احمد علی حیدری؛ محمد حسن یعقوبیان؛ قاسم پور حسن
چکیده
مسئلة این پژوهش، بررسی چیستی فلسفة میانفرهنگی با رویکردی توصیفی-تحلیلی از دیدگاه رام ادهرمال است که با پیشینهای هندی به غرب سفر کرده و انجمن فلسفة میانفرهنگی را در آلمان تاسیس کرده است.وی با اتکا بر مبانیای نظیر نسبت فلسفه و فرهنگ،دیگری فرهنگی، همپوشانیها، حقیقت، کثرتگرایی و تساهل، به بسط فلسفة میانفرهنگی با ...
بیشتر
مسئلة این پژوهش، بررسی چیستی فلسفة میانفرهنگی با رویکردی توصیفی-تحلیلی از دیدگاه رام ادهرمال است که با پیشینهای هندی به غرب سفر کرده و انجمن فلسفة میانفرهنگی را در آلمان تاسیس کرده است.وی با اتکا بر مبانیای نظیر نسبت فلسفه و فرهنگ،دیگری فرهنگی، همپوشانیها، حقیقت، کثرتگرایی و تساهل، به بسط فلسفة میانفرهنگی با خوانشی شرقی پرداخته است که البتّه در عین آن که بر آمده از یک دارمای هندی به عنوان یک حقیقت و اسامی مختلف است؛ اما به فراروی از مکانمندی خود پرداخته است و کوشیده تا با نقد مرکزیتگرایی اروپایی و قوم گرایانه معکوس شرقی، از فلسفة سفیدی سخن گوید که ذاتاً فاقد رنگ و زبان و نژاد خاصی است و به تعداد فرهنگهای مختلف، ریشه های متنوّعی دارد که در هرمنوتیک چهار وجهی بین اروپائیان و غیر اروپائیان به تصویر کشیده میشود. بدینسان،فلسفة میانفرهنگی یک نگرش یا تعهّد اخلاقی است و منجر به یک سبک زندگی نیز میشود. روش او با تکیه بر منطق چندارزشی جینیزمی، هرمنوتیک تناسبی و پدیدار شناسانه است که بر اساس ساختارهای مشترک و همپوشان فرهنگها به تمایزات آنها نیز میپردازد و با طرح فلسفة رهایی بخش، به سمت یک گفتمان چند صدایی در جهان و بدون خودمطلقپنداری حرکت میکند و میکوشد تا با به بازخوانی فلسفة هندی در گفتمان جهانی بپردازد و همچنین، یک جامعه و جهان میانفرهنگی با وحدت بدون همسانی را جستجو میکند.
احسان کریمی ترشیزی؛ احمد علی حیدری
چکیده
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی ...
بیشتر
گرایش به یک انسانشناسی فلسفی در اوایل قرن بیستم، وجه غالب در فضای فکر آلمانی بوده، و تأثیر آن چندان عمیق و گسترده بوده که پدیدارشناسی، از همان آغاز لازم دانسته است که موضع خود را در برابر آن روشن کند. این موضعگیری اولیه تا حد زیادی به صورت یک تعارض ذاتی نمود کرده، تا آنجا که بلومنبرگ از آن به «ممنوعیت انسانشناختی» در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر تعبیر میکند. ما در این نوشتار به نسبت میان پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر با انسانشناسی فلسفی پرداختهایم و کوشیدهایم نشان دهیم که برخلاف برخی اظهارات صریح این دو، این تعارض نه ذاتی است و نه مطلق. از این رو، میتوانیم از امکان یک انسانشناسی فلسفی بر پایهی پدیدارشناسی این دو سخن بگوییم. پیرنگ و مختصات کلی یک انسانشناسی پدیدارشناختی را بر وفق تحلیل اگزیستنسیال دازاین بدست دادهایم، و نشان دادهایم که انسانشناسی پدیدارشناختی از جهت اسلوب و الگو با انسانشناسی سنتی از اساس متفاوت است.