عبدالله امینی؛ محمد جواد صافیان
چکیده
اصل جهت کافی یکی از اصول بسیار مهم فلسفی است. آرتور شوپنهاور فیلسوف مشهور آلمانی، بر این اصل بسیار تأکید کرد و آن را مدخلی برای ورود به نظام فلسفی خویش قرار داد. وی بر آن است تا حدود و شرایط اطلاق این اصل را به نحو دقیق مشخص کند و از کاربرد ناروای آن در ساحت ماورای واقعیت پدیداری بپرهیزد. این اصل در نظام فلسفی وی حاکم بر روابط و نسب میان ...
بیشتر
اصل جهت کافی یکی از اصول بسیار مهم فلسفی است. آرتور شوپنهاور فیلسوف مشهور آلمانی، بر این اصل بسیار تأکید کرد و آن را مدخلی برای ورود به نظام فلسفی خویش قرار داد. وی بر آن است تا حدود و شرایط اطلاق این اصل را به نحو دقیق مشخص کند و از کاربرد ناروای آن در ساحت ماورای واقعیت پدیداری بپرهیزد. این اصل در نظام فلسفی وی حاکم بر روابط و نسب میان پدیدارها و اعیان است. به علاوه، اصل مذکور در نظام فلسفی وی مساوی با اصل علیت نیست، بلکه گستردهتر از آن است؛ زیرا اصل علیت تنها صورتی از صورتهای چهارگانة اصل جهت کافی است. در این نوشتار سعی بر این است که مفاد، کارکرد، حوزة اطلاق و اهمیت این اصل را در فلسفة شوپنهاور نشان دهیم.
سیمین اسفندیاری
چکیده
در مقاله حاضر، ابتدا به توضیح مختصر «کوگیتو»ی دکارت و تأثیر آن در اصالت و قوامبخشی انسان پرداخته میشود. در واقع، دکارت با تأسیس اصل«کوگیتو» و تفسیر آن به عنوان بنیاد تزلزلناپذیر هستی، یگانه «سوژه» حقیقی را «من» انسانی از آن جهت که فکر میکند، میداند. بر اساس تلقی دکارت، انسان به مثابه ماشینی است که برخورداری از ...
بیشتر
در مقاله حاضر، ابتدا به توضیح مختصر «کوگیتو»ی دکارت و تأثیر آن در اصالت و قوامبخشی انسان پرداخته میشود. در واقع، دکارت با تأسیس اصل«کوگیتو» و تفسیر آن به عنوان بنیاد تزلزلناپذیر هستی، یگانه «سوژه» حقیقی را «من» انسانی از آن جهت که فکر میکند، میداند. بر اساس تلقی دکارت، انسان به مثابه ماشینی است که برخورداری از نفس او را از سایر موجودات ممتاز میسازد. این وجه ممیزه، یعنی نفس، که ذات آن اندیشه است، همان است که در کل تفکر عصر جدید به صورتهای مختلف مورد تأمل قرار گرفته است. به علاوه، همین اصل مشهور دکارت، یعنی«میاندیشم، پس هستم» است که «سوبژکتیویسم» را در دل نظام فلسفی خود قرار میدهد؛ برای همین، «سوبژکتیویسم» یکی از مباحث اساسی و مهم فلسفه غرب است که در مراحل تکاملی آن، علاوه بر دکارت در عصر جدید، فلاسفهای چون کانت و هگل آن را از لحاظ معرفتشناسی بررسی کردهاند. بالاخره به اندیشه «خودگرایی» به عنوان حد افراطی«سوبژکتیویسم» پرداخته میشود که البته دکارت از اینکه از سوبژکتیویته او برداشتی خودگرایانه به معنای ایدئالیستی شود، میگریزد.