حمید اسکندری؛ حسن رهبر
چکیده
مثنوی را چنان خواندهاند که گویی مولوی قائل به جبر یا اختیار بوده یا میان این دو تردّد داشته است. اینجا با تفسیری تازه آشکار میسازیم که وی چگونه از هر دوی اینها دوری میجوید. سخنانِ وی در این باره آنجا استوار و ایجابی است که خواسته باشد بر رخنههای یک طرف (گاه جبر و گاه اختیار) انگشت بگذارد و آن طرف را پس بزند؛ و این به معنای تأیید ...
بیشتر
مثنوی را چنان خواندهاند که گویی مولوی قائل به جبر یا اختیار بوده یا میان این دو تردّد داشته است. اینجا با تفسیری تازه آشکار میسازیم که وی چگونه از هر دوی اینها دوری میجوید. سخنانِ وی در این باره آنجا استوار و ایجابی است که خواسته باشد بر رخنههای یک طرف (گاه جبر و گاه اختیار) انگشت بگذارد و آن طرف را پس بزند؛ و این به معنای تأیید یا استوار ساختنِ طرفِ مقابل نیست. مولوی جبریون و اختیاریون را کارگرانِ مناقشهای بیپایان میداند، مناقشهای که مقدّرِ عزتِ حق تعالی است تا رازی مگوی را پوشیده بدارد. ما تا توانستیم کوشیدیم که سراسر مثنوی را بکاویم و همة ابیات متناسب را در یک بافتارِ پیوسته معنا کنیم، نه آنکه بیت یا ابیاتی را برگزیده و آن را بیرون و گسسته از جریانِ کلیِ متن تفسیر کرده باشیم. پس اساس کار ما متن خود مثنوی بوده، گرچه به آثار شارحان نیز اشاراتی داشتهایم تا بلکه تازگی و تفاوتِ خوانش ما با دیگر خوانشها معلومتر شود؛ خوانشی که مولوی را بهراستی - و نه به تعارف - بر راهی میداند که جدای از راه متکلمان و فیلسوفان بوده است.