امیر مازیار؛ ندا غیاثی
چکیده
جدال واقعیت و تخیل از دوران باستان تا به امروز به اشکال مختلف بروز و ظهور داشته است. بر مبنای این دوگانگی، تخیل چیزی مقابل واقعیت تجربی قلمداد میشود که تنها قادر است احساسات آدمی را برانگیزد و با دلالتی ضمنی به چیزهایی اشاره کند که ساخته و پرداختهی ذهن آدمی است و نقشی در شناخت ما ندارد. این جدال یکی از محوریترین بحثهای پل ...
بیشتر
جدال واقعیت و تخیل از دوران باستان تا به امروز به اشکال مختلف بروز و ظهور داشته است. بر مبنای این دوگانگی، تخیل چیزی مقابل واقعیت تجربی قلمداد میشود که تنها قادر است احساسات آدمی را برانگیزد و با دلالتی ضمنی به چیزهایی اشاره کند که ساخته و پرداختهی ذهن آدمی است و نقشی در شناخت ما ندارد. این جدال یکی از محوریترین بحثهای پل ریکور را شکل میدهد. او میکوشد تا با نقد و تحلیل نظریههای پیشین از این تقابل فراتر رفته و تأکید خود را بر وجة کارکردی تخیل و نفوذ آن در واقعیت بگذارد. پژوهش حاضر در پی آن است تا با کاوش در نوشتههای مختلف ریکور چهارچوبی از تحلیل او به دست دهد تا از این طریق نشان دهد چگونه تخیل در ساخت و پرداخت واقعیت نقشی عمده ایفا میکند. از این رو، نخست با تکیه بر آرا و نقدهای ریکور چرخش زبانی او در بحث تخیل را شرح میدهیم و سپس به کارکردها و پیامدهایی میپردازیم که از پس این ساز و کار زبانی آشکار میشوند. این کارکردها که میتوان آنان را تألیف شاکلهساز و طرحافکنی معناهای ممکن نامید در سه گام تشریح میشوند. در این مسیر، میتوان دید چگونه شاکلهای بوطیقایی با ابداع معنای تازه تصویری خلق میکند که با ارجاع غیر مستقیم خود به واقعیت از آن آشناییزدایی میکند. در انتها نیز اشاره میکنیم که این فهم تازه از واقعیت چه تأثیری در نگرش ما به جهان دارد.
مهدی پارسا خانقاه
چکیده
دریدا در «اسطورهشناسی سفید» به نقش استعاره در متون فلسفی و اینکه فلسفه چطور به استعاره پرداخته توجه کرده است. از نظر وی وقتی فیلسوفان استعاره را تعریف میکنند، آن را به استعارۀ اسمی فرومیکاهند، و این نشان میدهد که آنها تلاش کردهاند تا استعاره را تابع مفهوم سازند؛ اما دریدا تقابل مفهوم به عنوان عنصر فلسفه و استعاره به ...
بیشتر
دریدا در «اسطورهشناسی سفید» به نقش استعاره در متون فلسفی و اینکه فلسفه چطور به استعاره پرداخته توجه کرده است. از نظر وی وقتی فیلسوفان استعاره را تعریف میکنند، آن را به استعارۀ اسمی فرومیکاهند، و این نشان میدهد که آنها تلاش کردهاند تا استعاره را تابع مفهوم سازند؛ اما دریدا تقابل مفهوم به عنوان عنصر فلسفه و استعاره به عنوان عنصر ادبیات را نمی پذیرد، و نشان می دهد که مفهوم و تمام مفاهیم فلسفی خود استعاره هستند و حرکت استعاره حرکت مولد مفاهیم فلسفی است. در واقع، از نظر دریدا قیاس شعری حرکت مولد قیاس منطقی است. ریکور در «استعاره و گفتمان فلسفی» به تندی به نظر دریدا در «اسطوره شناسی سفید» حمله میکند. از نظر ریکور تمایز میان گفتمانها مهمترین دستاورد سنت برای ما است و دریدا در اثر خود تمایز مهم میان گفتمان فلسفی و گفتمان شعری را نادیده گرفته است. دستاورد تاریخ برای ما تمایزاتی گفتمانی است که خود ایجاد کرده است و واسازی تقابلها در دریدا به قیمت در هم ریختن گفتمانهای متمایز تمام میشود. ریکور به ویژه به تمایز میان قیاس شعری و قیاس منطقی توجه میکند و سعی دارد که نشان دهد در آثار ارسطو تمایزی نظاممند میان این دو ایجاد شده است و سپس مسائل مطرح در مورد این تمایز را در فلسفۀ مدرسی پی میگیرد. ریکور در نهایت به این نتیجه میرسد که تمایزی ظریف در نقطهای که این دو گفتمان بیشترین نزدیکی را با هم دارند، وجود دارد.