سجاد هجری
چکیده
بیگمان، اصطلاحشناسی از ضرورتهای هر دانشی است که اگر تاریخی انجام شود، سودش دوچندان است. در میان اصطلاحات فلسفهی عملی که گر چه نامآشناست و در علوم قرآن و نیز تاریخ و عرف فراوان بکار میرود؛ اما بهعنوان زبانزدی فلسفی بهویژه با نگاه تاریخی بررسی نشده، واژهی مدنی است که صفت نسبی مدینة است. این اصطلاح که در میراث جهان اسلام ...
بیشتر
بیگمان، اصطلاحشناسی از ضرورتهای هر دانشی است که اگر تاریخی انجام شود، سودش دوچندان است. در میان اصطلاحات فلسفهی عملی که گر چه نامآشناست و در علوم قرآن و نیز تاریخ و عرف فراوان بکار میرود؛ اما بهعنوان زبانزدی فلسفی بهویژه با نگاه تاریخی بررسی نشده، واژهی مدنی است که صفت نسبی مدینة است. این اصطلاح که در میراث جهان اسلام پربسامد است، در عنوان سومین شاخهی حکمت عملی، «الفلسفة المدنیة»، بکار رفته و اصطلاح نامور و بنیادین «مدنی بالطبع» که در انسانشناسی فلسفی و فلسفهی علوم اجتماعی محور است، از آن ساخته شده است؛ ازاینرو، پرداختن بدان ضروری است؛ بهویژه بررسی آن در مطالعات تمدنی نیز لازم است؛ زیرا واژهی تمدن نیز مبتنی بر آن است. این مقاله با بررسی مدینة و مدنی در فرهنگهای اصیل لغت تازی مانند العین، مختار الصحاح، تهذیب اللغة و نیز در برخی کتابهای مرتبط با علوم قرآنی، راه را برای تحقیق آن در گزارشهای عربی متنهای فلسفی یونانی میگشاید که با پژوهش آنها به نظر میرسد که مترجم ناشناس خطابهی ارسطو پیشگام در بهکارگیری مدینة و مشتقات آن در ترجمهی πολις یونانی و مشتقاتش است و در استعمال مدینی بهعنوان صفت نسبی مدینة نیز منحصر به فرد است و شاید نشان قدمت آن باشد. در این میان، گویا کندی در بهکارگیری وصف مدنی مقدم است و نیز اسحاق در ترجمهی اخلاق ارسطو، مدینة و مشتقاتش را هرچند تحتاللفظی ست، بهعنوان برابر نهاد πολις یونانی و واژههای برگرفته از آن، بیش از سیاسة و مشتقاتش که در عربی رایجتر است، میپسندد و بهره میبرد.
سعید بینای مطلق
چکیده
به روایت کتابهای تاریخ فلسفه ، هراکلیت فیلسوف ناپایداری و گذرایی، پارمنید فیلسوف ثبات و پایداری است. یکی به گذرایی هستی، دیگری به یگانگی و ایستایی آن باور دارد. چنین نگرش فروکاهندهای به ثبات لوگوس و خدا نزد هراکلیت و به زایش چیزها، پس پذیرش حرکت و کثرت، نزد پارمنید اعتنا ندارد. این مقاله تنها به دیدگاه هراکلیت دربارۀ «خدا»و«یک» ...
بیشتر
به روایت کتابهای تاریخ فلسفه ، هراکلیت فیلسوف ناپایداری و گذرایی، پارمنید فیلسوف ثبات و پایداری است. یکی به گذرایی هستی، دیگری به یگانگی و ایستایی آن باور دارد. چنین نگرش فروکاهندهای به ثبات لوگوس و خدا نزد هراکلیت و به زایش چیزها، پس پذیرش حرکت و کثرت، نزد پارمنید اعتنا ندارد. این مقاله تنها به دیدگاه هراکلیت دربارۀ «خدا»و«یک» آن هم بر مبنای این سخن از وی میپردازد: «یک، تنها خردمند، هم دوست ندارد و هم دوست دارد به نام زئوس نامیده شود». (32)پس از بررسی پاره ای از تفاسیر، تفسیر دیگری از این سخن پیشنهاد میکنیم.
فلسفه
اصغر واعظی؛ حسین نیازبخش
چکیده
ابنجبیرول (فیلسوف یهودی قرن 11 میلادی) در کتاب «ینبوعالحیاه» تقسیمات مختلفی را برای مفهوم «وجود» برمیشمرد که برخی از این تقسیمات در نگاه نخست با یکدیگر ناسازگار به نظر میرسند و این پرسش را برمیانگیزانند که علت این تقسیمبندیهای متفاوت چیست و ابنجبیرول چه تعریفی از وجود دارد و چگونه میتوان تقسیمات مختلف وجود ...
بیشتر
ابنجبیرول (فیلسوف یهودی قرن 11 میلادی) در کتاب «ینبوعالحیاه» تقسیمات مختلفی را برای مفهوم «وجود» برمیشمرد که برخی از این تقسیمات در نگاه نخست با یکدیگر ناسازگار به نظر میرسند و این پرسش را برمیانگیزانند که علت این تقسیمبندیهای متفاوت چیست و ابنجبیرول چه تعریفی از وجود دارد و چگونه میتوان تقسیمات مختلف وجود را در نظام فلسفی او با هم انطباق داد؟ ما با روش تحلیلی – توصیفی مستقیماً به متن کتاب ینبوع الحیاه رجوع کردیم تا به این مسئله پاسخ دهیم. بر اساس یافتههای این پژوهش، ابنجبیرول وجود را معادل وحدت میداند. با محور قرار دادن این مفهوم، میتوان تقسیمات مختلف وجود را با هم سازگار کرد. در رأس سلسلۀ موجودات، خداوند در جایگاه وحدت خالق و پس از او ممکنات در جایگاه وحدت مخلوق قرار دارند. هر موجود ممکنی از دو وجود -یعنی ماده و صورت- تشکیل شده است. صورت عین وحدت است اما ماده (وجود مادی) حامل وحدت و کثرت بهحساب میآید و خود نه وحدت است و نه کثرت، بنابراین، ماده نه وجود است و نه عدم و به همین نحو، هم وجود است و هم عدم.
سید علیرضا حسینی بهشتی
فلسفه
سعیده محمدزاده؛ محمدرضا بهشتی
چکیده
روش پژوهش حاضر توصیفی_تحلیلی است و به بیان استدلالهای جاودانگی نفس و تناسخ در فایدون و وجه تشابه و تفاوت آنها با آموزههای اورفئوسی و فیثاغوری پرداختهمیشود. در خصوص نحوه تأثیرپذیری افلاطون از این سنن، اختلافنظر وجود دارد. برخی از مفسران معتقدند که افلاطون در بیان آموزههای فرجامشناختی خود تحت تأثیر اندیشهی اورفئوسی ...
بیشتر
روش پژوهش حاضر توصیفی_تحلیلی است و به بیان استدلالهای جاودانگی نفس و تناسخ در فایدون و وجه تشابه و تفاوت آنها با آموزههای اورفئوسی و فیثاغوری پرداختهمیشود. در خصوص نحوه تأثیرپذیری افلاطون از این سنن، اختلافنظر وجود دارد. برخی از مفسران معتقدند که افلاطون در بیان آموزههای فرجامشناختی خود تحت تأثیر اندیشهی اورفئوسی بوده و برخی دیگر آنها را متأثر از فیثاغوریان دانستهاند. تناسخ مهمترین آموزه فرجامشناختیست که در مورد منشأ آن اختلافنظر بسیار وجود دارد و برخی استدلالهای افلاطون نیز مبتنی بر آن است. این آموزه پرسشهایی را در پی دارد، ازجمله اینکه میان رهایی از چرخه تناسخ و الوهیت روح چه ارتباطی وجود دارد؟ و شرط ضروری این الوهیت چیست؟ در این مقاله در ضمن بیان و تحلیل استدلالهای افلاطون بر پایه تفکرات فرجامشناختی اورفئوسی و فیثاغوری، به این پرسشها و به بیان موضع خود در باب نحوه و میزان تأثیرپذیری افلاطون از آنها میپردازیم.
فلسفه
حبیب الله دانش شهرکی؛ سید احمد فاضلی؛ سعید محمودپور
چکیده
در نوشتار حاضر سعی بر این است که توضیح دهیم اگرچه رنسانس یک نوزایی و تحولی بود که مطلوب نظر کلیسا نبوده و نیست، اما مقدمات این تحول بهصورت تدریجی دستکم از قرن سیزدهم میلادی در درون خود مجموعه کلیسا فراهم آمده است. در این میان مسلمات خود کلیسا از قبیل اعتقاد به تثلیث، عصمت پاپ، برداشت ارسطویی از دین، قرائتهای گوناگون، که در رأس ...
بیشتر
در نوشتار حاضر سعی بر این است که توضیح دهیم اگرچه رنسانس یک نوزایی و تحولی بود که مطلوب نظر کلیسا نبوده و نیست، اما مقدمات این تحول بهصورت تدریجی دستکم از قرن سیزدهم میلادی در درون خود مجموعه کلیسا فراهم آمده است. در این میان مسلمات خود کلیسا از قبیل اعتقاد به تثلیث، عصمت پاپ، برداشت ارسطویی از دین، قرائتهای گوناگون، که در رأس همه آنها، ظهور مارتین لوتر، که منجر به تأسیس کلیسای پروتستان شد، ترجمههایی که از فرهنگ اسلامی با محوریت ابنسینا و ابن رشد به زبان لاتین صورت گرفت و در خود مجموعه کلیسا نیز تدریس شد موردنظر است. پیامدهای این تحولات در قرون منتهی به رنسانس از قبیل انسان محوری، اصالت عقل، مناقشه در حقانیت کلیسا و سکولاریسم، دقیقاً در مقابل جهانبینی قرونوسطایی قرار میگیرند. آنچه در رنسانس در تقابل با سنت فلسفی_اسکولاستیکی قرار گرفت در خود الهیدانان و فلاسفه قرونوسطایی کاشته و پروریده شد و در رنسانس، در زمینههای مختلف که بعد فلسفیاش را در این نوشتار برجسته کرده ایم، به ثمر نشست. بسترسازی طبیعتگرایی در الهیات توسط کلیسای کاتولیک تنها یک نمونه از این موارد است. سایر موارد را سعی کردهایم در مقاله حاضر بهاختصار توضیح دهیم. در آخر ریشه برخی مؤلفههای مدرنیته را باید در خود همان مجموعه کاملاً درهمتنیده الهیاتی ـ فلسفی در سنت مدرسی جستوجو نمود.
مهدی ذاکری؛ الهام عباسی
چکیده
مسئلة «اذهان دیگر» به عنوان یکی از جدیترین مشکلات معرفتشناسی در فلسفه، ریشه در دوگانهانگاری دکارت دارد. از آن زمان، راه حلهای متعددی برای این مسئله مطرح شدهاست، اما این راه حلها هر یک با مشکلاتی مواجه هستند. در مقابل فلسفة کلاسیک و سنّت فلسفة تحلیلی، هایدگر در خاستگاه این مسئله و راه حلهایی را که برای پاسخ به آن ...
بیشتر
مسئلة «اذهان دیگر» به عنوان یکی از جدیترین مشکلات معرفتشناسی در فلسفه، ریشه در دوگانهانگاری دکارت دارد. از آن زمان، راه حلهای متعددی برای این مسئله مطرح شدهاست، اما این راه حلها هر یک با مشکلاتی مواجه هستند. در مقابل فلسفة کلاسیک و سنّت فلسفة تحلیلی، هایدگر در خاستگاه این مسئله و راه حلهایی را که برای پاسخ به آن مطرح شدهاست، همچون بسیاری از مسائل معرفتشناختی دیگر، تحلیل نادرستی از انسان، جهان و رابطة میان این دو میداند. هایدگر مسئلة اذهان دیگر را از حیطة معرفتشناسی به حیطة هستیشناسی منتقل و منحل میکند. رویکرد او نشان میدهد که چطور یک مسئلة غیر واقعی و نامشروع که برخاسته از تحلیل نادرست انسان و جهان و رابطة این دو است، تبدیل به یک معضل معرفتی دامنهدار و غیرقابلحل شدهاست. هایدگر نشان میدهد نه تنها این مسئله، بلکه هر نوع مسئلة معرفتشناسانة دیگری، تنها در نوع هستیشناسی خاصی مجال بروز مییابد. سوژة خودتنهاانگار تنها در فلسفة سنّتی است که در تعیین تکلیفش با جهان و دیگران سرگردان میماند. بر اساس تحلیل او، هر انسانی همبود با دیگران است و در زندگی عملی با دیگران مواجه میشود و این مواجهه جایی برای تردید معرفتی در وجود دیگران باقی نمیگذارد.
میلاد نوری یالقوزآغاجی؛ مجید احسن
چکیده
اندیشة مدرن با نگاه به پیوندهای زمانی مکانی انسان و با تأکید بر علم، تکنولوژی و سعادتِ زمینی، توجه به سعادت غایی و اُخروی را بهمثابه گونهای زُهدورزی نادیده انگاشته است که ازجمله نتایجش ملالت و پوچی است. این درحالی است که در زیستجهان پیشامدرن، آدمیان با تأکید بر سعادت اخروی، اهمیت حیات و سعادت اینجهانی را نادیده انگاشته و زندگی ...
بیشتر
اندیشة مدرن با نگاه به پیوندهای زمانی مکانی انسان و با تأکید بر علم، تکنولوژی و سعادتِ زمینی، توجه به سعادت غایی و اُخروی را بهمثابه گونهای زُهدورزی نادیده انگاشته است که ازجمله نتایجش ملالت و پوچی است. این درحالی است که در زیستجهان پیشامدرن، آدمیان با تأکید بر سعادت اخروی، اهمیت حیات و سعادت اینجهانی را نادیده انگاشته و زندگی را تمرین مرگ میدانستند. دراینمیان، نه نتایج ناشی از اندیشة مدرن و نه زیستِ دلبریده از حیاتِ اینجهانی مطلوب است و این هردو به انسدادهایی میانجامد و مسئله این است که چگونه میتوان به نگرشی دست یافت که خالی از این انسدادها باشد؟ پژوهش حاضر بهروش تحلیلی-توصیفی به این مسئله عطفِ توجه کرده است. بهنظر میرسد که بر بُنیان اصالت وجود، دوگانة مذکور تصنعی و غیرواقعی است و میتوان با تأکید بر وحدت شئون و دقایق هستی، بر یگانگی جسم و اندیشه و همراستایی سعادت اینجهانی و آنجهانی تأکید کرد. حاصل آنکه بهزعم نویسندگان، راه آسمان از زمین میگذرد و آبادانی آخرت بهمثابه باطن جهانِ کنونی، تنها با آبادانی و پاسداشتِ حیاتِ کنونی میسر است.
فلسفه
محمد نژادایران
چکیده
این مقاله تلاش میکند تا انسانگرایی مدرن و جایگاه مفهوم سوژه را از نگاه نقادانة نیچه را با توجه به اهمیت و جایگاه غریزه درز مقایسه با آگاهی بررسی کند. انسان بهمثابه سوژه و فاعل شناخت در متافیزیک مدرن از جایگاه ممتازی برخوردار است و اساساً مدرنیته پیوند گسست ناپذیری با سوژه و آگاهی دارد. نقد نیچه به مفهوم سوبژکتیو انسان مدرن و احیاء ...
بیشتر
این مقاله تلاش میکند تا انسانگرایی مدرن و جایگاه مفهوم سوژه را از نگاه نقادانة نیچه را با توجه به اهمیت و جایگاه غریزه درز مقایسه با آگاهی بررسی کند. انسان بهمثابه سوژه و فاعل شناخت در متافیزیک مدرن از جایگاه ممتازی برخوردار است و اساساً مدرنیته پیوند گسست ناپذیری با سوژه و آگاهی دارد. نقد نیچه به مفهوم سوبژکتیو انسان مدرن و احیاء عنصر غریزه در ترسیم سیمای انسانی، در حقیقت نقد بنیادین مدرنیته تلقی میشود. در این پژوهش ابتدا در مبانی نظری نسبت غریزه با آگاهی با محوریت اندیشه روسو و شوپنهاور موردبررسی قرا میگیرد و سپس به بررسی رابطه غریزه با ارزشهای اخلاقی و همچنین خواست حقیقت در نگاه نیچه پرداخته میشود. نیچه تقلیل انسان به آگاهی (سوژه شناسنده) را مستلزم نادیده انگاشتن سایر ابعاد وجودی انسان نظیر ابعاد جسمانی، غریزی، عاطفی و تاریخی میداند و درنتیجه تصویر انسان مدرن بهعنوان سوژه را صورتی ناقص از انسان تلقی میکند که با وجود محوریت شناختی و اخلاقی که در متافیزیک مدرن دارد وجوه مهمی از ابعاد وجودی و طبیعی انسان را که میتواند به شکوفایی وی منجر گردد نادیده گرفته است. این مقاله درنهایت بهجایگاه جسم و غریزه بهعنوان ابعاد طبیعی وجود انسان و اولویت آنها نسبت به ذهن و آگاهی سوبژکتیو در انسانی شناسی نیچه میپردازد.
فلسفه
سجاد ممبینی
چکیده
تأمل در هستی بهمثابه کرداری زبانی، همواره یکی از کارویژه های متعالی ادبیات بوده است. این مسئله در خیّام نمود قابلتوجهی داشته، بهنحویکه کار خیّام را می توان پیش از هر چیز نوعی پروژۀ پروبلماتیک پرسش از هستی قلمداد نمود. در پژوهش حاضر سعی گردید با رویکردی ماتریالیستی و از منظری پساساختارگرا، به ادراکات هستی شناختی تازه ...
بیشتر
تأمل در هستی بهمثابه کرداری زبانی، همواره یکی از کارویژه های متعالی ادبیات بوده است. این مسئله در خیّام نمود قابلتوجهی داشته، بهنحویکه کار خیّام را می توان پیش از هر چیز نوعی پروژۀ پروبلماتیک پرسش از هستی قلمداد نمود. در پژوهش حاضر سعی گردید با رویکردی ماتریالیستی و از منظری پساساختارگرا، به ادراکات هستی شناختی تازه ای از شیء خیامی دستیافت. در اینجا، شناسایی یک سری همگرا از اشیاء از یکسو و طرح ایدۀ تبدیل و انتقال بهمثابه مکانیسم زیربنایی در خیّام از سوی دیگر، امکانات تحلیلی نیرومندی برای صورتبندی های هستی شناختی تازه ای از شیء خیّامی، در اختیار نهاد. طرح ایدۀ تبدیل و انتقال نشان داد که سری هم گرای اشیاء بهطور بی وقفه ای در اتصال با یکدیگر قرار گرفته و با تولید نسبت هایی تازه، روندی از قلمرو گستری فیزیکی را به نمایش می گذارد. درنهایت و با تحلیل نظری این روابط توسیعی و گسترش یابندۀ شیء، چهار ایدۀ هستی شناختیِ پایان ناپذیری هستی، حافظه مندی شیء، درون گستری میل (اقتصاد اُدیپی میل) و فتیشیسم، بهمثابه دستاورد مواجهه ای سمپتوماتیک با خیام ارائه گردید.
سید محمد حسین میردامادی؛ علی ارشد ریاحی
چکیده
آراء فلسفی ملاصدرا بر قواعد کلی و جهت گیریهای اخلاقی او (از این دو به مکتب اخلاقی تعبیر میکنیم) تأثیرگذار است. وجودشناسی ملاصدرا اخلاق را زیر مجموعۀ نظام هدفمند الهیاتی خود قرار داده و تلقی او از هستی و انسان پیامدهای متمایزی در مکتب اخلاقی وی داشته است. بنابر مبنای تجرد نفس ارتباط اعمال انسان و سرنوشت اخروی او و نیز بحث تناسخ باطنی ...
بیشتر
آراء فلسفی ملاصدرا بر قواعد کلی و جهت گیریهای اخلاقی او (از این دو به مکتب اخلاقی تعبیر میکنیم) تأثیرگذار است. وجودشناسی ملاصدرا اخلاق را زیر مجموعۀ نظام هدفمند الهیاتی خود قرار داده و تلقی او از هستی و انسان پیامدهای متمایزی در مکتب اخلاقی وی داشته است. بنابر مبنای تجرد نفس ارتباط اعمال انسان و سرنوشت اخروی او و نیز بحث تناسخ باطنی (که با لزوم مراقبه و محاسبه اخلاقی مرتبط است) بستری مناسب مییابد. همچنین حدوث و بقاء نفس در نظر صدرا اهمیت رفتار بدنی در ترقی نفسانی را روشن میکند. تحول پذیری نفس و اسباب تحول آن بر لزوم مراقبه بر رفتارهای بیرونی و حتی نیات درونی در تبیین مکتب اخلاقی صدرا تأثیرگذار بوده است و مبنای قوای نفس و وحدت آن لزوم مداومت بر عمل صالح و پرهیز از عمل منافی ارتقاء وجودی را تبیین میکند. قاعدۀ اتحاد عاقل و معقول نیز بر عینیت اخلاق و هویت وجودی انسان صحه میگذارد. اصالت و تشکیک وجود، لزوم جهتدهی اخلاقی رفتار در تقرب به خداوند را تبیین و قاعده سنخیت علت و معلول، ذاتی و غیر قراردادی بودن اخلاق در مکتب صدرا را مشخص میکند. حرکت جوهری و ارتباط ذاتی نفس و بدن، نفی نسبیگرایی اخلاقی را تبیین و مباحث فطرت نیز موضع صدرا در وحدتگرایی یا کثرتگرایی اخلاقی را مشخص میکند. بسیاری از معضلات مکاتب اخلاقی از جمله سؤال در مورد ذهنی یا عینی بودن اخلاق، تکلیفگرایی یا فضیلتگرایی در اخلاق، کثرتگرایی یا وحدتگرایی در گرایشهای اخلاقی در نوع انسان، وظیفهگرایی یا نتیجهگرایی در اخلاق و ... در تفسیر حکمت متعالیه به سرانجامی روشن میانجامد.
محمدمهدی مقدس
چکیده
در این مقاله بخش نخست گفتوشنود پارمنیدس موردبررسی قرار میگیرد. این گفتوشنود دو چالش عمده را پیش روی نظریه صورتها قرار میدهد که عبارتاند از: «استدلالات تسلسلی» یا «استدلال انسان سوم» و «عدم امکان شناخت.» ابتدا میکوشیم تا شرح دقیقی از بخش نخست این گفتوشنود به دست دهیم و در ادامه با تحلیل استدلالات پارمنیدس، ...
بیشتر
در این مقاله بخش نخست گفتوشنود پارمنیدس موردبررسی قرار میگیرد. این گفتوشنود دو چالش عمده را پیش روی نظریه صورتها قرار میدهد که عبارتاند از: «استدلالات تسلسلی» یا «استدلال انسان سوم» و «عدم امکان شناخت.» ابتدا میکوشیم تا شرح دقیقی از بخش نخست این گفتوشنود به دست دهیم و در ادامه با تحلیل استدلالات پارمنیدس، نشان میدهیم که استدلالهای وی برفرضهای «خوداسنادی»، «یکی بالاتر از بسیاری» «اصل ناهمانندی» و «اصل یکتایی» استوار است. سپس روشن میکنیم که پارمنیدس در بهکاربستن فرض ناهمانندی موجه نیست و نمیتواند استدلال تسلسلی خود را اقامه کند. پسازآن به مسئله جدایی صورتها از اشیاء اینجهانی و در پی آن «عدم امکان شناخت» میپردازیم و با تحلیل استدلال وی نشان میدهیم که پارمنیدس در حکم به عدم امکان شناخت، مرتکب دستکم دو خطای منطقی شده است و از صرف اینکه صورتها از جهان ما جدا هستند، نمیتوانسته نتیجه بگیرد که ما از صورتِ دانش بهره نمیبریم.
دکترروح الله هادی؛ زهرا مستفید کریق؛ دکتر سید محمد رضا حسینی بهشتی
چکیده
عشق از مباحث مشترک میان عرفان و فلسفه است. طبق دیدگاه افلاطون و ملاحظات عاشقانۀ مولوی ، عشق به عنوان یک منبع عقل االهی، مدرِک کل شمرده می شود. در مقالۀ پیش رو به شباهتهای این دو دیدگاه فلسفی و عرفانی در باب عشق میپردازیم. درتبارشناسی اندیشه و تجربۀ زیستۀ مولوی در ساحت عشق و نوع فهم کلی حاکم بر صورتبندی او از مفاهیم عاشقانه، نقب ...
بیشتر
عشق از مباحث مشترک میان عرفان و فلسفه است. طبق دیدگاه افلاطون و ملاحظات عاشقانۀ مولوی ، عشق به عنوان یک منبع عقل االهی، مدرِک کل شمرده می شود. در مقالۀ پیش رو به شباهتهای این دو دیدگاه فلسفی و عرفانی در باب عشق میپردازیم. درتبارشناسی اندیشه و تجربۀ زیستۀ مولوی در ساحت عشق و نوع فهم کلی حاکم بر صورتبندی او از مفاهیم عاشقانه، نقب به بنیاد تاریخی، فلسفی این نوع نگرش، ضروری مینماید. در این مسیر، سایۀ اندیشه افلاطونی به عنوان خاستگاه و مرجعیت ارزشگذار فضیلتمحور در عرصۀ عشق، مطرح میشود. در این رویکرد تطبیقی فلسفه و عرفان در پدیدۀ عشق، جهت تعیین نقش معرفت حسی، عقلی و شهودی، با روش دیالکتیک افلاطون مواجه هستیم که در نُه محاورۀ مختلف از جمله فایدروس، ضیافت، جمهوری و ثئای تتوس بدان پرداخته است. با تکیه براین مباحث، ما درآثار مولوی بهویژه دیوان شمس، ضمن طرحوارههایی در غزل، با لایههای برهانی معرفتشناسانهای روبرو میشویم که با نگاه افلاطون در باب معرفت و عشق همپوشانی دارد و نشانگر تأثیرپذیری مولوی از نوع نگرش هستیشناسانه و فضیلتمحور افلاطون است.
فلسفه
یاسر هاشمی؛ ابوذر رجبی
چکیده
یکی از براهینِ علیه وجود خدا که در دوران معاصر موردتوجه برخی فیلسوفان دین قرار گرفته، «برهان اختفای الهی» است. مقرران این برهان، سعی دارند که با استناد به برخی صفات مهم خدای ادیان توحیدی و لوازم و پیامدهایی که پذیرش این صفات در زندگی بشر دارد، بهویژه عشق کامل و مطلق او به بندگانش، صحنه واقعیت را از وجود خدا تهی دانسته و یا ...
بیشتر
یکی از براهینِ علیه وجود خدا که در دوران معاصر موردتوجه برخی فیلسوفان دین قرار گرفته، «برهان اختفای الهی» است. مقرران این برهان، سعی دارند که با استناد به برخی صفات مهم خدای ادیان توحیدی و لوازم و پیامدهایی که پذیرش این صفات در زندگی بشر دارد، بهویژه عشق کامل و مطلق او به بندگانش، صحنه واقعیت را از وجود خدا تهی دانسته و یا حداقل احتمال عدم وجود او را از احتمال وجودش، کمرنگتر جلوه دهند. در مقابل، طیف اندیشمندان و فیلسوفان خداباور کوشیدهاند که با نقد این برهان، نارسایی آن را در اثبات عدم وجود خدا نمایان سازند. برهان یادشده مبتنی بر مبادی تصوری و تصدیقیای است که بحث و تحلیل از آنها در فهم صحیح برهان و در ادامه نقد آن راهگشا خواهد بود. نگاشته پیشرو با روش توصیفی-تحلیلی به چهار مبدأ تصدیقی برهان شلنبرگ اشاره و به تحلیل آنها میپردازد. بر اساس یافتههای تحقیق، غیرارادی بودن فرآیند شکلگیری باور در انسان، غیرقابل دسترسی دانستن خدا بهعنوان امر غایی، نهایی گرایی و مختار بودن انسان چهار مبدأ تصدیقی برهان اختفای شلنبرگ محسوب میشوند. تبیین این امور به همراه ملاحظاتی ناظر به آنها در این تحقیق ارائه خواهد شد.
احمد عسگری؛ مائده اسلاملو
چکیده
بررسی موضوع «خطا» در کنار موضوع معرفت برای افلاطون اهمیت بسیاری دارد و در چارچوب تعریف معرفت به باور درست در ثئایتتوس به دنبال تبیین امکان باور خطاست. او پیشنهادهایی را به منظور تبیین موضوع باور خطا ارائه میکند. دو پیشنهاد او که یکی مبتنی بر مفاهیم دانستنـ ندانستن، و دیگری مبتنی بر مفاهیم بودنـ نبودن است، دو معما برای باور ...
بیشتر
بررسی موضوع «خطا» در کنار موضوع معرفت برای افلاطون اهمیت بسیاری دارد و در چارچوب تعریف معرفت به باور درست در ثئایتتوس به دنبال تبیین امکان باور خطاست. او پیشنهادهایی را به منظور تبیین موضوع باور خطا ارائه میکند. دو پیشنهاد او که یکی مبتنی بر مفاهیم دانستنـ ندانستن، و دیگری مبتنی بر مفاهیم بودنـ نبودن است، دو معما برای باور خطا پیش رو مینهد. در ادامه، او سه راه حل برای تبیین باور خطا ارائه میکند. هر یک از این پیشنهادها به دقت بررسی میشود، اما تمام طرق بینتیجه باقی میماند و تلاشها به جایی نمیرسد. در اینجا، افلاطون درصدد است که نشان دهد استناد و اتکای صرف بر جزئیات به عنوان متعلَّقات معرفت حقیقی، منجر به عدم امکان تبیین باور خطا میشود. در این مقاله، ابعاد مختلف موضوع باور خطا تحلیل و بررسی میشود تا به نظریات افلاطون در رسالة ثئایتتوس دست یابیم.
معصومه میرسعیدی؛ مالک حسینی؛ شهلا اسلامی
چکیده
تاریخنگاری عینی، به تعبیر دیگر، عینیتگرایی در تاریخنگاری و مسئلۀ وجود مرجع واقعی در عکاسی به ظاهر پیوند آشکاری با هم ندارند، چنانکه بیشتر جستارهای معاصر که دربارۀ نسبت تاریخ و عکاسی نگاشته شدهاند با توجه به تعاریف جدید از قابلیت بازنمایی عکاسی و بدون توجه صریح به جریانهای تاریخنگاری نوشته شدهاند؛گرچه همگی در نقد ...
بیشتر
تاریخنگاری عینی، به تعبیر دیگر، عینیتگرایی در تاریخنگاری و مسئلۀ وجود مرجع واقعی در عکاسی به ظاهر پیوند آشکاری با هم ندارند، چنانکه بیشتر جستارهای معاصر که دربارۀ نسبت تاریخ و عکاسی نگاشته شدهاند با توجه به تعاریف جدید از قابلیت بازنمایی عکاسی و بدون توجه صریح به جریانهای تاریخنگاری نوشته شدهاند؛گرچه همگی در نقد بازنمایی عکاسانه به آثار رولان بارت و دیگر هم عصرانش، به عنوان متون کلاسیک این حوزه، ارجاع دادهاند. اما نکتهای که کمتر بدان پرداخته شده است آن است که توجه بارت به مسئلۀ مرجع در عکاسی فراتر از ساختارگرایی صرف است و بازخوانی آراء بارت در دو حوزۀ به ظاهر متفاوت تاریخنگاری و عکاسی نشان میدهد که نگرش انتقادی او به سنت تاریخنگاری عینی در تمام مسیر فکریاش، از ساختارگرایی تا پساساختارگرایی، در حوزههای مختلف از جمله عکاسی حاضر بوده است. به عبارت دیگر، آنچه بارت در واکاوی مسئلۀ مرجع در عکاسی جستجو میکند در اصل همان مسئلۀ تاریخنگاری عینی و نسبت آن با واقعیت است، همان واقعیتی که از نگاه او قابل بازنمایی نیست. بارت، که در واکاوی ساختار روایتهای تاریخی بر امکان عینیگرایی در تاریخنگاری تردیدهای جدی وارد میکند، در جستجو برای یافتن مرجع عکسها در حوزۀ نشانهشناسی، اسطورۀ «عکس مساوی با واقعیت است» را به چالش میکشد و بدین ترتیب رویکرد واقعگرایی را در تاریخ و عکاسی از منظر نشانهشناسی به پرسش میگیرد.
سیده معصومه موسوی؛ محمد رضا بهشتی
چکیده
در این مقاله میکوشیم به نقد و بررسی آراء آلن وود به منظور حل معضل صورتگرایی در اخلاق کانت بپردازیم. وود از جمله مفسران کانت است که سالها با معضل صورتگرایی دست به گریبان بوده است. او زمانی این اشکال را تا حدودی به اخلاق کانت وارد میدانست و در دورهای میکوشید در قامت مدافع، پاسخی درخور برای حل این چالش ارائه کند. در بخش مقدمه ...
بیشتر
در این مقاله میکوشیم به نقد و بررسی آراء آلن وود به منظور حل معضل صورتگرایی در اخلاق کانت بپردازیم. وود از جمله مفسران کانت است که سالها با معضل صورتگرایی دست به گریبان بوده است. او زمانی این اشکال را تا حدودی به اخلاق کانت وارد میدانست و در دورهای میکوشید در قامت مدافع، پاسخی درخور برای حل این چالش ارائه کند. در بخش مقدمه از مسیر تشریح مبانی نظری لازم برای ورود به مسئله، اهمیت این چالش برای داوری در خصوص نظام اخلاقی کانت را روشن میکنیم و نشان میدهیم که معضل صورتگرایی چرا و چگونه پدید آمد. در بخش دوم به نحوه مواجهۀ وود با این معضل میپردازیم و موضع نهایی او را در مقام مدافع به سنجش خواهیم گذاشت. در ادامه به نقدهایی میپردازیم که پاسخ وود قادر به پاسخگویی به آنها نیست؛ نقدهایی که از سوی رابرت پیپین و از رویکردی هگلی به این پاسخها طرح شده است. در بخش نتیجهگیری نشان میدهیم که چرا نسبت دادن نظریه ارزش به کانت در حل معضل صورتگرایی ناکام میماند. علاوه بر این، به امکان پاسخگویی به نقدهای پیپین از طریق خوانشی متفاوت به اختصار میپردازیم. خوانشی که مدعی است با محوریت بخشیدن به فلسفۀ تاریخ و فلسفۀ دین کانت، میتوان مضامین لازم برای پر کردن قانون اخلاق تهی و سوژۀ صرفاً معقول اخلاق کانت را فراهم آورد. مضامینی که با پیوند دوبارۀ سوژۀ اخلاقی به جهان بیرون و هویت انضمامی او، در حل چالش صورتگرایی راهگشا خواهند بود.
علی اکبر عبدل آبادی؛ سید امین میرحسینی
چکیده
«نظریّۀ اعتباریّاتِ» سیّد محمّدحسین طباطبائی نظریّهای برای تبیین ساز وکار آن دسته از ادراکات انسان است که مطابَقی در خارج ندارند و مجعول قوای فعّال انساناند. دستهای از این ادراکات، ادراکاتیاند که به حسن (خوبی) و قبح (بدی) مربوطاند. اعتباری دانستن حسن و قبح این فرضیّه را به ذهن ما متبادر کرده که «نظریّۀ اعتباریّاتِ» ...
بیشتر
«نظریّۀ اعتباریّاتِ» سیّد محمّدحسین طباطبائی نظریّهای برای تبیین ساز وکار آن دسته از ادراکات انسان است که مطابَقی در خارج ندارند و مجعول قوای فعّال انساناند. دستهای از این ادراکات، ادراکاتیاند که به حسن (خوبی) و قبح (بدی) مربوطاند. اعتباری دانستن حسن و قبح این فرضیّه را به ذهن ما متبادر کرده که «نظریّۀ اعتباریّاتِ» طباطبائی اساساً نظریّهای قراردادگروانه است. در این مقاله کوشیدهایم تا «نظریّۀ اعتباریّاتِ» او را با یکی از نظریّههای اخلاقشناختی قراردادگروانۀ معاصر؛ یعنی، «نظریّۀ عدالت در حکم انصافِ» جان رالز، مقایسه کنیم، وجوه تشابه آن دو نظریّه را بیان کنیم و به مدد این مقایسه به فهم بهتری از «نظریّۀ اعتباریّاتِ» طباطبائی و قراردادگروانه بودن یا نبودن آن دست یابیم. از همین رو، در این مقاله، با روشی تحلیلی، پیشفرضها، استدلالها و لازمههای دو نظریّۀ مذکور را کشف، استخراج و بیان خواهیم کرد. مدّعای ما این است که در هر سه بخش مذکور وجوه تشابهی در نظریّۀ طباطبائی و نظریّۀ رالز یافت میشوند که به نحو موجّهی مؤیّد فرضیّۀ مایند.
حسین سلیمی؛ لیلا آهار
چکیده
تحلیل پدیدههای جهان اجتماعی آنهم برمبنای ایده، هدفی است که این مقاله دنبال میکند. تلاش مقاله بر این است تا نشان دهد ایدهها به عنوان یک عامل تبیینی میتوانند در مطالعۀ مسائل اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند. ما برای توضیح نقش تحلیلی ایده، نگاهی برساختیتفسیری با محوریت پرسش «چگونه ممکن است؟» به آن انداختهایم. بر ...
بیشتر
تحلیل پدیدههای جهان اجتماعی آنهم برمبنای ایده، هدفی است که این مقاله دنبال میکند. تلاش مقاله بر این است تا نشان دهد ایدهها به عنوان یک عامل تبیینی میتوانند در مطالعۀ مسائل اجتماعی و سیاسی به کار گرفته شوند. ما برای توضیح نقش تحلیلی ایده، نگاهی برساختیتفسیری با محوریت پرسش «چگونه ممکن است؟» به آن انداختهایم. بر این اساس، انسان متفکر در کانون توجه قرار میگیرد. طبق رویکرد برساختیتفسیری ویژگیهایی در انسان متفکر است که به او امکان برساخت ایدۀ معنامند و سپس اثرگذاری آن را میدهد. این ویژگیها عبارتند از: 1. ساختار ذهنی انسان 2. ادراک ایدهپردازانه در انسان 3. نقش بازنمودی مفاهیم و زبان در انسان 4. علیت در انسان 5. عقلانیت در کنش انسان. این مقاله با توضیح ویژگیهای مذکور در انسان نشان میدهد که ایده چگونه میتواند بر پدیدههای جهان اجتماعی تأثیر بگذارد. همچنین با فهم چگونگی تأثیرگذاری ایده نشان میدهیم که ایده این قابلیت را دارد که به عنوان عاملی تبیینی برای تحلیل پدیدههای اجتماعی، از جمله حوزۀ سیاست، به کار گرفته شود.
مسعود الوند
چکیده
اصل K در منطق معرفت بیانگر این رویکرد معرفتشناختی است که معرفت تحت استلزامهای معلوم بسته است. درتسکی به دو دلیل نشان میدهد که بستار معرفت نمیتواند اصلی راستگو باشد: اول آنکه عملگر معرفت در بعضی نتایج منطقی گزارههای مورد باورمان نفوذ نمیکند و دوم اینکه دلیل قطعی باور به یک گزاره نمیتواند برای باور به استلزامات پر وزن ...
بیشتر
اصل K در منطق معرفت بیانگر این رویکرد معرفتشناختی است که معرفت تحت استلزامهای معلوم بسته است. درتسکی به دو دلیل نشان میدهد که بستار معرفت نمیتواند اصلی راستگو باشد: اول آنکه عملگر معرفت در بعضی نتایج منطقی گزارههای مورد باورمان نفوذ نمیکند و دوم اینکه دلیل قطعی باور به یک گزاره نمیتواند برای باور به استلزامات پر وزن آن گزاره قطعی محسوب شود. بنابراین، اگر همچنان بر پایبندی تمام به بستار معرفت اصرار داشته باشیم، ناگزیر از پذیرش شکاکیت خواهیم بود و راهی جز کنارگذاردن این اصل معرفتشناختی و رد اصل K نیست. اما کنارگذاشتن بستار معرفت و در نتیجه رد اصل K بدین معنی خواهد بود که تمام منطقهای موجههای که شامل این اصل هستند، نمیتوانند نظامهای صوری مناسبی برای بررسی استدلالهای معرفتشناختی باشند. در این مقاله نشان میدهیم که منطق توجیه، به عنوان منطقی وجهی، ضمن برآوردن نظرات درتسکی، میتواند نظام صوری موجهه مناسبی برای بررسی استدلالهای معرفتشناختی باشد.
محمود صوفیانی؛ محمد اصغری؛ محسن باقرزاده مشکی باف
چکیده
انقلاب فرانسه بهمثابة نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته میشود، جاییکه او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه میایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایشهای بسیار از این انقلاب به آسیبشناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان میپردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، ...
بیشتر
انقلاب فرانسه بهمثابة نخستین حضور انضمامیِ فردِ مدرن در تاریخ شناخته میشود، جاییکه او از برای تحقق حق و آزادی در برابر قدرت مطلق پادشاه میایستد و خواهان آزادی مطلق است. اما هگل با وجود ستایشهای بسیار از این انقلاب به آسیبشناسی و نقد معنای اراده، آزادی و فردیت در نزد آنان میپردازد. هگل در اواخر فصل روح از کتاب پدیدارشناسی، به انقلاب فرانسه و بهخصوص عصر ترور میپردازد و در فضای دیالکتیکی خویش با تصور انقلاب از خودآگاهیمطلق، آزادیمطلق، ارادة جزئی و ارادة عمومی به پیکار برمیخیزد و فهم انتزاعی و توخالی روبسپیر و ملت فرانسه را از این اصطلاحات به اثبات میرساند. هگل در پس این نقد خود بهصورت ضمنی، بهنقد روسو بهعنوان ایجادکنندة پیشزمینة تصور فرانسویان از معنای این اصطلاحات نیز میپردازد. هگل پس از آنکه نتیجة آزادی مطلق و تمامی تعینات آن را تا انتها مورد بررسی قرار داد، به بازتعریف اصطلاحات بنیادین مطرحشده در بخش ترور میپردازد و چگونگی متحققشدن آزادی و ارادة عمومی را در نظام فکری سیاسی خویش بهتصویر میکشد. جاییکه با نفوذ به درون قدرت و ارادة مطلق، نهتنها جزئیت فرد را بار دیگر به او بازمیگرداند؛ بلکه امر کلی درون او را از طریق میانجیها در خارج متحقق میسازد و از این طریق به تعریف دقیق کلی منحصر در فرد نایل میآید و واقعیت خارجی را به صورت پیچیده به درون فرد باز میگرداند.
احمد ابراهیمی پور؛ مالک حسینی
چکیده
هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سؤال پیش میآید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل میتوان پاسخ داد. اول اینکه حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی مدرن). دوم اینکه حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم ...
بیشتر
هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سؤال پیش میآید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل میتوان پاسخ داد. اول اینکه حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی مدرن). دوم اینکه حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچگرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم را با تشریح مصادیق آن واکاوی میکند؛ یعنی نشان میدهد منظور از پوچگرایی پسامدرن چیست و مصادیق آن در پسامدرنیته کداماند؟ درحالیکه تکثرگرایی میگوید هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، پوچگرایی میگوید که مطلقاً حقیقتی وجود ندارد و پوچگرایی پسامدرن میگوید خود این حقیقت هم حقیقت ندارد. پس پوچگرایی پسامدرن بهتعبیر حقیقتباور، خودمتعارض و بهتعبیر پوچگرا خودبازتابی است. پساساختارگرایی از لحاظ معرفتشناختی پوچگراست، زیرا مدعی است هیچ معرفتی قابل تعمیم و قابل انطباق بر جهان نیست. اما از لحاظ نشانهشناختی احتمالاً پوچگرا نیست، زیرا اصل دلالت را نفی نمیکند. شالودهشکنی برای کسی که پیرو مولفمحوری و مرکزمحوری است، پوچگرایانه و مخرب است اما مفهوم غیاب نزد دریدا مترادف نیستی نیست. پوچگراییِ هستهای نگران نیستیِ نهایی توسط یک فاجعة هستهای است، با این حال برخی معتقدند که پوچگرایی آسیبزننده نیست. پوچگرایی پسااستعماری هم نشاندهندة نابودی و نفی هویتِ سرزمین استعمارزده است و هم نشاندهندة نفی هویت اقلیتهای نژادی مثلاً سیاهپوستان. پوچگراییِ جنسیتی به نفی جنسیت میپردازد و پوچگراییِ نظریة نابهنجاری، هر گونه بهنجاریِ جنسی، جنسیتی و هویتی را نفی میکند.
خاطره سبحانیان؛ محمد جواد صافیان
چکیده
زندگی انسان به گونهای اجتنابناپذیر با محیط زیست و طبیعت پیوند خورده است؛ انسان بر زمین اقامت دارد و بنابراین وابستگی و تعلق او به زمین و موجودات دیگر پیش فرض همۀ نسبتهای دیگر او محسوب میشود. اما عمدتاً این نسبت به تدریج به صورت نادیده گرفتن یک طرف؛ یعنی محیط زیست و بهرهوری از آن در جهت خواستِ طرف دیگر، انسان، درآمده است. ...
بیشتر
زندگی انسان به گونهای اجتنابناپذیر با محیط زیست و طبیعت پیوند خورده است؛ انسان بر زمین اقامت دارد و بنابراین وابستگی و تعلق او به زمین و موجودات دیگر پیش فرض همۀ نسبتهای دیگر او محسوب میشود. اما عمدتاً این نسبت به تدریج به صورت نادیده گرفتن یک طرف؛ یعنی محیط زیست و بهرهوری از آن در جهت خواستِ طرف دیگر، انسان، درآمده است. این نسبت، نسبتی مبتنی بر تفکر سوژه-ابژه و دیگربودگی محیط زیست است. ادامۀ این وضعیت به حیات زمین و همۀ موجودات آن آسیب جدی خواهد رساند. هیدگر که تاریخ تمدن غرب را تاریخ غفلت از وجود می داند، ریشه های عمیق نسبت کنونی بشر با طبیعت و در نتیجه بحران زیستمحیطی را در تلقی خاصی از موجودات می داند که براساس آن موجودات به متعلقات صرف شناسایی بشری، جهت تسلط بر آنها تنزل یافته اند. هیدگر چنین نسبتی با موجودات و کل طبیعت را نسبتی سوبژکتیو دانسته و میکوشد با طرح مسألة وجود و در-جهان-بودن و هم جواری آدمی با موجودات و سکنی گزیدن او در زمین براساس دوستی و نفی دوگانهانگاری، تقابل انسان با طبیعت را منتفی سازد.
علی فتحی
چکیده
«واسازی» در تفکر دریدا نه «روش» بلکه به مثابة «رهیافتی» است که کل انگارههای متافیزیکی و سنت فلسفة غربی را از افلاطون تا هوسرل به پرسش میکشد. وسعت نگاه او، مفاهیم دینی را نیز به جهت صبغة متافیزیکی آن شامل میشود. این جستار، نقش اصطلاح «واسازی» و کاربست و تبیینگریِ آن را در حوزة الهیات نشان میدهد؛ برای این ...
بیشتر
«واسازی» در تفکر دریدا نه «روش» بلکه به مثابة «رهیافتی» است که کل انگارههای متافیزیکی و سنت فلسفة غربی را از افلاطون تا هوسرل به پرسش میکشد. وسعت نگاه او، مفاهیم دینی را نیز به جهت صبغة متافیزیکی آن شامل میشود. این جستار، نقش اصطلاح «واسازی» و کاربست و تبیینگریِ آن را در حوزة الهیات نشان میدهد؛ برای این مقصود ضمن اشاره به تفسیرهای بدیلی که واسازیِ دریدا را با نیستانگاری پیوند داده است و نقد این ادعا؛ با استمداد از شواهد واسازانة تفکرِ او از قبیل مفهوم هدیه، پارادوکسِ ایمان، موعودباوری و عدالت کوشیده است از قرابت میان واسازی و امکان تفکر دینی سخن بگوید. با این بیان، در کنار خوانش نیستانگارانة برخی شارحین او، از امکان تفکر دینی در دریدا و نسبت ایجابیِ واسازی در تحلیل مفاهیم دینی نیز میتوان سخن گفت. و وجه ایجابی و سلبیِ توأمانی که در دیفرانس و امکانناپذیری به مثابة أمارات واسازی وجود دارد میتواند راه را برای امکان و فهم گونهای از الهیات سلبی در تفکر فلسفی دریدا و پرسش از امر قدسی در دورة معاصر باز کند.
حسین مصباحیان
چکیده
هدف این مقاله، طرح و توسعه این مطلب است که مدرنیته وجود ندارد، بلکه مدرنیتهها وجود دارند و چون چنین است صورتبندی نظریة جدیدی در مورد مدرنیته، فراتر از چهارچوبهای نظری مدافع اصلی پروژه مدرنیته یعنی یورگن هابرماس ضرورت دارد. چنین رویکردی که ذیل عنوان «تنوع مدرنیتهها» پیش میرود، ضمن توجه جدی به ادبیات انتقادی غیر غربی ...
بیشتر
هدف این مقاله، طرح و توسعه این مطلب است که مدرنیته وجود ندارد، بلکه مدرنیتهها وجود دارند و چون چنین است صورتبندی نظریة جدیدی در مورد مدرنیته، فراتر از چهارچوبهای نظری مدافع اصلی پروژه مدرنیته یعنی یورگن هابرماس ضرورت دارد. چنین رویکردی که ذیل عنوان «تنوع مدرنیتهها» پیش میرود، ضمن توجه جدی به ادبیات انتقادی غیر غربی در مورد پروژه ناتمام مدرنیتههابرماس ،تلاش می کند تا چهار ویژگی اصلی تنوع مدرنیتهها که خود حاصل تنوع فرهنگها است را به کمک ادبیات انتقادی غیر غربی مورد بحث قرار دهد. نخست اینکه، تنوع مدرنیتهها بهمثابة آلترناتیوی در مقابل مدرنیته منفرد، نظرگاههای همهشمول تاریخ را عمدتاً با ارجاع به تنوع تاریخها به چالش میکشد. دوم اینکه، تنوع و تعدد کارگزاران یا فاعلان مدرنسازی بهمثابه امری در توسعه مدرنیتههای مختلف مورد توجه جدی قرار می گیرد. سوم اینکه، مدرنیته میتواند با دیدگاهها و بصیرتهای متفاوتی ظهور کند، تفاوتهایی که خود نتیجۀ تفاوتهای فرهنگی و تفاوت در عاملان و کارگزاران تغییر است. چهارم اینکه، دیدگاه «تنوع مدرنیتهها»، بیهیچ تردیدی پیوند بین مدرنیته و تمدن را مورد توجه قرار می دهد و یک عامل مهم در تعریف و تشخیص عاملان مدرنیزاسیون را میراث تمدنیای می داند که پروژهها بر مبنای آن ساخته شوند و سامان میگیرند، و چون چنین است مطالعه تنوع مدرنیتهها، همزمان یک مطالعه تمدنی نیز هست.