رضا اکبریان
کوستاس کوکوزلیس
زهرا مصطفوی خمامی
علیرضا صیاد منصور؛ سید عباس ذهبی
دوره 11، شماره 42 ، تیر 1394، ، صفحه 23-42
چکیده
افلاطون و ابنسینا را میتوان اندیشمندانی دانست که در دو سنّت یونانی و اسلامی برای نخستینبار رویکردی فلسفی از عشق ارائه کردهاند و پای عشق را به مسائل فلسفی گشودهاند و رسالههایی در «عشقشناسی» نوشتهاند که سرآغاز یک رویکرد فلسفی نوین شد. ابنسینا بیآنکه از رسالة «ضیافت» افلاطون مطّلع باشد، در «رسالةالعشق» ...
بیشتر
افلاطون و ابنسینا را میتوان اندیشمندانی دانست که در دو سنّت یونانی و اسلامی برای نخستینبار رویکردی فلسفی از عشق ارائه کردهاند و پای عشق را به مسائل فلسفی گشودهاند و رسالههایی در «عشقشناسی» نوشتهاند که سرآغاز یک رویکرد فلسفی نوین شد. ابنسینا بیآنکه از رسالة «ضیافت» افلاطون مطّلع باشد، در «رسالةالعشق» خود مباحثی را مطرح کرد که شباهت بسیاری با آموزههای افلاطون دارد، هرچند تفاوتهای بسیار این دو رساله را نیز نباید فراموش کرد. اشتراک این دو حکیم عمدتاً در مباحث وجودشناسی عشق و اختلاف آنان در معناشناسی و روششناسی بحث عشق است. جایگاه معرفت در عشق، پیوند عشق و نیاز و نیز غایت و مطلوب عشق در هر دو نظام به چشم میخورد. امّا مفهومسازیهای این دو از عشق و روش تدوین بحث، کاملاً متفاوت است. بازخوانی محتوایی این دو رساله در یک رویکرد تطبیقی، وجوه پنهان عشقشناسی را در دو سنّت فلسفی نمایان، و وجوه اشتراک و اختلاف دو رویکرد را ارائه خواهد کرد.
جواد طاهری؛ هدایت علوی تبار
چکیده
معنای عقلانی و تحلیلی بداء به عنوان یکی از مهمترین آموزههای شیعۀ امامیه (اثنیعشری) نه تنها بدعتآمیز نیست بلکه با عقل و شرع سازگار است. اهل تسنن در آثار روایی و الهیاتی خود، بداء را بدعت به شمار آورده و آنرا مردود دانستهاند. در مقابل، امامیه بر این باورند که اگر معنای حقیقی این اصطلاح روشن شود (که هدف این نوشتار هم همین است) آنگاه ...
بیشتر
معنای عقلانی و تحلیلی بداء به عنوان یکی از مهمترین آموزههای شیعۀ امامیه (اثنیعشری) نه تنها بدعتآمیز نیست بلکه با عقل و شرع سازگار است. اهل تسنن در آثار روایی و الهیاتی خود، بداء را بدعت به شمار آورده و آنرا مردود دانستهاند. در مقابل، امامیه بر این باورند که اگر معنای حقیقی این اصطلاح روشن شود (که هدف این نوشتار هم همین است) آنگاه همه مسلمانان منجمله اهل تسنن نیز آنرا خواهند پذیرفت. این مقاله به نحو اجمال آراء صاحبنظران مشهور سنی مذهب پیرامون بداء را بیان میکند و سپس با بهرهگیری از شیوۀ الهیات تحلیلی نظر متألهان شیعی را در باب این مفهوم به نحو مبسوط بیان خواهد داشت. موضوعات مهمی همچون معنای لغوی و اصطلاحی بداء، تفاوت بداء و نسخ، نسبت بداء با علم الهی، به مناسبت، مورد بحث قرار خواهند گرفت. نتیجه آنکه، بداء مفهومی است که با دو منبع مهم استنباط آموزههای اسلامی، یعنی عقل و نقل، هیچگونه منافاتی ندارد؛ از آنجا که این دو منبع در مذهب شیعه و سنی معتبر دانسته شدهاند در بحث حاضر به عنوان معیار ورود خواهند یافت
نادر محمد زاده
چکیده
در این پژوهش شهود در عرفان طریقة کبرویه با عرفان مذهب ارتدکس به صورت مقایسهای بررسی میشود. بیشتر عرفای هر دو طریق خدا را در قالب نور مشاهده کردهاند، اما گروهی از آنان خدا را در نماد سیاهی یا نور سیاه تجربه نمودهاند. آنان برای تنزیه خدا از هر گونه تشبیهی، حضور درکناپذیر او را در نماد نور سیاه بیان کردهاند؛ این نوری است که موجب ...
بیشتر
در این پژوهش شهود در عرفان طریقة کبرویه با عرفان مذهب ارتدکس به صورت مقایسهای بررسی میشود. بیشتر عرفای هر دو طریق خدا را در قالب نور مشاهده کردهاند، اما گروهی از آنان خدا را در نماد سیاهی یا نور سیاه تجربه نمودهاند. آنان برای تنزیه خدا از هر گونه تشبیهی، حضور درکناپذیر او را در نماد نور سیاه بیان کردهاند؛ این نوری است که موجب دیدن است، ولی خود از شدت ظهور و کمال قرب دیده نمیشود. در این مقاله به بررسی این موضوع پرداخته میشود که با اینکه هر دو طریقه در مفهوم شهود تشابه بسیار دارند، عرفای ارتدکس شهود خدا را شهود تثلیث و به ویژه شهود مسیح توصیف میکنند، اما عرفای کبرویه به دلیل تنزیه مطلق خدا هرگز از شهود خدا سخن نگفتهاند، بلکه شهود خود را محاضر و مظاهر خدا توصیف کردهاند.
علی پایا
چکیده
چارچوبهای مفهومی کنشگران بر نوع شناخت آنان از امور تأثیرگذار است. در خصوص پدیدار علم تجربی (اعم از علوم فیزیکی، زیستی، انسانی، و اجتماعی)، هر یک از دو رهیافت رئالیستی و ضد رئالیستی تصویر متفاوتی از معرفت علمی را ترویج میکنند. این دو گروه دربارۀ معیارهای معرفت مرتبه دوم و چارچوبهای مفهومی نظریههایی که میباید برای ارزیابی علم ...
بیشتر
چارچوبهای مفهومی کنشگران بر نوع شناخت آنان از امور تأثیرگذار است. در خصوص پدیدار علم تجربی (اعم از علوم فیزیکی، زیستی، انسانی، و اجتماعی)، هر یک از دو رهیافت رئالیستی و ضد رئالیستی تصویر متفاوتی از معرفت علمی را ترویج میکنند. این دو گروه دربارۀ معیارهای معرفت مرتبه دوم و چارچوبهای مفهومی نظریههایی که میباید برای ارزیابی علم مورد استفاده قرار گیرد، با یکدیگر اختلاف نظرهای اساسی دارند. شماری از رئالیستها که میتوان آنها را به اعتبار دعاویشان رئالیستهای متواضع یا حداقلی نامید، بر این نکته تأکید میورزند که هر نظریۀ معتبر دربارۀ علم تجربی میباید اولاً، شماری از اهداف بنیادی و اساسی را برای علم تجربی و فعالیت علمی تعریف کند. ثانیاً، مجموعهای از قواعد متدولوژیک را پیشنهاد دهد که به شیوهای مؤثر راه را برای رسیدن به اهداف تعریفشده هموار کند. و ثالثاً، استدلالهای معتبری ارائه دهد که روشن سازد اهداف تعریفشده و قواعد متدولوژیک پیشنهادی از بدیلهایی که در این زمینه عرضه شدهاند برترند. ضد رئالیستها مدعیاند که رویکرد آنان در قبال علم تجربی از رویکرد مورد نظر رئالیستها موفقتر است و تصویر دقیقتری از علم و فعالیت علمی ارائه میدهد. به اعتقاد شماری از ضد رئالیستها، هدف علم میباید عبارت باشد از دستیابی به کفایت و توانایی تجربی. این گروه تأکید میورزند که نقش اصلی نظریههای علمی، بر خلاف آنچه رئالیستها ادعا میکنند، دستیابی به معرفت دربارۀ امور زیرینبنیاد نیست بلکه نقش نظریههای علمی، سازماندهی و انتظام بخشیدن به دادههای تجربی و کسب معرفت در تراز پدیدارهای مشهود است. در داوری میان دو اردوگاه رقیبِ رئالیسم و ضد رئالیسم در علم میباید به سه پرسش اساسی توجه کرد: نخست، عالَم میباید چگونه باشد تا معرفت علمی نه تنها امکانپذیر گردد که از بالاترین شانس پیشرفت برخوردار شود؟ دوم، هدف و ساختار علم چگونه باید باشد تا آن را به فعالیتی موفق بدل سازد، یعنی معرفت مربوط به پدیدارها و امور زیرین را در اختیار آدمی قرار دهد؟ و سوم، متدولوژی چگونه باید باشد تا شانس موفقیت علم را به حداکثر برساند؟ در مقالۀ حاضر با بهرهگیری از آراء شماری از فیلسوفان علم و محققانی که به جنبههای اجتماعی علم توجه داشتهاند، کوشش خواهد شد تا پاسخهایی خرسندکننده برای پرسشهای فوق ارائه شود. نکتۀ اصلی مورد تأکید در استدلالهای مقاله آن خواهد بود که نوعی رهیافت رئالیستی، که عقلگراییِ نقّاد را با تجربهگراییِ هدفمند ترکیب میکند نهتنها به دانشمندان و افراد عادی در درک بهتر علم کمک میکند بلکه برنامۀ تحقیقاتی قدرتمندی برای پیشبرد بهینۀ علم نیز در اختیار محققان قرار میدهد.
عین الله خادمی؛ علیرضا عربی
چکیده
بحار الانوار مهمترین و مفصلترین تألیف علامه مجلسی و از مهمترین و گستردهترین جوامع حدیثی شیعه است. تعلیقات علامه طباطبایی که نمایندة تفکر فلسفی حکمت متعالیه در دورة معاصر است، بهطور عمده مشتمل بر نقد دیدگاههای علامه مجلسی است. بررسی تحقیقی و تفصیلیتر این تعلیقهها، ضمن آنکه تلاشی در جهت تقویت و احیای سنت تعلیقهنویسی ...
بیشتر
بحار الانوار مهمترین و مفصلترین تألیف علامه مجلسی و از مهمترین و گستردهترین جوامع حدیثی شیعه است. تعلیقات علامه طباطبایی که نمایندة تفکر فلسفی حکمت متعالیه در دورة معاصر است، بهطور عمده مشتمل بر نقد دیدگاههای علامه مجلسی است. بررسی تحقیقی و تفصیلیتر این تعلیقهها، ضمن آنکه تلاشی در جهت تقویت و احیای سنت تعلیقهنویسی و نگاه انتقادی به میراث گذشته محسوب میشود، میتواند گامی مؤثر در شناسایی تفاوت رویکردها و منظومة فکری این دو اندیشمند دینی تأثیرگذار و توجه به نقاط اشتراک و افتراق آنها بهحساب آید. این مقاله صرفاً عهدهدار تبیین، تشریح، تحلیل، نقد و بررسی دو تعلیقه از تعلیقات علامه طباطبایی که چالشبرانگیزتر بوده است، میباشد. تذکر این نکته ضروری است که از آنجا که دیدگاههای علامه مجلسی مورد نقد واقع شده بود، حجم قابل توجهی به بررسی و تبیین آرای ایشان اختصاص یافته است. در این پژوهش، تلاش شده تا تعاریف علامه مجلسی از معانی گوناگون عقل با دو محک لغت و مصطلح اهل بحث در سه مکتب اصلی فلسفی سنجیده شود و علل بدگمانی او به فیلسوفان و آرای فلسفی شناسایی گردد؛ همچنین روش فهم دین و مواجهة او با متون دینی و سرانجام، دغدغههای او در بحث عقول مجرده مورد بررسی قرارگرفته و انتقادات، مدعیات و دلایل علامه طباطبایی در این موارد ارزیابی گردیده است تا نشان داده شود این اظهارنظرها و موضعگیریها تا چه اندازه مقرون به صواب بودهاند.
قاسم کوچنانی
سید علی کلانتری
چکیده
بنا بر تزِ هنجارینگیِ باور، رابطهای هنجارین میان باور و محتوای آن وجود دارد. رابطۀ هنجارینِ مذکور را معمولاً توسط هنجاری که در ادبیات فلسفی «هنجار باور» مینامند صورتبندی میکنند؛ به این صورت که «شخص باید به p باور داشته باشد اگر و فقط اگر p صادق باشد» (Shah, 2003, 2009). تمرکز ما در این مقاله، ناظر به موضوعی خاص راجع به تزِ هنجارینگی ...
بیشتر
بنا بر تزِ هنجارینگیِ باور، رابطهای هنجارین میان باور و محتوای آن وجود دارد. رابطۀ هنجارینِ مذکور را معمولاً توسط هنجاری که در ادبیات فلسفی «هنجار باور» مینامند صورتبندی میکنند؛ به این صورت که «شخص باید به p باور داشته باشد اگر و فقط اگر p صادق باشد» (Shah, 2003, 2009). تمرکز ما در این مقاله، ناظر به موضوعی خاص راجع به تزِ هنجارینگی باور به نامِ «استدلال هنجار غیر هدایتگر» بوده که توسط گلور ویکفورس (2009, 2010, 2013, 2015) صورتبندی شده است. گلور و ویکفورس با ارائۀ این استدلال ادعا کردهاند که هنجار باور فاقدِ نقش هدایت کنندگی برای فعل تولیدِ باور است، بر این اساس آنان نادرستیِ تز هنجارینگیِ باور را نتیجه گرفتهاند. هدف کلیدی ما در مقالۀ پیش رو، نقد مدعای آنها است. بدین منظور، پس از ارائۀ شرحی از تزِ هنجارینگی باور، دامنۀ افعالی را که بر اساسِ این تز توسط هنجار باور مقیّد میشود مشخص مینماییم. پس از نقد مدعای گلور و ویکفورس مقاله را با ارائۀ یک توضیح تحلیلی در مورد نحوۀ پیروی از هنجار باور مبتنی بر تز هنجارینگیِ باور به پایان خواهیم برد.
یحیی صولتی چشمه ماهی؛ حسین کلباسی اشتری
دوره 10، شماره 38 ، تیر 1393، ، صفحه 75-86
چکیده
«دهر» معّرب کلمۀ زمان و معادل روزگار است. اصطلاح دهریون در اواخر دورهی ساسانی، ازسوی اعراب مسلمان به پیروان آیین زروانیسم (Zorvanism)1 اطلاق شدهاست. این تفکر اعتقادی، کیشی انحرافی از دین زرتشتی بوده که با پیراستن عناصر اسطورهای و ماورائی، به مبدأیی مطلق به نام زُروان (Zorvan)2 قائل شدهاست. دراین دیدگاه وحدتانگار، زروان همان ...
بیشتر
«دهر» معّرب کلمۀ زمان و معادل روزگار است. اصطلاح دهریون در اواخر دورهی ساسانی، ازسوی اعراب مسلمان به پیروان آیین زروانیسم (Zorvanism)1 اطلاق شدهاست. این تفکر اعتقادی، کیشی انحرافی از دین زرتشتی بوده که با پیراستن عناصر اسطورهای و ماورائی، به مبدأیی مطلق به نام زُروان (Zorvan)2 قائل شدهاست. دراین دیدگاه وحدتانگار، زروان همان زمان مطلق و ازلی است که بهعنوان خالق همهی پدیدارهای عالم بهشمار میرود. برایناساس، تفکر دهریگری با نفی روز رستاخیز و سلب اختیار از انسان، تفکری جبرانگار و الحادی محسوب شده که از جهت طبیعتگرایی و انکار عوامل ماورایی، با تفکر مادّهباوری قابل مقایسه خواهد بود.
موسی دیباج
چکیده
در نظریه کانت مکان و زمان شرط و ممهد نسبت اشیا با یکدیگر (Verhaltnis) در مکان (و زمان) است، اما همچنین مکان (و زمان) با ما نسبت و رابطهای (Beziehung) دارد که غیر از نسبت و رابطه اول است. ما در این تحقیق بیان خواهیم کرد که چنانچه نسبت اشیاء با یکدیگر در مکان، نسبت و رابطهای صرفاً مکانی باشد، کانت باید به اصالت مکان پیش از نسبت مکان با ما و نیز اصالت ...
بیشتر
در نظریه کانت مکان و زمان شرط و ممهد نسبت اشیا با یکدیگر (Verhaltnis) در مکان (و زمان) است، اما همچنین مکان (و زمان) با ما نسبت و رابطهای (Beziehung) دارد که غیر از نسبت و رابطه اول است. ما در این تحقیق بیان خواهیم کرد که چنانچه نسبت اشیاء با یکدیگر در مکان، نسبت و رابطهای صرفاً مکانی باشد، کانت باید به اصالت مکان پیش از نسبت مکان با ما و نیز اصالت مفهوم مکان پیش از مفهوم زمان اقرار نماید. این تحقیق متضمن مطالعه متنی از نقد عقل محض کانت است که در تعقیب دیگر تحقیقات درباره مسئله جوهریت مکان – آنچنان که در عرشیه مکانیه و فریده مکانیه ظاهر شده است - میآید. مکان از طریق تجربه روابط پدیدارهای مکانی ظاهر نمیشود، بلکه بازنمایی مکان امکان تجربه مذکور را میسر میسازد و یقین ما به واقعیت مکان نسبتی با شناسایی تجربی ندارد و ما بی هیچ تجربهای پیشاپیش در مکان گرفتار هستیم. کانت باید مکان را مطلقاً بیرونی لحاظ کند، زیرا خود وی بیرون بودن اشیاء از من را به معنای مکانی آن بازگردانده است، بدین معنی که مکان غیر از آنچه که در صورت محض در دسترس فاهمه است، خود از جایی است که بالاصاله از من شناسا متمایز و جداست و اعتبار آن ورای اعتبار شناسایی و فاهمه ما از مکان است. اما برای کانت، مکان صرفاً شرط ظهور اشیائی است که در خارج بر ما ظاهر میگردد، گرچه نسبتی با تعینات مربوط به اشیاء فی نفسه ندارد. بدین ترتیب، میتوان پرسید که پس کجاست آن مکانی که مکان اشیاء فی نفسه است. ما هیچ دلیل ایجابیای از جانب کانت مبنی بر نفی مکان فی نفسه حامل اشیاء نداریم و این امر که مکان یکی از ویژگیهای شیء فی نفسه نیست، بدین معنی نیست که شیء فی نفسه در مکان نیست. به نظر ما عبارات کانت در مرز تصدیق مکان به مثابه جوهر است. چنانچه مکان همچون امر داده شده، پیشینی باشد، هیچگاه به ویژگی شیء فی نفسه تقلیل نمییابد و شیء فی نفسه به مثابه جوهر در مکان با جوهر مکان مواجهه و مناسبتی ندارد. اما چنانچه نپذیریم که مکان جایی است که اشیاء فی نفسه در آناند، پس این اشیاء فی نفسه در کجا هستند؟
مرتضی مردیها
چکیده
در میانة قرن شانزدهم، کتاب دربارة چرخش افلاک آسمانی کپرنیک منتشر شد و این حادثه به انقلاب کپرنیکی علم مشهور شد. این حرکت با چاپ کتابهای کپلر و گالیله در حوالی تغییر قرن ادامه یافت. بنا بر قول مشهور، در این انقلابِ روشی، جزء و کل یا استقراء و قیاس جای خود را عوض کردند. در علم قدیم، اعتبار اصلی از آن معدود گزارههای کلیای بود که انبوه ...
بیشتر
در میانة قرن شانزدهم، کتاب دربارة چرخش افلاک آسمانی کپرنیک منتشر شد و این حادثه به انقلاب کپرنیکی علم مشهور شد. این حرکت با چاپ کتابهای کپلر و گالیله در حوالی تغییر قرن ادامه یافت. بنا بر قول مشهور، در این انقلابِ روشی، جزء و کل یا استقراء و قیاس جای خود را عوض کردند. در علم قدیم، اعتبار اصلی از آن معدود گزارههای کلیای بود که انبوه گزارههای جزئی از آن کسب ارزش میکردند. این روش برعکس شد و در علم جدید، قوانین کلی و کلان معدود، اعتبار خود را از انبوه گزارههای جزئی و خاص میگرفتند. به عبارتی، اعتبار ذاتی از آن گزارههایِ خاص و جزئی (تجربی) بود و بالعرض به قوانین عام و کلی میرسید. متعاقب این انقلاب روشی در علم، تحولات بزرگی هم در فلسفة سیاسی رخ داد. فرضیة مقالة حاضر این است که این تحول در فلسفة سیاسی از تحول مذکور در فلسفة علم تأثیر پذیرفته است.
مهدی معین زاده؛ حمیدرضا آیت اللهی
چکیده
ماهیت فهم که دغدغة اصلی"گادامر" بود، لاجرم وی را بهسوی توجه فهم ویژه علومانسانی کرد. او هرچند در قول بهابتنای علومانسانی بر فهم همدلانة پدیدارها بهجای تبیین علی آنها (که معمول علومطبیعی است) پیرو "دیلتای" بود، اما برآن بود که دیلتای هنوز مسحور اسطورة روش است. درحالیکه خود، روش را به پرسش میکشید و حقیقت را الزاماً در چارچوب روش ...
بیشتر
ماهیت فهم که دغدغة اصلی"گادامر" بود، لاجرم وی را بهسوی توجه فهم ویژه علومانسانی کرد. او هرچند در قول بهابتنای علومانسانی بر فهم همدلانة پدیدارها بهجای تبیین علی آنها (که معمول علومطبیعی است) پیرو "دیلتای" بود، اما برآن بود که دیلتای هنوز مسحور اسطورة روش است. درحالیکه خود، روش را به پرسش میکشید و حقیقت را الزاماً در چارچوب روش جستجو نمیکرد. همین امر سبب گردید که مدعای دیلتائی: «هرمنوتیک بهمثابه شالوده علوم انسانی» در عین حفظ اعتبار کلی خود نزد گادامر، معنا و مدلولی یکسره متفاوت پیدا کند. زیبائیشناسی آن چیزی است که گادامر بهویژه با ارائة تأویلی نو از نقد سوم کانت (نقد حکم زیبائیشناسانه)، زیبائیشناسی را اصل راهنمای علوم انسانی قلمداد میکند.
مهدی خبازی کناری؛ صفا سبطی
چکیده
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی میشود که سوژه را در معرض تجربه قرار میدهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، ...
بیشتر
در رویکرد پدیدارشناسانه، بدن فارغ از قواعد و استدلالات عقلی، پدیداری تلقی میشود که سوژه را در معرض تجربه قرار میدهد. در این رویکرد بحث بر سر نسبت سوژه با بدن و جهان، نه بر بنیاد هستی شناسی سوژه و نه بر اساس شناخت او از جهان، بلکه بر اساس تجربه و مجاورت او با جهان است. این مقاله ضمن پرداختن به پدیدارشناسی هوسرل، مرلوپونتی و لویناس، با تمرکز بر بدن و مفهوم بدنمندی، نقاط اشتراک و نیز تفاوت رویکرد در اندیشۀ این فیلسوفان را تحلیل میکند. پژوهش پیش رو با تکیه بر نقطه نظرات فیلسوفان ذکر شده در صدد پاسخگویی به سوالات در هم تنیده ای است که همگی بدنمندیِ سوژه گره خورده اند. در این پژوهش درصدد دانستن این هستیم که سوژۀ بدنمند به چه نحوی خود، جهان و دیگری را درک میکند. به اختصار میتوان گفت: بدن، واسطه، وسیله و شیوه ای برای درک جهان نیست، بلکه بدنمندی وضعیت زیستن حیاتی ما در جهان و امکان زیستن اخلاقی ما با دیگری است. این مقاله با رویکرد پدیدار شناسانه، با شیوۀ توصیفی- تحلیلی با مقایسۀ نقادانه فیلسوفان، در پی پاسخ به پرسش های پژوهش است.
حسین کلباسی اشتری
چکیده
تمامی مورخان و پژوهشگران حوزة فلسفة اسلامی اذعان دارند که قرن یازده ه.ق (دورة صفوی) دورة شکوفایی فلسفة شیعی ایران و ظهور شخصیتهایی چون میرداماد، شیخ بهایی، ملاصدرا، و میرفندرسکی بود. در میان آنها، ابوالقاسم میرفندرسکی کمتر از بقیه شناخته شده است و جنبههای علمی و عملی زندگی او به تفصیل مورد بررسی قرار نگرفتهاند. از همه مهمتر، مکتب مورد ...
بیشتر
تمامی مورخان و پژوهشگران حوزة فلسفة اسلامی اذعان دارند که قرن یازده ه.ق (دورة صفوی) دورة شکوفایی فلسفة شیعی ایران و ظهور شخصیتهایی چون میرداماد، شیخ بهایی، ملاصدرا، و میرفندرسکی بود. در میان آنها، ابوالقاسم میرفندرسکی کمتر از بقیه شناخته شده است و جنبههای علمی و عملی زندگی او به تفصیل مورد بررسی قرار نگرفتهاند. از همه مهمتر، مکتب مورد علاقة اوست که با توجه به ابعاد معنوی و فکری او، و همچنین با توجه به سبک زندگی صوفیانهاش، نمیتوان آن را در مکاتب فلسفی، شهودی و عارفانة رایج در آن زمان دستهبندی کرد. او از سویی کتابهای قانون و شفای ابن سینا را تدریس میکرد و از سوی دیگر بسیار به زندگی دراویش و حتی سبک زندگی مرتاضان هندی علاقهمند بود. به علاوه، اشعار به جا مانده از او تحت عنوان «قصیدههای یایی» (قصیدههایی که به حرف یاء ختم میشوند) عمدتاً دلالت دارند بر اینکه او گرایشهایی عارفانه، اشراقی-افلاطونی و نوافلاطونی داشت. این اشعار موجب شدند که دربارة آراء و مکتب فکری مورد علاقة او ماجراهای مختلف و حتی متناقضی نقل گردد. از این رو، تشخیص گرایش فکری و سبک عملی او دشوار و حتی ناممکن به نظر میرسد. در یکی از تحلیلهایی که در این زمینه صورت گرفته است، آراء و رویکرد میر التقاطی و خودش نقطة تلاقی نگرشهای نظری و عملی مختلف و حتی متناقض توصیف شده است. در این مقاله، نگارنده کوشیده است با صرف نظر از «قصیدههای یایی» و تفاسیر مربوط به آن، گرایشهای فکری میرفندرسکی، و شاید هم نظام فلسفی او را بر مبنای سه نمونه از آثار وی توصیف و تحلیل نماید
عباس منوچهری
چکیده
طی سه دهه اخیر، رشته «جامعهشناسی تاریخی» با تمرکز بر موضوع «تغییر اجتماعی» به منصه ظهور رسید. البته مفهوم «تغییر اجتماعی» محور « علم جدید» ابنخلدون بوده است. این مقاله قصد دارد نظریه تغییر اجتماعی (عمران) ابنخلدون و تأثیرات تلویحی آن بر تفکرات اجتماعی معاصر را بررسی کند.
بیشتر
طی سه دهه اخیر، رشته «جامعهشناسی تاریخی» با تمرکز بر موضوع «تغییر اجتماعی» به منصه ظهور رسید. البته مفهوم «تغییر اجتماعی» محور « علم جدید» ابنخلدون بوده است. این مقاله قصد دارد نظریه تغییر اجتماعی (عمران) ابنخلدون و تأثیرات تلویحی آن بر تفکرات اجتماعی معاصر را بررسی کند.
نصرت الله حکمت
چکیده
جرأت و شهامت آقای دکتر کاکائی برای ورود به قلمرو دو اندیشمند، که هر یک به تنهایی اقیانوسی مواج و خروشانند، ستودنی است. این اثر مجموعه بسیار نفیسی از اطلاعات و مطالعات دربارهی ابن عربی است و اگر نقاط ضعف و اشکالاتی در کتاب وجود دارد، که وجود دارد، عمدتاً ناشی از همین نقطه قوت است.
بیشتر
جرأت و شهامت آقای دکتر کاکائی برای ورود به قلمرو دو اندیشمند، که هر یک به تنهایی اقیانوسی مواج و خروشانند، ستودنی است. این اثر مجموعه بسیار نفیسی از اطلاعات و مطالعات دربارهی ابن عربی است و اگر نقاط ضعف و اشکالاتی در کتاب وجود دارد، که وجود دارد، عمدتاً ناشی از همین نقطه قوت است.
مرتضی عرفانی؛ بصیره مددی زاده؛ علی اکبر نصیری
دوره 12، شماره 45 ، فروردین 1395، ، صفحه 79-92
چکیده
علم ومعرفت نزد شیخ مفید،علم به غیر و به نحو گزاره ای و تصدیقی است که، یا از طریق حس و مشاهده حاصل می شود؛ که در این صور،علم ضروری است و یا از طریق استدلال عقلی و اخبار متواتر به دست می آید؛ که در این صورت علم کسبی است.از آن رو که به نظر وی، خداوند را به هیچ معنایی، نمی توان مشاهده کرد؛ معرفت او، یک معرفت صرفاً کسبی از طریق استدلال عقلی و ...
بیشتر
علم ومعرفت نزد شیخ مفید،علم به غیر و به نحو گزاره ای و تصدیقی است که، یا از طریق حس و مشاهده حاصل می شود؛ که در این صور،علم ضروری است و یا از طریق استدلال عقلی و اخبار متواتر به دست می آید؛ که در این صورت علم کسبی است.از آن رو که به نظر وی، خداوند را به هیچ معنایی، نمی توان مشاهده کرد؛ معرفت او، یک معرفت صرفاً کسبی از طریق استدلال عقلی و اخبار متواتر بوده و عبارت است از: اعتقادات مطابق با واقع و همراه با اطمینان که، مستند به استدلال عقلی و اخبار متواتر و پاسخگوی شبهات مخالفان است. از نظر علامه طباطبائی، معرفت به معنای که ذکر شد،منتفی نیست؛ امّا معنای کاملی از معرفت محسوب نمی شود. معرفت حقیقی و کامل نسبت به غیر، یک معرفت شهودی از سنخ معرفت نسبت به ذات و حالات خویش است. تفکّر عقلانی؛ تأمّل در آیات و روایات؛ پرورش عقل عملی و تزکیه ی نفس، زمینهایی را فراهم می سازد؛ تا خداوند معرفتی شهودی و حضوری به انسان عنایت کند. بر این اساس، علامه طباطبائی بر خلاف شیخ مفید، در تفسیر آیاتی از قرآن کریم که به رؤیت و لقای پروردگار اشاره دارد، از نوعی مشاهدۀ پروردگار سخن گفته است که، معرفتی حضوری و ضروری محسوب می شود و روایات معصومین (ع) را هم مؤیّد این دیدگاه می داند.
علی رضا محمدی بارچانی
چکیده
از نظر ارسطو اجزای کیفی تراژدی شامل میتوس (پیرنگ)، سیرت، گفتار (بیان)، اندیشه، منظر نمایش و آواز است. او سه جزء میتوسِ هر تراژدی را دگرگونی (peripeteia)، بازشناخت (Angenorsis)و واقعۀ دردانگیز/ فاجعه (catastrophe) برمیشمارد که سبب هلاک یا رنج قهرمان تراژدی میشود. ارسطو در نگرش منتقدانۀ خود به تراژدی در پی یافتن شاخصههای فلسفی آن است. مطالعۀ تراژدیهای ...
بیشتر
از نظر ارسطو اجزای کیفی تراژدی شامل میتوس (پیرنگ)، سیرت، گفتار (بیان)، اندیشه، منظر نمایش و آواز است. او سه جزء میتوسِ هر تراژدی را دگرگونی (peripeteia)، بازشناخت (Angenorsis)و واقعۀ دردانگیز/ فاجعه (catastrophe) برمیشمارد که سبب هلاک یا رنج قهرمان تراژدی میشود. ارسطو در نگرش منتقدانۀ خود به تراژدی در پی یافتن شاخصههای فلسفی آن است. مطالعۀ تراژدیهای یونان بوستان به ما نشان خواهد داد «امر تراژیک»، «حس تراژیک زندگی» یا «عنصر تراژیک» حاکم بر جهان تراژدی، قهرمانان تراژیک را در سیطرۀ خود قرار داده است. در این راستا با ارائۀ نظرات میشل ویینی، کلیفورد لیچ، ماکس شلر، جفری برتون، آرتور شوپنهاور، گئورگ لوکاچ، لوسین گلدمن، والتر کاوفمن، هاینتس کیندرمن، و ورنر یگر درصدد تبیین امر تراژیک به عنوان مهمترین شاخصۀ فلسفی تراژدی برخواهیم آمد و آنگاه با توجه به نظرات جورج اشتاینر، گیلبرت موری، ورنر یگر، جرالد اِلس، و کلیفورد لیچ وجوه تراژیک در تراژدیهای آیسخولوس را نشان خواهیم داد و درخواهیم یافت امر تراژیک به عنوان هسته و جوهرة اصلی تراژدی از سوی آیسخولوس راهی است برای رسیدن قهرمان تراژیک به شناخت تراژیک؛ یعنی «رنج بردن برای آموختن». و با «تحلیل فلسفی امر تراژیک» نشان خواهیم داد که تراژدینویسان به تراژدی به عنوان فرمی نمایشی در زمینهای دراماتیک می-نگریستهاند، یعنی زمینهای که ارکسترا (صحنة نمایش) را همچون جهان تلقی میکند؛ جهان نمایش. همچنین تلاش خواهیم کرد تا آشکار سازیم تراژدینویس، افزون بر جنبۀ دراماتیک، از منظر فلسفی هم به تراژدی نگریسته است و «امر تراژیک» در نگرش فلسفی، به محدودیت، فرجام ناگوار، زجر و رنج قهرمان تراژیک و دستیابیاش به فقدان و شناختی رنجآور معنا میشود؛ لذا دو انگارۀ تراژیک بودنِ جزئی جهان و تراژیک بودن کل جهان را در پایان بررسی و تحلیل خواهیم کرد.
میثم سفیدخوش
چکیده
"هگل"، «پدیدارشناسی» را دانش تجربة آگاهی خوانده است. بهنظر میرسد که غایت نهایی این دانش ارائۀ فلسفهای برای مطلقِ دانش و بهویژه دانش فلسفه است. اثبات پدیدارشناسانة دانش بودنِ فلسفة پدیدارشناسی کلان مسألهای است که دستکم سه زیرمسألة اصلی را دربرمیگیرد و مسألة معناداری زندگی یکی از آنهاست. آگاهی در مسیرِ پر از ...
بیشتر
"هگل"، «پدیدارشناسی» را دانش تجربة آگاهی خوانده است. بهنظر میرسد که غایت نهایی این دانش ارائۀ فلسفهای برای مطلقِ دانش و بهویژه دانش فلسفه است. اثبات پدیدارشناسانة دانش بودنِ فلسفة پدیدارشناسی کلان مسألهای است که دستکم سه زیرمسألة اصلی را دربرمیگیرد و مسألة معناداری زندگی یکی از آنهاست. آگاهی در مسیرِ پر از پیچوخمِ رشد و تنآوردگیِ خود مانند مسافری نمایش داده میشود که درحالِ بسط تجارب خویش است و بر پایة این تجارب به چیستی، معنا، مسـیر و هدف خویش بهدیدة نقد مینگرد و با دریافت کاستیهای خویش سفر را از پیمیگیرد تا آنها را برطرف سازد. کلیت این سفر نوعی معنایابی از راه تحقق خویش در غایتش است ولی در همینحال بیمعنایی و پوچی و مفاهیم همگنِ آن ازجملة منازلی هستند که آگاهی در گامهایی از سفرش بهگونهای گذرا خود را ساکن در آنها مییابد. این مقاله با درنظرگرفتن چندلایگیِ جریان پدیدارشناسی تاریخی هگلی در پیِ آن است تا آن را ذیل مفهوم «معناداریِ زندگی» نگریسته و حرکت پدیدارشناسانة آگاهی را ازحیثِ نسبتهایی که با مفاهیم مذکور برقرار میکند، مورد بازخوانی قرار دهد. در نهایت این مقاله میپرسد که آیا نمیتوان برای حل مسألة معناداری زندگی راهکاری متفاوت از آنچه در فلسفة حق او مطرح میشود یافت؟ پس از آریگویی به این پرسش، ادعای این مقاله این است که «پدیدارشناسی هگلی» راهی برای رهایی از نقد "یاکوبی" علیه «نیهیلیسم کانتی ـ فیشتهای» است. در این مقاله با تکیه بر متن پدیدارشناسی روح از دو زاویه به دشـوارة معناداری زندگی نگریسته میشود: یکی ارزش زندگی بـهطورکلی، و دیگری ارزشهای اخلاقی و اجتماعی که درون ارزش کلیِ زندگی قرار میگیرند و باعث ضمانت آن میشوند.
مهدی بهنیافر؛ حمیده مختاری
چکیده
رویکرد فلسفی شهید مطهری به پرسش از رابطۀ عقل و دین نسبت عقل و دین از اساسیترین مسائل حوزه معرفت دینی و فلسفی است که از دیرباز ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته، دیدگاههای متفاوتی را هم دامن زده است. در این مقاله نگارندگان درصددند ضمن تحلیل رویکرد شهیدمطهری به مسئلۀ اصول بنیادین دین اسلام، امکان نشاندن آنها در جایگاه اصول موضوعۀ ...
بیشتر
رویکرد فلسفی شهید مطهری به پرسش از رابطۀ عقل و دین نسبت عقل و دین از اساسیترین مسائل حوزه معرفت دینی و فلسفی است که از دیرباز ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته، دیدگاههای متفاوتی را هم دامن زده است. در این مقاله نگارندگان درصددند ضمن تحلیل رویکرد شهیدمطهری به مسئلۀ اصول بنیادین دین اسلام، امکان نشاندن آنها در جایگاه اصول موضوعۀ منظومۀ معرفتی دین و لذا خوانشی اصلموضوعی از دین را بررسی کنند. سپس این فرضیه بررسی خواهد شد که نگاه مرحوم مطهری به اصولدین به مثابه مدخلی عقلی بر دیگر اجزاء منظومۀ دین، جایگاه عقلی ویژهای برای اصولدین ترسیم میکندکه بهنوبۀ خود واجد ارزش فلسفی است. دستاورد این امر هم تعیین تکلیف صریح پرسش از رابطۀ عقل و دین از دیدگاه وی بهعنوان پرسش غایی این پژوهش است. لذا ضمن این بررسی نشان دادهایم که وجه فلسفی این پرسش در افق فلسفۀ دین، افزون بر وجوه دروندینی آن، در اندیشۀ شهیدمطهری، بروزی مستقل و فلسفی دارد و اتفاقاً این وجه فلسفی هم گاهی مغفول واقع میشود. در انتها هم با اتکا بر مقدمات فوق، تنها پاسخ قابل استخراج و سازگار با دیدگاه ایشان بهعنوان پاسخی صریح در برابر پرسش از رابطۀ عقل و دین طرح و تبیین خواهد شد؛ پاسخی که هم واجد ارزش شناختی در مسئلۀ عقل و دین است و هم تقریری خاص از رابطۀ عقل و ایمان را در منظومۀ اعتقادی دینداران رقم میزند.
امید کریم زاده
چکیده
در این مقاله پس از مروری کوتاه بر مفهوم توجیه در فلسفۀ سیاسی به معرفی مفهوم موانع داوری در فلسفۀ سیاسی رالز میپردازیم و نشان میدهیم که تأثیر این موانع چگونه از رسیدن به داوریهای معین دربارۀ موضوعات سیاسی، اخلاقی و دینی جلوگیری میکند و به نوعی کثرتگرایی سیاسی میانجامد. پس از شرح این مفهوم مشکل عدمتقارن را که انتقادی ...
بیشتر
در این مقاله پس از مروری کوتاه بر مفهوم توجیه در فلسفۀ سیاسی به معرفی مفهوم موانع داوری در فلسفۀ سیاسی رالز میپردازیم و نشان میدهیم که تأثیر این موانع چگونه از رسیدن به داوریهای معین دربارۀ موضوعات سیاسی، اخلاقی و دینی جلوگیری میکند و به نوعی کثرتگرایی سیاسی میانجامد. پس از شرح این مفهوم مشکل عدمتقارن را که انتقادی به لیبرالیسم سیاسی رالز به شمار میآید، مطرح میکنیم و برخی واکنشهای فیلسوفان سیاسی معاصر را به آن مورد بررسی قرار میدهیم؛ سپس راهحل کونگ را که مبتنی است بر تمایز بین اختلافنظرهای مربوط به خیر و اختلافنظرهای مربوط به عدالت برای مشکل عدمتقارن شرح میدهیم. کونگ این تمایز را از طریق تمایز بین اختلافنظرهای بنیادین و اختلافنظرهای توجیهی نشان میدهد و میکوشد از این طریق راهحلی برای مشکل عدمتقارن در لیبرالیسم سیاسی بیابد. در پایان استدلال کونگ را ارزیابی میکنیم و نشان میدهیم که این استدلال در چه صورتی موفقیتآمیز خواهد بود.
قاسم پورحسن
چکیده
گرچه شهرت چنان است که مسئله معناداری زبان، گزارهها و مدعیات دینی از دهه بیست سده بیستم مطرح گردید لیکن بررسی نزاعهای متفکران و مکاتب الهیاتی و فلسفی نشان میدهد که این مناقشه یکی از موضوعات مهم و تأثیرگذار در تاریخ تأملات فلسفی- دینی به شمار میآید. از دوره تسلط رهیافت الهیات سلبی(نخستین رویکر در معناداری زبان دین) تا واپسین نظریه ...
بیشتر
گرچه شهرت چنان است که مسئله معناداری زبان، گزارهها و مدعیات دینی از دهه بیست سده بیستم مطرح گردید لیکن بررسی نزاعهای متفکران و مکاتب الهیاتی و فلسفی نشان میدهد که این مناقشه یکی از موضوعات مهم و تأثیرگذار در تاریخ تأملات فلسفی- دینی به شمار میآید. از دوره تسلط رهیافت الهیات سلبی(نخستین رویکر در معناداری زبان دین) تا واپسین نظریه یعنی کارکردگرایی(دیدگاه آلستون از پیروان ویتگنشتاین متأخر) روشهای گوناگون و گاه متضادی ارائه گردید. در یک تقسیمبندی کلان با سه روش سنتی و سه روش جدید در زبان دین مواجه هستیم. فلسفه دین هگل در کدام روش و رهیافت قرار دارد؟ الهیات سلبی از دوره افلاطون آغاز و با فلوطین به نحو نظاممند پایهگذاری گردید. (ر.ک.: Plotinus, 1966, vol. 2) و سپس با گزاره معروف دیونوسیوس آریوپاگی مبنی بر اینکه «هیچ سلب و ایجابی را به خدا نمیتوان نسبت داد» (Dionysius, 1920, ch. 4&5) تبیین و تکمیل شد. از الهیات سلبی تا الهیات تمثیلی آکویناس هزار سال گذشت که مهمترین پرسش آکویناس در زبان دین طرح شد. وی در اثر معروفش «جامع الهیات» سؤال میکند که آیا انسان میتواند با زبان متعارف و طبیعی و با محدودیتهای مربوط به عالم انسانی، از دین، خالق، امر نامتناهی و امور متعالی سخن معنادار بیان کرده و کسب معرفت نماید؟ وی بیان تمثیلی را تنها روش سخن گفتن معنادار دربارۀ دین و خدا برمیشمارد (Aquinas, 2006, I. C.32-3). آکویناس دو رویکرد را در نظریه تمثیل پایهگذاری کرد: تمثیل اسنادی و تمثیل تناسبی. هگل با بیان این گزاره که زبان دین اندیشه تصویری و استعاری است (هگل، 1382، 599) به نظریه تمثیلی نزدیک است اما گرایش هگل به تمثیل إسنادی است که خداوند به نحو حقیقی واجد محمولات و صفات بوده و از طریق خداست که سایر موجودات واجد این محمولات میشوند. لذا هگل خداوند را عینی وجود تلقی میکند که هدف همه ادیان ایجاد خودآگاهی انسان برای فهم جدایی از مطلق و کوشش(عبادت و پرستش در باور هگل) در اتحاد با اوست. به زعم هگل آگاهی در درون خود، سبب میشود که خدا را در آن بشناسد و با او اتحاد یابد (همان، ص 665). به دلیل اهمیت بسیار تمثیل إسنادی است که متفکران مهمی چون فردریک فره (Frederich Ferre) اعتقاد دارند که اساس نظریه آکویناس در الهیات تمثیلی بر تمثیل إسنادی است (Ferre, 1967. Vol. 1, p. 95). سومین روش سنتی، دیدگاه جان دانس اسکوتوس معاصر آکویناس میباشد. کاستیهای الهیات تمثیلی او را واداشت که به اشتراک معنوی یا زبان تکمعنا (univocal) میان زبان انسانی و زبان دین روی آورد. اسکوتوس معتقد بود که ما وحی و دین معنادار و معرفتبخش داریم لذا باید آنها را در ساختار زبانی فهم کنیم. (Scouts, 1983, p. 604) وی نظریه سکوت و سلبی را که از آگوستین سرچشمه گرفت و تا دیدگاه اشتراک لفظی (equivocal) بسط یافت، بهطور قاطع رد کرد. در سده بیستم سه گرایش عمده در زبان دین و معناداری آن شکل گرفت: نهضت پوزیتیویسم، نظریه ابطالپذیری و بالاخره نظریه بازیهای زبانی ویتگنشتاین متأخر که هر سه رویکرد در مقاله جهت ایضاح منطق درونی روشها مورد بررسی قرار میگیرند. پرسش اساسی مقاله این است: اندیشههای هگل در حوزه دین را در کدام رویکرد میتوان قرار داد؟ آیا برای هگل مشکل معناداری زبان دین مطرح بود؟ هگل بر فرض توجه به معناداری زبان دین، گزارهها و مدعیات دینی را معرفتبخش میداند؟ بدون توجه به دستهبندیهای سهگانه دین در اندیشه هگل و تمرکز آراء او بر محتوا و حقیقت مطلق در مسیحیت میتوان از معناداری زبان دین در اندیشه هگل سخن گفت؟ آیا اندیشه تمثلی یا تصویری زبان دین در تفکر هگل، همانندی با الهیات تمثیلی و خاصه تمثیل إسنادی آکویناس دارد یا خیر؟ فرضیه اساسی نوشتار آن است که هگل قائل به معناداری و معرفتبخشی دین بوده و با زبان انسانی میتوانیم سخن معنادار دربارۀ دین و امر متعالی بر زبان بیاوریم.
محمد رضایی
چکیده
ملاصدرا در مباحث مربوط به علم به جایگاه نفس به عنوان فاعل شناسا توجه بسیاری داشته و آن را موجودی خلاق معرفی می نماید. از سوی دیگر از آنجا که یکی از مباحث اساسی در معرفت شاسی، واقع نمایی ادراکات است در این نوشتار ادعا می شود تکیه بر خلاقیت نفس در فرایند ادراک، نمی تواند تضمین کننده عینیت ماهوی ادراکات با موجودات مادی به عنوان یکی از متعلقات ...
بیشتر
ملاصدرا در مباحث مربوط به علم به جایگاه نفس به عنوان فاعل شناسا توجه بسیاری داشته و آن را موجودی خلاق معرفی می نماید. از سوی دیگر از آنجا که یکی از مباحث اساسی در معرفت شاسی، واقع نمایی ادراکات است در این نوشتار ادعا می شود تکیه بر خلاقیت نفس در فرایند ادراک، نمی تواند تضمین کننده عینیت ماهوی ادراکات با موجودات مادی به عنوان یکی از متعلقات ادراک آدمی باشد بلکه صور مخلوق نفس که همان معلوم بالذات نام دارند در سایه خلاقیت نفس، معلوم حضوری آن هستند اما اینکه چه ارتباطی با معلوم بالعرض دارند هر چه باشد نمی توانیم ادعا کنیم در سایه خلاقیت نفس عینیت ماهوی دارند. همچنین نظریه اتحاد نفس با عقل فعال با رویکرد معرفت شناختی نیز نمی تواند اثبات کند صور ذهنی لزوما بایستی با موجودات مادی عینیت ماهوی داشته باشند.