فلسفه
مریم طهماسبی؛ سید عباس ذهبی؛ احمد بهشتی؛ بابک عباسی
چکیده
چگونگی رؤیت شیء و رخ دادن خطاهای حسی از پرسشهای پیشرو در هر نظام معرفتی ازجمله در معرفتشناسی طوسی است. اهمیت این مسئله به این دلیل است که حواس و دادههایشان آغازگر فرایند تحقق یافتن معرفتی یقینی نسبت به اشیاء هستند. در این مقاله سعی میشود در بخش اول، دیدگاه خواجهنصیرالدین طوسی دربارۀ نحوۀ ابصار بررسی گردد؛ سپس در بخش دوم با ...
بیشتر
چگونگی رؤیت شیء و رخ دادن خطاهای حسی از پرسشهای پیشرو در هر نظام معرفتی ازجمله در معرفتشناسی طوسی است. اهمیت این مسئله به این دلیل است که حواس و دادههایشان آغازگر فرایند تحقق یافتن معرفتی یقینی نسبت به اشیاء هستند. در این مقاله سعی میشود در بخش اول، دیدگاه خواجهنصیرالدین طوسی دربارۀ نحوۀ ابصار بررسی گردد؛ سپس در بخش دوم با تمایز نهادن میان احساس و ادراک حسی و بررسی قوای ادراکی چگونگی و محل وقوع خطا ازنظر وی تبیین گردد. بنابر یافتههای تحقیق در بخش اول، طوسی را باید از فیلسوفان معتقد به خروج شعاع دانست اما نه خروج به معنای رایج آن. بر همین اساس خطای حسی نیز از منظر او معنا ندارد. لکن این به معنی نفی خطاهای ادراکی نیست. در بخش دوم، این نظر طوسی با لحاظ دو رویکرد سلبی و ایجابی بررسی میشود. او در نگاه سلبی معتقد است خطا در مرحلۀ احساس بصری، رخ نمیدهد و بنابراین محسوس به معنای دادههای حس که از طریق اندامهای حسی حاصل میشود عاری از خطا است؛ زیرا ابصار بهواسطۀ خروج شعاع محقق میشود. در رویکرد ایجابی نظر وی این است خطا به ادراک حسی و داوری عقل بازمیگردد و تحت تأثیر قوۀ خیال رخ میدهد. به تعبیر دیگر منشأ وقوع خطا، در تطبیق دادن محسوس با واقعیت خارجی است که این امر در حیطۀ فعل عقل است. بدین ترتیب گرچه عقل در معرض لغزش و خطا است اما این مسئله به معنایبیاعتباری معرفت نخواهد بود.
ساره امیری؛ امیر مازیار
چکیده
تحقیق پیش رو واکاوی ابعاد استتیکی اندیشۀ مارکس است در پرتو خوانش آن با رانسیر. خوانش استتیک مارکس با رانسیر ما را به نسبت دیالکتیکی حواس نزد مارکس رهنمون میسازد؛ حواسی که از یکسو میتوانند دستکاری و توزیع شوند و از سوی دیگر مبدل گردند به کلیدی برای فراروی از وضعیت موجود. این صورتبندی را «حواس بیگانهشده و در عین ...
بیشتر
تحقیق پیش رو واکاوی ابعاد استتیکی اندیشۀ مارکس است در پرتو خوانش آن با رانسیر. خوانش استتیک مارکس با رانسیر ما را به نسبت دیالکتیکی حواس نزد مارکس رهنمون میسازد؛ حواسی که از یکسو میتوانند دستکاری و توزیع شوند و از سوی دیگر مبدل گردند به کلیدی برای فراروی از وضعیت موجود. این صورتبندی را «حواس بیگانهشده و در عین حال رهاییبخش» مینامیم و در تلاشایم تا دوگانگی آن را در متن آثار مارکس به کمک مفاهیم رانسیریِ «توزیع امر محسوس» و «بازتوزیع امر محسوس» شرح دهیم تا در انتها مفهوم شیوۀ تولید را بر اساس سویههای استتیکیاش بازتعریف کنیم. در این خوانش، میتوان دید که تمامی قلمرو امر محسوس بهروی فلسفۀ مارکس گشوده است و میتوان مارکسای را یافت که شخصیت مستقل احساس و ادراک انسان را به رسمیت میشناسد. استتیک در این تحقیق در معنای مشخص «علم ادراک حسی» بهکار میرود.
مصطفی مومنی؛ جهانگیر مسعودی
چکیده
معرفتشناسی به مثابۀ یک دانش و شاخۀ علمی در فلسفه اسلامی مطرح نبوده است ولی به فراخور مباحث وجودشناختی از مباحث ( به اصطلاح امروزی) معرفتشناسی نیز سخن میگفتند. هر چند رویکرد عقلگرایی و تجربهگرایی دارای ملاکهای چندی است ولی قدر مسلم این است که این بحث و تقسیم از مباحث جدید معرفتشناسی است و چنین اصطلاحاتی، با رهیافت ...
بیشتر
معرفتشناسی به مثابۀ یک دانش و شاخۀ علمی در فلسفه اسلامی مطرح نبوده است ولی به فراخور مباحث وجودشناختی از مباحث ( به اصطلاح امروزی) معرفتشناسی نیز سخن میگفتند. هر چند رویکرد عقلگرایی و تجربهگرایی دارای ملاکهای چندی است ولی قدر مسلم این است که این بحث و تقسیم از مباحث جدید معرفتشناسی است و چنین اصطلاحاتی، با رهیافت مطرح در معرفتشناسی، در تفکر فلاسفه اسلامی رایج نبوده است. در عین حال این مسئله در باب تفکرشان قابل طرح است که بر کدام طریق بودهاند: تجربهگرایی یا عقلگرایی؟ آنچه معروف و مشهور است این است که آنها فیلسوفانی عقلگرایند و ابنسینا نیز چنین است. در این تحقیق چهار ملاک برای عقلگرا یا تجربهگرا بودن بیان شده است: 1- وجود و عدم ادراکات فطری 2- به لحاظ ابزار کسب معرفت 3- به لحاظ خاستگاه تصدیق4- وجود و عدم تصدیقات ترکیبی پیشینی؛ سپس با مراجعه به عبارات ابنسینا، عقلگرا یا تجربهگرا بودن دستگاه معرفتی وی را بر اساس هر معیار بررسی کرده و در نهایت این فرضیه را قوت بخشیده است که، نه بطور کلی بلکه در اکثر ملاکها وی به تجربهگرایی متمایلتر است تا عقلگرایی! لذا میتوان به جمع این دو دیدگاه؛ یعنی «اصالت عقل و تجربه» در تفکر ابنسینا رأی داد.
ابراهیم موسوی
چکیده
برای مدتها رابطۀ ادراک حسی با معرفت از نظر افلاطون به نحوی بر اساس تفکر ارسطویی یا تفکر افلوطینی توجیه میشد، اما بهتازگی آراء دیگری در این باره مطرح است که در آن دریافت اصلی خود افلاطون محل مداقه قرار میگیرد. این دیدگاه هنگامی جدیتر میشود که در مواردی همچون رسالۀ تئهتتوس (184 الف تا 187) ملاحظه میکنیم که افلاطون برخلاف نظر ...
بیشتر
برای مدتها رابطۀ ادراک حسی با معرفت از نظر افلاطون به نحوی بر اساس تفکر ارسطویی یا تفکر افلوطینی توجیه میشد، اما بهتازگی آراء دیگری در این باره مطرح است که در آن دریافت اصلی خود افلاطون محل مداقه قرار میگیرد. این دیدگاه هنگامی جدیتر میشود که در مواردی همچون رسالۀ تئهتتوس (184 الف تا 187) ملاحظه میکنیم که افلاطون برخلاف نظر ارسطو و افلوطین نقشی را برای ادراک حسی در معرفت قائل نیست. هدف از این مقاله برجسته ساختن همین رویکرد است که با ارجاع به مکالمات افلاطون به پیش میرود. بدین ترتیب، چنین وجهۀ نظری از سوی افلاطون محور مهمی را در معرفتشناسی او شکل میدهد که به نظر میرسد با تفاسیر قدیم و حتی جدید مغایرت دارد. ما در اینجا بیشتر بر وجه سلبی معرفت افلاطونی تأکید میکنیم و به وجه ایجابی آن چندان نمیپردازیم، هرچند در پی تأکید بر وجه سلبی وجه ایجابی معرفتشناسی افلاطونی نیز تا حدودی بررسی میشود.