هایدگر پس از وجود و زمان مهمترین مباحث فلسفۀ خود را با بهکاربردن مداوم تعابیری چون اروپایی، مغرب زمینی و غربی به بحث در بارۀ غرب برمیگرداند. همچنین او در اولین سالهای فعالیت دانشگاهیاش در آغاز دهۀ بیست قرن گذشته اغلب به اشپنگلر و کتاب افول مغرب زمین او میپردازد. همینها حاکی است از موضوعیت «مسئلۀ غرب» در فلسفۀ او. ...
بیشتر
هایدگر پس از وجود و زمان مهمترین مباحث فلسفۀ خود را با بهکاربردن مداوم تعابیری چون اروپایی، مغرب زمینی و غربی به بحث در بارۀ غرب برمیگرداند. همچنین او در اولین سالهای فعالیت دانشگاهیاش در آغاز دهۀ بیست قرن گذشته اغلب به اشپنگلر و کتاب افول مغرب زمین او میپردازد. همینها حاکی است از موضوعیت «مسئلۀ غرب» در فلسفۀ او. از سوی دیگر هایدگر بخصوص بعد از جنگ دوم جهانی به گفتگو با شرق پرداختهاست، گفتگویی که مهمترین اصطلاحات فلسفیاش مثل وجود، عدم، دازاین، مابعدالطبیعه و… را در آن به میان میآورد. درعینحال رابطۀ او با شرق آسیا هم دیرینه بوده و به همان اوایل دهۀ بیست قرن قبل برمیگردد. اینها نیز حکایت از موضوعیت «مسئلۀ شرق» در فلسفۀ او مینماید. نکتۀ سوم آنکه این دو مسئله درهم تنیدهاند، یعنی میباید آن دو را در مسئلۀ واحد «شرق و غرب» با هم فهمید. نوشتۀ حاضر میکوشد با اشارۀ اجمالی به گستردگی ارتباط مسئلۀ واحد شرق و غرب با اهم مسائل فلسفۀ هایدگری این نظریه را پیش بنهد که این مسئله نشاندهندۀ راه فکری این متفکر بزرگ است و ازاینرو میباید آن را مبنای فهم و تفسیر راه فکری هایدگر قرار داد. محوریت مسئلۀ شرق وغرب اما تعارضی با مسئلۀ وجود ندارد که خود او آن را بهعنوان امالمسائل فلسفهاش معرفی میکند، چراکه با خود پرسش وجود هایدگر نیز عجین است. به همین دلیل با این مسئله حتی میتوان خود پرسش وجود او را مورد پرسش قرار داد.