عزیزه زیرک باروقی؛ سید مصطفی شهر آیینی
دوره 10، شماره 40 ، دی 1393، ، صفحه 99-116
چکیده
مبحث مربوط به احساس و تخیل در نظام فکری دکارت بسیار مهم است. او در «تأمل دوم» احساس و تخیل را بهعنوان حالات آگاهی و بدون اینکه به متعلق خارجی مربوط شوند، ذیل حالات من اندیشنده طبقهبندی میکند. سپس در «تأمل ششم» برای اثبات من جسمانی از این دو قوه یاری میجوید و آنها را بهعنوان قوایی معرفی میکند که تحقق آنها نیازمند ...
بیشتر
مبحث مربوط به احساس و تخیل در نظام فکری دکارت بسیار مهم است. او در «تأمل دوم» احساس و تخیل را بهعنوان حالات آگاهی و بدون اینکه به متعلق خارجی مربوط شوند، ذیل حالات من اندیشنده طبقهبندی میکند. سپس در «تأمل ششم» برای اثبات من جسمانی از این دو قوه یاری میجوید و آنها را بهعنوان قوایی معرفی میکند که تحقق آنها نیازمند فعالیت جسمانی است. بنابراین آنها دو قوهای هستند که نه ذهنی محضاند و نه جسمانی محض؛ بلکه ما در اتحاد ذهن و بدن و در مقام انسانی واحد مرکب از نفس و بدن است که میتوانیم از آنها برخوردار باشیم. درواقع، دکارت با پیشکشیدن بحث احساس و تخیل، نهتنها میکوشد وجود جسم بهطور عام و بدن بهطور خاص را اثبات کند، بلکه میخواهد نحوة تعامل دو جوهر متمایز ذهن و بدن را هم تبیین نماید. اما بهنظر میرسد بحث او دربارة این دو قوه با نظام دوگانهانگارانهاش سازگار نیست. با بررسی آثار چندی از مفسرین دکارت همچون گریهتفیلد، برنارد ویلیامز، مارگارت داولر ویلسُن و کاترین ویلسُن متوجه میشویم که آنها کمابیش به بحث احساس و تخیل در نظام فلسفی دکارت پرداختهاند، اما بهرغم اهمیت موضوع در نظام فکری دکارت، بهاجمال از آن گذشتهاند. در این میان جانکاتینگم، مترجم اصلی دورة سهجلدی آثار دکارت به انگلیسی و صاحب آثار متعددی دربارة نظام فکری دکارت، بیشتر از سایر مفسرین به احساس و تخیل در فلسفه دکارت توجه کرده و آراء متفاوتی را نسبت به دیگر دکارتشناسان مطرح کردهاست. در این مقاله میکوشیم با استناد به آثار دکارت و رجوع به آراء برخی از مفسرین او، به جایگاه احساس و تخیل در فلسفة دکارت و ارتباط این مسئله با دوگانهانگاری دکارت بپردازیم و بهنحوی برجستگی آراء کاتینگم را نسبت به دیگر مفسرین نشان دهیم.
سید مسعود زمانی
چکیده
دازاین بنا بر تلقی رایج، عنوان فلسفی هایدگر است بر مفهوم کلی انسان؛ یعنی انسان مِن حیث هُو انسان. ولی بررسی دقیقتر آثار وی در سالهای نزدیک به وجود و زمان نشان میدهد که او در حقیقت، نوع خاصی از انسان را در نظر دارد. از این رو، هایدگر از راههای مختلفی میکوشد تعینات و تشخصات وجودی دازاین را روشن کند. یکی از راههای او، بررسی تشخصی ...
بیشتر
دازاین بنا بر تلقی رایج، عنوان فلسفی هایدگر است بر مفهوم کلی انسان؛ یعنی انسان مِن حیث هُو انسان. ولی بررسی دقیقتر آثار وی در سالهای نزدیک به وجود و زمان نشان میدهد که او در حقیقت، نوع خاصی از انسان را در نظر دارد. از این رو، هایدگر از راههای مختلفی میکوشد تعینات و تشخصات وجودی دازاین را روشن کند. یکی از راههای او، بررسی تشخصی است که دازاین از مابعدالطبیعه میگیرد. دازاین پیوند مستحکمی با مابعدالطبیعه دارد که هایدگر در آثار آن سالهای خود، بهتفصیل بدان میپردازد. او حتی قائل به اینهمانی دازاین و مابعدالطبیعه میشود. بدین اعتبار، دازاین وقتی حقیقتاً دازاین است که متعرّض مابعدالطبیعه و «پرسش راهنمای» آن، یعنی پرسش از موجود مِن حیث هو موجود شود. از سوی دیگر، او مابعدالطبیعه را پدیداری کاملاً انضمامی و تاریخی میداند که صرفاً در غرب و نه نزد هیچ ملت و فرهنگ دیگری تحقق یافتهاست. در نتیجه، چون دازاین وجوداً متعین به مابعدالطبیعة غربی و تاریخ آن است، پس هر انسانی هم نمیتواند باشد. اینکه هایدگر با دازاین در حقیقت، انسان اروپایی را در نظر دارد، مهمترین نتیجهای است که پژوهش حاضر میگیرد.
داود معظمی گودرزی؛ احمدعلی حیدری
چکیده
ما و جهانمان در آخرین مرحله هیچانگاری گیر افتادهایم و امرِ قابل توجه، تداوم این وضعیت است چنانکه مشخص نیست این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت. مساله مقاله حاضر درک هیچانگاری است بهمنظور فراهم آوردن امکان اندیشیدن به شرایط رهایی و خلاصی از آن. در این مقاله متمرکز خواهیم بود بر تفسیر دلوز از نیچه درخصوص مفهوم هیچانگاری. ...
بیشتر
ما و جهانمان در آخرین مرحله هیچانگاری گیر افتادهایم و امرِ قابل توجه، تداوم این وضعیت است چنانکه مشخص نیست این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت. مساله مقاله حاضر درک هیچانگاری است بهمنظور فراهم آوردن امکان اندیشیدن به شرایط رهایی و خلاصی از آن. در این مقاله متمرکز خواهیم بود بر تفسیر دلوز از نیچه درخصوص مفهوم هیچانگاری. به این منظور باید مسیر اصلی استدلال دلوز درخصوص سنخهای مختلف هیچانگاری را درک کنیم که سه شکل است: نهگو، واکنشگرانه و بیکنشانه. درک این سه شکل، بهویژه واپسین شکل آن؛ یعنی وضعیتی که در آن زندگی میکنیم. پس از آن تلاش خواهد شد که ابعاد عاطفی این مفهوم با رجوع به سینمای بلا تار به خواننده انتقال داده شود. به این منظور که ضرورت رهایی از هیچانگاری موجود در وضعیت به شکل عاطفی احساس شود. در این نقطه از استدلال شرایط فراهم میشود برای اندیشیدن به گام بعد و این امر با درک تمایز واپسن مرحله هیچانگاری و شرایط رهایی از آن ممکن خواهد شد. به منظور درک تمایز این دو وضعیت و در نهایت درک شرط رهایی از هیچانگاری، تمایز میان دو مفهوم انهدام بیکنشانه و ویرانگری کنشگرانه مورد توجه قرار میگیرد. برای درک تمایز این دو مفهوم نیچهای-دلوزی نیز از تمایز دو مفهوم خسته و فرسوده که دلوز در شرح بکت مطرح میکند، بهره خواهیم برد. از اینرو، مسیر مقاله به این صورت خواهد بود: تحلیل اَشکال هیچانگاری: 1- نهگو، 2- واکنشگرانه، 3- بیکنشانه و 4- شرط رهایی از هیچانگاری.
بتول واعظ؛ رقیه کاردل ایلواری
دوره 9، شماره 34 ، تیر 1392، ، صفحه 103-124
چکیده
این پژوهش به بررسی دیدگاه غزالی و مولوی در مورد تأویل میپردازد؛ نخست معنای لغوی و اصطلاحی تأویل و موارد آن در قرآنکریم مورد بررسی قرار گرفته، سپس قوانین تأویل، شرایط مؤول و مسألة تأویل مجاز و غیرمجاز و تفسیر به رأی به بحث گذاشتهشده و نشان داده شدهاست که غزالی ِبهرغم رسالههایی که در رد باطنیه و اسماعیلیه نوشته، در فهم متون ...
بیشتر
این پژوهش به بررسی دیدگاه غزالی و مولوی در مورد تأویل میپردازد؛ نخست معنای لغوی و اصطلاحی تأویل و موارد آن در قرآنکریم مورد بررسی قرار گرفته، سپس قوانین تأویل، شرایط مؤول و مسألة تأویل مجاز و غیرمجاز و تفسیر به رأی به بحث گذاشتهشده و نشان داده شدهاست که غزالی ِبهرغم رسالههایی که در رد باطنیه و اسماعیلیه نوشته، در فهم متون متأثر از رویکرد تأویلگرایانة آنها است. بخش سوم مقاله به دیدگاه تأویلگرای مولوی میپردازد که برمبنای آن تأویل در سه سطح تأویل آیات و احادیث، رمزها و نشانهها و اصطلاحات عرفانی صورت گرفتهاست. بخش چهارم مقاله، دربارة مقایسة دیدگاههای غزالی و مولوی دربارة تأویل و قوانین آن، تأویل قرآنی و کلامی، شرایط و دلایل تأویل، تأویل مجاز و غیرمجاز و قراین تأویل است که اندیشة تأویلگرای مولوی را در تأویلهای صوفیانه غزالی تاحدودی متأثر از او نشان میدهد.
علی اکبر عبدل آبادی
چکیده
در این مقاله خواهم کوشید که با روشی تحلیلی ـ انتقادی، ابتدا با تکیه بر تحلیل انتقادی هنری سیجویک از اخلاق مبتنی بر فهم عرفی ــ که وی آن را «شهودگروی جزمینگرانه» نامیده است ــ و نیز با بیان اصول اخلاقیای که وی آنها را بدیهی و کاملاً معتبر دانسته است، تحلیلی از مفاد شهودگروی اخلاقی وی به دست دهم و سپس با تأمّلاتی انتقادی در ...
بیشتر
در این مقاله خواهم کوشید که با روشی تحلیلی ـ انتقادی، ابتدا با تکیه بر تحلیل انتقادی هنری سیجویک از اخلاق مبتنی بر فهم عرفی ــ که وی آن را «شهودگروی جزمینگرانه» نامیده است ــ و نیز با بیان اصول اخلاقیای که وی آنها را بدیهی و کاملاً معتبر دانسته است، تحلیلی از مفاد شهودگروی اخلاقی وی به دست دهم و سپس با تأمّلاتی انتقادی در اصول اخلاقی بدیهی و کاملاً معتبر مورد نظر سیجویک نشان دهم که آیا آن اصول به راستی اصولی بدیهی و کاملاً معتبرند یا اینکه فاقد بداهت و اعتبار مطلقاند و سیجویک آنها را به خطا اصولی بدیهی و کاملاً معتبر انگاشته است؟
میثم زندی گوهرریزی؛ داود حسینی
چکیده
نظریه ابتنا ساختاری لایهبندی شده از واقعیات ارائه میدهد. اگر واقعیتهای شامل رابطه ابتنا را در نظریه وارد کنیم، وضعیت آنها در سلسلهمراتب واقعیتها چیست؟ طبق اصل خلوص این واقعیتها نمیتوانند بنیادین باشند چرا که شامل بخش غیربنیادین هستند. آنها ناگزیر باید بر واقعیتی دیگر مبتنی باشند. غیربنیادین بودن این واقعیتها، به ...
بیشتر
نظریه ابتنا ساختاری لایهبندی شده از واقعیات ارائه میدهد. اگر واقعیتهای شامل رابطه ابتنا را در نظریه وارد کنیم، وضعیت آنها در سلسلهمراتب واقعیتها چیست؟ طبق اصل خلوص این واقعیتها نمیتوانند بنیادین باشند چرا که شامل بخش غیربنیادین هستند. آنها ناگزیر باید بر واقعیتی دیگر مبتنی باشند. غیربنیادین بودن این واقعیتها، به همراه اصولی دیگر، منتج به تولید زنجیرهای از واقعیتهای شامل رابطه ابتنا میشود که میتواند خوشبنیادی رابطه ابتنا را تهدید کند. خوشبنیادی رابطه ابتنا به جهت اینکه مبناگرایی (وجود یک لایه بنیادین از واقعیتها) را تضمین میکند، مطلوب است. در این مقاله نظریههای رایج در مورد ابتنای ابتنا را شرح میدهیم و نیز رویکردهای متفاوت برای خوشبنیاد ساختن ابتنا را معرفی میکنیم. این نظریهها شامل یک نظریه فروکاستگرا به نام ذاتگرایانه ابتنا و دو نظریه که واقعیتهای شامل ابتنا را بر چیزی در نظریه مبتنی میدانند هستند. دو نظریه اخیر نظریه سرراست و نظریه صفر مبتنی نام دارند. در این مقاله نشان میدهیم دو نظریه سرراست و نظریه صفر مبتنی با تعاریف خوشبنیادی سازگار و درنتیجه مبناگرا هستند. در طرف مقابل نشان میدهیم نظریه ذاتگرایانه ابتنا طبق هیچکدام از تعریفها خوشبنیاد نیست. تلاش میکنیم اصلاحی از نظریه ذاتگرایانه ابتنا ارائه کنیم که بتواند خوشبنیادی را در خود داشته باشد. نشان میدهیم که این تلاش اگرچه تا حدی موفق است، هنوز ابهاماتی را باقی میگذارد.
عباس خسروی بیژائم؛ محمد سعیدی مهر؛ سید علی علم الهدا؛ غلامحسین خدری
چکیده
در ارزیابی معرفت از منظر معرفتشناسی از یک سو نظریههایی مانند مبناگرایی، انسجام گرایی و اعتمادگرایی و از سوی دیگر درونگرایی و برونگرایی مطرح شده است. معرفتشناسی فضیلت ناب، نظریهای است که توسط لیندا زگزبسکی ارائه گردیده است. به نظر ایشان نظریههای معرفتشناسی هر دورهای از نظریههای اخلاقی همان دوره متأثر است وی با الگوگیری ...
بیشتر
در ارزیابی معرفت از منظر معرفتشناسی از یک سو نظریههایی مانند مبناگرایی، انسجام گرایی و اعتمادگرایی و از سوی دیگر درونگرایی و برونگرایی مطرح شده است. معرفتشناسی فضیلت ناب، نظریهای است که توسط لیندا زگزبسکی ارائه گردیده است. به نظر ایشان نظریههای معرفتشناسی هر دورهای از نظریههای اخلاقی همان دوره متأثر است وی با الگوگیری از فضائل اخلاقی و کاربرد آن در معرفتشناسی از فضایل عقلانی بهویژه فهم و حکمت سخن میگوید. از نگاه وی از یک سو معرفتشناسی با مشکلاتی ازجمله به فراموشی سپردن فهم و حکمت و تأکید بر یقین، انحصار معرفت به معرفت گزارهای، آشفتگی در معنای توجیه، بیتوجهی به نقش اراده و مسئولیت معرفتی فاعل شناسا، بهحساب نیاوردن احساسات و عواطف در معرفتجویی مواجه است؛ از دیگر سو برخود نظریه معرفتشناسی فضیلت ناب نیز نقدهایی وارد است. این نقدها را میتوان در سه گروه جای داد که عبارتاند از: 1. نقدهای درونی برآمده از خود معرفتشناسی. 2. نقدهای برآمده از فلسفه ذهن. 3. نقدهای برآمده از فلسفه اخلاق. در این پژوهش به این مسئله پرداخته میشود که آیا نظریه معرفتشناسی فضیلت ناب، توان پاسخگویی به این نقدها را دارد یا خیر، بهعبارتدیگر آیا این نظریه دارای سازواری درونی و بیرونی هست یا نه. زگزبسکی با چرخش ارزیابی معرفت از باور، به فاعل باورمند و ویژگیهای منشی و شخصیتی او راهی به گشایش میجوید و به نظر میرسد در این زمینه موفق بوده است. در این پژوهش از روش تحقیقی برنامه پژوهشی لاکاتوش با توجه به هسته مرکزی و کمربندهای ایمنی و راهبردهای ایجابی و سلبی بهره گرفته شده است.
مهدی محمدی اصل؛ علی اکبر احمدی افرمجانی
چکیده
هگل هر سه نقد عقل نظری، عملی و قوۀ حکم را با نگاهی انتقادی مطالعه کرد. نقد موسوم به صورتگرایی تهی، به شکلهای مختلف در آثار هگل، از دوران جوانی تا پایان عمر، حضور دارد، گاه در ضمن نقدهای دیگر پنهان است و گاه خود چنان آشکار است که نقدهای دیگر را در ضمن خود پنهان دارد. اما نهایتاً بنیان این نقد بر این تصور استوار است که اخلاق کانتی غیرتاریخی، ...
بیشتر
هگل هر سه نقد عقل نظری، عملی و قوۀ حکم را با نگاهی انتقادی مطالعه کرد. نقد موسوم به صورتگرایی تهی، به شکلهای مختلف در آثار هگل، از دوران جوانی تا پایان عمر، حضور دارد، گاه در ضمن نقدهای دیگر پنهان است و گاه خود چنان آشکار است که نقدهای دیگر را در ضمن خود پنهان دارد. اما نهایتاً بنیان این نقد بر این تصور استوار است که اخلاق کانتی غیرتاریخی، صوری و بیمحتواست، لذا در موقعیتهای انضمامی عمل از عامل اخلاقی دستگیری نکرده، تکلیف او را در انجام یا ترک فعل روشن نمیکند. به زعم هگل، دلیل عمدۀ این ضعف به عقلگرایی خشک و بیروح کانت برمیگردد که با استعلا بخشیدن به عقل عملی و قطع پیوند آن با خواستها و امیال جزئی و سوبژکتیو، آن را تهی از محتوا کرده و به صرف صورتی کلی از قانون فروکاسته است
مریم حیدری؛ حمیدرضا آیت اللهی
چکیده
مسائل علّیت طبیعی، بهویژه مسئلۀ تمایز روابط علّی از غیرعلّی، یکی از پرمناقشهترین مسائل فلسفی در میان فیزیکدانان و فیلسوفان سدۀ اخیر میباشد. لوئیس، در پاسخ به این مسئلۀ بنیادی، از دو رویکرد مختلف هستیشناختی و معرفتشناختی بهره میگیرد. او ابتدا با یک رویکرد هستیشناسانه شاخصۀ وابستگی علّی را بهعنوان فصل ممیز روابط علّی ...
بیشتر
مسائل علّیت طبیعی، بهویژه مسئلۀ تمایز روابط علّی از غیرعلّی، یکی از پرمناقشهترین مسائل فلسفی در میان فیزیکدانان و فیلسوفان سدۀ اخیر میباشد. لوئیس، در پاسخ به این مسئلۀ بنیادی، از دو رویکرد مختلف هستیشناختی و معرفتشناختی بهره میگیرد. او ابتدا با یک رویکرد هستیشناسانه شاخصۀ وابستگی علّی را بهعنوان فصل ممیز روابط علّی از غیرعلّی مطرح میکند و سپس با یک رویکرد معرفتشناسانه، قالب شرطیهای خلاف واقع را برای آزمودن این معیار بهکار میگیرد. اما بررسی رویکرد هستیشناسی او نشان میدهد که شاخصۀ مزبور، شرط ممانعت از غیر را ندارد و وابستگیهایی مانند وابستگی عرض به موضوع و غیره را نیز شامل میشود. در مقابل، نظام هستیشناسی صدرایی، با ارائۀ فصل ممیزی خاصتر موسوم به «وابستگی ذاتی»، گسترۀ روابط علّی را از سایر وابستگیهای وجودی که در پیدایش مقارن یکدیگرند، جدا میسازد. نظریۀ معرفتشناسی او نیز ضمن مواجه با نقدهایی مانند عدم تفکیک علت اصلی از شرایط پیشزمینه، دربرگرفتن گسترۀ محدودی از علتها و ...، کارایی لازم را نیز در فرایند علتیابی و کشف روابط علّی، در اختیار اهل علم قرار نمیدهد؛ در حالیکه، نظام معرفتی صدرایی، با مبنا قرار دادن علم حضوری به عنوان علم حقیقی انسان، در مقام کشف روابط علّی معیار بهتری را ارائه میدهد که برغم اشکالاتی که بر آن وارد شده است، به نظر نویسنده میتواند نتیجههای عملی خوبی به ارمغان آورد.
محمد کریمی؛ جبّار امینی؛ جمشید جلالی شیجانی
چکیده
در میان مکاتب یونان باستان، تفکّر ارسطویی نظاممندترین مکتب فلسفی به شمار میآید و ازجمله شاخصههای مهم آن، توجّه ویژه به حوزة عمل است. امّا بهموازات آن، در مشرق زمین نیز، برخی مکاتب هندی با بهرهمندی از منابع معرفتی متنوّع ازجمله وداها و اوپانیشادها فعّال بودند. از این میان، مکتب سانکهیه با طرح مبانی هستی شناختی خاص بهویژه ...
بیشتر
در میان مکاتب یونان باستان، تفکّر ارسطویی نظاممندترین مکتب فلسفی به شمار میآید و ازجمله شاخصههای مهم آن، توجّه ویژه به حوزة عمل است. امّا بهموازات آن، در مشرق زمین نیز، برخی مکاتب هندی با بهرهمندی از منابع معرفتی متنوّع ازجمله وداها و اوپانیشادها فعّال بودند. از این میان، مکتب سانکهیه با طرح مبانی هستی شناختی خاص بهویژه در مورد پوروشا (روح نامحسوس در شعور خالص) و پراکریتی (مادّة اوّلیة جهان)، از سایر مکاتب هندوها، نظاممندتر به نظر میرسد. ازآنجاکه حکمت عملی در هر یک از دو نظام فکری یادشده، بر بخشهایی از آرای ماورای حسّی ابتنا دارد، پژوهش پیش رو با رویکرد تاریخی در فلسفه و با لحاظ پیشینهها و تحلیل اصطلاحات فلسفی پرکاربرد نزد ارسطو و سانکهیه، میکوشد تا مبادی نفسشناسی آنان را بر پایة نسبت میان حکمت نظری با حکمت عملی، مورد مقایسه قرار دهد. یافتة مهم پژوهش آنکه، تلّقی متفاوت این دو مکتب از اوصاف نفس آدمی و ارتباط آن با بدن، دلیل اصلی تمایز اهداف آنان از طرح مباحث حکمت عملی است. پیشینههای فکری ارسطو، بسی پیچیدهتر از کاپیلا است؛ حکمت عملی ارسطو، خانواده و جامعه را نیز شامل میشود ولی آموزههای سانکهیه، تنها ناظر به سلوک فردی انسانها است؛ «اعتدال» کلیدیترین مفهوم برای فهم حکمت عملی ارسطو است ولی در نظام فکری سانکهیا، فهم تمایز میان نفس با بدن و ذهن و حتّی عقل، تمهید مهمّی برای شناخت غایت ریاضتهای فردی است.
فلسفه
سید محمد تقی شاکری
چکیده
بحث وجودشناسی و چگونه عیان شدن وجود بر آدمی، از مهمترین و بنیادیترین مباحث فلسفی بوده است اما در دورۀ جدید بهدست فراموشی سپرده میشود و محور اصلی فلسفه از وجودشناسی به معرفتشناسی تبدیل میگردد. سئوال اصلی این مقاله آن است که هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی در دورۀ معاصر که عصر غفلت از وجود است، چه تلقی و برداشتی از وجود دارد؟ ...
بیشتر
بحث وجودشناسی و چگونه عیان شدن وجود بر آدمی، از مهمترین و بنیادیترین مباحث فلسفی بوده است اما در دورۀ جدید بهدست فراموشی سپرده میشود و محور اصلی فلسفه از وجودشناسی به معرفتشناسی تبدیل میگردد. سئوال اصلی این مقاله آن است که هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی در دورۀ معاصر که عصر غفلت از وجود است، چه تلقی و برداشتی از وجود دارد؟ آیا در مباحث پدیدارشناسی که شعارش «به سوی خود چیزها» ست و به مطالعۀ تقوّم جهان در آگاهی میپردازد، میتوان اثری از وجودشناسی و تلقی هوسرل از وجود پیدا کرد؟ این نوشتار با روش تحلیلی ـ توصیفی به این یافتهها دست مییابد که در آثار هوسرل هیچ بحثی بهطور مستقیم از وجود و وجودشناسی نمیتوان یافت. با این حال، در ضمن تحلیلهای او، مثلاً، از شهود مقولی و دو رویکرد طبیعی و پدیدارشناسانه، یا در مباحث ابژههای التفاتی و طرح وجود در بافتار ـ باور و نیز در اِعمال اپوخه میتوان تلقی ضمنی وی را از وجود فهمید. نتیجۀ بحث مهم اپوخه، اثبات من محض و آگاهی مطلق است و این آگاهی بهمنزلۀ وجود مطلقْ معیار قرار میگیرد. نزد هوسرل از کانال آگاهی، وجود معنا پیدا میکند. آگاهی برای وجود داشتن به چیزی نیاز ندارد؛ بنابراین فقط آگاهی میتواند وجود جهان را که حالت تلاقی با آگاهی است، برای ما معلوم سازد. بالاخره اینکه جهان تا جایی وجود دارد که به ساحت آگاهی وارد میشود.
منیره نادری؛ محمد جواد صافیان؛ حسین اردلانی
چکیده
رویکرد فروید نسبت به درک هنر به عواملی محدود است؛ وی بر جنبههای عصبی تجربة هنری بیش از حد تأکید میکرد، تحلیل او از هنرمندان تا حد زیادی به نیاز او برای معرفی و توسعة نظریة روانکاوی که در آن زمان با آن کار میکرد، وابسته است. او اعتراف کرد که نتوانسته است با جنبههای رسمی و فنی هنر مقابله کند، و روانکاوی هنوز نتوانسته به "راز" درونی ...
بیشتر
رویکرد فروید نسبت به درک هنر به عواملی محدود است؛ وی بر جنبههای عصبی تجربة هنری بیش از حد تأکید میکرد، تحلیل او از هنرمندان تا حد زیادی به نیاز او برای معرفی و توسعة نظریة روانکاوی که در آن زمان با آن کار میکرد، وابسته است. او اعتراف کرد که نتوانسته است با جنبههای رسمی و فنی هنر مقابله کند، و روانکاوی هنوز نتوانسته به "راز" درونی و "توانایی اسرارآمیز" هنرمند و خلق یک اثر هنری پی ببرد. او منشأ خلق اثر هنری را در ناخودآگاه فردی هنرمند جستجو میکرد. نظر فروید در باب هنر را می توان ادامة دیدگاه زیباشناسانه (استتیک) مدرن به هنر و در عین حال بیانگر بحرانی شدن آن دانست. در مقابل با رویکرد متفاوتی نسبت به هنر و سرآغاز اثر هنری روبهرو هستیم. در این رویکرد هایدگر سرآغاز اثر هنری را جدای از هنرمند و زندگی شخصی او میداند و میکوشد هنر را با حقیقت پیوند زند. او بر این اساس تفسیر جدیدی از هنر بدست میدهد. در این تحقیق نگارنده بر آنست تا دریابد تفسیر روانکاوانه از هنر واجد چه مؤلفهها، پیش فرضها و مبانی است؟ با توجه به تفکر هایدگر تفسیر روانکاوانه از هنر واجد چه نقاط ضعف یا قوتی است؟ نسبت هنر با حقیقت در تفسیر روانکاوانه و نیز تفسیر هایدگر از هنر چگونه است؟
حامد قدیری
چکیده
اواخر دهۀ 70 میلادی تا اوایل دهۀ 90 میلادی، پاتنم نظریهای پروراند که به رئالیسم درونی مشهور بود و شعارش از این قرار بود: «ذهن و جهان در کنار یکدیگر به ذهن و جهان سروشکل میدهند». رئالیسم درونی دو مؤلفۀ اصلی داشت: نسبیت مفهومی و وابستگی صدق به اظهارپذیری عقلانی در شرایط ایدهآل. در این مقاله استدلال خواهد شد که در مؤلفۀ دوم؛ یعنی ...
بیشتر
اواخر دهۀ 70 میلادی تا اوایل دهۀ 90 میلادی، پاتنم نظریهای پروراند که به رئالیسم درونی مشهور بود و شعارش از این قرار بود: «ذهن و جهان در کنار یکدیگر به ذهن و جهان سروشکل میدهند». رئالیسم درونی دو مؤلفۀ اصلی داشت: نسبیت مفهومی و وابستگی صدق به اظهارپذیری عقلانی در شرایط ایدهآل. در این مقاله استدلال خواهد شد که در مؤلفۀ دوم؛ یعنی وابستگی صدق به اظهارپذیری عقلانی در شرایط ایدهآل، نوعی تعارض درونی وجود دارد. در این راستا، پس از شرح و تبیین این مؤلفه خواهیم دید که «ایدهآلسازی شرایط معرفتی» ناشی از تأکیدات پاتنم بر شهودات رئالیستی ما دربارۀ صدق است. همچنین خواهیم دید که پاتنم ترجیح میدهد از عبارت «شرایط به حد کافی خوب» به جای «شرایط ایدهآل معرفتی» استفاده کند. در ادامه استدلال خواهد شد که «شرایط به حد کافی خوب» ویژگیهایی دارند که با شهودات رئالیستیِ ناظر به صدق، تعارض پیدا میکنند. بدینترتیب، میتوان نتیجه گرفت که رویکرد پاتنم به صدق در دورۀ رئالیسم درونیاش حاوی نوعی تعارض درونی است.
مهدی خبازی کناری
چکیده
به لحاظ معرفت شناسی، پوپر متعلق به نحلۀ عقلگرایی انتقادی و دریدا به رویکرد ساختارزدایی است. هر دوی این جریانها بر آن هستند که هر گونه بنیادگرایی فلسفی، اجتماعی، سیاسی، زبانی... را به پرسش بگیرند. آنها میخواهند بر فراز دوگانه رئالیسم و ایده آلیسم بایستند، اما در این مسیر هر کدام تعریف مختص خود را از ماهیت عقل و قلمرو آن ارائه میدهند. ...
بیشتر
به لحاظ معرفت شناسی، پوپر متعلق به نحلۀ عقلگرایی انتقادی و دریدا به رویکرد ساختارزدایی است. هر دوی این جریانها بر آن هستند که هر گونه بنیادگرایی فلسفی، اجتماعی، سیاسی، زبانی... را به پرسش بگیرند. آنها میخواهند بر فراز دوگانه رئالیسم و ایده آلیسم بایستند، اما در این مسیر هر کدام تعریف مختص خود را از ماهیت عقل و قلمرو آن ارائه میدهند. پوپر میان دو وجۀ ایجابی و سلبی عقل تمایز قائل میشود. وجۀ ایجابی عقل را بنیادگرایانه میداند که باید کنار گذاشته شود و وجه سلبی و منفی عقل را قوهای ضروری برای تبیین هر گونه فلسفۀ علمی میداند. در حالی که دریدا در قالب نقد به لوگوس محوری و متافیزیک حضور غربی، تمامیت ماهیت عقل را به پرسش میگیرد. این مقاله در ادامه رویکرد پوپر و دریدا را در فلسفۀ علم مورد مقایسه قرار می دهد و در ضمن آن، ماهیت فلسفه علم ساختارزدایانه را تشریح خواهد کرد.
سعیده کوکب
چکیده
مقالۀ حاضر در صدد طرح رویکرد و ایدۀ پراگماتیستی ریچارد رورتی دربارۀ مسئلۀ ذهن-بدن است. این طرح دارای دو محور اصلی است: رویکرد انتقادی رورتی نسبت به تلقیِ دکارتی از ذهن به عنوان آئینه طبیعت و ایدۀ پراگماتیستی او دربارۀ انسان تحت عنوان ماتریالیسم بدون این همانی ذهن و بدن. او برمبنای تاریخباوری، از طرفی گسست معرفتی بین پارادایمهای ...
بیشتر
مقالۀ حاضر در صدد طرح رویکرد و ایدۀ پراگماتیستی ریچارد رورتی دربارۀ مسئلۀ ذهن-بدن است. این طرح دارای دو محور اصلی است: رویکرد انتقادی رورتی نسبت به تلقیِ دکارتی از ذهن به عنوان آئینه طبیعت و ایدۀ پراگماتیستی او دربارۀ انسان تحت عنوان ماتریالیسم بدون این همانی ذهن و بدن. او برمبنای تاریخباوری، از طرفی گسست معرفتی بین پارادایمهای فلسفی و وابستگی آنها را به شرایط تاریخی و لذا انتخابیبودن آن ها و مسائل ناشی از آن ها را نشان میدهد. و ازطرف دیگر آشکار میسازد که مسئلۀ ذهن نتیجۀ مسلم دانستن فرضهایی در پسِ فلسفۀ مدرن است که منشأ تاریخی دارند و در همان دورۀ تاریخیِ خاص نیز به علل غیرمعرفتی انتخاب شدهاند. لذا این تلقیِ سنتی به شناخت و ذهن، قابل جایگزینی با رویکرد پراگماتیستی به شناخت، به عنوان امری مستلزم گفت وگو و فعالیت اجتماعی و ایدۀ پراگماتیستی درمورد انسان، یعنی ماتریالیسم بدون اینهمانی ذهن و بدن است.
فلسفه
علی سلطان زاده؛ سید حسن حسینی سروری
چکیده
طرفداران فلسفی ایدۀ پیشرفت معتقدند که وضعیت انسان در طول تاریخ و تا به امروز، درمجموع بهتر شده است و در آینده نیز بهتر خواهد شد. آدورنو در نوشتههای خود آورده که انسان تا به امروز پیشرفتی نکرده، اما امکان پیشرفت در آینده وجود دارد. بهاینترتیب موضع آدورنو به این صورت میشود که او با ایدۀ پیشرفت مخالف نیست، بلکه با این ادعا مخالف است ...
بیشتر
طرفداران فلسفی ایدۀ پیشرفت معتقدند که وضعیت انسان در طول تاریخ و تا به امروز، درمجموع بهتر شده است و در آینده نیز بهتر خواهد شد. آدورنو در نوشتههای خود آورده که انسان تا به امروز پیشرفتی نکرده، اما امکان پیشرفت در آینده وجود دارد. بهاینترتیب موضع آدورنو به این صورت میشود که او با ایدۀ پیشرفت مخالف نیست، بلکه با این ادعا مخالف است که پیشرفت در تاریخ بشریت محقق شده است. ادعای ما در این مقاله این است که با توجه به کتاب دیالکتیک روشنگری، فقط فجایع قرن بیستم، دلیل آدورنو برای عدم تحقق پیشرفت در تاریخ بشریت نیست، بلکه او به حاکمیت دیالکتیک عقالنیت و سلطه بر تاریخ انسان معتقد است. اگر این ادعا را بپذیریم، آنگاه باید گفت چنین عقیدهای حتی امکان پیشرفت در آینده را نیز از بین میبرد.
میلاد عمرانی؛ فرشته نباتی
چکیده
در تفکر ابنسینا مادۀ قضایا سه نوع است: امکان، ضرورت و امتناع. در یک تقسیمبندی صرفاً ساختاری با ضرورت منطقی و ضرورت فلسفی مواجهایم، ملاک این تقسیمبندی، محمول بکار گرفته شده در قضایا است. اگر به ضرورت با ملاکی ساختاری نگریسته نشود، باز دو نوع ضرورت خواهیم داشت. ضرورت منطقیای که ملاک آن اصل امتناع تناقض است. محمولاتی که چنین خاصیتی ...
بیشتر
در تفکر ابنسینا مادۀ قضایا سه نوع است: امکان، ضرورت و امتناع. در یک تقسیمبندی صرفاً ساختاری با ضرورت منطقی و ضرورت فلسفی مواجهایم، ملاک این تقسیمبندی، محمول بکار گرفته شده در قضایا است. اگر به ضرورت با ملاکی ساختاری نگریسته نشود، باز دو نوع ضرورت خواهیم داشت. ضرورت منطقیای که ملاک آن اصل امتناع تناقض است. محمولاتی که چنین خاصیتی را دارا هستند ذاتیات باب ایساغوجیاند. ابنسینا علاوه بر ذاتیات باب ایساغوجی، عوارض ذاتی لازم را نیز که از سنخ ذاتی باب برهاناند در شمول محمولات ضروری قرار میدهد. اما برای آنها ملاکی مانند اصل امتناع تناقض ذکر نمیکند. در اینجا مایلیم این نوع ضرورت را فلسفی بنامیم که ملاک آن، دیگر اصل اینهمانی یا عدم تناقض نیست. ابنسینا به عوارض ذاتی عنوان لازم میدهد و آنها را ضروری میداند. اما برای ضروری بودن لزوم، نه دوام و نه اصل امتناع تناقض، بهکار نمیآیند.
حامد نظرپور
چکیده
یکی از موضوعات محوری در متون مقدس، حکمت است. یکی از کتب قانون ثانی در کتابمقدس، کتاب حکمت (یا حکمت سلیمان) است. توصیف حکمت در این کتاب بسیار شبیه توصیف کتاب دائودهجینگ از «دِه» است. هدف این مقاله بررسی حکمت در کتاب حکمت و ده در دائودهجینگ و مقایسۀ آنها است. این پژوهش به روش اسنادی و توصیفی-تحلیلی انجام میشود. حکمت و ده ...
بیشتر
یکی از موضوعات محوری در متون مقدس، حکمت است. یکی از کتب قانون ثانی در کتابمقدس، کتاب حکمت (یا حکمت سلیمان) است. توصیف حکمت در این کتاب بسیار شبیه توصیف کتاب دائودهجینگ از «دِه» است. هدف این مقاله بررسی حکمت در کتاب حکمت و ده در دائودهجینگ و مقایسۀ آنها است. این پژوهش به روش اسنادی و توصیفی-تحلیلی انجام میشود. حکمت و ده تجلی خداوند و دائو هستند. هر دو در امر خلقت موجودات و نجات آنها نقش اساسی دارند. انسان موظف به طلب و کسب حکمت و ده است. انسانی که حکمت و ده در او استقرار یابد، انسان کامل و حکیم است. به نظر میرسد حکمت و ده در این دو کتاب بر واقعیت مشترکی دلالت دارند. البته تفاوتهایی نیز وجود دارد. تفاوتها میتواند ناشی از تفاوت دو سنت دینی و تفاوت رویکرد این دو متن مقدس باشد.
احمد عبادی؛ محمد امدادی ماسوله
چکیده
هیلاری پاتنم یکی از فلسفهدانان معاصر است که به ردّ دوگانگی واقعیت/ارزش میپردازد. در اندیشهی او این دو درهمتنیدهاند و حتی بهلحاظ مفهومی نیز از یکدیگر تفکیکناپذیرند، دیدگاهی که او آن را آموزهای پراگماتیستی میداند. وی موافقان این دوگانگی را متهم به جزماندیشی میکند و معتقد است وقتی آنها میگویند اخلاق از واقعیتها ...
بیشتر
هیلاری پاتنم یکی از فلسفهدانان معاصر است که به ردّ دوگانگی واقعیت/ارزش میپردازد. در اندیشهی او این دو درهمتنیدهاند و حتی بهلحاظ مفهومی نیز از یکدیگر تفکیکناپذیرند، دیدگاهی که او آن را آموزهای پراگماتیستی میداند. وی موافقان این دوگانگی را متهم به جزماندیشی میکند و معتقد است وقتی آنها میگویند اخلاق از واقعیتها جداست، از این اعتمادشان نشأت میگیرد که گمان میکنند دقیقاً «واقعیت» را میشناسند. پاتنم سه دلیلی که موجب رویآوردن به دوگانگی واقعیت/ارزش میشود را بیان میکند و با ردّ هر سه، زمینه را برای نقدهای خود بر این دوگانگی فراهم میکند. اِشکالات پاتنم بر این دوگانگی عبارتاند از: 1. تبدیل تمایز بیضرر به یک دوگانگی متافیزیکیِ زیانبار 2. تأثیرپذیریِ علم از ارزشها در فرآیند ایجاد علم 3. وجود اتفاقنظر درخصوص مسائل اخلاقی بهمانند دیگر عرصهها 4. نادرستیِ تجزیهی احکام اخلاقی به دو مؤلفهی توصیهای و توصیفی 5. مفاهیم غلیظ اخلاقی دلیلی بر درهمتنیدگیِ واقعیتها و ارزشها. ضمن پذیرش نقاط قوت اندیشههای پاتنم در ردّ دوگانگی واقعیت/ارزش، معتقدیم آنجا که او از سرشتِ برساختانگارانهی «واقعیتها» دفاع میکند، دیدگاهش دارای ایراداتی است: 1. نادرستیِ تغییر واقعیتها بهدلیل ردّ طرح مفهومی، 2. مشکل علّیت معکوس، 3. عدمکفایت مفهومی، 4. ناسازگاری و 5. مغالطهی کاربردِ ارجاع. هدف این نوشتار، تحلیل و بررسی نقاط قوت و ضعف دیدگاه پاتنم دربارهی دوگانگی واقعیت/ارزش است.
سید سجاد شریعتی؛ محمدرضا عرب بافرانی
چکیده
اتوپیاها، نقشی اساسی در شکل دادن به تصاویر ذهنی بازیگران و ساخت آیندۀ بشر دارند و شاید اندیشیدن به یک آیندۀ مطلوب عمری به قدمت تاریخ بشر داشته باشد. با این حال پس از مور، دوران مدرن اتوپیانویسی با ویژگیهای خاص خود آغاز گردید. یکی از مهمترین تحولات اتوپیاها از زمان مور تاکنون تغییر در معنای «مکان» و بالتبع «زمان» در ...
بیشتر
اتوپیاها، نقشی اساسی در شکل دادن به تصاویر ذهنی بازیگران و ساخت آیندۀ بشر دارند و شاید اندیشیدن به یک آیندۀ مطلوب عمری به قدمت تاریخ بشر داشته باشد. با این حال پس از مور، دوران مدرن اتوپیانویسی با ویژگیهای خاص خود آغاز گردید. یکی از مهمترین تحولات اتوپیاها از زمان مور تاکنون تغییر در معنای «مکان» و بالتبع «زمان» در اتوپیاها است که به زعم این مقاله این تحول مهم تحت تأثیر نقش جدی «ماشین» روی داده است. به واقع به نظر میرسد ماشین توانسته تا حد زیادی پیکرۀ درونی اتوپیا را در هم ریخته و شالودۀ مفاهیم بنیادین آن را تغییر دهد. این مقاله در تلاش برای پاسخ به این پرسش است که نقش ماشین در تغییرِ مفهومِ مکان اتوپیاها چقدر است و چیست؟ به منظور پاسخ به این سؤال و با ابتناء بر فهمِ هابز از ماشین، تاریخچۀ اتوپیاها پس از مور در قالب ادوار تاریخی بررسی و در نهایت به جمعبندی در خصوص نقش ماشین در هر دوره پرداخته شد. این خطِ سیر نشان میدهد که «نا-کجا» (اتوپیا) در حرکتِ تاریخیِ اتوپیانویسیِ پس از مور ابتدا به «نا-کی» (نا-زمان) و سپس به «بی-کجا (بیمکان) و بی-کی (بیزمان)» یا اتوپیاهای سایبری تبدیل میشود. نتیجه آنکه اتوپیا از «یک شهرِ دور» یا «یک جامعۀ در آینده» بدل به ماشینی میشود که خودش زمان و مکان ندارد؛ اما به زمان و مکانِ جامعۀ آرمانی یا پادآرمانی بدل میشود.
فلسفه
جلیله صالحی؛ محمدعلی وطن دوست
چکیده
متاورس میتواند افقهای جدیدی را در تعامل انسان با فناوری روشن نماید. در این دنیا انسانها از اینترنت دیگر استفاده نمیکنند بلکه در آن، زندگی میکنند و با هویتهای جدید خودساخته؛ انواع تعاملات را فعالانهتر از دنیای واقعی، تجربه میکنند. این فناوری برای کاربران خود تجربه زیست جدیدی را میسازد که میتواند برخی از مفاهیم دنیای ...
بیشتر
متاورس میتواند افقهای جدیدی را در تعامل انسان با فناوری روشن نماید. در این دنیا انسانها از اینترنت دیگر استفاده نمیکنند بلکه در آن، زندگی میکنند و با هویتهای جدید خودساخته؛ انواع تعاملات را فعالانهتر از دنیای واقعی، تجربه میکنند. این فناوری برای کاربران خود تجربه زیست جدیدی را میسازد که میتواند برخی از مفاهیم دنیای واقعی را تغییر دهد و موجب دگرگونی در نظریههای علوم انسانی شود، همین مهم کفایت میکند که در مواجهه با این پدیده خردمندانه عمل شود تا بتوان از این فناوری در جهت شکوفای استعدادهای انسانی بهره برد. در این جستار به روش توصیفی-تحلیلی و با رویکرد هستیشناسی به بررسی واقعانگاری متاورس و نحوه و نوع ادراک در آن بر اساس دیدگاه ملاصدرا پرداخته شد و مشخص گردید که دنیای متاورس برخلاف عقیده برخی افراد یک دنیای توهمی نیست بلکه ظرف وجودی دنیای متاورس عالم طبیعت است و یک فضای واقعی میباشد و آنچه این فضا را قابلادراک برای کاربران مینماید موجودات محسوسی هستند که توسط رایانهها از مادههای لطیف ساخته میشوند که علل اعدادی برای ادراک در متاورس هستند و کاربران این محسوسات را بهواسطه فناوریهای موجود در متاورس بهصورت ادراکات حسی و خیالی درک میکنند.
التینجی ایشیل
محمد علی اژه ای
حسن جعفری
چکیده
فلسفۀ دین تفسیری معقول و منطقی از تجربه و زبان دینی است. فلسفۀ دین تا آنجا که به اندیشه دربارۀ دین مربوط میشود، با فلسفه درهم آمیخته است. تفکر فلسفی همواره خردگرا و به طرزی ژرف معقول بوده است. فلسفۀ دین تحلیلی عقلانی از تجربۀ دینی و مسئلۀ زبان دین است. در فلسفۀ دین، همچنانکه در تفکر غربی و الهیات مسیحی بسط یافته است، ممکن است دو پرسش ...
بیشتر
فلسفۀ دین تفسیری معقول و منطقی از تجربه و زبان دینی است. فلسفۀ دین تا آنجا که به اندیشه دربارۀ دین مربوط میشود، با فلسفه درهم آمیخته است. تفکر فلسفی همواره خردگرا و به طرزی ژرف معقول بوده است. فلسفۀ دین تحلیلی عقلانی از تجربۀ دینی و مسئلۀ زبان دین است. در فلسفۀ دین، همچنانکه در تفکر غربی و الهیات مسیحی بسط یافته است، ممکن است دو پرسش عمده به نمایندگی از پرسشها و مسائلی که با استفادۀ دینی از زبان همراه میشوند، تشخیص داده شود: ما چگونه باید معنای اصطلاحاتی را بفهمیم که برای اطلاق کردن چیزهای خاصی به خداوند به کار میبریم؟ آیا این عبارات و اصطلاحات دربردارندۀ معانیِ یکسانی است وقتی آنها را برای خداوند یا در مورد مخلوقات استفاده میکنیم؟ مسئلۀ دیگر این است که خداوند به طرزی بنیادین و بینهایت متفاوت از انسانها و دیگر مخلوقات است و به نظر میرسد ممکن نباشد که این واژهها و عبارات هم دربارۀ خداوند و هم مخلوقات به معنای یکسانی صادق باشد. در سالیان اخیر، شماری از تحلیل گفتمانهای خداشناختی ارائه شده است. از این رو، این مقاله با مطرح ساختن تفسیر نمادین، که به نوبۀ خود بسطیافتۀ نمادگرایی در متون و آداب دینی است، به کاستن مسائل و مشکلات زبان دینی میپردازد. بنابراین، گام نخست این مقاله شامل مروری بر مسئلۀ زبان دین و تأملات فیلسوفان و خداشناسان بر آن است. سپس، ارتباط بین نمادگرایی و تفسیر و عملکرد آنها به نحوی تحلیلی بررسی میشود.
قدرت الله قربانی
چکیده
اهمیت فلسفه مدرن در آن است که در آن نسبت جدیدی میان انسان و حقیقت تعریف گردید که در نتیجه آن انسان اساس و محور هرگونه حقیقت و یقینی، بالاخص خدا و جهان گردید. حاصل این تغییر جایگاه، وابستگی وجودی و معرفتی این حقایق بر انسانی شد که او خود دارای نقایص گوناگون معرفتی، وجودی، اخلاقی و غیره در ذات خودش است. در نتیجه انسان که در دنیای مادی زندگی ...
بیشتر
اهمیت فلسفه مدرن در آن است که در آن نسبت جدیدی میان انسان و حقیقت تعریف گردید که در نتیجه آن انسان اساس و محور هرگونه حقیقت و یقینی، بالاخص خدا و جهان گردید. حاصل این تغییر جایگاه، وابستگی وجودی و معرفتی این حقایق بر انسانی شد که او خود دارای نقایص گوناگون معرفتی، وجودی، اخلاقی و غیره در ذات خودش است. در نتیجه انسان که در دنیای مادی زندگی می کند تلاش کرد تا واقعیت حقیقت های دیگر چون خدا و موجودات عقلانی جهان را در پرتو عقل محدود و دنیایی خود تفسیر کرده و از آنها برای تمشیت زندگی مادی خود استفاده کندکه پیامد های ناگواری برای او داشت و هنوز نیز دارد. در این مقاله با توجه به مساله فوق ضمن تبیین مولفه های اساسی فلسفه مدرن، چگونگی تغییر نسبت حقیقت و یقین با انسان از منظر فیلسوفان مهم آن چون دکارت، کانت، نیچه و نیز دو فیلسوف معترض به مدرنیته یعنی سارتر و هایدگر مورد بحث قرار گرفته و نتیجه دیدگاههای آنها در این مورد ارزیابی قرار می گیرد