زهرا سرکارپور؛ زهرا خزاعی
چکیده
نظریة علم حضوری جایگاه ویژهای را در نظام صدرایی به خود اختصاص داده است. علم حضوری هم یک نظریه در حوزة معرفت شناسی فلسفة صدرا است و هم نظریهای است برای تبیین خودآگاهی. تأمل بر این نظریة مهم، بیدرنگ ما را متوجه ماهیت پیچیده و رازآمیز آن خواهد کرد. نوشتار حاضر بر آن است تا در قالب نگرشی مقایسهای بین این نظریه و یکی از مهمترین ...
بیشتر
نظریة علم حضوری جایگاه ویژهای را در نظام صدرایی به خود اختصاص داده است. علم حضوری هم یک نظریه در حوزة معرفت شناسی فلسفة صدرا است و هم نظریهای است برای تبیین خودآگاهی. تأمل بر این نظریة مهم، بیدرنگ ما را متوجه ماهیت پیچیده و رازآمیز آن خواهد کرد. نوشتار حاضر بر آن است تا در قالب نگرشی مقایسهای بین این نظریه و یکی از مهمترین نظریههای خودآگاهی در فلسفة تحلیلی، یعنی نظریة آشنایی، با زبانی روشنتر یک بازخوانی دقیق و شفاف از آن ارائه کند. نظریة آشنایی راسل در نگاه نخست یکی از شبیهترین نظریهها به نظریة صدرا است. ویژگیهایی همچون شرط حضور، بیواسطگی، خطاناپذیری و از این قبیل، نمونههایی از همسویی این دو نظریهاند. اما بحث اتحاد عالم و معلوم در نظریة صدرا نقطة جدایی این دو نظریه است و در حقیقت جایی است که ادعای قرابت میان این دو را با چالش جدی مواجه خواهد کرد. در نهایت شاید با قدری تسامح بتوان گفت نظریة راسل تصویری ابتدایی و تکمیل نشده از نظریة صدرا است. ضمن اینکه باید توجه داشت که فهم این دو نظریه در بستر نظام فلسفی متفاوت این دو فیلسوف- یعنی اصالت وجود صدرا و مبناگرایی معرفتی راسل- ادعای قرابت عمیق بین این دو نظریه را مشکلتر میسازد.
سیما سادات نوربخش
چکیده
بررسی نظام معرفتشناسی شهابالدین سهروردی (549-587ق) به عنوان مؤسس دومین حوزه اندیشه فلسفی در تاریخ فلسفه اسلامی، اهمیت ویژهای دارد. معرفتشناسی او با بررسی تعارضهای منطقی در نظام فلسفی مشاء صورت میگیرد. نظریه سهروردی در باب علم شامل دو جزء است: نخست، جزء سنتزدایی است که سهروردی در آن، به نظریههای مختلف علم، مخصوصاً علم به واسطه تعریف، ادراک ...
بیشتر
بررسی نظام معرفتشناسی شهابالدین سهروردی (549-587ق) به عنوان مؤسس دومین حوزه اندیشه فلسفی در تاریخ فلسفه اسلامی، اهمیت ویژهای دارد. معرفتشناسی او با بررسی تعارضهای منطقی در نظام فلسفی مشاء صورت میگیرد. نظریه سهروردی در باب علم شامل دو جزء است: نخست، جزء سنتزدایی است که سهروردی در آن، به نظریههای مختلف علم، مخصوصاً علم به واسطه تعریف، ادراک حسی، مفاهیم اولی یا مقدم بر تجربه انتقاد میکند. او ابتدا ساختار «تعریف» ارسطویی را نقد کرده که این نقد، نخستین تلاش مهم برای نشان دادن تعارض ساختار ارسطویی و گام نخست در تدوین حکمت اشراق است. سهروردی محدودیتها و نارسایی تعریف را در رسیدن به یقین نشان داده است. به نظر او نظریههای مطرح شده دربارة علم، اگرچه ما را به جنبهای از حقیقت رهنمون کرده و کاملاً نامعتبر نیستند، اما هیچ یک منتهی به یقین نشده و از امکان وقوع علم سخن نگفتهاند. سهروردی نه تنها میکوشد ضابطه صوری متفاوت حاکم بر تعریف را نسبت به مشائیان ابداع کند، بلکه تلقی او از تعریف، جزء اساسی نظریه اشراقی وی از ساختار عقلانی علم است. این اختلاف اساسی مبین دیدگاه کاملاً متفاوت اصول منطقی و معرفتشناسانه در فلسفه است که بر اساس آن جزء دوم نظریه سهروردی شکل میگیرد، به طوری که در حکمت اشراق، برتری از آنِ شهود و بر مبنای نظریه مشاهده- اشراق است. و بر اساس«علم حضوری» تدوین میشود.
سیمین اسفندیاری
چکیده
در مقاله حاضر، ابتدا به توضیح مختصر «کوگیتو»ی دکارت و تأثیر آن در اصالت و قوامبخشی انسان پرداخته میشود. در واقع، دکارت با تأسیس اصل«کوگیتو» و تفسیر آن به عنوان بنیاد تزلزلناپذیر هستی، یگانه «سوژه» حقیقی را «من» انسانی از آن جهت که فکر میکند، میداند. بر اساس تلقی دکارت، انسان به مثابه ماشینی است که برخورداری از ...
بیشتر
در مقاله حاضر، ابتدا به توضیح مختصر «کوگیتو»ی دکارت و تأثیر آن در اصالت و قوامبخشی انسان پرداخته میشود. در واقع، دکارت با تأسیس اصل«کوگیتو» و تفسیر آن به عنوان بنیاد تزلزلناپذیر هستی، یگانه «سوژه» حقیقی را «من» انسانی از آن جهت که فکر میکند، میداند. بر اساس تلقی دکارت، انسان به مثابه ماشینی است که برخورداری از نفس او را از سایر موجودات ممتاز میسازد. این وجه ممیزه، یعنی نفس، که ذات آن اندیشه است، همان است که در کل تفکر عصر جدید به صورتهای مختلف مورد تأمل قرار گرفته است. به علاوه، همین اصل مشهور دکارت، یعنی«میاندیشم، پس هستم» است که «سوبژکتیویسم» را در دل نظام فلسفی خود قرار میدهد؛ برای همین، «سوبژکتیویسم» یکی از مباحث اساسی و مهم فلسفه غرب است که در مراحل تکاملی آن، علاوه بر دکارت در عصر جدید، فلاسفهای چون کانت و هگل آن را از لحاظ معرفتشناسی بررسی کردهاند. بالاخره به اندیشه «خودگرایی» به عنوان حد افراطی«سوبژکتیویسم» پرداخته میشود که البته دکارت از اینکه از سوبژکتیویته او برداشتی خودگرایانه به معنای ایدئالیستی شود، میگریزد.