علی اکبر احمدی افرمجانی؛ احمد رحمانیان
چکیده
این مقاله به بررسی مسئلۀ وجودشناسانة ارزش هنر در فلسفة نلسون گودمن میپردازد، به عبارت دیگر، این مسئله که ’طبق نظریۀ شناختگرایی گودمن، روابط میان ویژگی (های) ارزشمند یک اثر هنری با خود آن اثر از چه نوع است؛ در وهلة اول، از طریق بررسیِ (1) انواع روابط میان ویژگیهای ارزشمند اشیاء با خود آنها، (2) انواع روابط میان ویژگیهای ...
بیشتر
این مقاله به بررسی مسئلۀ وجودشناسانة ارزش هنر در فلسفة نلسون گودمن میپردازد، به عبارت دیگر، این مسئله که ’طبق نظریۀ شناختگرایی گودمن، روابط میان ویژگی (های) ارزشمند یک اثر هنری با خود آن اثر از چه نوع است؛ در وهلة اول، از طریق بررسیِ (1) انواع روابط میان ویژگیهای ارزشمند اشیاء با خود آنها، (2) انواع روابط میان ویژگیهای ارزشمند آثار هنری با خود آثار، و (3) موضع گودمن دربارة مسئلة دستوری ارزش هنر، مقدمات حل مسئلة فوق را فراهم میکند. و در وهلة بعد، معلوم میسازد که گرچه گودمن در مسئلة دستوریِ ارزش هنر یک شناختگرا شمرده میشود، و موضع شناختگرایی در مسئلهی وجودشناسانة، یک موضع ضدذاتگرایانه است، اما چنین نیست که ضدذاتگراییِ او دقیقاً واجد همان مؤلفههایی باشد که شناختگرایی بدانها قائل است. گودمن، در این باور که ارزشِ شناختی اسناد شده به هنر، (1) متکثر است و (2) خاص هنر نیست، با شناختگرایی همقول است. اما در این که این ارزش (3) میان همهی آثار هنری مشترک است و (4) رابطۀ میان آن با خود آثار از نوعِ درونی است با شناختگرایی اختلاف دارد. با این حال، این اختلاف که گودمن را به موضع ذاتگرایی نزدیک میکند سبب عدول وی از موضع ضدذاتگرایی نمیشود، زیرا هرچند به اشتراک ارزشِ شناختی در میان همۀ آثار هنری قائل است، اما، این ارزشِ مشترک را خاص هنر نمیداند.
غلامحسین توکلی
چکیده
رویکرد تئوری خطا را ابتدا جی ال مکی در اخلاق مطرح کرد و سپس کسانی چون ریچارد جویس با گونه ای اصلاح و تعدیل از آن حمایت نمودند. در اهمیت این تئوری همین بس که برخی از صاحب نظران موج جدید واقع گرایی که از دهه های اخر قرن بیستم شروع شده را واکنشی به این تئوری و تلاشی برای خروج از تنگناهایی می دانند که مکی برای ابژکتیویست ها در اخلاق ایجاد کرده ...
بیشتر
رویکرد تئوری خطا را ابتدا جی ال مکی در اخلاق مطرح کرد و سپس کسانی چون ریچارد جویس با گونه ای اصلاح و تعدیل از آن حمایت نمودند. در اهمیت این تئوری همین بس که برخی از صاحب نظران موج جدید واقع گرایی که از دهه های اخر قرن بیستم شروع شده را واکنشی به این تئوری و تلاشی برای خروج از تنگناهایی می دانند که مکی برای ابژکتیویست ها در اخلاق ایجاد کرده است. در یک جمله طرفداران تئوری خطا بر آنند که گزاره های اخلاقی گو اینکه توصیف گرند و از واقع حکایت دارند با این همه همواره کاذب اند چون خاصه هایی که این گزاره ها بر ان دلالت دارد در خارج موجود نیست. این تئوری دارای دو حیث ایجابی و سلبی است. جنبه سلبی آن به وجود شناسی یا ما بعد الطبیعه اخلاق مربوط می شود. از این جنبه حامیان تئوری خطا همچون دیگر کسانی که به واقع گرایی اعتقادی ندارند وجود حقایق اخلاقی را نفی می کنند. جنبه ایجابی جنبه سمنتیکی و زبان شناختی آن است و می گوید مفاهیم اخلاقی دال بر امور واقعی خارجی است و جملات اخلاقی حکایت گرند و کاربران نیز زبان اخلاق را به این قصد به کار می برند. لذا این تئوری در چالش میان واقع گرایی و نا واقع گرایی موضعی میانه بر می گزیند از یک سو همچون واقع گرایان ارزش صدق جملات اخلاقی را می پذیرد اما از دیگر سو در طرد و نفی واقعیات ابژکتیو اخلاقی با ناواقع گرایی اخلاقی همراه و هم رای است.