پایانیافته تلقی کرد. او «فلسفه» را سخن نابهنگام و خلاف عادت میدانست و کار خود را عبارت از «فلسفه» و نامی نیز که برای خود برگزید، نه شاعر یا دانشمند یا روانشناس، که «فیلسوف» بود. نیچه با تقسیم فیلسوفان به دوگروه قانونگذاران یا فرمانروایان، و مطیعان یا فرمانبران یا به بیانی دیگر، فیلسوفان آفرینندۀ ارزشها و فیلسوفان اهل معرفت یا عاشق حقیقت، فیلسوف راستین و از جمله خودش را از گروه اول یعنی همان فیلسوف نابهنگام دانست و خود را «فیلسوف آینده» و فلسفهاش را فلسفهای از آن آیندگان به شمار آورد.