فلسفه
ساره امیری؛ امیر مازیار
چکیده
بنا بر نظریهی زیباییشناختی آدورنو، تجربهی زیباییشناختی تجربهی منحصربهفرد و متفاوتی است که، بر خلاف تجربهی مسلط درون کلیت اجتماعی، مبتنی بر سلطه نیست و سوژه بهطور ابزاری با ابژه مرتبط نمیشود بلکه در آن جذب یا با آن ادغام میشود. آدورنو نخستین کسی نیست که تجربهی زیباییشناختی را اینگونه توصیف میکند. با اینحال، ...
بیشتر
بنا بر نظریهی زیباییشناختی آدورنو، تجربهی زیباییشناختی تجربهی منحصربهفرد و متفاوتی است که، بر خلاف تجربهی مسلط درون کلیت اجتماعی، مبتنی بر سلطه نیست و سوژه بهطور ابزاری با ابژه مرتبط نمیشود بلکه در آن جذب یا با آن ادغام میشود. آدورنو نخستین کسی نیست که تجربهی زیباییشناختی را اینگونه توصیف میکند. با اینحال، آنچه در اندیشهی او جدید است این است که این قابلیتِ جذبشدگی و گشودگی در برابر ابژه را همچون یک حالت یا رفتار اصیلِ سرکوبشده در رابطهی سوژه با طبیعت توضیح میدهد و اینگونه آن را بدل به مقولهای انتقادی میکند. هدف این مقاله آن است که با توضیح و مستدلساختن این ایدهی محوری نشان دهد که چگونه آدورنو از طریق صورتبندی رابطهای دیالکتیکی میان هنر و طبیعت موفق میشود بهنحوی خاص فرمالیسم زیباییشناختی را به نقد اجتماعی و تاریخی پیوند زند و در عین حفظِ ایدهی خودآیینی، تجربهی زیباییشناختی را از چیزی همپایهی بازی یا سرگرمی بدل به تجربهای خطیر و انتقادی سازد.
ساره امیری؛ امیر مازیار
چکیده
تحقیق پیش رو واکاوی ابعاد استتیکی اندیشۀ مارکس است در پرتو خوانش آن با رانسیر. خوانش استتیک مارکس با رانسیر ما را به نسبت دیالکتیکی حواس نزد مارکس رهنمون میسازد؛ حواسی که از یکسو میتوانند دستکاری و توزیع شوند و از سوی دیگر مبدل گردند به کلیدی برای فراروی از وضعیت موجود. این صورتبندی را «حواس بیگانهشده و در عین ...
بیشتر
تحقیق پیش رو واکاوی ابعاد استتیکی اندیشۀ مارکس است در پرتو خوانش آن با رانسیر. خوانش استتیک مارکس با رانسیر ما را به نسبت دیالکتیکی حواس نزد مارکس رهنمون میسازد؛ حواسی که از یکسو میتوانند دستکاری و توزیع شوند و از سوی دیگر مبدل گردند به کلیدی برای فراروی از وضعیت موجود. این صورتبندی را «حواس بیگانهشده و در عین حال رهاییبخش» مینامیم و در تلاشایم تا دوگانگی آن را در متن آثار مارکس به کمک مفاهیم رانسیریِ «توزیع امر محسوس» و «بازتوزیع امر محسوس» شرح دهیم تا در انتها مفهوم شیوۀ تولید را بر اساس سویههای استتیکیاش بازتعریف کنیم. در این خوانش، میتوان دید که تمامی قلمرو امر محسوس بهروی فلسفۀ مارکس گشوده است و میتوان مارکسای را یافت که شخصیت مستقل احساس و ادراک انسان را به رسمیت میشناسد. استتیک در این تحقیق در معنای مشخص «علم ادراک حسی» بهکار میرود.