یوسف شاقول؛ میثم سفید خوش
چکیده
نظریة عدالتِ جان راولز از هر حیث دارای ویژگیهای یک نظام جامع مفهومی است و مانند هر نظام مفهومی، دربرگیرندة روشی ویژه است که سرشت و کارکرد آن، تعیینکنندة محتـوای نظریة اوست. مفاهیم کانونیِ روششناسیِ نظریة عدالت را میتوان در ایدههای قراردادگرایی، وضع اولیه، حجاب جهل و تکنیک موازنة تأملی چکیده کرد. چیستی هر یک از این مفاهیم ...
بیشتر
نظریة عدالتِ جان راولز از هر حیث دارای ویژگیهای یک نظام جامع مفهومی است و مانند هر نظام مفهومی، دربرگیرندة روشی ویژه است که سرشت و کارکرد آن، تعیینکنندة محتـوای نظریة اوست. مفاهیم کانونیِ روششناسیِ نظریة عدالت را میتوان در ایدههای قراردادگرایی، وضع اولیه، حجاب جهل و تکنیک موازنة تأملی چکیده کرد. چیستی هر یک از این مفاهیم و نسبت آنها با هم و با مفاهیم مهم دیگری که در یک نظریة سیاسی اجتماعی مطرح میشود از جمله مهمترین پرسشهایی بوده که نظر تحلیل-گران نظریة عدالت را به خود جلب کرده است. دوورکین نسبت روششناسی راولز را با نظریات حقمحور، هدفمحور و وظیفهمحور و نیز دو الگوی طبیعی و سازنده بررسی کرده است. تامس نِیگل در عادلانه بودن نتیجة نهایی نظریهای که از روش خاص راولز حاصل میشود تشکیک کرده و دیوید هال با افسانهای خواندن روش راولز، امکان تحقق روش مذکور را مورد انتقاد خود قرار داده است.
میثم سفید خوش؛ یوسف شاقول
چکیده
جان راولز نظریه عدالت خویش را اساسا در تقابل مستقیم با نظریه فایده گرایی شکل داده است زیرا معتقد است فایده گرایی آماده است تا آزادی و عدالت را برای تامین منفعت و سعادت افراد جامعه قربانی کند. راولز به منظور ارائه نظریه ای که از آفات فایده گرایی و به ویژه فردگرایی افراطی آن بری باشد ضروری می بیند تا راهکارها و مفاهیم اساسی فلسفه حق هگل ...
بیشتر
جان راولز نظریه عدالت خویش را اساسا در تقابل مستقیم با نظریه فایده گرایی شکل داده است زیرا معتقد است فایده گرایی آماده است تا آزادی و عدالت را برای تامین منفعت و سعادت افراد جامعه قربانی کند. راولز به منظور ارائه نظریه ای که از آفات فایده گرایی و به ویژه فردگرایی افراطی آن بری باشد ضروری می بیند تا راهکارها و مفاهیم اساسی فلسفه حق هگل را از نو مورد بازخوانی قرار دهد زیرا هگل نیز در زمانه خود و در رویارویی با اندیشه های متفکران دوره روشن اندیشی، درگیر معضلاتی مشابه مشکلات موجود در فایده گرایی بوده است. در واقع راولز استفاده از نگرش هگلی را برای تبیین نظریه عدالت و مفاهیم اساسی آن مفید می داند. مقاله حاضر در پی آن است تا اولا نشان دهد که راولز چگونه برای تامین هدف مذکور روایتی ویژه از مهمترین عناصر فلسفه حق هگل ارائه داده و سمت و سوی آن را منطبق با جریان لیبرالیسم معرفی کرده است. او در این راستا دو نوع از لیبرالیسم را از هم تمییز داده و نظریه خود را همراه با اندیشه کانت و هگل از مصادیق نوع واحدی از آنها بر می شمارد. دوم اینکه به نظر می رسد راولز به منظور نیل به مطلوب خویش ناگزیر بوده است تا به رغم اذعان اولیه خویش مبنی بر کانتی بودن نظریه اش دست کم در برخی از موارد اساسی، از نگرش کانتی روی گردانده و به جانب نگرش هگلی روی آورد. تبیین و استدلال وجوه اساسی این گشت فکری هدف دیگر مقاله حاضر را شامل می شود.